مذهب شيعه، ريشه از خود بيگانگی ايرانيان (بخش يکم)، جلال ايجادی
زمانی که هويت زندگی فرد گم می شود و فرد استقلال رای خود را از دست داده و از هستی اختيارمند محروم می گردد، فرد از خود بيگانه گشته است. از خود بيگانگی حالت کسی است که از هستی جوهری خود، از علت وجودی خود برای زيستن، دور شده است
از خودبيگانگی از نگاه فلسفی و جامعه شناختی
از خود بيگانگی در زبان فرانسه برابر واژه "آليناسيون" و از ريشه لاتينی "آلينوس" بمعنای ديگری و بيگانه است. زمانی که فرد تسخير شده و تسلط و چيرگی بر توان خود را از دست داده است، زمانی که فرد قدرت خود را در مقابل فرد و گروه و جامعه از دست می دهد، دستخوش بيگانگی می گردد. زمانی که هويت زندگی فرد گم می شود و فرد استقلال رای خود را از دست داده و از هستی اختيارمند محروم می گردد، فرد از خود بيگانه گشته است. از خود بيگانگی حالت کسی است که از هستی جوهری خود، از علت وجودی خود برای زيستن، دور شده است.
البته"اليناسيون" يا از خودبيگانگی درزمينه های گوناگون بکار گرفته شده و به اين لحاظ از محتوا و معنای گاه متفاوتی برخوردار گشته است. فلسفه، روانکاوی، جامعه شناسی، ادبيات، اين مفهوم را با مضمون انتقادی قابل انتقاد بررسی نموده و آنرا در نقد پديده های مورد مطالعه خود، قرارداده اند. در سالهای شصت و هفتاد ميلادی در غرب بحث های گسترده و متنوعی در باره سرمايه داری و جامعه غربی مطرح گشت؛ در اين بحث ها نقد اقتصاد ليبرالی، نقد کالا، نقد بازار، نقد تبليغات و شيوه های بازاريابی، نقد کار در جامعه صنعتی و نقد جامعه مصرفی بعنوان عوامل تخريب کننده هويت انسانی و فرسودگی ظرفيت خردگرائی، جايگاه برجسته داشت. افزون بر آن نقد دين و ايدئولوژی نيز بمثابه عامل از خودبيگانگی و نفی آزادی وجدان انسانی مورد توجه قرارگرفت.
در عرصه فلسفی هگل در اثرش "پديدارشناسی روح" در باره "روح ازخودبيگانه يا غريبه نسبت به خود" صحبت می کند، روحی که در ارتباط با روند فرهنگ قادر است خود را ارتقا دهد و به سوژه آزاد تبديل گردد. روح ازخودبيگانه آنچه که طبيعی خود و ويژگی اش است را نفی می کند. از نظر هگل از خودبيگانگی زمانی روی ميدهد که بودن دستخوش "ناهويتی" می گردد. فوئرباخ ازخودبيگانگی را در رابطه با مذهب قرار می دهد. او در "ماهيت مسيحيت" می گويد انسان کيفيت انسانی خود را در خدا می بيند. صفات عالی مانند عشق و خرد و اراده که نزد انسان مشخص و ملموس است به ايده خدائی انتقال داده ميشود و جنبه نامشخص می گيرد و به اينگونه است که انسان خدا را می آفريند و انسان در ايده خدائی از خود بيگانه می شود؛ آنچه که اينجائی است آنجائی می گردد و انسان از وجدان جوهری و واقعی محروم گشته و خرد و اراده را به خدا تحويل می دهد. کارل مارکس در دستنوشته های ۱۸۴۴ در نقد شيوه توليد سرمايه داری برآنست که فرد کارگری که نيروی کار خود را می فروشد به هدف نهائی که علت وجودی آنست تسلط نداشته، انگيزه ای برای کار ندارد و کارگر فقط به اجبار است که نيروی کار خود را می فروشد. در اين توليد، کار انسانی به کار ماشينی تبديل شده و نظام توليدی انسان را به يک مهره قابل تعويض ماشين اقتصادی تبديل می نمايد. باين ترتيب در شرايط از خودبيگانگی فعاليت انسانی از هدف بلافاصله خود محروم شده و در بستر توليدی اين فعاليت صورت می گيرد که قوانين و اهداف آن برای کارگر گنگ و ناروشن است و بقول مارکس "انسان نسبت به محصول کارش بيگانه است" و "انسان نسبت به انسان بيگانه است".
در جامعه شناسی "گی دوبورد" از اولين جامعه شناسانی است که در اثر خود "جامعه نمايش" منتشر شده در ۱۹۶۷ از اقتصاد مصرفی و از خودبيگانگی انسان صحبت می کند و معتقد است بدنه اجتماعی زير تحت انقياد مدل حاکم است، زمان آزاد و همبستگی اجتماعی توهمی بيش نيست و "پيوند اجتماعی" ميان انسانها دستخوش از خود بيگانگی است. "ژاک الول" در آثار خود "توهم سياسی" (۱۹۶۵)، "تسخيرشدگان جديد" (۱۹۷۳) از سلطه تکنولوژيهای جديد بر رفتار و ذهن انسانی حرف زده و برآنست که تکنيک بيطرف وجود ندارد و می نويسد: "اين تکنيک نيست که ما را به انقياد کشانده است بلکه تقدسی که به تکنيک انتقال يافته ما را به اين روزگار دچار ساخته است.". از نظر او انسان توسط تکنيک از خود بيگانه گشته است، زيرا انسان به تکنيک وابستگی شديد پيدا کرده، در اعتقاد ايدئولوژيک به تکنيک دستخوش کوری و راحت طلبی فکری شده و اين امر بناگزير توتاليتاريسم را می پروراند. ميلان کوندرا در کتاب خود "جاودانگی" می گويد ازخودبيگانگی به اين معناست که فرد گورکنان خود را متحد خود تلقی می کند.
در روانکاوی ازخود بيگانگی نوعی پاتولوژی يا بيماری عاطفی است که به روابط خانوادگی آسيب می رساند. اين از خودبيگانگی بيانگر فريبکاری روانی توسط پدر يا مادر است تا فرزند را در شرايط گسيختگی و اختلاف، به تسخير و سلطه خود درآورد. در حالتی که اين از خودبيگانکی فرزند ملايم است اين پديده بشکل بی مهری و بی تفاوتی و روابط سرد و مناسبات فاقد از عشق جلوه می کند، ولی در زمانی که اين از خود بيگانگی شديد است خاطره های خوب و زيبا نسبت به پدر يا مادر گم شده و محو می گردد و فاصله گيری فکری و اعتقادی رشد يافته و اعتفادات منفی و وارونه جايگزين آنها می شود. در چنين حالتی فرزند در نفی و طرد تا جائی جلو ميرود که هرگونه احساس عاطفی را از دست داده و در منفی گری و تخريبگری، احساس جرم ندارد. اعتقاد محکم به يک واقعيت تصور شده و برداشت يک جانبه ذهنی و احساس وارونه، در رفتار و باور فرزند تسلط می يابد.
حال در پرتو اين ديدگاههای فلسفی و جامعه شناختی و روانکاوانه، به از خود بيگانگی ايرانيان بپردازيم. روشن است که از خودبيگانگی دلايل بسيار متعدد دارد ولی در اينجا ما فقط به يکی از آنها اشاره می کنيم. يکی از ريشه های ازخود بيگانگی ايرانيان مذهب شيعه است، مذهبی که فرهنگ و خرد را تخريب می کند و هويت ويژه را منهدم می سازد، مذهبی که امپرياليسم وار به همه چيز تعرض ميکند، تا فاشيسم دينی خود را تحميل کند. عاشقان شيعه و روشنفکران مذهبی و فرصت طلبها از انتخاب اين موضوع، ناراحت خواهند بود، ولی از اين امر هراسی نيست. بطور مسلم اين بحث يک مطلب اساسی و پرمشاجره جامعه روشنفکری و سياسی ما می باشد. آسيب هويتی ما عميق و دردناک است.(رجوع شود به کتاب اخير من "جامعه شناسی آسيب ها و دگرگونی های جامعه ايران")۱
از خودبيگانگی مذهبی و بختکی بر اذهان
از نظر جامعه شناسی ازخودبيگانگی يک ملت يا يک گروه اجتماعی را می توان بمعنای نفی شخصيت مستقل گروهی، نابودی سازمانيافته فرهنگ و زبان و انديشه، محروم شدن از ميراث و فرهنگ سنتی و باستانی توسط يک قدرت سياسی و اقتصادی ديگر قلمداد نمود. زمانی که مردمی در سرزمين خود بيگانه ميشوند و از حقوق اجتماعی و مدنی و فردی محروم می گردند و اين مضمحل شدن "طبيعی" جلوه می کند، آنها از خودبيگانه شده اند. تمامی تهاجم های اشغالگرانه جنگی و تصرفات کشوری و سلطه گری های اقتصادی و سياسی خشونت بار با هدف نفی گروه اجتماعی و مردمان ديگر صورت گرفته است. هدف سلطه گری تحميل قدرت ديگری بر مردم ديگر است و هدف اليناسيون انبوه و خودفراموشی انبوه، مشروعيت يافتن تجاوز و متجاوز در ذهن مردم اسيرشده است. اين مشروعيت يافتن يک روند بسيار پيچيده و محصول تاريخی اقدام مشترک اسيرشده و اسارتگر است.
اسلام بعنوان يک دين ايدئولوژيک و توتاليتر از ابتدای کارش متمايل به تصرف و جنگ و جمع آوری غنائم، گرفتن جزيه اجباری، قتل و شمشير است. غزوات محمد عليه قبائل ديگر و کشورگشائی ها در دوران خلفا و حمله به ايران در زمان خليفه دوم عمر، بيانگر اين تمايل و اراده سلطه جويانه است. اين دينی که از منافع قريش عرب تغذيه يافته و پيام اش پذيرش اجباری احکام قرآنی و سنت محمد است، اين دينی که تداومش به اسطوره سازی و جعليات تاريخی و اجتماعی وابسته است، در يکی از سنت های خود يعنی شيعه گری به بزرگترين واقعه سازی و جعليات پروری دست می زند. اين شيعه گری مبانی عربی و منافع خاندان علی را به فراتاريخ گسترش داده و تاريخ جعلی و خشونت بار و اسطوره ای خود را به تاريخ ايرانيان تبديل می کند. برده داری اسلامی در ذهن ايرانی تلطيف شده و بی آزار و روحانی تلقی می شود، جنگ قدرت خاندان علی به جنگ مقدس ايرانيان تبديل می گردد، منافع و ارزش های تنگ نظرانه اين قبيله عربی سمبول عدالت خواهی برای ايرانيان می شود، بی فرهنگی گروهی بدوی کينه ورز و ارزشهای قبيله ای، جای فرهنگ کهن و آموزه دينی کهن ايرانيان می نشيند، تاريخ و هويت ايران توسط ايرانيان کم رنگ می شود و از ياد می رود و دين سامی و هويت تازی پرستی در اذهان سايه می اندازد.
(پايان بخش اول)
جلال ايجادی - جامعه شناس
پاريس نوامبر ۲۰۱۴
idjadi@free.fr
۱ – منبع http://www.amazon.fr/Sociology-Fractures-Changes-Iranian-Society/dp/1780832907