گفتوگو نباشد، یا خشونت جای آن میآید یا فریبکاری، مصطفی ملکیانما فقط با گفتوگو میتوانیم از خشونت و فریبکاری رهایی پیدا کنیم. در جامعه هر مسالهای از سه راه رفع میشود، یکی گفتوگوست، یکی خشونت و دیگر فریبکاری. اگر در جامعه گفتوگو تعطیل شود دو رقیبی که جای آن را میگیرند، خشونت و فریبکاری هستند ... [ادامه مطلب]
خواندنی ها و دیدنی ها
در همين زمينه
21 شهریور» ضرورتهاي يك جامعه مدني٬ احمد فعال22 مرداد» چرا داعش؟٬ احمد فعال
پرخواننده ترین ها
» دلیل کینه جویی های رهبری نسبت به خاتمی چیست؟
» 'دارندگان گرین کارت هم مشمول ممنوعیت سفر به آمریکا میشوند' » فرهادی بزودی تصمیماش را برای حضور در مراسم اسکار اعلام میکند » گیتار و آواز گلشیفته فراهانی همراه با رقص بهروز وثوقی » چگونگی انفجار ساختمان پلاسکو را بهتر بشناسیم » گزارشهایی از "دیپورت" مسافران ایرانی در فرودگاههای آمریکا پس از دستور ترامپ » مشاور رفسنجانی: عکس هاشمی را دستکاری کردهاند » تصویری: مانکن های پلاسکو! » تصویری: سرمای 35 درجه زیر صفر در مسکو! تهران غده سرطانی است، تا دير نشده عجله کنيد، احمد فعالروز و شب نمیشناسد، تراکم ماشينها و آدمها امان از روح و جسم مردم ستانده است. چنين جامعهای را با بدنهای خسته و روحهايی فسرده، جز تکثير سرطانی سلولها چه میتوان ناميد؟ اکنون افسانه ديروزی تجسم واقعی زندگی امروزينمان شده است. و آنها که دستی بر آسياب فرسودگی روح و جسم ما دارند، شايد منافعی در قطع سلولهای سرطانی نمیيابندپرده اول: در سال ۱۳۵۴ يکی از نزديکترين دوستان و همکلاسیهای دوره دبيرستانیام بنام محمود که دارای گرايشهای چپ بود، دستگير و مدتی را در زندان گذراند. من به اتفاق محمود و امين و رضا و اکبر و علی در دبيرستان شاهپور اهواز، در سالهای ۱۳۵۳ و ۱۳۵۴ با يکديگر گپ و گفت سياسی دوران نوجوانی را پشت سر میگذاشتيم. بعد از دستگيری محمود سال بعد رئيس دبيرستان شاهپور از معرفی من به امتحان نهايی سال ششم دبيرستان خودداری کرد. بلافاصله بواسطه برادر بزرگتر برای آماده شدن و شرکت در امتحانات متفرقه به تهران رفتم. از اواخر فروردين تا امتحانات خرداد دو سه ماهی بود که در نارمک تهران زندگی میکردم. اين منطقه را از سالها قبل میشناختم. برای آماده شدن در امتحانات متفرقه روزی ۱۴ الی ۱۵ ساعت در هفت حوض نارمک درس میخواندم. هفت حوض نارمک برای من و دوستان تازهای که پيدا کرده بودم، مانند يک کتابخانه بود. فضايی سرسبز و شاداب که سکوت و آرامش خاصی در آن وجود داشت. سکوت و آرامشی که تنها با صدای جيک جيک گنجشکها و آوای دلنشين کلاغها، شکسته میشد. طنين موسيقيايی بود که بدون احساس خستگی ما را به درس خواندن بيشتر تحريک میکرد. گاهی در فاصله ده و بيست متری دو پيرمرد با يکديگر گفتگو میکردند و گاه دخترکی شادان خود را به نزديکیهای فوارههای حوض میرساند و دل از سينه مادر میربود. خيابانهای اطراف هفت حوض تا شمال و جنوب سیمتری نارمک، در خلوتگاهی آرام و سکوت با يکصد ميدان نقشبندی شده از انبوه درختان سرسبز، جلوهای مرکب و بینظير از مدنيت و طبيعت را در قدمهای هر رهگذری نقش میانداخت. نارمک ديروز و امروز نماد کامل دو وضعيت کاملی است که تهران بخود ديده و گرفته است. امروز نارمک، به نماد شلوغی و تراکم، نماد مصرف، نماد بزهکاری، نماد از دست رفتن هويت و نماد عصبيت تبديل شده است. ديگر از ساختمانهای قديمی با آن درختان انبوه انجير و خرمالو خبری نيست، ديگر از آن دربها و پنجرههای کشيده شده از سقف تا زمين خبری نيست، جای آن را به ساختمانهای برافراشته و در هم تنيدهای که تجسمی از مصرف و شلوغی است سپارده است. پرده دوم: سال ۱۳۷۲ به اتفاق همسر و خانواده از اهواز به تهران مهاجرت کرديم و بنا به وابستگیهای قبلی در نارمک سکونت گزيديم. تصوير نارمک به کلی دگرگون شده بود. اما هنوز آثار نارمک دوران نوجوانی را در دل خود و در پارهای از خلوت نسبی خيابانهای اطراف هفت حوض، حفظ کرده بود. در طبقه چهارمی که ما زندگی میکرديم، دور تا دور از پنجرههای آپارتمان، تصوير سراسری از افقهای دور را مشاهده میکرديم. تصويری که کوهای برافراشته شده را در برف زمستانی نمايش میداد. اين افقِ پوشيده از برف، هنوز خود را پشت ديوارهای کور پنهان نکرده بود. رفته رفته با برافراشته شدن ساختمانها، نه تنها از دور تا دور کوهها خبری به چشم نمیرسيد، بلکه افق ديدگان ما از ديوارهايی که در فاصله ۲۰ متری قد کشيده شده بودند، فراتر نمیرفت. به ميزانی که چهره شهر تغيير میيافت، نارمک چهره قديمی خود را بيشتر از دست میداد. چهره نارمک و تهران به آزمايشگاه جراحی پلاستيک تبديل شدند. آقای غلامحسين کرباسچی شهردار وقت تهران در دوران سازندگی، از اين آزمايشگاه رونمايی کرد و چهره نارمک و تهران را بدست سوداگران پلاستيک و آهن سپارد، تا هر کس به دلخواه خود تيغ جراحی به چهره شهر بنوازد. از آن زمان سيل مهاجرتها، ساخت و سازهای بیرويه و فروش تراکم، تهران را به آوردگاه سوداگران پلاستيک و آهن تبديل کرد. وضعيت نارمک و تهران امروز مانند دختری میماند که بارها خود را بدست جراحی پلاستيک سپارده است، با برافراشتن ابراوان و اکشن کردن صورت، چهره خود را به نمايشگاه مد بدل کرده است، اما هرچه هست، ديگر آن خلوت دلنشين و رويايی گذشته را در چهره خود از دست داده است. يک دهه از مهاجرت من و خانواده نگذشته بود که به اتفاق همسرم ساز مهاجرت از تهران را در سر پرورانديم. راه بازگشت به اهواز وجود نداشت، چرا که اين شهر پس از جنگ و تا کنون به ويرانهای از همه زشتیها و بزهکاریها بدل شده است. کوشش ما برای بازگشت به مشهد و شانديز که مأوای گذشتههای دور خانوادگی من بود، به دلايلی که نمیخواستيم بعضی از مناسبات خود را در اهواز از دست بدهيم، بیاثر ماند. امروز تهران ديگر محل مناسبی برای زندگی کردن نيست. شهری شلوغ، پرهيجان و آلوده که تنها بکار بزهکاری و سوداگری میآيد و بس. ديوارهای برافراشته، افق را از ديد شهروندان تهرانی گرفته است. هوای آلوده به مدد ديوارها میشتابند و دامنه ديد ما را در افقِ زندگی شهری، تنگتر و تنگتر میسازند. وقتی افق ديد انسان و جامعهای از ميان میرود، آينده در چشمان او تار و تيره میشود. اميدها از ميان میروند و اعتمادها که شيرازه حيات اجتماعی است، از زندگیها رخت میبندد. در افق تنگ و تيرهای که تهران پيشاروی شهروندان خويش گذاشته است، و در همهمهی شلوغی و ازدحام جمعيت و ترافيک شهری، جز روزمرگی و سرگرم شدن و کلنجار رفتن با روزمرگیها، چيزی باقی نمیماند. در همهمهی شلوغیها و ازدحام جمعيت و ترافيک، جز عصبيت و فشار روانی جايی برای دوستی و عشق در دلها نمیماند. در همهمهی شلوغی و ازدحام جمعيت و ترافيک شهری، بزهکاری و جرائم ديگر قابل کنترل نيستند. در همهمهی شلوغی و ازدحام جمعيت و ترافيک شهری، فرصتی برای فکر کردن و مطالبه حقوق مدنی باقی نمیماند. در همهمهی شلوغی و ازدحام جمعيت و ترافيک شهری، روح از کالبد جامعه رخت میبندد، بیرحمیها و نامردمیها در وجود آدميان لانه میکند و چونان اجساد متحرکی میشوند که تنها به اراده ديگری در شهر رقص مرگ را به نمايش میگذارند. در همهمهی شلوغی و ازدحام جمعيت و ترافيک شهری، همه نهادهای وابسته به کانونهای ثروت و قدرت سود میبرند و جامعهای ميان دو سنگ آسياب قدرت و ثروت فرسوده میشود. ميان پرده: حال که از همه بدیهای تهران گفتيم، آنها که ساليان متمادی به ايران بازنگشتهاند فکر میکنند نويسنده از يک ويرانهای بنام تهران سخن میگويد. نه، تهران به لحاظ توسعه شهری، وجود بزرگراهها و پلهای تو در تو، و چشماندازهای فوقالعاده زيبا، با بسياری از شهرهای مهم و بزرگ جهان قابل مقايسه است. ديگر از حلبی آبادهای دوران گذشته هيچ اثری نيست. توسعه شهری حتی در پائينترين و جنوبیترين نقاط تهران نفوذ کرده است، بطوری که در مقايسه با گذشته حتی به تصور نمیتوان گنجاند. اما نابرابریها و تبعيضها و تضادهای طبقاتی کمتر که نشده، بيشتر هم شده است. به روايتی نابرابریها اشکال پستمدرن يافتهاند، يعنی با جابجايی از حوزههای مکانی به حوزه مصرف، حوزه علم و تکنيک، حوزه ارزشها و مطلوبيتهای اجتماعی، حوزه سياست، و حوزه زيباشناختی و... اشکال پنهانتری به خود گرفتهاند. همين نابرابریهای پنهان است که تهران را به بهشت سرمايهداری مضحک تبديل کرده است. پايان نمايش: افسانهها تا وقتی که افسانهاند، چشمها را به خود خيره و افواه عمومی را در خود شگفتزده میکنند. اما وقتی افسانهها لباس واقعيت به تن میکنند، ديگر هيچ چشمی را به خود خيره و هيچ فهمی را در خود شگفتزده نمیسازند. در ايامی نه چندان دور، گفته میشد تهران به يک پارکينگ عمومی بدل میشود. همه از شنيدن اين سخن در شگفت میماندند. اما امروز کسی از ديدن يک پارکينگ عمومی در وسعت شهر تهران شگفت زده نمیشود. گويی همه چيز عادی عادی است. در سالها پيش گفته میشد که عيدها تهران بسيار زيباست. زيرا شهر از تردد ماشينها و آدمها، بشدت کاسته میشود. اما يکی دو سه سال است که ترافيک تهران و شلوغی شهر عيد و عزا نمیشناسد. روز و شب نمیشناسد، تراکم ماشينها و آدمها امان از روح و جسم مردم ستانده است. چنين جامعهای را با بدنهای خسته و روحهايی فسرده، جز تکثير سرطانی سلولها چه میتوان ناميد؟ اکنون افسانه ديروزی تجسم واقعی زندگی امروزينمان شده است. و آنها که دستی بر آسياب فرسودگی روح و جسم ما دارند، شايد منافعی در قطع سلولهای سرطانی نمیيابند. و الا: اکنون يک ناظر آگاه و دردمند به مسائل ميهنی درمیماند که وقتی چهره مثالی نارمک پس از ۳۵ سال به اين حال روز، از صفر به صد رسيده است که از درون و بيرون در حال منفجر شدن و سرطانی شدن است، ۳۵ سال ديگر، و نه بيست سال ديگر چه اتفاقی خواهد افتاد؟ تا دير نشده است، عجله کنيد. Copyright: gooya.com 2016
|