گفتوگو نباشد، یا خشونت جای آن میآید یا فریبکاری، مصطفی ملکیانما فقط با گفتوگو میتوانیم از خشونت و فریبکاری رهایی پیدا کنیم. در جامعه هر مسالهای از سه راه رفع میشود، یکی گفتوگوست، یکی خشونت و دیگر فریبکاری. اگر در جامعه گفتوگو تعطیل شود دو رقیبی که جای آن را میگیرند، خشونت و فریبکاری هستند ... [ادامه مطلب]
خواندنی ها و دیدنی ها
در همين زمينه
31 شهریور» صدای آمريکا و ابريشم پشم آقا، هادی خرسندی4 خرداد» سلطنتطلبی که شطرنج نزده مرا مات کرد! هادی خرسندی
پرخواننده ترین ها
» دلیل کینه جویی های رهبری نسبت به خاتمی چیست؟
» 'دارندگان گرین کارت هم مشمول ممنوعیت سفر به آمریکا میشوند' » فرهادی بزودی تصمیماش را برای حضور در مراسم اسکار اعلام میکند » گیتار و آواز گلشیفته فراهانی همراه با رقص بهروز وثوقی » چگونگی انفجار ساختمان پلاسکو را بهتر بشناسیم » گزارشهایی از "دیپورت" مسافران ایرانی در فرودگاههای آمریکا پس از دستور ترامپ » مشاور رفسنجانی: عکس هاشمی را دستکاری کردهاند » تصویری: مانکن های پلاسکو! » تصویری: سرمای 35 درجه زیر صفر در مسکو! سردار بزرگ و پسرک نحيف، هادی خرسندی... مکن شک به سالاری و هوش من / ببين قپه ها را سر دوش من // چهارتا دگر نيز دارم زاپاس! / که در خانه باشد به ديگر لباس // تو دانی که ما توپ داريم و تانک / تو دانی که ما شعبه داريم و بانک // دو تا ناو که توی دريا، تک است / پر از زيردريائی و موشک استویژه خبرنامه گویا سردار بزرگ و پسرک نحيف برآمد يکی مرد برتر ز فيل لباسش برزنتی و ارتشی به چکمه چنان کوفت پا بر زمين به زحمت درون آمد از چارچوب پسربچه ای بود در آن اتاق تنش استخوانی و رنگش سفيد يکی نعره سردار زد بر سرش «شنيدم شما پارتی داشتيد» «تو جشن تولد گرفتی؟ عجب!» ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ الا ای پسر جوجه ی مردنی تو دانی که ما اين ميان کيستيم؟ همانا منم چلچراغ سپاه همه ملک زير نگين من است من و مجتبا چون بهم بر شويم بهرجا چپو باشد و اختلاس مراجع به ما اقتدا ميکنند تو از قدرت ما نکردی حيا ندانی که يک پايمان در دمشق از آنسو به لبنان در آماده باش که گفته که حالا در اين هير و وير که داده اجازه، پدرسوخته؟ اجازه گرفتی ز کل سپاه همينجا له ات ميکنم بی سواد! و حالا، ببين، اتهام تو چيست نوشته: که آخر سری توی جمع تو کارت به آنجا رسيده پسر شده مملکت آنقَدَر بی حساب عجب پس مگر اين سپاه بزرگ زده خيمه بر پهنه ی اقتصاد سپاهی که وقتی نمايد غضب سپاهی که از کوه بگرفته اشک و يا نيروی انتظامی، بسيج ببينم پسر کيک هم داشتی عجب، پس بگو کودتا کرده ای! مکن شک به سالاری و هوش من چهارتا دگر نيز دارم زاپاس! تو دانی که ما توپ داريم و تانک دو تا ناو که توی دريا، تک است هليکوپتر و خودرو و تيربار دو طياره با کمترين سرنشين به سرعت رود جيپ پر گاز ما بسی اژدرافکن در انبار ماست زرهپوش داريم و رادار نيز .... چه خوش لرزه افتاد بر پيکرت ببينم پدرسگ، عجب لرزشی! چه مرگت شده؟ خوبه حالت پسر؟ توله س سگ!، چرا پس نميدی جواب؟ من اينجور در حال شرح و بيان نترسيدی از اقتدار سپاه چنان ريسه رفتی در اين فاصله پس اکنون بزن ای پدرسگ به چاک بيفتد به گردن مرا خون تو *** سخنرانِ شرمنده بگشود در پس آنگاه سردارِ پر عر و تيز ـــــــــــــــــــ Copyright: gooya.com 2016
|