پنجشنبه 6 شهریور 1393   صفحه اول | درباره ما | گویا

گفت‌وگو نباشد، یا خشونت جای آن می‌آید یا فریبکاری، مصطفی ملکیان

مصطفی ملکیان
ما فقط با گفت‌وگو می‌توانیم از خشونت و فریبکاری رهایی پیدا کنیم. در جامعه هر مساله‌ای از سه راه رفع می‌شود، یکی گفت‌وگوست، یکی خشونت و دیگر فریبکاری. اگر در جامعه گفت‌وگو تعطیل شود دو رقیبی که جای آن را می‌گیرند، خشونت و فریبکاری هستند ... [ادامه مطلب]


پرخواننده ترین ها

برآيش، آميزش و زايش‌: (بخش پايانی)، ابراهیم هرندی

ابراهیم هرندی
نخستين پرسشی که با انديشيدن به آميزش و زايش در هر ذهنِ کنجکاو پديد میی‌آيد اين است که دو گانگی جنسی برای چيست؟ اين پرسش به‌ويژه با توجه به بهای گزافی که هر دو جنس در اين راه می‌پردازند، اساسی‌تر و پاسخ‌جوتر می‌‏شود. بهای آميزشِ جنسی، تنها آن زمانِ اندکِ آميزش و کاربردِ انرژی ناچيز آن نيست، بلکه بايد همه گرفتاری‌های دوران بارداری را نيز به حساب آن گذاشت و همه زمانی را که انسان برای رفتارها و کردارهای جنسی خود به کار می‏‌برد، بخشی از آن بها پنداشت

تبليغات خبرنامه گويا

advertisement@gooya.com 


زايش و روش

از چارخوانِ آميزش، زايش رويش و روش، زايش از همه خوان های ديگر با اهميت تر است. اگرچه به جهان آمدن را بزرگترين رويداد زندگی انسان می توان دانست، اما از يدگاه برآيشی، اهميت اين رويداد در گذر دادنِ رنجيره ژن های انسان از نسلی به نسل ديگر است. از اين ديدگاه، کالبد انسان قايقی ست که ساختار ژنيتک خود را از رودِ زمان گذر می دهد و به آينده می سپارد. اين گذرِ آنسان خطرناک است که هر بار که زن آبستنی بار می نهد، انگار که عمر دوباره ای يافته است و در برابر هر نوزادی که به جهان می آيد، ميلياردها نطفه ناکام وجود دارند که شانس باليدن و آمدن به اين جهان را از دست داده اند. چنين است که همه جانداران، قهرمانان هستی هستند که در آمدن به جهان کامياب شده اند.

گرفتارهای آميزشی و بارداری را از ديدگاهِ بهداشتِ برآيشی به سه گروه بخش بندی می‏ توان کرد: نخست بيماری ‏هايی که از راه رفتارها و کردارهای آميزشی پديد می ‏آيند و پخش می‏شوند، مانند سوزاک و سفليس و ايدز. دوم ناخوشی ‏های ناشی از آبستنی، و سوم آن ‏هايی که بيماری شناخته نمی شوند، اما گرفتاری‏ های روانی ببار می ‏آورند، مانند، رشک، شيفتگی، و کژ رفتاری ‏های جنسی.

نخستين پرسشی که با انديشيدن به آميزش و زايش در هر ذهنِ کنجکاو پديد می ‏آيد اين است که دو گانگی جنسی برای چيست؟ اين پرسش بويژه با توجه به بهای گزافی که هر دو جنس در اين راه می پردازند، اساسی‏تر و پاسخجوتر می ‏شود. بهای آميزشِ جنسی، تنها آن زمانِ اندکِ آميزش و کاربردِ انرژی ناچيز آن نيست، بلکه بايد همه گرفتاری های دوران بارداری را نيز به حساب آن گذاشت و همه زمانی را که انسان برای رفتارها و کردارهای جنسی خود به کار می‏ برد، بخشی از آن بها پنداشت. اين چگونگی برای زنان بسيار گرانتر از مردان است، زيرا که نقش مرد، با پاشيدنِ اسپرم‏ های خود در زهدانِ زن پايان می ‏يابد، اما زن پس از پذيرش اسپرم، شايد دست کم چند سالی گرفتارِ فرزند خويش شود. از اينرو، پرسش اين است که دوگانگی جنسی برای چيست و چرا در طبيعت اين شيوهِ همگون سازی بر شيوه تک جنسی برتری يافته است.

پاسخِ اين پرسش را بايد در نبردِ بی امانِ زيندگان با يکديگر که برای بهره جويیِ بيشتر از فرآورده‏ های طبيعی است، جستجو کرد. همه گياهان و جانوران، همواره در پی بهره ‏وری از يکديگر برای سازگاریِ بهتر با زيستبومِ خويش و ماندگاری بيشترند. هر جانورِ شکارگری، خود می ‏تواند شکاری برای جانوران ديگر باشد. اين چگونگی دربرگيرنده ريزترين تا درشت‏ ترين و تيز چنگ ‏ترين جانوران نيز هست. چنين است که زيندگان تا آنجا که می ‏توانند، در برابرِ شکارگران و خورندگانِ خود، پاسبانی می ‏کنند. گياهان، اين کار را با زهرسازی و تيغ‏ آوری و يا سخت پوستی انجام می دهند و جانوران، ساختار ژنتيکِ خود را هماره پيچيده ‏تر و گوناگونتر می کنند. همه اعضای هر نژادِ جانورِ تک جنسه، ساختار ژنتيکِ همگونی دارند. اين همگونی سبب می ‏شود که هر بيماریِ واگير بتواند نسلِ آن نژاد را از روی زمين براندازد.

دوگانگیِ جنسی، گامی در راه پيش گيری از نابودیِ نسلِ زيندگان است. در هم آميزیِ ژن های نژادِ هرجانور، کارِ پيشروی ويروس‏ ها و باکتری ‏ها را کندتر می‏ کند و آن ‏ها را در چيرگی بر بسياری از جانوران آن نسل ناکام می‏ سازد. برای نمونه، اگر همه مردم جهان ساختار ژنتيکِ همانندی می ‏داشتند، پيدايش بيماری های واگيری چون وبا، طاعون و يا اِبولا، همه را دراندک زمانی از پا در می ‏آورد. دوگانگی جنسی، سببِ دگرگون شدنِ چگونگیِ همرديفیِ ژن های هر نوزاد می شود.

آنسان که گفته شد، ژن، اساسی‏ ترين هستهِ هستی سازِ هر زينده است، از اينرو، از باکتری‏ ها که بگذريم، هيچ تنی، پذيرنده ژن‏ های ديگری نيست زيرا اين کار به معنای واپس زدن ژن‏ های خود برای جا باز کردن و پذيرش ژن ‏های مهمان است. نيمی از ژن ‏های هر نوزاد، از راهِ ياخته ‏های ويژه‏-کارِ ژن‏بَر، از سوی پدر، و نيمی ديگر از سوی مادر داده ‏می ‏شود. اين چگونگی در هنگام آميزشِ جنسی روی می‏ دهد و ياختهِ تازه ‏ای پديد می ‏آورد که شالوده نطفه می‏ شود.

آميزش ياخته‏ های همگون ساز، هميشه با نزديک شدنِ دو جنسِ نر و ماده به يکديگر روی نمی ‏دهد. برخی از ماهی ‏های نر، اسپرم ‏های خود را در آب رها می ‏کنند و ماهیِ ماده، سازگارترين را به درونِ خود می کشد. برخی از گياهان، يا اين کار را به پروانگان وا می ‏گذارند و يا آن را در هوا رها می کنند، تا با باد بسوی گياهانِ ماده وزيده شود. شکل گيری نطفه نيز هميشه در زهدان روی نمی ‏دهد. پرندگان، نطفه را در تخم می ‏گذارند و پستانداران آن را در زهدانِ خود می پرورند. هرچه درگيریِ جنسی در همگون سازی بيشتر باشد، گزينشِ همسر برای آن جنس دشوارتر خواهد بود. در ميان بسياری از جانوران بويژه پستانداران، اين درگيری برای مادينگان بيشتر است. نقشِ نرينگان با پاشيدن اسپرم پايان می ‏يابد اما کارِ مادينگان از همانجا آغاز می ‏شود. هر جانورِ نر، می ‏تواند پس از کامکاری، همسرِ خود را رها کند اما جانور ماده نمی ‏تواند از بارور شدن خود پيش گيری کند. اين چگونگی، برآيشِ دو ساختار ذهنی ناهمگون را سبب شده است. جانورِ نر، هميشه در پی بارور ساختنِ هر چه بيشترِ مادينگانِ نسل خويش است، از اينرو، نرينگان در گزينشِ مادگان، بسيار بی پروا و آسان گذارند. اما مادينگان با توجه به انرژی و زمانی که پس از آميزش به کار می‏ برند، بسيار دور انديش و گزينشگرهستند و بسياری از آنان پيش از آميزشِ جنسی، شيفتگانِ خود را آزمايش می کنند.

در پيوند با انسان، زن و مرد می‏ توانند روزها و گاه هفته ‏ها در کنارِيکديگر با آرامش زندگی کننند، اما چون اين دو، دو ديدگاه ناهمايند با يکديگر داراند، اين آرامش بسيار ناپايداراست. اين ناهمايندیِ نگرش، ناشی از نقشِ متفاوتِ زن و مرد در همگون سازی است. ميانگينِ شمارِ کودکانِ هر زن، بين ۴ تا ۶ نفراست اما هر مرد می ‏تواند بيش از سيصد هزار زن را در دورانِ کارايی جنسی خود بارور کند.۱ هر آميزشِ جنسی برای مرد به زمان و انرژی اندکی نيازمند است، اما برای زن می تواند سال ها دردِ سر و گرفتاری داشته باشد. اگر چه امروزه در بسياری از کشورها، زنان می‏ توانند بی هراس از آبستنی با مردان درآميزند، اما ژرفساختِ روانی و ذهنی انسان در روزگارِ جنگل نشينیِ وی شکل گرفته است و واکنش های غريزی وی در راستای نيازهای او در آن دوران پديد آمده است.

پژوهش ‏های زيست شناسيک نشان داده است که مردان به چهار چيزدر زنان اهميتِ بسيار می‏ دهند؛ جوانی، تندرستی، باروری، و راستی. اين چهار سازه، از ديدگاه برآيشی، تضمين کننده انتشارِهرچه بيشترِ ژن های مرد و ماندگاریِ آن ها در جهان است. هر چه زن جوانتر باشد، نه تنها توانايی جسمی بيشتری برای آبستنی، رويش، زايش و پرورش فرزندِ خود دارد، بلکه زمانِ بيشتری نيز با فرزندان خود خواهد زيست. چنين است که جوانی در پيوند با آميزشِ جنسی، دلپذير و فريبنده است. تندرستی، عامل ديگری دردلبری ست. اندام هایِ رُسته و شاداب، نمادی از کارايیِ ژنتيک می ‏باشد و هم از اينرو، تندرستی با زيبايی هم نشين است و بيماری با زشتی.

توانِ باروری، برآيندهای بيرونی چندی دارد که بيشترِ مردان آن ها را زيبا می ‏يابند: بلند بالايی، درشتیِ لگن خاصره و درشتی و فشردگی و شادابیِ پستان ها و بر، چندی از نشانه های توانايیِ باروری ست.

هر زنِ آبستنی بی هيچ ترديد می‏ داند که کودکی را که در شکم خود دارد از آن اوست، اما هيچ مردی نمی‏ تواند چنين اطمينانی را در باره فرزند خود داشته باشد. از اينرو، مردان در پيوند با زنان خود تا هنگامی که توانايی باروری دارند، بسيار حسود هستند و راستی و يکرنگی را در آنان ارج می‏ نهند و آن را "پاکدامنی" می ‏دانند. زنان نيز چون مردان، به جوانی و تندرستی و باروری و راستی اهميت می ‏دهند، اما پيش از اين همه، به مهربانی و وفا و توانايی ‏های مردان می‏ انديشند و پيش از تن در دادن به همسری، چندی به "مهرسنجیِ"آنان می ‏پردازند. پاياندادِ بررسی های فراگيری که همزمان در ۳۷ کشورِ جهان با همکاری بيش از ده هزار نفر از گروه‏های گوناگونِ اجتماعی انجام شد، نشان می ‏دهد که آنچه زن و مرد را بيش و پيش از هر چيز بر می‏ انگيزد و به همسری وا می دارد، مهربانی و هوشمندی است. چرايیِ اين چگونگی را بايد در شيوهِ نگهداری و پرورشِ انسان و گردآوری خوراک و نوشاک او در روزگارِ پيش از جستجو کرد.

نوزادِ انسان پس از زاده شده، تا ساليانی چند به نگهداری و پرورش نيازمند است. اين کار آن چنان دست و پا گير است که فرصتی برای کارهای ديگر، بويژه در سال های نخست نمی‏ گذارد. از اينرو، پدر يا مادر ناگزيز از نگهداری و پرستاری از کودک خويش است، تا ديگری به گردآوری خوراک و نوشاک و پوشاک و ديگر نيازها بپردازد. تقسيمِ کار بدين گونه، نياز به مهربانیِ و گذشت و همکاری دو سويه و نيز هشياریِ فراوان دارد تا هر کس، بی نياز از ديگری به کارِ خود بپردازد.

دورهِ باروریِ انسان با ديگر ميمون‏ ها ناهمانند است. اين دوره برای بسياری از ميمون ‏های مادينه، برآيندهای فيزيکی دارد. برخی از ميمون ‏های ماده در اين دوره، بوهايی بسيار فريبنده بر‏ای کشيدنِ جنس مخالف بسوی خود، در هوا می پراکنند تا ميمون ‏های نر را بسوی خود کشند. برخی ديگر، با برهای شکفته و افروخته، آمادگی خود را نشان می ‏دهند. اين چگونگی که يکی دو بار در سال روی می‏ دهد، نه تنها برای آن است که نرينگان در اوجِ باروریِ مادينگان با آنان در آميزند، بلکه در زمان‏ های ديگر، آنان را رها کنند و آزارِ ندهند. برای انسان، اين مکانيزم در زنان که ماهی يکبار، پس از قاعدگی به اوجِ باروری جنسی خويش می ‏رسند، پوشيده و پنهان است. آنان همچنين هماره، از آغازِ بلوغ تا دورانِ يائسگی، آمادگیِ جسمی برای آميزش جنسی دارند.

پنهان بودنِ دوره باروریِ انسان با ديگر ميمون ‏ها و آمادگیِ همارهِ فيزيولوژيکِ زنان، گويای آن است که زنان و مردان در دورانِ برآيشِ اين مکانيزم، با هم می ‏زيسته ‏اند و هفته ‏ای يکی دو بار آميزش جنسی در ميان آنان روی می‏ داده است. از اينرو، زنان نيازی به آشکار نمودنِ زمانِ اوجِ بارايی خويش ندارند. اين شيوه با ساختار اجتماعی انسان سازگارتر است زيرا که اگر جز اين می ‏بود، سرداران، زورگويا و توانمندانِ هر قوم و قبيله می ‏توانستند با بيشتر زنان قوم و قبيله خود، در زمانِ اوج باروری آنان که هر ۲۸ روز يکبار فرا می‏ رسد، درآميزند و اين بسا که چنين کاری را قانونمند نيز بنمايند. شايد نيز اين چگونگی بيشتر با توانايیِ هماره انسان در آميزش سر و کار دارد. البته اين توانايی و آمادگی فيزيولوژيک، تنها در دوران باروری وجود دارد و اگر چه در هنگام پيری بسياری از آرمان های جنسی همچنان برجا می‏ ماند، اما توانايی آميزش، زمانمند و پايان پذير است.

آبستنی

از ديدگاه برآيشی، ناخوشی های دوران آبستنی را بايد ناشی از نيازهای ناهمگونِ مادر و فرزند دانست۳. در اين دوران، دو جاندار در يک تن، در پیِ بهره ‏وریِ هر چه بيشتر از آن تن به سودِ خويش اند. از سويی کودکِ روينده بر آن است تا نيازهای خود را بی توجه به نيازهای تنِ ميزبانِ خود برآورد. از سوی ديگر، ساختار ِ ژنتيکِ مادر می ‏کوشد تا رويش و زايش فرزند، با زيانِ هر چه کمتر به تن و جانِ مادر به پايان برد. اين کشمکش، ريشه در نبردِ نياز هر دو تن به ماندگاری دارد.

در هر آميزشِ جنسیِ زن و مرد، بيش از دو مليون اسپرم بسوی تخمک ‏های زن رها می ‏شود که از اين شمار تنها يکی از آن ‏ها می ‏تواند پيروز شود و تخمکی را بارور سازد. تخمکِ بارور شده، هميشه در ماندگاری و رويش کامياب نيست و تن ِ زن، پس از بارداری، هورمونی بنام ۴(hCG)، در خون مادر می ‏ريزد تا مغز وی را از حضورِ خويش آگاه سازد. مغزِ مادر با بررسی نوع و کيفيت اين هورمون، تندرستی و سترگیِ ژنتيک آن تخمک را می‏ سنجد و در پرتو آن سنجش، يا آن را می نشاند و يا از ميان بر می دارد. هر گونه کژريختی و کاستیِ ژنتيک سبب می‏ شود که مغزِ مادر، آن تخمکِ باردار را از بدن بيرون براند. تخمکِ مانا، تا چندی به پخشِ هورمونِ hCG، در خون مادر می پردازد. اين هورمون سببِ تهوع و استفراغِ مادر در دوران آبستنی می ‏شود تا با بيرون ريختنِ غذای مادر از معده وی، کودک را از سم‏ های غذايی در امان بدارد.

در دورانِ آبستنی، نطفهِ روينده، ماده‏ای بنام (hPL)۵، در خونِ مادر می ‏ريزد تا قندِ خون وی را بالا بَرَد و گلوکزِ بيشتری به نطفه برساند. اين کار، بدنِ مادر را به توليدِ انسولينِ بيشتری وادار می ‏کند. افزايشِ قند خون و بيماری قند که برخی از زنان در دوران آبستنی می‏ گيرند، بازتابِ اين چگونگی ست. بالا رفتنِ قندِ خون، بدن مادر را به توليدِ انسولينِ بيشتری وا می ‏دارد و اگر بدنِ زن آبستن در اين دوران توانايی توليد انسولين نداشته باشد، به بيماری قند مبتلا می ‏شود.

يکی ديگر از ناخوشی‏ های دورانِ آبستنی، بالا رفتنِ فشار خون است. در آغازِ آبستنی، ياخته‏ های جنينی چندی از عصب‏ ها و ماهيچه‏ های زهدان را ناکاره می ‏کنند تا خونِ بيشتری بسوی رحم روانه شود. اين کار، فشارِ خون مادر را بالا می‏ برد. کودکانِ زنانی که پيش از آبستنی فشار خو ن دارند، بسيار درشت ‏تر از کودکانِ ديگرند. گاه فشارِ خونِ اين کودکان نيز بالاست و تا پايان زندگی نيز آنچنان می‏ ماند. شايد اين چگونگی از آنروست که ژن و يا ژن هايی که فشار خونِ زن را در هنگامِ آبستنی بالا می برند، با گذر به نسلِ آينده همچنان در تن آنان کارا می ‏ماند. نيازِ بيشترِ کودک به خون، برای گرفتنِ آهن و پروتئين ‏های گوناگون است۶.

سالمندی و بيماری

پيری و مرگ، دو چيستان بزرگِ برآيشی ست که ذهن هر زيست شناس را به کاوش وا می‏ دارد. اگر چه در انسان نشانه ‏های سالمندی، پس از ميانسالی آشکار می‏ شود، اما فيزيولوژی پيری، اندی پس از بلوغ آغاز می ‏شود و بسياری از قهرمانانِ ورزشی در دهه سوم زندگی خويش، ميدان را ترک می ‏کنند. پيری، روند ِکندِ ناتوانی و روانه شدن بسوی مرگ است و در هشتادمين سال زندگی هر نسلِ همسال، تنها ۵ درصد از آن ها زنده می مانند. اگر چه دانش و بهداشت در روزگار ما ميانگينِ زندگی را در بسياری از جاهای جهان بالا برده است، اما با اطمينان کامل می توان گفت که بيش از ۹۹ درصد از جمعيت کنونی جهان، در يکصد سالِ ديگر زنده نخواهد بود. اين رقم در ۱۱۵ سال ديگر به ۱ درصد کاهش خواهد يافت، يعنی تنها ۱درصد از مردم زنده جهان به ۱۱۵ سال ديگر خواهند رسيد.

افزايشِ ميانگين زندگی در سده کنونی، با افزايش طول زندگی همراه نبوده است. سده ‏ها پيش، شمارِ اندکی از مردم جهان بيش از ۱۱۵ سال می زيستند و امروز نيز اين رقم، عليرغم افزايش ميانگينِ زيست، همچنان چونان آن روزگاران است و برای نمونه، در انگلستان در سال ۲۰۱۱، با آنکه بيش از ۱۲۰۰۰ نفر سالمندِ صد ساله زندگی می کرد، تنها يک نفر ۱۱۵ ساله در اين کشور وجود داشت. در امريکا، ميزان مرگ و مير در ميان ۱۰ سالگان، ۲ نفر از هر ده هزار نفر در سال است، اما در ميانِ ۹۰ سالگان، چهار هزار نفر در هر ده هزار نفر می باشد. هر فردِ صد ساله در آن کشور، تنها ۳۰ درصد شانسِ رسيدن به صد و يک سالگی دارد.

پی آيندِ پيری در ميان همه زيندگان، مرگ است. ياخته های بدنِ انسانِ صد ساله، بيش از ۹۰ درصد از کارايی خود را تا رسيدن به آن سن از دست می ‏دهند. اين چگونگی از آنروست که ياخته ‏ها در ۹۰ سالگی، رويگرفت های دوری از ياخته‏ های آغازينِ زندگی هستنند که بر اثر خطاها و کاستی های گرته برداری، ناتوان از همگون سازی‏ می ‏شوند. همچنين، نيروی مصونيت سازِ بدن، با ساختن و پرداختن و پخشِ پادزهرهای گوناگون، ياخته ‏ها را اندک اندک، ناکاره و فرتوت می ‏کند۷.

برخی از زيست شناسان برآنند که بسياری از سرطان ها و بيماری های دوران پيری مانند، بيماری‏ های کمبود آهن، الزايمر، و پارکينسون، ناشی از ژن های دو نقشه است. اين ژن ها در دوران کودکی و جوانی، نقشِ سازنده‏ای دارند، اما در دوره سالمندی به زايشِ بيماری های بدخيم می ‏پردازند. برای نمونه، کارکردِ ژنی که جگر را به جذبِ آهن از مواد غذايی وا می‏ دارد، در جوانی، که بدن به آهن بيشتری نيازمند است، از کمبودِ آهن و پی آمدهای آن جلوگيری می ‏کند. اما اين ژن ها در ميانسالی، جگرِ دارنده خود را نابود می ‏کند۸. ويرانگریِ نقش اين گونه ژن‏ها در پيری، از برگزيده شدن آن ها برای سپارش به نسل های آينده نمی کاهد زيرا در زمانِ برآيش اين ژن‏ ها، کمتر جانوری به پيری می‏ رسيده است.

گفتيم که در جنگل، هيچ جانوری به پيری نمی رسد زيرا گذشته از پايين بودن ميانگينِ عمر، ناتوانی ناشی از ميانسالی و هماوردی با جوانترها، سببِ از پا در آمدن جانوران در چنگال درندگان ديگر می ‏شود. انسان نيز تا زمانی که به کشاورزی نرسيده بود، به پيری نمی رسيد زيرا پيری با زندگیِ دشوارِ کوچندگی و شکارگری و قشلاق، سازگار نيست و نيز ميکروب ‏ها و ويروس های خطرناک، کمترمجالی برای زندگی دراز به انسان می دادند. امروز نيز که در برخی از کشورهای جهان، ميانگينِ زندگی به بيش از ۷۰ سال رسيده است، بسياری از مردم در کشورهای تهيدست، به چهل سالگی نمی رسند. از اينرو، پيری و بازتاب های آن را می ‏توان پديده تازه ‏ای دانست که در نيم سده گذشته در ميان کشورهای صنعتی پديدار گرديده ‏است.

بسياری از کُنش‏ ها و کوشش‏ های هدفمندِ ژنتيک در زمان جوانی، بدن جانوران را اندک اندک به ناگارگی می‏ کشانند. برآيش شناسان، پيری را برآيندِ ناگزيری از جوانی می دانند. کارايیِ اسيد معده در دستگاه گوارش، نمونه ‏ای از اين چگونگی ست؛ رويشِ فزاينده اين اسيد در زمان جوانی، بسياری از قارچ ‏ها و ميکروب ‏های انگلی را که با خوراک و نوشاک به معده وارد می‏ شوند، می سوزاند و نابود می ‏کند. اما در پيری که توان دستگاه گوارشی کاهش می يابد، اين اسيد، زخمِ معده و اثنی عشر می آورد۹.

اين چگونگی برای آن است که از ديدگاه ژنتيک، هدفِ بنيادينِ زندگی هر زينده، واسپاری ژن های خود به آيندگان است و چون اين کار در جوانی روی می ‏دهد، همه نيروهای آن زينده بايد برای هر چه بهتر و بيشتر سپاریِ ژن‏ هايش به آيندگان بسيج گردد. چنين است که بسياری از بيماری ‏ها پس از دورانِ يائسگی آغاز می شوند. بسياری از اين بيماری ها، بهای نيرويی ست که انسان در جوانی دارد و تاوانی ست که بدن برای اوجيدنِ جنسی در جوانی پس می دهد. اين تاوان برای نرينگان هر زينده، بسی سنگين تر از مادينگان است. در نژادِ انسان، مردان نزديک به ۶ سال زودتر از زنان می ميرند و تنی آسيب پذيرتر از آنان دارند. ژرفساختِ روانیِ مردان، پرخاشگرتر و ستيزه جوتراز زنان است. اين ژرفساخت در هر مرد، اشتهای بی پايانی برای پخش ژن های خود در تخمدانِ زنان را پديد می آورد. آنسان که پيش تر گفتيم، هر مرد می تواند در زمانِ کارايی جنسی خود، بيش از سيصد هزار زن را آبستن کند(۱۰).

برآيش شناسان برآنند که چون پيری، برآيندِ کارکرد ژن های بسياری در زمان جوانی است، پيش گيری از آن نيز شايد هر گز ميسّر نگردد. البته دويست سال پيش نيز، پيش بينی اين که روزی ميانگين زمان زندگیِ انسان به بيش از ۷۰ سال برسد، ناممکن می نمود. بااين همه، بدبينی در دانش، بخش سازنده‏ ای از آن است و دانشمندان را در روزگار ما از پی جويیِ کيميا و آبِ زندگانی باز داشته است.

ابراهيم هرندی
http://goob.blogspot.co.uk

يادداشت ها:
. البته اين شمار، ميانگينی از همه کشورهای کنونیِ جهان است که از سوی سازمان بهداشتِ جهانی تهيه شده است. در برخی از اين کشورها، بيشترِ زنان بيش از دو فرزند نمی آورند و در برخی ديگر، داشتنِ کمتر از ۸ تا ۱۰ فرزند، کمبود به حساب می آيد.
۲. مهر سنجی را در اينجا در برابرِ Bond Testing، آورده‏ام. بايد گفت که آنچه در اينجا آمده ‏است، پاياندادِ پژوهش ‏هايی است که در اروپا و امريکا، با توجه به فرهنگ آن کشورها انجام شده ‏است. شيوه همسر گزينی در هر فرهنگ بنيان ‏های ارزشیِ ويژه خود را دارد.
۳. Haig, D. (1993) Quarterly Review of Biology Review. ۶۸.
Human Chronic Gonadotropin۴.
Human Placental Lactogen۵.
Avise, J.C. (2013) Evolutionary Perspectives on Pregnancy. Columbia University Press۶.
Comfort, A. (1979), The Biology of Senences and The Joy of Sex. Elsewhere, New York.۷.
Albin,R. (1988) Evolutionary Ecology, ۷. ۸
۹. اسيدِ معده به وسيله ژنی که هورمونِ گوارشی پپسينوژن (Pepsinogen) دارد، کنترل می شود. بدن کسانی که اين ژن را دارد، در جوانی مصونيت بيشتری در برابر همه ميکروب ها و قارچ های زهرآگين نشان می ‏دهد، اما با آغازِ پيری به زخمِ معده کشيده می ‏شود. برای آگاهی بيشتر در اين باره، نگاه کنيد به؛ Albin,R.L. (1988)
Randolph, M. (2001) Evolution and the Capacity for Commitment (Russell Sage Foundation Series on Trust). ۱۰


ارسال به بالاترین | ارسال به فیس بوک | نسخه قابل چاپ | بازگشت به بالای صفحه | بازگشت به صفحه اول 
Copyright: gooya.com 2016