گفتوگو نباشد، یا خشونت جای آن میآید یا فریبکاری، مصطفی ملکیانما فقط با گفتوگو میتوانیم از خشونت و فریبکاری رهایی پیدا کنیم. در جامعه هر مسالهای از سه راه رفع میشود، یکی گفتوگوست، یکی خشونت و دیگر فریبکاری. اگر در جامعه گفتوگو تعطیل شود دو رقیبی که جای آن را میگیرند، خشونت و فریبکاری هستند ... [ادامه مطلب]
خواندنی ها و دیدنی ها
در همين زمينه
22 مرداد» چرا داعش؟٬ احمد فعال31 تیر» بحثی در باب معضله روشنفکر دينی (بخش دوم)، احمد فعال
پرخواننده ترین ها
» دلیل کینه جویی های رهبری نسبت به خاتمی چیست؟
» 'دارندگان گرین کارت هم مشمول ممنوعیت سفر به آمریکا میشوند' » فرهادی بزودی تصمیماش را برای حضور در مراسم اسکار اعلام میکند » گیتار و آواز گلشیفته فراهانی همراه با رقص بهروز وثوقی » چگونگی انفجار ساختمان پلاسکو را بهتر بشناسیم » گزارشهایی از "دیپورت" مسافران ایرانی در فرودگاههای آمریکا پس از دستور ترامپ » مشاور رفسنجانی: عکس هاشمی را دستکاری کردهاند » تصویری: مانکن های پلاسکو! » تصویری: سرمای 35 درجه زیر صفر در مسکو! ضرورتهاي يك جامعه مدني٬ احمد فعالبيان آزادي، بيان كنش انساني است و بيان قدرت، بيان واكنش است. از اين نظر، معلوم است كه جامعه مدني در بيان قدرت، نقش واسطهاي را ايفاء ميكند كه عملاً دولت از مواجهه مستقيم با مردم خودداري ميكند.مقدمه: در يك عبارت ساده جامعه مدني، به جامعهاي گفته ميشود كه نقش واسط ميان دولت و جامعه را ايفاء ميكند. اما مفهوم جامعه مدني مانند ساير مفاهيم ديگر، اگر به درستي در دو بيان آزادي و بيان قدرت تعريف نشود، مفهوم مبهمي از آب درخواهد آمد. تا آن اندازه كه مفهوم جامعه مدني عليه خود بكار گرفته ميشود. به عنوان مثال، مفهوم امنيت ملي در دو بيان آزادي و قدرت، دو معناي مختلف و دو پيامد مختلف ايجاد ميكند. اگر دو بيان قدرت و آزادي در تعريف امنيت ملي از هم تفكيك و تبيين نشوند، مفهوم امنيت ملي بر ضد خود مورد بهرهبرداري قرار خواهد گرفت. در همين تعريف كلي كه از جامعه مدني ارائه شد، دو بيان آزادي و قدرت، دو نقش متفاوت و معارض يكديگر به جامعه مدني ميدهند. يك نقش، نقش فعال و كنشگرانه و نقش ديگر، نقش منفعلانه و واكنشگرانه خواهد بود. بيان آزادي، بيان كنش انساني است و بيان قدرت، بيان واكنش است. از اين نظر، معلوم است كه جامعه مدني در بيان قدرت، نقش واسطهاي را ايفاء ميكند كه عملاً دولت از مواجهه مستقيم با مردم خودداري ميكند. به عنوان مثال عينيتر، طرفداران بيان قدرت از جامعه مدني، حضور مرحوم دكتر مصدق در طرح مسائل و معضلات دولت با مردم را نوعي پوپوليسم (يا عوامگرايي و عوامفريبي) تفسير ميكنند. اين ديدگاه تفاوت ميان استفاده ابزاري از مردم براي نقشپذيري، با استفاده كنشگرانه از مردم براي نقشآفريني را، نميتواند از هم تميز دهد. اما در نگاهي كه بيان آزادي از نقش واسطه بودن مفهوم جامعه مدني ارائه ميدهد، به آن نقشي گفته ميشود كه جامعه مدني، جامعه را به تحرك و كنش واميدارد. در جايي كه دولت نميتواند و يا بنا به محدود شدن دامنه قدرت، دولت نبايد فعاليت سياسي و اجتماعي داشته باشد، در چنين وضعيتي مردم در يك جامعه مدني بجاي دولت به ايفاي نقش ميپردازند. به عنوان مثال، فعاليتهاي زيست محيطي بر عهده جامعه مدني است. اي بسا به موجب بياعتماديها مردم اعتنايي به دستورالعملهاي دولتها نداشته باشند. دستان دولت در فعاليتهاي زيست محيطي بسته و محدود است. باز به عنوان يك مثال روشنتر، در زماني كه آلودگي هوا هشدارآميز است، اعلام روز پاك از سوي دولت، هيچ كمكي به پاك شدن هوا نميكند. به عكس تجربهها ميگويند كه مردم در چنين روزي بيش از روزهاي قبل وسايل نقليه خود را از منزل بيرون ميآورند و شهر با ترافيك بيشتر و آلودگي بيشتر مواجه ميشود. اينجا نقش جامعه مدني و نهادهاي مدني است كه مردم را به فعاليتهاي زيست محيطي فراميخوانند. با اين وجود حضور و مشاركت مردم منوط به حضور دو يا سه انجمن طرفدار محيط زيست نيست، بلكه منوط به اين است كه خود جامعه و تك تك افراد گزارشگر حقوق و جامعه مدني باشند. از اين مقدمه كه بگذريم براي شكلگيري يك جامعه مدني كه بتواند در بيان آزادي فعاليت داشته باشد، لازم است تا ضرورتهاي زير در جامعه به منصه عمل در آيند، و يا دستكم ما با جامعهاي مواجه باشيم كه از ضرورتهاي كه در فهرست ميآيند، گذر كرده باشد: 1-وجود يك طبقه متوسط نيرومند طبقه متوسط اصليترين نيروي محركه رشد و توسعه در يك جامعه است. طبقه متوسط نيروي محركه حضور يك جامعه در صحنه زندگي اجتماعي است. بدون طبقه متوسط، هيچ جنبشي و انقلابي در جهان رخ نميدهد. طبقه متوسط مولد انديشه اجتماعي و مولد ايدئولوژي و مولد فرهنگ رو به جلوي جامعه است. جنبشهاي اجتماعي و انقلابات، ايدئولوژي خود را از طبقه متوسط به عاريت ميگيرند. ماركس طبقه متوسط را يك طبقه مذبذب (مردد و دو دل) معرفي كرد. يعني طبقهاي كه اراده چنداني به تغيير وضعيت موجود ندارد. ماركس در بيان تئوري خود تقريباً محق بود، زيرا طبقه متوسط را محدود به خُرده بوژوازي تعريف ميكرد. خُرده بورژوازي نزد ماركس مُرّكب از دو قشر خُرده بورژوازي سنتي، كه شامل كسبه بازار ميشوند و خُرده بورژوازي مدرن، كه شامل بوركراتها و تكنوكراتها در جامعه ميشوند. اين دو قشر از نظر ماركس بسيار محافظهكار و مذبذب هستند. داراي يك هويت مستقل از پيش خود نيستند. هويت خُرده بورژوازي وامدار وضعيتهاي انقلابي و ضد انقلابي در جامعه است. در وضعيت انقلاب و وجود يك نيروي محركهاي سياسي كه چشمانداز روشني از آينده و تغيير بدست ميدهد، خُرده بورژوازي انقلابي ميشود و در وضعيتي كه تمام چشماندازها در سود حفظ وضعيت موجود است، خُرده بوژوازي به صفوف ضد انقلاب ميپيوندد. وارد نقد تئوري ماركس نميشويم، اما تا همين اندازه اشاره كنيم كه طبقه متوسط در ايامي كه ماركس زندگي ميكرد، يك طبقه زائد و بيهويت محسوب ميشد، اما در دوران حاضر طبقه متوسط اصليترين طبقه اجتماعي است. بطوريكه بنا به معيارها و شاخصهاي اقتصادي، رشد و توسعه و حتي وجود برابريها و عدالت اجتماعي و اقتصادي، منوط به وجود يك طبقه متوسط نيرومند است. دانشجويان، اساتيد، روزنامهنگاران، نويسندگان، روشنفكران و ساير نيروهاي فكري جامعه مانند مبلغين مذهبي، صاحبان صنوف تجاري و بازرگاني و صنعتي، همه و همه از جمله اعضاي طبقه متوسط يك جامعه را تشكيل ميدهند. 2-سوبژكتيو شدن فرد جامعه مدني، جامعهاي است كه افراد به مقام فرديت و يا در اصطلاح فلسفه به مقام سوبژه نائل ميشوند. در جوامع پيش از مدنيت افراد وجود دارند، اما آنها فاقد عنصر فرديت هستند. فرديت عنصر يكتايي و منحصر به فرد شخصيت انساني است. فرديت نوعي مقام است، بركشيدن فرد از يك موقعيت جزئي به يك موقعيت كلي و تام است. بركشيده شدن فرد از جزئي از يك جمع بودن، به كليتي تام از وجودي آگاه و تصميمگيرنده است. آن قسم از آگاهي و تصميمي كه فرد در مقام فرديت كسب ميكند، آگاهي و تصميمي است كه خود معمار خويشتني ميشود. عنصر فرديت يا سوژه كنشگر، ذات بركشيده شده فرد به يك مقام حقيقي و يك مقام حقوقي است. حقيقي است، زيرا داري هستي و وجودي مستقل است و حقوقي است، زيرا شخصيت او مجموعهاي از حقوق تعريف ميشود. در جوامع پيش از مدنيت، هرفرد تابعي از وضعيت اجتماعي است كه در آن زندگي ميكند. تابعي از يك جمع كه پدر و يا پدر بزرگ و يك بزرگ خاندان، مرجع اقتدار، مرجع تصميمگيري و مرجع امنيت افراد بشمار ميآمدند. شخصيت هر فرد در امتداد مراجع اقتدار بود، و نيز در سايه او بود كه احساس امنيت بوجود ميآمد. جامعه مدرن فرد را از تابعيت خارج و به خود واگذار كرد. هر چند افراد در جوامع مدرن و توسعه يافته امروزي، به نوعي تحت تأثير نظام بورژوازي ليبرال، هنوز خود را بازنيافته از دست داده است. اما نميتوان اين حقيقت را انكار كرد كه رسوبات عنصر فرديت در دورههايي از شكلگيري جوامع مدرن، توانست به تأسيس نهادهاي مدني بپردازد، كه متضمن حقوق اوست. اين است كه دولتهاي وابسته به اين جوامع هر قدر به موجب ماهيت قدرت و سازمان قدرت، متجاوز به حقوق انسان هستند، ليكن همين دولتها در محدوده جامعه مدني و نهادهاي مدني، موجودي ناچيز بشمار ميآيند. به عنوان مثال، همين چند روز پيش دانشگاه كلمبيا در آمريكا دو روزنامهي گاردين و واشنگتن پست را به موجب افشاي اسناد محرمانه و زد وبندهاي دولت آمريكا، مفتخر به جايزه پوليتزر نمود. رئيس دانشگاه كلمبيا در يك سخنراني اعلام كرد كه اقدامات اين روزنامهنگاران شجاع، به امنيت ملي آمريكا كمك كرده است. 3-مسئوليتپذيري اجتماعي يكي از ويژگيهاي جريان سوبژكتيو شدن فرد، بازگشت آگانه و مسئولانه فرد از لاك فرديت به كانون اجتماعي است. فرد درمييابد كه افراد ديگر، مانند او داراي آگاهي و حقوق هستند. حقوق هر فرد مكمل حقوق ديگري است و نقض حقوق هر فرد نقض حقوق او نيز بشمار ميآيد. در جوامع گذشته، حضور فرد در جامعه، مانند حضور يك پاره آجر در ساختن يك بناي ساختمان بود. پاره آجر و قطعهاي، كه در كل ساختمان هيچ علامت و هويت ويژهاي از خود نداشت. قطعهاي مانند همه قطعههاي ديگر. وجود يا عدم وجود اين قطعه آسيبي به كل ساختمان نميزند. چنين حضوري را ميتوان به نوعي استحاله فرد در جمع تلقي كرد. اما حضور فرد در جوامع جديد، حضوري آگاهانه و با اتكاء به منافع مشترك است. البته زود است كه در اين جوامع از حقوق مشترك ياد كرد. حقوق مشترك وضعيت كمال يافته جوامع مدرن است. وضعيتي كه در آن افراد بطور خودانگيخته به درك كاملي از حقوق خود و حقوق مشترك دست مييابند. صورت اقتصادي و بازاري شده و ليبرال شده حقوق، در منافع خلاصه ميشود. با اين وجود، اين منافع و منافع مشترك، دركي است كه در جوامع گذشته وجود نداشت. جوامع گذشته بيشتر متكي به روح مشترك بودند. روح واحدي كه در يكي ازمراجع اقتدار تجسم پيدا ميكرد. بدينترتيب، درك منافع مشترك (و تا حدي محدود، درك حقوق مشترك)، موجب ميشود كه بازگشت فرد به جامعه، بازگشتي همراه با پذيرش مسئوليتهاي جمعي باشد. در اين وضع نهادهايي در وجود ميآيند كه اين منافع يا دستكم اين حقوق را نمايندگي ميكنند. نهادهاي مدني و جامعه مدني در پرتو چنين دركي به وجود ميآيند. 4-جامعهاي فارغ از مسائل و معضلات دامنگير سه ويژگي فوق، ويژگيهاي جامعهشناختي و سير طبيعي تكامل يك جامعه مدني بشمار ميآيند. اما ويژگي چهارم، به وضعيتي گفته ميشود كه جامعه بطور غيرطبيعي دامنگير يك رشته مسائل و معضلات پيچيده و لاينحل است. هر فرد در كلافي از مسائل و مشكلات پيچيده و لاينحل گير كرده است. تمام انرژي جامعه و افراد صرف حل كردن و خلاص شدن از مسائل و مشكلاتي ميشود، كه اغلب توسط خود آنها بوجود نيامدهاند. اين مسائل و معضلات دامنگير كل جامعه است. مسئله تورم، ركود، بيكاري، گسترش بزهكاري، اعتياد و سلسله درازي از بياعتماديها و پارهاي از بحرانهاي بينالمللي مانند جنگ، تحريم و... در مجموع (و حتي در صورت مزمن بودن و گسترده بودن، هر يك به تنهايي) ميتواند جامعهاي را صبح تا شب در دام بيچارگي خود گرفتار كند. جامعه مبتلا به مشكلات مزمن و دامنگير، و افراد مبتلا به مشكلات مزمن و دامنگير، مجال سوبژكتيو شدن و مجال پذيرش مسئوليتهاي مدني پيدا نميكنند. بدينترتيب، علاوه بر وجود موانع طبيعي در شكلگيري جامعه مدني، وجود موانع غيرطبيعي مانند : وضعيت سياسي بحرانساز، برنامهريزيهاي ويرانگر اقتصادي، وجود مافياهاي رانتخوار كه خود مانع هرنوع تحول اقتصادي و نظام سلامت اداري ميشوند، گسست در نظام اخلاقي و اعتمادها و پيوندهاي اجتماعي، به دليل بياخلاق شدن وضعيت سياسي، اينها از جمله عوامل غيرطبيعي هستند كه جامعه را در مشكلات دامنگير فرو ميبرند و نفس در ريههاي جامعه مدني حبس ميكنند. دولتهاي مداخلهگر و دامنگستر مانع اساسي شكلگيري جامعه مدني هستند. دولت مداخلهگر و دامنگستر در شكل تكامل يافته خود يك دولت توتاليتر است. ممكن است دولتي وجود داشته باشد كه تمايلي به مداخلهگري و دامنگستري نداشته باشد. اما گروهبنديهاي قدرت و مداخلهگر و دامنگستري وجود داشته باشند كه او را راحت نگذارند. اين گروهبنديها همواره از وجود نهادهاي مستقل و جوامع مدني آسيب ميبييند. اين گروهبنديها در پيوند با نهادهاي قدرت، مانع اساسي براي شكلگيري جامعه مدني محسوب ميشوند. از اين رو تنها فقدان دولت غيرمداخلهگر و دامنگستر كافي به تشكيل جامعه مدني نيست. وجود گروهبنديهاي قدرت هميشه در حكم دولت در سايه ميمانند كه همان نقش دولت مداخلهگر و دامنگستر را در جامعه بازي ميكنند. اين گروهبنديها حتي ممكن است تمايلات توتاليتري را در يك دولت غيرتوتاليتر تقويت كنند. يعني در جايي كه دولت تمايلي به مداخله و دامنگستري ندارد، دخالت كند و دامن بگسترد. اين است كه يك نهاد مدني هنوز سرباز نكرده از راه مداخلهگري و دامنگستري گروهبنديهاي قدرت، سردرگريبان فروميبرد. 6-وجود نيروي محركه سياسي كه معرف ويژگيهاي فوق باشد به غير از عوامل و موانعي كه بايد از درون و بيرون از جامعه رخت بدوزند و رخت ببندند، وجود يك نيروي محركه سياسي كه تنپوش يك جامعه مدني باشد، ضروري است. اين نيروي محركه بايد نخست از طبقه متوسط نمايندگي كند، اعضاي آن سوبژكتيو باشند و عنصر فرديت را در جمع به منصه ظهور برسانند. از گروهبنديهاي قدرت مستقل باشند، و اعضاء در بيان مسئوليت جمعي گزارشگر باشند. و سرانجام نيروي محركه سياسي با ترك گفتن ملاحظات و مصلحتها، تا آن اندازه دامن از مشكلات باز كنند كه خود گزارشگر حقوق مدني باشند. بيان حقمداري، بيان و زبان نيروي محركه سياسي باشد، چه آنكه تنها بيان حقمداري است كه دامن از هر مشكلي ميگشايد و جامعه دامنگير را به جامعه دامنگستر بدل ميكند. سرانجام جامعه مدني در پرتو دامنگستري حقوق است كه شكل ميگيرد. Copyright: gooya.com 2016
|