چهارشنبه 16 مهر 1393   صفحه اول | درباره ما | گویا

گفت‌وگو نباشد، یا خشونت جای آن می‌آید یا فریبکاری، مصطفی ملکیان

مصطفی ملکیان
ما فقط با گفت‌وگو می‌توانیم از خشونت و فریبکاری رهایی پیدا کنیم. در جامعه هر مساله‌ای از سه راه رفع می‌شود، یکی گفت‌وگوست، یکی خشونت و دیگر فریبکاری. اگر در جامعه گفت‌وگو تعطیل شود دو رقیبی که جای آن را می‌گیرند، خشونت و فریبکاری هستند ... [ادامه مطلب]


خواندنی ها و دیدنی ها
در همين زمينه
21 شهریور» ضرورت‌هاي يك جامعه مدني٬ احمد فعال
22 مرداد» چرا داعش؟٬ احمد فعال
پرخواننده ترین ها

تهران غده سرطانی است، تا دير نشده عجله کنيد، احمد فعال

احمد فعال
روز و شب نمی‌شناسد، تراکم ماشين‌ها و آدم‌ها امان از روح و جسم مردم ستانده است. چنين جامعه‌ای را با بدن‌های خسته و روح‌هايی فسرده، جز تکثير سرطانی سلول‌ها چه می‌توان ناميد؟ اکنون افسانه ديروزی تجسم واقعی زندگی امروزينمان شده است. و آنها که دستی بر آسياب فرسودگی روح و جسم ما دارند، شايد منافعی در قطع سلول‌های سرطانی نمی‌يابند

تبليغات خبرنامه گويا

advertisement@gooya.com 


پرده اول: در سال ۱۳۵۴ يکی از نزديکترين دوستان و همکلاسی‌های دوره دبيرستانی‌ام بنام محمود که دارای گرايش‌های چپ بود، دستگير و مدتی را در زندان گذراند. من به اتفاق محمود و امين و رضا و اکبر و علی در دبيرستان شاهپور اهواز، در سالهای ۱۳۵۳ و ۱۳۵۴ با يکديگر گپ و گفت سياسی دوران نوجوانی را پشت سر می‌گذاشتيم. بعد از دستگيری محمود سال بعد رئيس دبيرستان شاهپور از معرفی من به امتحان نهايی سال ششم دبيرستان خودداری کرد. بلافاصله بواسطه برادر بزرگتر برای آماده شدن و شرکت در امتحانات متفرقه به تهران رفتم. از اواخر فروردين تا امتحانات خرداد دو سه ماهی بود که در نارمک تهران زندگی می‌کردم. اين منطقه را از سالها قبل می‌شناختم. برای آماده شدن در امتحانات متفرقه روزی ۱۴ الی ۱۵ ساعت در هفت حوض نارمک درس می‌خواندم. هفت حوض نارمک برای من و دوستان تازه‌ای که پيدا کرده بودم، مانند يک کتابخانه بود. فضايی سرسبز و شاداب که سکوت و آرامش خاصی در آن وجود داشت. سکوت و آرامشی که تنها با صدای جيک جيک گنجشک‌ها و آوای دلنشين کلاغ‌ها، شکسته می‌شد. طنين موسيقيايی بود که بدون احساس خستگی ما را به درس خواندن بيشتر تحريک می‌کرد. گاهی در فاصله ده و بيست متری دو پيرمرد با يکديگر گفتگو می‌کردند و گاه دخترکی شادان خود را به نزديکی‌های فواره‌های حوض می‌رساند و دل از سينه مادر می‌ربود. خيابانهای اطراف هفت حوض تا شمال و جنوب سی‌متری نارمک، در خلوتگاهی آرام و سکوت با يکصد ميدان نقش‌بندی شده از انبوه درختان سرسبز، جلوه‌ای مرکب و بی‌نظير از مدنيت و طبيعت را در قدم‌های هر رهگذری نقش می‌انداخت. نارمک ديروز و امروز نماد کامل دو وضعيت کاملی است که تهران بخود ديده و گرفته است. امروز نارمک، به نماد شلوغی و تراکم، نماد مصرف، نماد بزهکاری، نماد از دست رفتن هويت و نماد عصبيت تبديل شده است. ديگر از ساختمانهای قديمی با آن درختان انبوه انجير و خرمالو خبری نيست، ديگر از آن درب‌ها و پنجره‌های کشيده شده از سقف تا زمين خبری نيست، جای آن را به ساختمان‌های برافراشته و در هم تنيده‌ای که تجسمی از مصرف و شلوغی است سپارده است.

پرده دوم: سال ۱۳۷۲ به اتفاق همسر و خانواده از اهواز به تهران مهاجرت کرديم و بنا به وابستگی‌های قبلی در نارمک سکونت گزيديم. تصوير نارمک به کلی دگرگون شده بود. اما هنوز آثار نارمک دوران نوجوانی را در دل خود و در پاره‌ای از خلوت نسبی خيابانهای اطراف هفت حوض، حفظ کرده بود. در طبقه چهارمی که ما زندگی می‌کرديم، دور تا دور از پنجره‌های آپارتمان، تصوير سراسری از افق‌های دور را مشاهده می‌کرديم. تصويری که کو‌های برافراشته‌ شده را در برف زمستانی نمايش می‌داد. اين افقِ پوشيده از برف، هنوز خود را پشت ديوارهای کور پنهان نکرده بود. رفته رفته با برافراشته شدن ساختمان‌ها، نه تنها از دور تا دور کوه‌ها خبری به چشم نمی‌رسيد، بلکه افق ديدگان ما از ديوارهايی که در فاصله ۲۰ متری قد کشيده شده بودند، فراتر نمی‌رفت. به ميزانی که چهره شهر تغيير می‌يافت، نارمک چهره قديمی خود را بيشتر از دست می‌داد. چهره نارمک و تهران به آزمايشگاه جراحی پلاستيک تبديل شدند. آقای غلامحسين کرباسچی شهردار وقت تهران در دوران سازندگی، از اين آزمايشگاه رونمايی کرد و چهره نارمک و تهران را بدست سوداگران پلاستيک و آهن سپارد، تا هر کس به دلخواه خود تيغ جراحی به چهره شهر بنوازد. از آن زمان سيل مهاجرت‌ها، ساخت و سازهای بی‌رويه و فروش تراکم، تهران را به آوردگاه سوداگران پلاستيک و آهن تبديل کرد. وضعيت نارمک و تهران امروز مانند دختری می‌ماند که بارها خود را بدست جراحی پلاستيک سپارده است، با برافراشتن ابراوان و اکشن کردن صورت، چهره خود را به نمايشگاه مد بدل کرده است، اما هرچه هست، ديگر آن خلوت دلنشين و رويايی گذشته را در چهره خود از دست داده است.

يک دهه از مهاجرت من و خانواده نگذشته بود که به اتفاق همسرم ساز مهاجرت از تهران را در سر پرورانديم. راه بازگشت به اهواز وجود نداشت، چرا که اين شهر پس از جنگ و تا کنون به ويرانه‌ای از همه زشتی‌ها و بزهکاری‌ها بدل شده است. کوشش ما برای بازگشت به مشهد و شانديز که مأوای گذشته‌های دور خانوادگی من بود، به دلايلی که نمی‌خواستيم بعضی از مناسبات خود را در اهواز از دست بدهيم، بی‌اثر ماند. امروز تهران ديگر محل مناسبی برای زندگی کردن نيست. شهری شلوغ، پرهيجان و آلوده که تنها بکار بزهکاری و سوداگری می‌آيد و بس. ديوارهای برافراشته، افق را از ديد شهروندان تهرانی گرفته است. هوای آلوده به مدد ديوارها می‌شتابند و دامنه ديد ما را در افقِ زندگی شهری، تنگ‌تر و تنگ‌تر می‌سازند. وقتی افق ديد انسان و جامعه‌ای از ميان می‌رود، آينده در چشمان او تار و تيره می‌شود. اميدها از ميان می‌روند و اعتمادها که شيرازه حيات اجتماعی است، از زندگی‌ها رخت می‌بندد. در افق تنگ و تيره‌ای که تهران پيشاروی شهروندان خويش گذاشته است، و در همهمه‌ی شلوغی و ازدحام جمعيت و ترافيک شهری، جز روزمرگی و سرگرم شدن و کلنجار رفتن با روزمرگی‌ها، چيزی باقی نمی‌ماند. در ‌همهمه‌ی شلوغی‌ها و ازدحام جمعيت و ترافيک، جز عصبيت و فشار روانی جايی برای دوستی و عشق‌ در دل‌ها نمی‌ماند. در ‌همهمه‌ی شلوغی و ازدحام جمعيت و ترافيک شهری، بزهکاری و جرائم ديگر قابل کنترل نيستند. در ‌همهمه‌ی شلوغی و ازدحام جمعيت و ترافيک شهری، فرصتی برای فکر کردن و مطالبه حقوق مدنی باقی نمی‌ماند. در ‌همهمه‌ی شلوغی و ازدحام جمعيت و ترافيک شهری، روح از کالبد جامعه رخت می‌بندد، بی‌رحمی‌ها و نامردمی‌ها در وجود آدميان لانه می‌کند و چونان اجساد متحرکی می‌شوند که تنها به اراده ديگری در شهر رقص مرگ را به نمايش می‌گذارند. در ‌همهمه‌ی شلوغی و ازدحام جمعيت و ترافيک شهری، همه نهادهای وابسته به کانون‌های ثروت و قدرت سود می‌برند و جامعه‌ای ميان دو سنگ آسياب قدرت و ثروت فرسوده می‌شود.

ميان پرده: حال که از همه بدی‌های تهران گفتيم، آنها که ساليان متمادی به ايران بازنگشته‌اند فکر می‌کنند نويسنده از يک ويرانه‌ای بنام تهران سخن می‌گويد. نه، تهران به لحاظ توسعه شهری، وجود بزرگراه‌ها و پل‌های تو در تو، و چشم‌اندازهای فوق‌العاده زيبا، با بسياری از شهرهای مهم و بزرگ جهان قابل مقايسه است. ديگر از حلبی آبادهای دوران گذشته هيچ اثری نيست. توسعه شهری حتی در پائين‌ترين و جنوبی‌ترين نقاط تهران نفوذ کرده است، بطوری که در مقايسه با گذشته حتی به تصور نمی‌توان گنجاند. اما نابرابری‌ها و تبعيض‌ها و تضادهای طبقاتی کمتر که نشده، بيشتر هم شده است. به روايتی نابرابری‌ها اشکال پست‌مدرن يافته‌اند، يعنی با جابجايی از حوزه‌های مکانی به حوزه مصرف، حوزه علم و تکنيک، حوزه ارزش‌ها و مطلوبيت‌های اجتماعی، حوزه سياست، و حوزه زيباشناختی و... اشکال پنهان‌تری به خود گرفته‌اند. همين نابرابری‌های پنهان است که تهران را به بهشت سرمايه‌داری مضحک تبديل کرده است.

پايان نمايش: افسانه‌ها تا وقتی که افسانه‌اند، چشم‌‌ها را به خود خيره و افواه عمومی را در خود شگفت‌زده می‌کنند. اما وقتی افسانه‌ها لباس واقعيت به تن می‌کنند، ديگر هيچ چشمی را به خود خيره و هيچ فهمی را در خود شگفت‌زده نمی‌سازند. در ايامی نه چندان دور، گفته می‌شد تهران به يک پارکينگ عمومی بدل می‌شود. همه از شنيدن اين سخن در شگفت می‌ماندند. اما امروز کسی از ديدن يک پارکينگ عمومی در وسعت شهر تهران شگفت زده نمی‌شود. گويی همه چيز عادی عادی است. در سالها پيش گفته می‌شد که عيدها تهران بسيار زيباست. زيرا شهر از تردد ماشين‌ها و آدم‌ها، بشدت کاسته می‌شود. اما يکی دو سه سال است که ترافيک تهران و شلوغی شهر عيد و عزا نمی‌شناسد. روز و شب نمی‌شناسد، تراکم ماشين‌ها و آدم‌ها امان از روح و جسم مردم ستانده است. چنين جامعه‌ای را با بدن‌های خسته و روح‌هايی فسرده، جز تکثير سرطانی سلول‌ها چه می‌توان ناميد؟ اکنون افسانه ديروزی تجسم واقعی زندگی امروزينمان شده است. و آنها که دستی بر آسياب فرسودگی روح و جسم ما دارند، شايد منافعی در قطع سلول‌های سرطانی نمی‌يابند. و الا:

• چرا از توسعه بی‌رويه شهر از درون و برون جلوگيری نمی‌شود؟
• چرا از مهاجرت‌ها به تهران جلوگيری نمی‌شود؟
• چرا با محروم گرداندن شهرهای حاشيه‌ای و محدود کردن مردمان آن مناطق در استفاده از سبک‌های زندگی، آنها را روانه تهران می‌سازند؟
«توضيح اينکه، چند سال پيش در آلمان يکی از دوستان به من گفت جمعيت کلن يک ميليون است و با سياست‌های خاصی دولت اجازه افزايش اين جمعيت را نمی‌دهد. چه آنکه کليه خدمات شهری و استانداردهای مورد قبول يک زندگی شهری برای يک ميليون جمعيت تدارک ديده شده است. به همين منظور دولت نه اجازه گسترش شهر را می‌دهد و نه اجازه گسترش جمعيت را».
• چرا شهرداری‌ها مجوز تخريب خانه‌ها و آپارتمان‌هايی را می‌دهند، که وجود آنها سرمايه‌های کشور محسوب می‌شوند؟
«نکته‌ای که برای اينجانب شگفت‌انگيز و گاه تأسف‌آوراست و حتی بيشتر از اين، اشک از چشمان هر انسان وطن دوستی جاری می‌کند، اين است که چرا شهرداری‌ها مجوز تخريب و ساخت به خانه‌ها و آپارتمان‌هايی می‌دهند، که گاه انسان آرزوی يک شب زندگی کردن و عکس گرفتن از نماهای بيرونیِ اين خانه‌ها و آپارتمان‌ها به او دست می‌دهد؟»
• چرا توليد و مصرف اتوموبيل را برای تهران و مراکز استان‌ها متوقف نمی‌کنند؟
«برای اينجانب و آنها که با کمترين الفبای اقتصادی آشنا هستند، قابل درک است که توقف توليد و مصرف اتوموبيل، بحرانی فزاينده‌ در وضعيت رقابت اقتصادی بوجود می‌آورد که قابل کنترل نيست. اما اين بدان معنا نيست که هيچ راه‌حلی وجود نداشته باشد. شايد در چارچوب سياست‌های جاری و در شرايط بی‌اعتمادی عمومی و گسترش دامنه تجملات در يک جامعه سراسر مصرف‌محور، هيچ راه‌حلی وجود نداشته باشد، اما راه‌حل‌ها وجود دارند، که بحث درباره آنها در اين نوشتار نمی‌گنجد».
• چرا ساختار طبقاتی جامعه و نابرابری‌ها تا آن حد گسترش يافته است که دم به دم امکان مهاجرت از شهرها به مراکز استان‌ها و از مراکز استان‌ها به تهران افزايش پيدا می‌کند؟
• چرا نظام طبقاتی روز به روز گزارش آشکارتری از نابرابری‌ها و تبعيض‌ها در اقتصاد بدست می‌دهد و بدين ترتيب، با آگاهی‌های روزافزون جامعه نسبت به وضعيت طبقاتی خود، و با هدف جبران فاصله طبقاتی و ارضاء تمنيات سرکوب شده، روانه مراکز شهرها و از آنجا روانه تهران می‌شوند؟
• چرا در همين ساختار طبقاتی، سياست‌های کشاورزی قربانی توسعه صنعتی شده است و حاصل آن تخليه روستاها به شهرها و مهاجرت از شهرهای کوچک به شهرهای کلان است؟
• چرا دستگاه‌های دولتی به بهانه‌ها و احکام دروغ، به سادگی دست به جابجايی کارمندان خود از شهرهای ديگر به تهران می‌زنند؟
• چرا خيابان گردی و پاساژگردی و پرسه‌زنی، يکی از تفريحات مردم ايران شده است؟ آيا ازدحام جمعيت در پاساژها و پرسه‌زنی‌های بيهوده که به نوعی سرگرمی مردم ايران تبديل شده است، روايتی آشکار از بيهودگی، سرگردانی، بی‌هدفی و روايتی اسفناک از فرهنگ مصرف‌محور ايرانيان نيست؟ آيا همين پاساژگردی و پرسه‌زنی‌های بيهوده نيست، که حضور مردم و ازدحام جمعيت را در خيابان‌ها و ترافيک‌ها تشديد می‌کند؟

اکنون يک ناظر آگاه و دردمند به مسائل ميهنی درمی‌ماند که وقتی چهره مثالی نارمک پس از ۳۵ سال به اين حال روز، از صفر به صد رسيده است که از درون و بيرون در حال منفجر شدن و سرطانی شدن است، ۳۵ سال ديگر، و نه بيست سال ديگر چه اتفاقی خواهد افتاد؟ تا دير نشده است، عجله کنيد.

Ahmad_faal@yahoo.com
www.bayaneazadi.com


ارسال به بالاترین | ارسال به فیس بوک | نسخه قابل چاپ | بازگشت به بالای صفحه | بازگشت به صفحه اول 
Copyright: gooya.com 2016