جمعه 30 آبان 1393   صفحه اول | درباره ما | گویا

گفت‌وگو نباشد، یا خشونت جای آن می‌آید یا فریبکاری، مصطفی ملکیان

مصطفی ملکیان
ما فقط با گفت‌وگو می‌توانیم از خشونت و فریبکاری رهایی پیدا کنیم. در جامعه هر مساله‌ای از سه راه رفع می‌شود، یکی گفت‌وگوست، یکی خشونت و دیگر فریبکاری. اگر در جامعه گفت‌وگو تعطیل شود دو رقیبی که جای آن را می‌گیرند، خشونت و فریبکاری هستند ... [ادامه مطلب]


پرخواننده ترین ها

بوميايی ذهـن ٫ ابراهیم هرندی

ابراهیم هرندی
بوميايی ذهن در شکل و شيوه کنونی اش، پديده تازه ای در گستره گيتی ست. اگرچه در روزگاران گذشته، هر قومی که برقوم ديگر چيره می شد، آنان را وادار به پذيرش ِآئين و فرهنگ ِ خود می کرد، اما آنچه در زمان ما رُخ می دهد، کوشش ِ برخی از قوم ها، گروه ها و گروهک ها در بوميايی کردن ذهن خود به گونه ای آگاهانه، برای در امان ماندن از "آلوده شدن" به ارزش ها، نگرش ها و آداب و رسوم بيگانه، بويژه فرهنگ غربی ست.

تبليغات خبرنامه گويا

advertisement@gooya.com 


واژه "بوميايی"1 را من برای بيان نکته ای که در اين نوشته می آورم، ساخته ام. بوميايی، بروزن موميايی يعنی اندودن ذهن با ارزش ها، انديشه ها، آرمان ها، افسانه ها و نگرش های بومی و پرکردن ذهن از آن ها. ذهن بوميايی شده، ذهنيتی محلی، خاک و خون گرا، نژاد پرست، بسته، قبيله ای، ستيزه جو و ناسازگار با جهان کنونی می پرورد. اين ذهنيت، دارنده خود را در چنبر سنّت های بومی اسير می کند. بوميايیان خود را مردمی برگزيده و برتر از ديگران می پندارند و سرزمين خود را مرکز جهان و خانه خورشيد می دانند.

هر فرهنگ، مکانيزم نگهدارنده ای دارد که هماره می کوشد تا پيروان خود را سربازانِ آن فرهنگ کند. ارزش های فرهنگی از کودکی با عواطف و احساسات ِ انسان گره می خورند و ذهن وی را خانه خود می کنند. اين گونه است که بسياری از مردم برای پاسبانی از ارزش های فرهنگی خود، تا پای جان می ايستند. اما اين چگونگی هرگز راه را بر بررسی و پذيرش ارزش های فرهنگ های بيگانه نمی بنند. پس بوميايی شدن ذهن، چيزی فراتر از بازتاب طبيعی فرهنگ بر ذهن انسان نيست. ذهن انسان - بی که او بخواهد و يا بداند – در روندی ناخودآگاه، بسوی ارزش ها و آرمان های بومی می گرايد. اما پيش گيری از اين روند، کوششی آگاهانه می خواهد. اين چگونگی از آنروست که هر آنچه در خردسالی به ذهن انسان راه می يابد، با دل و جانِ انسان چنان در می آميزد که وی در بزرگسالی آن ها را طبيعی می داند. اين چگونگی زمانی روی می دهد که هنوز خِرَد نقاد انسان شکل نگرفته است و ذهن انسان توانايی ورانداز کردن و سنجش چيزی را ندارد. پژوهش های روانشناسيک نشان داده است که آنچه نوزادان، پيش از بازکردنِ زبان می آموزند ، ترجمانِ زبانی ندارد و نمی توان آن ها را به زبان آورد و در پرتو چراغ خِرَد بررسيد. اين آموزه ها از راه حس های بينايی و شنوايی و چشايی و بساوايی، به ذهن نوزادان راه می يابند و در حافظه تصويری و آوايی و چشايی و بساوايی انبارمی شوند. دريافت ها و برداشت های اين چنينی از جهان در اوان کودکی، پی ريزِ شالوده چيزی ست که به آن، "شخصيت" می گويند.2
آموزه های پيش از زبان گشايی نوزاد، با عواطف کودکی گره می خورند. برای همين، ابزار بيان آن آموزه ها نيز عاطفی ست و هيچ گونه گزارش زبانی از آن ها نمی توان داد. چنين است که يادآوردِ آن ها، هميشه با انده و يا شادی و اشک و لبخند همراه می شود. همچنين، نيک و بد اين آموزه ها را نمی توان با سنجه های خِرَدمدار بررسی کرد. ريشه گرايش های شادی بخش ِنابخردانه را بايد در اين چگونگی پی جُست.

بوميايی ذهن در شکل و شيوه کنونی اش، پديده تازه ای در گستره گيتی ست. اگرچه در روزگاران گذشته، هر قومی که برقوم ديگر چيره می شد، آنان را وادار به پذيرش ِآئين و فرهنگ ِ خود می کرد، اما آنچه در زمان ما رُخ می دهد، کوشش ِ برخی از قوم ها، گروه ها و گروهک ها در بوميايی کردن ذهن خود به گونه ای آگاهانه، برای در امان ماندن از "آلوده شدن" به ارزش ها، نگرش ها و آداب و رسوم بيگانه، بويژه فرهنگ غربی ست. اين کوشش، تلاشی ماندگاری- خواه، از سر ِدرماندگی و هراس و بيمناکی از بلعيده شدن و اندر شدن در سياهچالی ناشناخته و هراسناک است که يکی از نام های آن در زبان فارسی، "غرب زدگی" است. کنُشی اميدوارانه برای نگهداری هويت قومی، ملی و يا دينی. بوميايی کردن ذهن، کرداری ناخودآگاه و واکنشی ست که ريشه در هراس انسان از پديده های ترسناک و شناخته دارد که همانا هراس از مرگ است.3

روانشناسی رفتاری و کرداری دارندگان فرهنگی که خود را در خطر نابودی می پندارد، روانشناسی ويژه ای ست. دارندگانِ چنان فرهنگی، در واپسين گاهِ تاريخی خود، همه توان خود را آرش وار، در چله کمان نبردی سرنوشت ساز می گذارند و بسوی دشمن رها می کنند. زمانمند ترين پرسش کانونی در چنان فرهنگی، بودن يا نبودن است. پرداختن به برخی از نمايه های رفتاریِ روانشناسی شکست، می تواند برای ما ايرانيان نيز سودمند باشد. پُرنماترين ويژگی های اين روانشناسی اين هاست:

1.واکنشی بودن همه رفتارها و کردارهای همگانی
2.واپسگرايی
3.خشمگنانگی و ستيزه جويی در نگرش و استراتژی و گرفت و داد سياسی
4.شتاب زدگی در شناسايی و بررسی و برنامه ريزی
5.آسيب پذيری
6.دادخواهی
7.بُحران
8.عاطفی
9.يک سويه
10.نگرش تونلی

دارندگان فرهنگی که خود را گرفتار در چنبر فرهنگ توانمند ديگری می دانند، رفتارها و کردارهايی واکنشی دارند. اين واکنش ها هميشه و در همه جا خشمگنانه و ناسنجيده و پرخاشگرانه است. اين چگونگی راه را برهرگونه گفتگوی سودمند و پايانمند می بندد و به کشمکش و ستيز و جنگ کشيده می شود. آنچه در خاورميانه پس از فروپاشی حکومت عثمانی گذشته است، نمادی از اين چگونگی ست. در آن بخش از جهان، غربیان تاريخ و جغرافيِا و هويت مردم را از ديدگاه خود بازتعريف کردند و برآن شدند که نگرش خود از هستی را چون حقيقتی انکار ناپذير در ذهن مردم جا بيندازند. اين چگونگی، بسياری از مردم آن سرزمين ها را به واکنش واداشت. تاريخ خاورميانه در سده گذشته را می توان، گزارش اين واکنش مردمی پنداشت. اين گزارش در برگيرنده رنگين کمانی از واکنش های سياسی، از پيدايش اخوان المسلمين، پايمردی محمد مصّدق، کودتای عبدالناصر، رويش گروه ها و گروهک های گوناگون راستی و چپی تا به امروز است.

آنچه بر خاورميانه در دوسده گذشته رفته است، تنها ويژه آن بخش از جهان نيست. اين چگونگی چنان فراگير و جهانی بوده است که مردم بسياری از سرزمين ها را بناگزير، پريشان و سرگردان کرده است و آنان را وادار به واکنش هاِيی گوناگون کرده است که برای خودشان نيز شگفت آور است. بوميايی کردن ذهن، واکنشی روانی در راستای کوشش برای ساختن هويتی بومی ست.اين واکنش، شگردی روانشناسيک است که مردمِ سرزمين های پيرامونی را وادار به پناه بردن به سنت های کهن خود برای ساختن هويتی بومی می کند. از اينرو، اين کوشش هميشه رو به گذشته دارد و در پی بازگشت به روزگاری شکوهمند در گذشته ست.

گونه ايرانی اين کوشش، روشنفکران ايرانی را پس از انقلاب مشروطيت، به دو راهه ای رساند که يکی رو بسوی ايران باستان داشت و ديگری بسوی گذشته اسلامی. اين دو چشم انداز، در سده گذشته دو حکومت نيز پديد آورده اند؛ حکومت پهلوی که در پی بازسازی شکوه باستانی ايران بود و حکومت اسلامی که بازگشت به خويش را در بازگشت به دوران آغازين اسلام می جست. اين دوگانگی را ما در سده گذشته در گستره های سياست و فرهنگ و هنر و ادبيات نيز داشته ايم. در گروه نخست، کسانی چون فروغی، رضازاده شفق، ملک الشعرای بهار، هدايت و اخوان ثالت و در گروه دوم افرادی مانند؛ شيخ فضل الله نوری، آل احمد، خمينی، بازرگان، شريعتی، شايگان، فرديد و شريعتی.

تاريخ ايران در سده گذشته، تاريخ ِ بازتاب های زيانمندِ پی گيری اين دو چشم انداز بوده است. نگرش نخست، برآن بود تا ايران را از تاريکای هزاره های کهن به اتوبان صنعت بکشاند و آنچه راه "پيشرفت"، پنداشته می شد را برای آن هموار کند. چشم انداز دوم در پی کشاندن ايرانيان به دوران پيامبر اسلام. دورانی که از چشم اندازِ پيروان اين گروه، خداوند در کتاب آسمانی مسلمانان، به آن سوگند ياد کرده است4. شتاب زدگی پيروان اين دوچشم انداز، سبب شده است که در سده گذشته هراين دو نگرش در ايران در بوته آزمايش گذاشته شود و ناسازگاریِ هر دو با نیازهای کشور و دنيای کنونی آشکار گردد.

شتاب زدگیِ قومی که هويت خود را رو به نيستی می پندارد، همانند کسی ست که از دست مرگ می گريزد. آسيمه سر و سودايی وبی باک. چنان کسی را نمی توان به بررسی همه رويه ها و سويه های رفتارها و کردارهای خود در پرتو بردباری و شکيبايی و خِرَد فراخواند. ذهن بوميايی شده، با شعارهای آتشينی چون، "حکم جلودار است، سر در پيش داريم"، "هر روز عاشوراست و هر سرزمينی کربلا"، "من اگر بنشينم، تو اگر بنشينی، چه کسی برخيزد؟"، "همه سربسرتن به کشتن دهيم"، دمخوتر است تا با چاره جويی روشمند و خِرَدمدار. چنين است که شتاب زدگی را بايد يکی از ويژگی های ذهنيت بوميایی شده پنداشت که نسخه شکست پايانی هر خيزش واکنشی را در خود دارد.

ويژگی ديگر اين ساختارِ روانی، ستيزه جويِی و رويارويی با خطر برای از پا درآوردن آن است. درگيری يکراست با آنچه انسان آن را دشمن می پندارد، نخستين بازتاب روانی انسان است. اگرچه آتشِ خشم و خشونت در هر رويداد، هردو سوی آن آتش را می سوزاند، اما اين آتش در هر کشمکشی خودبخود به گونه ای غريزی در انسان افروخته می شود و آسان می تواند شعله ور شود و چنان کند که نه از تاک نشان مانَد و نه از تاک نشان. اين کردار جانوری، ريشه در شيوه رفتاری بسيار کهنی دارد که از روزگار جنگل زيستی انسان در او به يادگار مانده است.

شعارهای ؛ "می کشم، می کشم"، "اعدام بايد گردد."، "نابود بايد گردد."، همه فريادهای غريزه کورِ کهنی ست که از ژرفای هزاره های برآيشی پيشين در نهادِ انسان بيادگار مانده است.

شايد يکی از دليل های بنيادی اين که هيچ گونه گفتگو وداد و ستدِ فرهنگی معناداری ميان کشورهای کانونی و پيرامونی رُخ نمی دهد، شتاب زدگی و ستيزه جويی حاکم بر ذهنيت سردمداران سرزمين های پيرامونی ست که آنان را از درک و دريافت جايگاه خود و ديگران در جهان ناتوان می کند. آگاهی از دانستن اين که دونکته اساسی که ما کيستيم و در کجای جهانيم، پيش نيازِ هرگونه راست انديشی و برنامه ريزی راهگشاست. تا زمانی که انسان نداند که کيست، نمی تواند بداند که چه بايد بکند و تا نداند که کجاست، هرگز نمی تواند بداند که به کجا بايد برود. اين سخن را درباره ملت نیز می توان گفت. ملتی که نمی داند در کجای تاريخ ايستاده است، نمی تواند بررسی درستی نيز از جايگاه خود در جهان کنونی داشته باشد. چنان ملتی، بسيار آسيب پذير و فرصت سوز می شود و در جهان کنونی، کشوری هميشه خبر ساز خواهد داشت.

آسيب پذيری دهنيت بوميايی شده در زندانی بودن آن است. چنان ذهنيتی، بجای آن که سود و زيان فرهنگ و سرزمين خود را با چشمداشت به سياست و اقتصاد و ديپلماسی جهانی بررسی کند، رفتاری واروی آن می کند و رويدادها و روندهای جهانی را از دريچه تنگِ ارزش ها و آرمان های بومی خود می نگرد. اين که امروز حکومت ايران بسياری از رويدادها در کشورهای غربی را، از حق ازدواج برای همجنس گرايان تا کانال های ماهواره ای و سخن درباره حقوق بشر، کوششی برای براندازی حکومت اسلامی می داند، نمونه ای از اين چگونگی ست. چنين حکومتی با استراتژی های سياسی و فرهنگی ِخود، دشمنانش را از بهانه تراشی بی نياز می کند. ذهنيت بوميايی شده، کارکردی ايدئولوژيک دارد. همه ايدئولوژی ها نيز، چاه را بجای راه به انسان نشان می دهند و او را بی که بخواهد و يا بداند، قربانی آزمازيش های ابلهانه خود می کنند و به ژرفای سياهچالی بی نشان می فرستند.

بوميايی کردن ذهن، پيامد پيروی از ايدئولوژی خود- برتر- انگاری سنت گرايانی ست که داد و ستد فرهنگی با ديگر سرزمين ها را خطری برای ساختارِ قدرت خود می پندارند. از اين چشم انداز، سنَت، مرزی فرهنگی ست که مردم هر سرزمين را به ارج گذاری و برتر انگاریِ ارزش ها و راه ها و روش های بومی می خواند. اين چگونگی از آنروست که مردم هر سرزمين از نگاه قدرتمندانِ آن، بخش بزرگی از دارايی حکومت بشمار می روند.

ذهنيت بوميايی شده، ذهنيتی هماره دادخواه و شهيد پرور و شهيد نماست. اين ذهنيت ريشه همه شکست ها و ناکامی های فردی، قومی و يا ملی را در جلوگيریِ ديگران از پيشترفت او و سرزمين اش می داند. دارنده چنان ذهنيتی، افسونِ پنداره های و انگاره های افسانه های فرهنگ و هنر خويش است و در جهانی خيالی زندگی می کند که در آن، قوم، قبيله، هم کيشان و يا پيشينيانِ او، پيش آهنگانِ نوآوری در تاريخ بوده اند و اکنون نيز جهان ريزه خوار سرمايه تاريخی تمدن و فرهنگ اوست. اين ذهنيت، از جامعه بُمبی روينده و ويرانگر می سازد که اگر خنثی نشود، روزی بنياد آن جامعه را به آتش می کشد و مردم را از خويشتن خويش و تاریخ و تمدن و فرهنگ بيزار می کند. اين چگونگی برای ما ايرانيان، نيازی به نمونه آوردن ندارد.

ذهنيت بوميايی شده، ذهنيتی بُحرانی ست، زيرا که کنُش ها و کوشش های آن در پاسخ به نيازهای زندگی روزمره شکل نمی گيرند. اين ذهنيت را عواطف خامی که با افسانه های حقيقت نمای ذهنی درهم تنيده اند، می راند و می رواند. چنين است که دارنده آن، نازکدل و زود رنج و آماده پرخاشگری و انفجار است. روانشناسی شکست، روانشناسی مارِ زخمی ست. اين چگونگی سبب می شود که ذهن بوميايی شده، خواهان داوری شتابزده و يک سويه، بسود او باشد و خود را برحق بداند.

نگرش کسی که جهان را از دريچه تنگ ارزش های بومی خود می نگرد، نگرشی تونلی ست5. اين گفتمان از دانش چشم پزشکی وام گرفته شده است و درباره گونه ای کاستی بينايی ست که بيننده را ناتوان از ديدن هرآنچه در ديدرس اوست می کند. بيماری که ديدِ تونلی دارد، تنها می تواند آنچه را که در انتهای ديدرس اوست ببيند و از ديدن ديگر پديده ها در گستره ديد خود ناتوان است. گاه چشم درون انسان نيز، دچار نگرش تونلی می شود و تنها می تواند نورافکن ِآگاهی خود را برروی يک پديده، انديشه و يا گفتمان بتاباند. ذهن بوميايی شده، اين نورافکن را هماره برروی فرهنگ بومی و پديدارهای آن نگه می دارد و به رويدادها و روندهايی که او آن ها را، "بيگانه" می پندارد، بهايی نمی دهد و می کوشد که با برچسبی ساده بر آن ها، بسادگی از کنارشان بگذرد. نمونه اين برچسب ها، گفتمان هايی مانند؛ کفرآميز، امپرياليستی، استعماری، غرب زده و پوچ گراست. البته گاه نيز، انديشه های تازه ی فرهنگ های ديگر، در واژه ای آشنا ريخته می شود و اين همانیِ شگفتی پديد می آورد. مانند؛ دولت، ملت، مجلس و آزادی. امروز در زبان فارسی، هر يک از اين واژه ها، ظرف زبانی گفتمانی مدرن است. اما چون هر واژه پيش تر نيز معنای ديگری داشته است، اکنون تاب کشيدنِ بار ِمعنايی گفتمانی را که در آن ريخته اند، ندارد.

پيشينيان ما دربرابر سه واژه انگليسیِ؛Freedom, Liberty & Emancipation, ، واژه ی" آزادی را گذاشته اند که شايد برایFreedom مناسب باشد اما معنای آن دو واژه ِ ديگر را ندارد. اگر چه هرآن سه واژه، با آزادی سروکار دارد، اما هريک معنای ويژه خود را دارد که برابری برای آن ‏ها در زبان فارسی نمی ‏توان يافت. اين گرفتاری، ويژه اين سه واژه نيست و دامنه درازی در فرهنگ و زبان ما دارد. ترجمه گفتمان ‏های فرهنگی، زبان و فرهنگ ‏های پيرامونی را با بحران معنا رويارو کرده است. در فرهنگ ما اين بحران سبب شده است که ما با آنچه "مدرنيت" خوانده می شود، از راه مفاهيم سنتی فرهنگ خود آشنا شوِيم و دريافتی نادرست از آن داشته باشيم. اين چگونگی برخی را برآن داشته است که نگرش مدرن به انسان و جهان را از پيشداشت ‏های فرهنگی خود ما بدانند و ريشه های تاريخی آن را در دين و آئين و تاريخ ما بکاوند.6

نگرش تونلی، يک سويه، تک زاويه، کوررنگ و جزمی انديش است. در اين نگرش، نه تنها جايی برای نسبی گرايی و چشم اندازهای ديگر نيست، بلکه هيچ گونه "ديگری"، پذيرفتنی نيست.

بوميايی ذهن، پديده ای تاريخی- سياسی ست. اگرچه اين پديده، واتابِ هراسِ مردم سرزمين های پيرامونی از فرهنگ فراگيرِ غربی و گرايش جهانگيری آن است، اما در کشورهای پيرامونی، گروهک های سياسی و حاکمان خودکامه نيز از آن در بيگاری کشيدن از مردم بهره می برند.

http://goob.blogspot.co.uk

يادداشت ها:

1.ما از هنگام رويارویی با فرهنگ غربی، ناگزير از يافتن واژه های فارسی مناسب برای برگرداندن واژه های فرنگی بوده ايم. اما در اينجا من در پی واژه مناسبی در زبانی فرنگی هستم که بتوانم آن در برابر بوميايی بگذارم. اما چنين واژه ای را در زبان انگليسی سراغ ندارم. پس برای بوميايی ذهن، می گذارم ؛ "Nativisation of Mind". البته در معنايی که من از واژه بوميايی مراد کرده ام، واژه مرکب  "Gingo-culturalization" را نيز می توان بکار برد، اما چنان واژه ای در زبان انگليسی کاربرد ندارد، اگرچه معنا دارد.

2.شخصيت شناسی، رشته دراز دامنی در روانشناسی مدرن است که در پی جدال ها و کشمکش های پُر فراز و فرودی شکل گرفته است. پهنا و ژرفای اين رشته چنان است که برخی از دست اندرکاران اين رشته، روانشناسی شخصيت را، شبه رشته ای در همسايگی گستره روانشناسی می دانند. با اين همه، هنوز به اين پرسش که، آيا شخصيت بنيادی ژنتيک دارد يا فرهنگی، پاسخ روشنی داده نشده است. برای آگاهی بيشتر در اين باره، نگاه کنيد به اين کتاب:

Hall, Lindsey (1997), Theories of Personality. Willey, UK.

3.نيچه، فيلسوف آلمانی، اين کردار واکنشی را بازتاب خشمِ ناشی از رشک (Resentment) دانسته است. اين خشم زمينه ساز انقلاب های ويرانگر و خانمانسوزی در کشورهای پيرامونی مانند، ايران شده است.

4.وَالْعَصْرِ إِنَّ الْإِنْسَانَ لَفِي خُسْرٍ (قران)

5.Tunnel Vision

6.همه فرهنگ‏ های جهان، گمانه های ويژه خود را درباره کيستی انسان و چيستی جهان و چگونگی آمد و رفت او دارند. هر جا که انسان می زيد، ادبيات سياسی و فرهنگی و اقتصادی نيزشکل می گيرد. پس آشکار است که درهمه زبان ‏ها، همه واژه هايی که بکار انسان و زيستبتوم ويژه او می آيد، هست. اما نکته اين است که آيا معنای اين واژه‏ ها را می توان با يافتن برابرهای آن ‏ها در زبانی ديگر از صافی ترجمه گذر داد؟ برای نمونه می توان پرسيد که آيا مراد از " Economics "، همان " اقتصاد است که در زبان فارسی، يک پيشوند "علم" هم به آن افزوده اند تا شّر ِکار را کنده باشند؟ بار معنايی مفهومی که در فرهنگ ما "اقتصاد"، خوانده می ‏شود، چيزی ست و آنچه درغرب بدان Economics می گويند چيزی ديگر. آن يک درباره حق خورد و برد از نعمت‏های الهی و انفال است و اين يک رشته ای ست که سررشته داران آن می کوشند تا شيوه توليد و توزيع و کاربرد فراورده ‏های کشاورزی و صنعتی و خدماتی را شناسايی و رده بندی کنند و نيز رفتارها و کردارهای بازرگانی مردم را بررسند. در نمونه بالا، هنگامی که ما از آزادی سخن می گوييم، روشن نيست که آيا مراد ما معنای سنتی آزادی ، يعنی آزادی در تقليد و برخی از احکام و آداب دينی است و يا آنگونه که در جهان مدرن از آن مراد می ‏شود؟ آن يک با آن شعار انقلابی، استقلال، آزادی،.... بسِيار همخوان تراست تا اين يک، اما شوربختانه بسيارانی که اين شعار را سردادند، از خود نپرسيدند کدام آزادی ؟


ارسال به بالاترین | ارسال به فیس بوک | نسخه قابل چاپ | بازگشت به بالای صفحه | بازگشت به صفحه اول 
Copyright: gooya.com 2016