جمعه 2 آبان 1393   صفحه اول | درباره ما | گویا

گفت‌وگو نباشد، یا خشونت جای آن می‌آید یا فریبکاری، مصطفی ملکیان

مصطفی ملکیان
ما فقط با گفت‌وگو می‌توانیم از خشونت و فریبکاری رهایی پیدا کنیم. در جامعه هر مساله‌ای از سه راه رفع می‌شود، یکی گفت‌وگوست، یکی خشونت و دیگر فریبکاری. اگر در جامعه گفت‌وگو تعطیل شود دو رقیبی که جای آن را می‌گیرند، خشونت و فریبکاری هستند ... [ادامه مطلب]


پرخواننده ترین ها

فراتر از حقوق بشر: ساختن جهانی بر پایه همدلی (بخش دوم و پایانی)، پيام اخوان


[بخش نخست متن سخنرانی]

پيشگيری از جنايات : سنجش ميزان موفقيت با چيزهايی که اتفاق نمی افتند
پس از جنايات يوگسلاوی سابق و رواندا، سازمان ملل متحد دو دادگاه های بين المللی موقت تاسيس کرد. اين يک خروج راديکال از فرهنگ معافيت از مجازات بود که در طول دوره جنگ سرد امثال پل پوت، عيدی امين و منگيستو را بی مجازات گذاشت. به عنوان يک وکيل جوان، من فرصت خوبی داشتم که در زمان مناسب و در جای مناسب، در ايجاد اين نهاد تاريخی نقشی داشته باشم. من به عدالت برای قربانيان معتقد بودم. اما وقتی که پس از حدود يک دهه لاهه را ترک می کردم، احساس بيهودگی داشتم. بالاخره رئيس جمهور پيشين صربستان اسلوبودان ميلوشويچ مغز متفکر «پاکسازی قومی» دستگير شد. تصوير يک رئيس دولت که متهم شده موثر بود؛ و پيروزی بی سابقه ای برای حاکميت قانون به شمار می رفت. اما حس می کردم در برابر عظمت درد و رنجی که شاهد آن بودم، فايده ای ندارد. بعد از دادگاه نورنبرگ در سال ۱۹۴۶، هانا آرنت اظهار تاسف کرده بود که: «جنايات نازی ها ... محدوديت های قانون را از بين برد. و اين دقيقا همان شناعت رفتار آنهاست. برای اين جنايات، هيچ مجازاتی کافی نيست.»
در رواندا اين واقعيت مثل سيلی به گوش من خورد که نشانه های هشدار دهنده بسياری برای يک فاجعه قريب الوقوع وجود داشته. نسل کشی يک حادثة غيرمترقبه و ناگهانی مانند زمين لرزه و يا سونامی نيست. اين يک ابزار سياسی است، بخشی از حساب و کتابهای منافع قدرت است. می شد آن را پيش بينی کرد، و بنابراين می شد تا از تحريک، سازمان دهی، و آماده سازی برای کشتن نزديک به يک ميليون نفر جلوگيری کرد. اين حتی کشتاری در مقياس صنعتی مانند اردوگاه های کار اجباری نازی ها نبود. هزاران نفر داوطلبان عادی را برای سلاخی يک به يک قربانيان خود با قمه و چماق بسيج کردند. اين درست که مداخله نظامی برای حفاظت های بشر دوستانه است و اغلب به لحاظ سياسی امکان پذير نيست، اما، زمانی که همه ابزارهای ديگر از کار افتاده اند، استفاده از زور آخرين راه حل است. زمان عمل، پيش از درگيری های قابل کنترلی است که ممکن است به نسل کشی بی انجامد، آن نقطه ای که گزينه های محدود می شوند؛ پيش از آن که دير شود بايد کاری کرد. گاهی اوقات راه حل ها می تواند به مراتب ساده تر از تصور ما باشد. نقش پررنگ راديو را در تحريک جامعه روستايی و بيسواد رواندا به نسل کشی در نظر بگيريد. چه می شد اگر چند ماه قبل از قتل عام، به نيروهای حافظ صلح سازمان ملل متحد دستور اشغال ايستگاه راديويی و جلوگيری از پخش برنامه های بيشتر داده می شد؟ چگونه نسل کشان می توانستند هزاران نفر را بدون اين وسيله حياتی ارتباطی بسيج کنند؟ شايد می شد جلوی نسل کشی گرفته شود. گاهی ما بايد موفقيت را با آنچه اتفاق نمی افتد بسنجيم.

برخورد تمدنها؟ واقعيت وابستگی متقابل

سالها چهره رنجديده کسانی که ديده بودم، چشمان نا اميد وگريه های مأيوسانه شان، وجدان من را آزار می داد. شبها دراز می کشيدم، صدا و تصوير مرا تحليل می بردند و بی وقفه در ذهنم چرخ می زدند. هنوز «اختلال استرس بعد ازتروما» يک مفهوم مد روز نبود. من در دانشگاه هاروارد برای نجات جهان تعليم ديده بودم، وحال فقط می خواستم خودم را نجات دهم. ديدن تولد پسرم، معجزه ای در زندگی من بود، همه چيز را تغيير داد. وقتی برای اولين بار او را در آغوش گرفتم، فهميدم که بايد آينده ای شاد برای او بسازم. ده سال مرگ و تاريکی کافی بود. من تصميم گرفتم لاهه را ترک کنم و وکيل شرکت های بزرگ نيويورکی بشوم، تا يک زندگی جديد و نرمال را شروع کنم. اما اين درست قبل از ۱۱سپتامبر۲۰۰۱ بود!
کمی قبل از حملات تروريستی، يک مقاله از دوست عزيزم محسن مخملباف، فيلمساز ايرانی مشهور می خواندم. فيلم که او درباره « قندهار» ساخت جوايزی برد، آن هم در زمانی که اکثرا حتی نمی دانستند که چنين جايی وجود دارد. در جشنواره فيلم، وقتی او دربارة جنگ داخلی و قحطی و گرسنگی که ديده بود صحبت می کرد ، کسی پرسيده بود:« افغانستان چيست؟» او تاسف خورده بود که هيچ کس به اين مردم فقير اهميتی نمی دهد.
اين ملت فراموش شده ، اولين بار در مارس ۲۰۰۱ به صحنه آورده شدند. طالبان مجسمه عظيم ۶۰۰ ساله دو تنديس بودا در باميان را بت و خدای دروغين ناميدند و آنها را با ديناميت تخريب کردند. در ميان پوشش رسانه ای سريع اين اتفاق، مخملباف پرسيد: "چرا فرياد همگان برای تخريب مجسمهء بودا بلند است، اما کوچکترين صدايی برای جلوگيری از مرگ انسانهای گرسنهء افغان برنمی ‌آيد؟" او به اين نتيجه می رسد که مجسمه بودا تخريب نشد: « بودا از شرم فروريخت ... به‌خاطر اين ‌که عظمت‌شان کاری برای اين سرزمين نتوانست بکند ».
عنوان مقاله مخملباف «آنان اعضای پيکرکسی نيستند» که به شعر معروف سعدی، شاعر و عارف معروف اشاره دارد که سردر سازمان ملل نوشته شده است: «بنی آدم اعضای يک پيکرند» او افسوس خورد که هيچ کسی درد افغان ها را حس نمی کند. آنها مثل اندامی هستند که از تنه جدا شده اند. آن روزها من داشتم در زندگی جديدم که مشغوليت به حل و فصل پرونده های حقوقی شرکت های بزرگ بود، جا می افتادم. دفترم در طبقه هفتاد و دوم يک آسمان خراش شيک بود با منظره ای تماشايی از منهتن. صبح روز ۱۱سپتامبر همسر و پسر دو ساله ام، به همراه با پدر و مادرم که به ديدن ما آمده بودند به مرکز تجارت جهانی رفتند. پس از انفجار هواپيماها، تا چند ساعت هيچ تلفنی در دسترس نبود. وقتی بالاخره صدايشان را شنيدم توانستم نفس راحتی بکشم . همانطور که در آنچه که اتفاق افتاده بود خيره مانده بوديم، من به شعر سعدی فکر کردم: "بنی آدم اعضای يک پيکرند". از دو تنديس بودای باميان تا برج های دوقلوی نيويورک، «عضوی» را به نام افغانستان «به درد آمد» و« قرار» از آمريکا در اين سوی دنيا گرفت.
بر خلاف بوسنی و رواندا، من نمی توانستم سوار هواپيمای سازمان ملل شوم و از قضيه دور شوم. اين بار پای خانواده من در ميان بود، نه خانواده ديگران. ۱۱سپتامبر تنها ياد آور وحشت و ترور نخواهد بود، بلکه اين واقعيت را به يادمان خواهد آورد که وابستگی متقابل جهانی غير قابل اجتناب است. ناديده گرفتن عفونت زخم چرکين يک عضو، آلودگی را به بقيه اعضا را منتقل خواهد کرد. امروز، زمانی که ما شاهد فروپاشی خشونت آميز خاورميانه هستيم، بايد نسبت به عواقب ناشی از وابستگی متقابل دنيايمان آگاه باشيم. وحشت آفرينيهای دولت اسلامی عراق و شام معروف به داعش از «حکومت وحشيانه»، قطع سر، نسل کشی عليه مسيحيان و ايزدی ها، تخريب مساجد شيعيان، اين ها يک شبه بوجود نيامده است . از مدتها قبل سابقه خرابی در زمينه حمايت از استبداد، فساد، جنگ و افراط گرايی دينی وجود دارد. دهه ۱۹۸۰، در طول دوران اشغال بی رحمانه شوروی در افغانستان، آمريکا و عربستان سعودی از جنگجويان مجاهدين، مانند امثال اسامه بن لادن حمايت می کردند. در همان زمان، آمريکايی ها و اروپايی در جنگ ايران و عراق از صدام حسين پشتيبانی می کردند. ايران از اسرائيل اسلحه می خريد در حالی که شعار نابودی اسرائيل را سر می داد. آمريکايی ها درباره قتل عام و نسل کشی کردهای عراق سکوت کردند، چرا که مبارزان پيشمرگه با ايران متحد شدند. امروز، نيروهای آمريکايی، ايران، و کردها در حال همکاری با يکديگر برای از بين بردن داعش هستند. در سال ۲۰۱۱، با "بهار عربی" غرب، اقدامات اسد را محکوم کرد اما وقتی که او به پشتوانه ايران و حزب الله لبنان، مردم سوريه را دسته دسته با گاز شيميايی می کشت و موشک می زد و شهرها را به تل خاک مبدل می کرد ، دست روی دست گذاشتند.
حالا که حکومت رعب و وحشت اسد، به کمک داعش تبديل به يک اپوزيسيون ميانه رو شده است، ممکن است اسد و نيروهای آمريکايی ها برای مبارزه با يک دشمن مشترک با هم متحد شوند. در همين حال، ايران و عربستان سعودی با حمايت از افراط گرايان شيعه و سنی رقابت خود برای سلطه بر منطقه ادامه می دهند، و غير نظاميان بی گناه در جنگ های پروکسی ظالمانه قتل عام می شوند. آنها ممکن است دريابند که همين نيروها می توانند روزی رژيم خودشان را تهديد کند. می شود گفت که "سياست دشمن ها را سر يک سفره می نشاند." «دشمن دشمنم، دوست من است» و مانند اينها. فاجعه ای که ما امروز می بينيم از مدتها پيش آغاز شده است.
در اين راستا، «برخورد تمدن ها» توجيه قانع کننده ای نيست. سوء استفاده از قدرت موجه تر به نظر می رسد. نشان دادن اسلام گرايی افراطی به عنوان يک عقبگرد از مدرنيته صحيح نيست. بازگشت به گذشته آرمانی «خلافت» است که در آن اسلام هنوز هم «ناب» بود توهم محض است. اين هويت در اساطير سياسی مدرن ساخته شده است. به سختی می توان فهم جامعی از تمدن و تاريخ اسلام به دست داد. به نظر می رسد اسلام گرايی افراطی به ايدئولوژی های محبوب تاريخ اخير اروپا نزديک تر است. در همين زمينه، فاشيسم، کمونيسم، نژادپرستی – آرمانشهرهای فريبندة آراء توتاليتر - جايگزينی وسوسه انگيز برای ليبراليسم ميانه روی ضد قهرمان بودند. با افول مسيحيت در طول عصر روشنگری - آنچه ماکس وبر به نام "سرخوردگی" در آراء مذهبی از آن ياد می کند - اين ايدئولوژی توجيه شد، با ايده روشنفکری به جای دين نشست؛ از نسل اين تفکر، ناجيان مدرنی مانند هيتلر و استالين سر برآوردند. بربريت گذشتگان، در مقايسه با جنايات آنها رنگ باخت.
در پريشانی بين دنيای سنتی و جهان وطنی پست مدرن پر از هرج و مرج و فساد و فقر و جنگ – آرمانشهر تخيلی«خلافت» در گذشته، جذابيت های غير واقعی پديد می آورد؛ پاسخ های آسان، با بی توجهی به خرابی و بدبختی، توهم عظمت، و ناگهان تقويت خشونت. جوانان بيکار در موصل را داعش به کار می گيرد، با ايده های خيالی درباره لذت های تهاجم شستشوی مغزی می کند و به يکباره با دادن قدرت: يک ماشين SUV، يک تلفن همراه، يک مسلسل، پول نقد و يک مجوز قتل و تجاوز به عنف به او انگيزه می دهد . چنين جهادیِ جوانی احتمالا بيشتر شبيه جنگجوی يک بازی ويدئويی خشن است تا سرباز حکومت اسلامی قرن هفتم مدينه!
با گسترش به اصطلاح جهادی های "وطنی" در غرب از جمله خواننده رپ بريتانيايی که مظنون است به بريدن سر جان فولی روزنامه نگار آمريکايی عواقب ناشی از تصورات ساده انديشانه از امنيت ملی فاجعه بار خواهد بود. ما بايد توهم اين که خشونت را به سمت ما کشيده نخواهد شد را دور بريزيم. تنها راه حل باقيمانده داشتن چشم انداز جديدی برای خاورميانه است، که بر مبنای رهبری شجاعانه ای باشد که فراتر از سياست های کلبی مسلک گذشته عمل کند. به جای خشونت بيشتر، می توانيد به آينده نگاه کنيد و يک بازار مشترک در خاورميانه را تصور کنيد؟
از دمشق گرفته تا دبی، از تهران تا تل آويو، از عرب و يهودی، سنی و شيعه، فارس و ترک همگی سرنوشت مشترکی دارند. اگر کسی در دهه ۱۹۳۰ پيش بينی می کرد که يک روز اتحاديه اروپا وجود خواهد داشت، کسی او را جدی می گرفت؟ وابستگی متقابل يک دلخوشی مذبوحانه نيست؛ اين يک واقعيت غير قابل اجتناب است. سؤال اينجا است که آيا ما آن را با انتخاب خودمان در آغوش می گيريم؟ بايد بعد از رنج ها و فجايع غير قابل تصور به اين برسيم :« بنی آدم اعضای يک پيکرند»

همدلی و پوچی: جستجو برای اصالت

در سال ۱۹۶۲، فيلسوف بزرگ کانادايی، مارشال مک لوهان با پيش بينی های دقيق در می يابد «وابستگی متقابل الکترونيکی جديدی دنيا را به شکل دهکده جهانی در می آورد» اين مدت ها قبل از آن بود که ظهور اينترنت و«ملت فيس بوک» جهان کوچک شده ما را حتی از اين هم کوچکتر کند. به عنوان يک مليت چند فرهنگی، دو زبانه، مهاجرپذير، کانادايی ها به طور طبيعی هويت جهانی کسب کرده اند. ما خودمان را به عنوان يک ملت مهربان و صلح دوست می بينيم؛ مانند آمريکايی ها با مراقبت های بهداشتی اما بدون اسلحه!
در سال های اخير، عده ای درباره تقويت ملی گرايی در کانادا بحث می کنند. حتی سناتور نيکول ايتون پيشنهاد کرد "که سگ آبی به عنوان سمبل کانادا " کنار گذاشته شود و بجای آن "خرس قطبی با شکوه" جايگزين شود. ضمن ارادت به غرور ملی محافظه کارانه ايشان، او يک بار در حين عصبانيت سگ آبی محترم را «يک موش خنگ» خطاب کرد. يک سناتور ليبرال متشخص هرگز اين طور صحبت نمی کند. به جای آن می توانست بگويد « يک جونده با بهره هوشی پايين".



تبليغات خبرنامه گويا

advertisement@gooya.com 


سگ های آبی در کنار خرسهای قطبی، منشور حقوق و آزادی، نماد وحدت ملی در کاناداست. اين نشان دهنده باور مشترک است که حقوق بشر بايد محور آن باشد که همه ما انسان هستيم. اين ارزش ها به نوبه خود ما را با اخلاق جهانی اعلاميه حقوق بشر در ۱۹۴۸سازمان ملل مرتبط می کنند. پس از هولوکاست، اصول بديهی و غيرقابل انکاری مطرح شد. در جهان مدرن، .حقوق بشر مقدس فرض می شود، حتی اگر درلباس اصطلاحات سکولار باشد. همانطور که اميل دورکيم در صور بنيادين حيات دينی ابراز می کند "صفت مميزه انديشهص دينی" تقسيم جهان ميان امر قدسی و امر عرفی است که اين تا حدی در انديشه سکولار هم وجود دارد.
در درک ما از قداست، چه چيزی باعث تمايز يه قديس از يک رياکار است؟ شکسپير در هملت می گويد « با خودمان صادق باشيم» چگونه می توانيم ارزش های مقدس مان را با تفنن های غير دينی فرهنگ مصرف گرايی آشتی دهيم؟ در هنر عشق ورزيدن، اريک فروم نوشت قابل درک است که جامعه مدرن به افراد «غذای خوب، پوشاک خوب، رضايت جنسی» بدهد «بدون آنکه فرد، انتظاری از تماس سطحی» داشته باشند. فراتر از نهادهای دموکراتيک که از حقوق ما دفاع می کنند، فراتر از شکايت هايی نمايندگان مجلس که کافی نيست، ما واقعا برای چه ادامه می دهيم؟ برای چه در جهان رنج می کشيم؟
چيزهای خوب زيادی که در جامعه ما وجود دارد، بيشتر بی تفاوتی را نشان می دهند. ما دنيای مجازیِ سرگرمی های بی پايان، در فرهنگ ارضاء فوری نيازها، اغلب احساسات سطحی را با همدلی واقعی اشتباه می گيريم. ما در«کمپين ها و امضا جمع کردن های آنلاين» شرکت می کنيم که جايگزين گذرای «احساس خوب» فعاليت متعهدانه اجتماعی است. ما هوشمندانه توييت ها و پيغام ها را با تعامل معنی دار اشتباه گرفته ايم. ما افراد مشهور هاليوود که درد و رنج و حقوق بشر را "سکسی و جذاب" کرده اند را تحسين می کنيم. در اين جهان باسمه ای، اصالت بی ارزش است. چرا بايد برای جنس اصلی پول داد وقتی تقلبی آن همان قدر خوب به نظر می رسد؟ چرا احساسات عميق بکار رود، وقتی که احساسات اغراق آميز همان خلأ را پی می کنند؟ در اين دهکده جهانی، بعضی در تاکستان رنج بشری زحمت می کشند ، و بقيه فقط در زمانی برای مزه کردن شراب آن می رسند، با خودشيفتگی اخلاقی مست می شوند، و گاه به گاه در مراسم اعطای جوايز معتبر چند قطره اشکی می ريزند.
ساخت دنيا بر پايه همدلی بدان معنی است که ما بايد هر مسئوليت شخصی را به عهده بگيريم؛ که ما بايد با صميميت و همدلی در دنيای کسانی که رنج می برند وارد شويم. اين کافی نيست فرض کنيم که رهبرانمان از طرف ما مشکلات جهان را حل می کنند. تفرقه در دنيای فرصت طلب سياست، به سختی الهام بخش است. اين کافی نيست که برای يک موسسه خيريه چک بنويسيم تا بتوانيم شب راحت بخوابيم. ما بايد آستين ها را بالا بزنيم و مستقيماً درگير کار شويم. نمی توانيم بدون اينکه به خودمان اجازه دهيم که در اين راه عميقا با ديگران وارد ارتباط شويم، راهی برای تغيير عميق چه در زندگی خود ما، و يا زندگی ديگران بوجود آوريم. در فرهنگ توخالی مصرف کنندگی که در آن ما خلأهايمان را با تفريحات پر می کنيم، در جستجويمان برای معنا، در سردرگمی هايمان به ديگران نياز داريم، همان طور که آنها به ما نياز دارند. بدون همدلی، عميق ترين بالقوه انسانی مان هرگز به طور کامل درک نخواهند شد. ما بيشتر و بيشتر مصرف می کنيم و کمتر و کمتر احساس خوشبختی می کنيم. بدون فداکاری، ما کامل نخواهيم شد و از نظر روحانی ناقص باقی خواهيم ماند.
هر يک از ما سهمی در اصلاح عالم دارد. بعضی از ما ممکن است انتخاب کند که خارج از کشور، در سرزمين های دور به بشريت خدمت کند. اما بياييد درد و رنج خانه کناری مان را فراموش نکنيم. در نظر بگيريد که در کانادا، با اين همه رفاه، ۱۵ درصد کودکان زير خط فقر زندگی می کنند. يک نفر از هر شش بچه گرسنه هستند. برای کودکان بومی، اين ميزان به ۴۰٪ می رسد که آمار تکان دهنده ای است. اين به سادگی قابل قبول نيست.
هر يک از ما مسئول پايان دادن به چنين بی عدالتی هستيم، تا کسانی که در چنين آشوبی زندگی می کنند به اسايش برسند. کمال ما به عنوان انسان و کرامت مان به عنوان يک جامعه، در گرو اين است؛ اين همان قانون گريز ناپذير وابستگی متقابل روحانی است.

مادر عزادار: مفهوم جديدی از قدرت
«بچه ام نيست. آيا می توانيد به من کمک کنيد؟ » من اين سخنرانی را با داستان يک مادر عزادار به دنبال عدالت آغازکردم. توضيح دادم که برای پاسخ دادن به تقاضای ساده او کاری از من بر نمی آيد. من مجبور بودم به او بگويم که هيچ دادگاهی به پرونده او گوش نخواهد کرد. حس کردم که او را نااميد کرده ام، مثل هزاران نفر از مادران ديگر مانند او، که دختران و پسران خود را در ايران پای چوبه دار از دست داده اند. پس از انبوه اعدام زندانيان سياسی در سال ۱۹۸۸ ، اجساد قربانيان بدون کفن و دفن در گور دسته جمعی بی نام، در محله ای به نام «خاوران» در حومه تهران، رها شد. اين گورستان تبديل به جايی شد که در آن مادرها برای فرزندان از دست رفته خود سوگواری می کردند. سال های سال، رژيم اين اعدام ها را انکار می کرد. حتی مادران بخاطر عزاداری برای عزيزان شان مورد ضرب و شتم قرار گرفتند و زندانی شدند. اما هيچ چيز نمی تواند مانع مادری شود که فرزندش را از دست داده است. با وجود سرکوب وحشيانه، يک گروه شناخته شده به عنوان "مادران خاوران" شکل گرفت. آنها به نمادی از مبارزه برای حقوق بشر و دموکراسی تبديل شدند. آنها برای مردم ايران مثل مادران پلازا دی مايو شده اند، که در آرژانتينِ دهه ۱۹۷۰ عليه دولت نظامی تظاهرات عمومی به راه انداختند و خواستار آگاهی از سرنوشت فرزندان شان شدند که در به اصطلاح «جنگ کثيف» ناپديد شده بودند.
به جای تسليم شدن، گروهی از ما به گريه های مادران خاوران پاسخ دادند؛ آن هم با تاسيس يک کميسيون حقيقت ياب در تبعيد. ما يک دادگاه با مشروعيت مردمی پيش بينی کرديم، همه عناصر يک روند قضايی را با قضات و وکلای برجسته ، اما بدون سمت رسمی ترتيب داديم. اين نمونه نادری از عدالت مردم نهاد بود؛ عدالتی برای مردم و توسط مردم. هدف آن هم آشکار کردن اين حقيقت برای جهانيان بود که در اين سالهای وحشتناک چه اتفاقاتی رخ داده، تا آشتی ملی را ترويج دهد، و به بازماندگان و خانواده های آنها در فرآيند تسکين و بهبود کمک کند. اين به اصطلاح " تريبونال ايران" در سال ۲۰۱۲ جلساتی در لندن و لاهه برگزار کرد، که در طی آن بيش از صد شاهدان به جنايات مکتوم شهادت دادند. يکی از خانم ها، مادر عصمت، ده تن از اعضای خانواده اش را از دست داده بود. او وقتی داستان کودک يازده ساله ای را تعريف کرد که چگونه با پدر خود به دار آويخته شد، با صدای بلند می گريست. يک هیأت بين المللی از قضات و کميسيونرهای برجسته اين شهادت را شنيدند در مقابل چشمان جهانيان در مورد ان قضاوت کردند. جلسات پوشش گسترده رسانه ای يافت و برای ميليون ها نفر پخش شد.
پس از سال ها انکار، افکارعمومی دولت ايران را مجبور کرد تا بالاخره به حقيقت اعتراف کند، هر چند هنوز کارهای زيادی بايد انجام شود. در اينجا ياد می کنم از حضور پروفسور موريس کاپيتورن، مدير موسس موسسه Laurier ، و گزارشگر سابق ويژه سازمان ملل برای حقوق بشر در ايران، که به عنوان رئيس دادگاه ايران سخاوتمندانه وقت و انرژی شان را در اين اقدام تاريخی صرف کردند.
دادگاه ايران همانقدر که دردناک بود، نشاط هم داشت. همانطور که همه حاضرين در غم و اندوهِ غير قابل بيان مادران عزادار اشک ريختند ، قدرت استثنايی و انعطاف پذيری آنها برايشان الهام بخش بود. شگفت انگيز بود که می ديدم که چگونه مادران تغيير می کردند، قلبشان آرام می شد، با شرکت در يک نشست عمومی که در آن می توانستند داستان هايشان را بگويند، در جايی که ديگران به دردهايشان با همدلی گوش می دادند. آنها از شادی و تسکين عميقی سخن می گفتند که پس از سال ها سکوت حس کرده اند. اين تجربه شفابخش عميقی بود.
در پايان، پس از سال ها مبارزه با از دست دادن، برخورد من با يک مادر عزادار به من فهماند که چگونه درک ما از قدرت غلط است. ما در مواجهه با حوادث جهان احساس ضعف داريم. ما احساس سر در گمی و درماندگی به انجام هر کاری می کنيم. اما در درون ما ظرفيت استثنايی برای تحول روحانی وجود دارد. شاعر بزرگ ، مولوی می گويد: «من بحرِ تمامم و يکی قطره نی ام»
هنگامی که ما زخم ها در آغوش می کشيم به جای آن که از آنها فرار کنيم ، زمانی که ما درهای زندانمان را می شکنيم، شايسته ارتباطات عميق تر، و درک متفاوت می شويم. هنگامی که ما ترس را می پذيريم، طوری که ما می توانيم درد اشتياق را بفهميم، وارد يک سفر شگفت انگيز اکتشافی می شويم، که وسيله نقليه اش رقصی ابدی بين خودمان و ديگران است. منشأ اصلی زندگی عشقِ عاری از خودخواهی است، که می توان نمونه آن را در پيوند مادر با فرزند خود ديد. همه ما يک انتخاب داريم: در زندان تاريک خودمحوری باقی بمانيم، و يا با نور قوی از خود گذشتگی بيدار بشويم. من صحبتهايم را با کلماتی که از حافظ جاودانه جان می گيرد به پايان می برم: حافظ شيرازی، جايی که مونا درآن آخرين نفسهای ارزشمندش را کشيد:
حتی پس از اين همه مدت خورشيد هرگز به زمين نمی گويد که : تو به من مديونی
ببين چه خواهد شد اگر عشقی اينچنين به تمام آسمان بتابد


ارسال به بالاترین | ارسال به فیس بوک | نسخه قابل چاپ | بازگشت به بالای صفحه | بازگشت به صفحه اول 
Copyright: gooya.com 2016