سه شنبه 11 آذر 1393   صفحه اول | درباره ما | گویا

گفت‌وگو نباشد، یا خشونت جای آن می‌آید یا فریبکاری، مصطفی ملکیان

مصطفی ملکیان
ما فقط با گفت‌وگو می‌توانیم از خشونت و فریبکاری رهایی پیدا کنیم. در جامعه هر مساله‌ای از سه راه رفع می‌شود، یکی گفت‌وگوست، یکی خشونت و دیگر فریبکاری. اگر در جامعه گفت‌وگو تعطیل شود دو رقیبی که جای آن را می‌گیرند، خشونت و فریبکاری هستند ... [ادامه مطلب]


پرخواننده ترین ها

روشنفکر در قرن بیست‌ویکم*، شکوه ميرزادگی

شکوه میرزادگی
ما ديگر نمی توانيم کسی را روشنفکر بدانيم که بگويد دست و پا زدن، يا سنگسار کردن، و يا به دار آويختن، چون سنتی مجاز در يک مذهب است، يا جزو قوانين کشوری است، نبايد کنار گذارده شود؛ يا ازدواج با دختر بچه ۹ ساله اشکالی ندارد، و يا آزادی پوشش زنان خاص زنان غربی است و ربطی به زنان شرقی ندارد، و يا چون فلان دين يا مذهب از آن اکثريت يک جامعه است همه بايد از فرامين آن اطاعت کنند

تبليغات خبرنامه گويا

[email protected] 


اميل زولا، نويسنده ی بزرگ فرانسوی، در اواخر قرن نوزدهم (۱۸۹۷)، همراه با سيصد تن از شعرا و نويسندگان و فلاسفه، نامه ای را تحت عنوان «من متهم می کنم» خطاب به رييس جمهور فرانسه نوشت. اين نامه که در حمايت از «دريفوس»، يک ارتشی متهم به جنايت و مخالفت با حکم ناعادلانه دادگاه در مورد او، نوشته شده بود، علاوه بر اين که جان اين مرد را از مرگ نجات داد، پديده ای به نام Intellectual يا روشنفکر را در فرهنگ اروپا و سپس در همه ی جهان به عنوان عنوانی قابل احترام مطرح ساخت.

از آن زمان تا کنون، در فرهنگ های مختلف جهان تعريف های متعددی برای روشنفکر و مفهوم روشنفکری وجود داشته است؛ چه با نگاه چپ و مارکسيسم و چه با نگاه دموکراتيسم و ليبراليسم غربی. اين تعريف ها با وجود همه ی تفاوت ها و گاه حتی تضادهايی که در آن ها بوده، حداقل بر يک اصل واحد توافق داشته اند و آن اينکه: «روشنفکر انسانی است متجدد، نوگرا، امروزی، ضد ارزش های کهنه و بازدارنده، و معترض و حساس در مقابل تبعيض ها و بی عدالتی ها».

***

در گذشته، و تا همين چند دهه قبل، روشنفکر تنها به گروه کوچک و محدودی از نويسندگان، يا فلاسفه و انديشمندانی دلسوز انسان گفته می شد که به کار فکری مشغول بودند و جامعه از افکار و ايده های آن ها، چه مستقيم و چه غير مستقيم، متأثر می شد. نگاهی ساده به تاريخ معاصر جهان به ما می گويد که در بيشتر حرکت های آزادی خواهانه ای که به بهتر شدن وضعيت مردمان انجاميده، اين روشنفکران بوده اند که حرکتی مؤثر را برای تغيير آغاز کرده اند. نمونه ی روشن اين حرکت در سرزمين خودمان جنبش مشروطه است و ما بزرگترين جهش های تاريخ معاصرمان را در آن روزگاران داشتيم. در آن زمان نود درصد مردمان ايران بی سواد و به شدت خرافی و تابع مراجع تقليدی متعصب و مستبد بودند و نمی توان پذيرفت که انقلاب مشروطه را آنها به راه انداختند؛ بلکه اين همان اندک روشنفکران آن روزگار بودند که آغازگر اين حرکت شدند و مردمان به دنبال شان به «راه» افتادند. در همين «مسير» هم بود که مردمان با مفاهيمی مثل حق، قانون، رفاه، آزادی، برابری جنسيتی و مسايلی از اين دست آشنا شدند و پشتيبانی شان از جنبش مشروطيت معنا و جهت پيدا کرد.

***

اما اکنون که انسان منتشر در سراسر جهان به موهبت ِ دريافت و درک مفاد اعلاميه حقوق بشر رسيده است، به باور من، بايد که تمامی مفاهيم را از چشم و در چارجوب ارزش های اين اعلاميه نگاه کنيم. زيرا تا اين لحظه و اکنون، هيچ قانون و دستورالعمل فراگير و جهان شمولی نداشته ايم که، همچون راه حل های ارائه شده در اعلاميه ی حقوق بشر، راه حل هايی برای نجات بشريت از جنگ، بی عدالتی، تبعيض، و ترس، و... داشته باشد. اين اعلاميه، به عنوان «آرمان مشترک تمام مردمان جهان»، با تکيه بر اهميت «حيثيت و کرامت تمامی اعضای خانواده ی بشری» و موظف کردن «وجدان همه ی انسان های جهان» برای حفظ اين کرامت و حيثبت، سبب می شود که روشنفکری به مرور از محدوده ی افراد خاص بيرون آمده و بخش های وسيعی از هر جامعه ای را از آن خود کند؛ به ويژه که در دهه های اخير حضور اينترنت و امکان استفاده ی فراگير از دانش های بشری به اين روند کمک زيادی کرده است.

***

اکنون روشنفکر تنها در قشر نويسندگان و فلاسفه و انديشمندان حضور ندارد، بلکه می تواند از ميان همه ی اقشار يک جامعه سر بر دارد. از سوی ديگر، يکی از اثرات اعلاميه ی جهانی حقوق بشر در اين مورد خاص آن بوده که روشنفکری را از چهارچوب بومی بودن به گستره ی جهانی بودن کشانده است. ما ديگر نمی توانيم کسی را روشنفکر بدانيم که بگويد دست و پا زدن، يا سنگسار کردن، و يا به دار آويختن، چون سنتی مجاز در يک مذهب است، يا جزو قوانين کشوری است، نبايد کنار گذارده شود؛ يا ازدواج با دختر بچه ی ۹ ساله اشکالی ندارد، و يا آزادی پوشش زنان خاص زنان غربی است و ربطی به زنان شرقی ندارد، و يا چون فلان دين يا مذهب از آن اکثريت يک جامعه است همه بايد از فرامين آن اطاعت کنند، و يا بی دين بودن کفر است و جزا و تنبيه دارد، و از اين قبيل نظرها... در واقع، روشنفکر امروز، نمی تواند از «نسبيت فرهنگی» در ارتباط با مسايلی که به حقوق بشر مربوط اند دفاع کند.

و يا اکنون ديگر نمی شود کسی را تنها به خاطر تحصيلات بالای دانشگاهی و داشتن هر نوع تخصصی، يا نويسنده و شاعر و فيلسوف بودن، روشنفکر خواند و يا نمی توان شخصی را صرفاً به دليل آواز خوان بودن، يا موزيک ساختن، و يا بازی کردن در تئاتر و سينما روشنفکر ناميد؛ چرا که بيشتر اين افراد، حتی اگر در رشته ی خود از بهترين ها باشند، تنها صنعتگران يا متخصصينی می باشند که کار خود را بلدند؛ درست مثل نجار، معمار، و يا آهنگری که کار خويش را بخوبی می داند. امروز، سنجه ی اصلی روشنفکری هواخواه مفاد اعلاميه ی جهانی حقوق بشر بودن، و به آن عمل کردن است و پس از آن مهارت ها و استعدادها ديگر نامزدهای «روشنفکر» بودن مطرح می شوند.

***

در سوی ديگر، و بر اساس تعريف امروزين يک روشنفکر، به نظر من، يک شخصيت مذهبی هم، که متعلق به تفکری است که از قلب گذشته و سنت های بسته برآمده، می تواند با نوانديشی در مذهبی که دارد، و همخوان کردن آن با مفاد اعلاميه حقوق بشر، تلاش برای اثبات و اجرای آن، در جايگاه يک «روشنفکر مذهبی» قرار گيرد. به همين گونه، يک شخصيت سياسی نيز می تواند يک روشنفکر سياسی باشد اگر که گفتار، برنامه ها و اعمال خود را در چهارچوب حقوق بشر و در جهت تغيير و تحولاتی که به نفع انسان اين روزگار است تنظيم و اجرا کند.

البته، لازم است به اين نکته هم توجه شود که روشنفکران متعلق به رشته های مختلف تفاوت هايی با هم دارند، و اثراتی که بر جامعه می گذارند يکسان نيست. روشن است که يک نويسنده يا روزنامه نگار روشنفکر، يا يک روشنفکر سياسی، يا فرهنگی و يا مذهبی ی نام آور، که در کار توليد انديشه است به دليل در اختيار داشتن رسانه ها، اثرش بر جامعه بيش از يک هنرمند يا دانشجو يا معلم و يا کارگر روشنفکری است که در محدوده کاری يا زندگی خويش برای رسيدن به ارزش هايی که می شناسد تلاش می کند. حال آنکه، بصورتی طبيعی، در آن هنگام که جرقه ای برای تغيير در جامعه ای روشن می شود اين دومی ها به مراتب کارسازتر از روشنفکران فکری هستند. زيرا موتوری را که اولی ها روشن کرده اند تنها به دست اين گروه گسترده دوم به حرکت در می آيد.

***

به اين ترتيب، در زمانه ی ما، تعريف روشنفکر با تعريف آن در دوران های مختلف تاريخ، حتی قرن گذشته نيز تفاوت زيادی کرده است. در طول تاريخ جهان فيلسوفان، انديشمندان، مصلحان، و حتی رهبران سياسی و مذهبی مختلفی داشته ايم که دلسوز مردمان جامعه ی خود و يا قوم و امتی بوده اند، و بسياری از قوانين به همت آن ها به سود مردمان تغيير کرده، اما آن ها هرگز در مقابل خود راهنمايی مشخص و برگرفته از تجربيات بشری نداشتند که در ارتباط با همه ی مسايل مربوط به زندگی اجتماعی و، مهمتر از همه، متعلق به همه ی مردمان جهان باشد. مثلا، در زمانه ی اميل زولا و آن سيصد نويسنده ی همراه اش، کسی مخالفتی با اعدام نداشت و روشنفکر آن زمان حداکثر خواستی که به آن فکر می کردند نجات بيگناهان از اعدام بود. يا قرن های قرن نگاه انسان به ديکتاتوری اين گونه نبود که اکنون هست و يا چيزی به عنوان جدايی مذهب از حکومت و آموزش و پرورش شناخته شده نبود و يا خواست برابری زنان و يا آزادی دگرباشان خواسته ای شريف و انسانی نبود.

روشنفکر امروز، علاوه بر اينکه همه ی خواست های روشنفکران گذشته را با خود حمل می کند، موظف است تا مسايل مهم ديگری را نيز به آن اضافه کند. روشنفکری امروز بدون ايستادن در مقابل تبعيض (در همه ی اشکال اش) معنايی ندارد؛ روشنفکر امروز بايد در برابر هر نوع خشونت و جنگ و ديکتاتوری و بی عدالتی بايستد، و اگر در فضايی چون سرزمين ما زندگی می کند که برای چنين ايستادنی جان اش در خطر است، حداقل بايد که خط کشی مشخصی با قدرتمندان آزادی کش و مردم ستيز داشته باشد؛ و به بهانه های مختلف مجيزگوی و تأييد کننده ی قدرت موجود نباشد.

و بالاخره، به باور من، کسان ديگری را که ما، بيرون از اين چارچوب، روشنفکر می خوانيم، با هر بهانه ای که داشته باشيم، تنها زاييده ی سليقه های شخصی ما و يا قهرمانان فکری ما هستند.

شکوه میرزادگی

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
*بخش هايی از اين مطلب در سال های گذشته، در نوشته های ديگر من در ارتباط با روشنفکران و روشنفکری آمده است.


ارسال به بالاترین | ارسال به فیس بوک | نسخه قابل چاپ | بازگشت به بالای صفحه | بازگشت به صفحه اول 
Copyright: gooya.com 2016