سه شنبه 18 آذر 1393   صفحه اول | درباره ما | گویا

گفت‌وگو نباشد، یا خشونت جای آن می‌آید یا فریبکاری، مصطفی ملکیان

مصطفی ملکیان
ما فقط با گفت‌وگو می‌توانیم از خشونت و فریبکاری رهایی پیدا کنیم. در جامعه هر مساله‌ای از سه راه رفع می‌شود، یکی گفت‌وگوست، یکی خشونت و دیگر فریبکاری. اگر در جامعه گفت‌وگو تعطیل شود دو رقیبی که جای آن را می‌گیرند، خشونت و فریبکاری هستند ... [ادامه مطلب]


پرخواننده ترین ها

حوری تکلم بدوی، زن در "هشت کتاب" سهراب سپهری، سروش دباغ

سروش دباغ
قسمت نخست اين جستار تحت عنوان "خواهر تکامل خوشرنگ" پيش از اين منتشر شده است. در آن نوشتار، با وام کردن برخی مفاهيم روانکاوانۀ يونگی نظير "کهن الگو" و "آنيما"، به واکاوی و تبيين تطور مفهوم "زن" در دفاتر "زندگی خواب‌ها"، "آوار آفتاب" و "شرق اندوه" پرداختم. در اين قسمت، اشعار دفاتر "صدای پای آب"، "مسافر"، "حجم سبز" و "ما هيچ، ما نگاه" از اين منظر بررسی و به بحث گذاشته می‌شوند

تبليغات خبرنامه گويا

[email protected] 


به دفتر «صدای پای آب» می‌رسيم.در اين دفتر با زن پيرامونی روبه روييم؛ اولين جايی که سهراب بر خلاف دفاتر «زندگی خوابها» و «آوار آفتاب»، از زن بيرونی ياد می‌کند، در همين دفتر «صدای پای آب» است که در آن زنهای پيرامون خود را می‌بيند و آنها را به تصوير می‌کشد.البته نه زنی که با سهراب در يک رابطۀ عاشقانۀ رمانتيک است، بلکه زنی که گوشت و پوست و خوندار است و پيرامون او زندگی می‌کند:

«پدرم وقتی مرد، آسمان آبی بود/ مادرم بی‌خبر از خواب پريد، خواهرم زيبا شد/ پدرم وقتی مرد، پاسبانها همه شاعر بودند/ مرد بقال از من پرسيد: چند من خربزه می‌خواهی؟ / من از او پرسيدم: دل خوش سيری چند؟ »[۱]

مادر و خواهر سهراب در زمرۀ زنان انضمامی‌ و پيرامونی اند، نه زنان اسطوره‌ای و اثيری که تداعی‌کننده کهن‌الگوهای يونگی‌اند:

« من زنی را ديدم، نور در هاون می‌کوبيد/…مادرم آن پايين/ استکانها را در خاطرۀ شط می‌شست/…آب پيدا بود، عکس اشيا در آب/ سايه گاه خنک ياخته‌ها در تَف خون/ سمت مرطوب حيات/ شرق اندوه نهاد بشری/ فصل ولگردی در کوچۀ زن/…چترها را بايد بست/ زير باران بايد رفت/ فکر را، خاطره را، زير باران بايد برد/ دوست را زير باران بايد ديد/ زير باران بايد با زن خوابيد/ زير باران بايد بازی کرد».[۲]

اشارۀ سهراب در اين شعر به زنهای پيرامونی است؛ زنی که نور در هاون می‌کوبد، زنی که می‌توان با او زير باران خوابيد و…

پس از «صدای پای آب» به دفتر«مسافر» می‌رسيم.«مسافر» مهمترين منظومۀ عرفانی سپهری است؛ در اين منظومه، دو تصوير از زن به دست داده شده: سهراب هم به زن پيرامونی می‌پردازد، از جمله زنان فاحشه؛ و هم به زن اسطوره‌ای و اثيری:

«ميان راه سفر، از سرای مسلولين/ صدای سرفه می‌آمد/ زنان فاحشه در آسمان آبی شهر/ شيار روشن «جت»‌ها را نگاه می‌کردند».[۳]

در اينجا سهراب به زنهای متعارف پرداخته، زنانی که در جهان پيرامون يافت می‌شوند، نظير زنان فاحشه.در ادامه، از زن اسطوره‌ای که تداعی‌کنندۀ ضمير ناخودآگاه است، سخن به ميان می‌آيد.به نظر می‌رسد با در نظرداشتن مفاهيم يونگی، اين بخش از منظومه « مسافر» را بهتر می‌توان فهميد و تبيين کرد:

«من از کنار تغزّل عبور می‎‌کردم/ و موسم برکت بود/ و زير پای من ارقام شن لگد می‌شد/ زنی شنيد/کنار پنجره آمد، نگاه کرد به فصل/ در ابتدای خودش بود/ و دست بدوی او شبنم دقايق را/ به نرمی از تن احساس مرگ برمی‌چيد/ من ايستادم/ و آفتاب تغزّل بلند بود/ و من مواظب تبخير خوابها بودم/…کجا هراس تماشا لطيف خواهد شد/ و ناپديدتر از راه پرنده به مرگ؟ ».[۴]

بيرون از ضميرسهراب اتفاقی نمی‌افتد؛ با کسی سخن نمی‌گويد که پيش روی او نشسته باشد؛ او خاطرات دل‌انگيز را فراياد نمی‌آورد و مرور نمی‌کند.سپهری به سر وقت خويشتن رفته ومشغول تماشاست و با روان زنانۀ خود سخن می‌گويد و مشغول واکاوی خويشتن است.«زنی که در ابتدای خود» است و دست او شبنم دقايق را از تن احساس مرگ می‌چيند؛ زنی که اثيری و غير پيرامونی است و در زندگی واقعی سهراب نقشی ايفا نکرده و نمی‌توان نشان و اثری از او سراغ گرفت، از ضمير ناخودآگاه سپهری پرده برمی گيرد.پس در «صدای پای آب» با زن پيرامونی مواجه هستيم؛ در «مسافر»، سهراب هم به زن پيرامونی پرداخته، هم به زن اسطوره‌ای.

«حجم سبز» پس از «مسافر» در می‌رسد.سپهری در اين دفتر، به سان آونگی ميان زن اثيری و زن پيرامونی در نوسان است.شعر «روشنی، من، گل، آب» از اولين اشعار اين دفتر است:

«ابری نيست/ بادی نيست/ می‌نشينم لب حوض/ گردش ماهی‌ها، روشنی، من، گل، آب/…مادرم ريحان می‌چيند/ نان و ريحان و پنير، آسمانی بی‌ابر، اطلسی‌هايی تر/ رستگاری نزديک، لای گلهای حيات».[۵]

در اينجا زنی پيرامونی به تصوير کشيده شده که رابطه‌ی نَسَبی نزديکی با سهراب دارد.پس از آن شعر «پيامی در راه» در می‌رسد:

« خواهم آمد، گل ياسی به گدا خواهم داد/ زن زيبای جذامی را، گوشواری ديگر خواهم بخشيد/ کور را خواهم گفت: چه تماشا دارد باغ! / دوره‌گردی خواهم شد/ کوچه‌ها را خواهم گشت/ جار خواهم زد: آی شبنم! شبنم! شبنم! /…روی پل دخترکی بی‌پاست/ دبّ اکبر را بر گردن او خواهم آويخت/ هر چه دشنام از لبها خواهم برچيد/…نور خواهم خورد/ دوست خواهم داشت».[۶]

«زن زيبای جذامی» و «دخترک بی پا» در زمرۀ زنان پيرامونی‌اند که مشمول محبتِ بی دريغ و بدون چشمداشت سهراب واقع شده‌اند.بسامد زنان پيرامونی و بيرونی در شعر «ساده رنگ» از ديگر اشعار اين دفتر بيشتر است؛ در آن هم به خواهر و مادر سهراب اشارتی رفته، هم به زن همسايه:

«من در ايوانم، رعنا سر حوض/ رخت می‌شويد رعنا/ برگها می‌ريزد/ مادرم صبحی می‌گفت: موسم دلگيری ست/ من به او گفتم: زندگانی سيبی است، گاز بايد زد با پوست/ زن همسايه در پنجره‌اش تور، می‌بافد، می‌خواند/…می پرد در چشمم آب انار: اشک می‌ريزم/ مادرم می‌خندد/ رعنا هم».[۷]

سپس اشعار «آب» و «پشت درياها» در اين دفتر سر بر می‌آورند:

« آب را گل نکنيم:/ شايد اين آب روان، می‌رود پای سپيداری، تا فروشويد اندوه دلی/ دست درويشی شايد، نان خشکيده فرو برده در آب/ زن زيبايی آمد لب رود/ آب را گل نکنيم: روی زيبا دو برابر شده است».[۸]

«قايقی خواهم ساخت/ خواهم انداخت به آب/ دور خواهم شد از اين خاک غريب/…همچنان خواهم راند/ همچنان خواهم خواند:/ دور بايد شد، دور/ مرد آن شهر اساطير نداشت/ زن آن شهر به سرشاری يک خوشۀ انگور نبود».[۹]

در شعر « آب» از زن زيبايی سخن رفته که لب رود آمده و با افتادن تصويرش در آب، روی زيبا دو برابر شده است.در شعر «پشت درياها»، بر خلاف اشعارِ پيشين اين دفتر، سهراب به زن شهر اساطير پرداخته و اشارتی کرده؛ زنی که اسطوره‌ای و اثيری است و به سرشاری يک خوشۀ انگور نيست.پس از آن، «ندای آغاز» در می‌رسد، آخرين شعر از اشعار اين دفتر که در آن زن بيرونی و پيرامونی به تصوير کشيده شده:

«من به اندازه يک ابر دلم می‌گيرد/ وقتی از پنجره می‌بينم حوری/ ــ دختر بالغ همسايه ــ/ پای کمياب‌ترين نارون روی زمين/ فقه می‌خواند/چيزهايی هم هست، لحظه‌هايی پر اوج/ (مثلا شاعره‌ای را ديدم/ آنچنان محو تماشای فضا بود که در چشمانش/ آسمان تخم گذاشت».[۱۰]

در اينجا، مراد از «شاعره» به احتمال قريب به يقين، فروغ فرخزاد است که آسمان در چشمانش تخم گذاشته؛ اين تعبير تداعی کنندۀ شعر «تولدی ديگر» فروغ است.[۱۱] دختر بالغ همسايه نيز مصداقی از زنان انضمامی است.فقه در اينجا نماد قانون و امر عبوس و خشک است؛ به جای فقه، فلسفه هم می‌توان گذاشت.از نظر سهراب، به جای آنکه، حوری مفتون و مسحور منظرۀ نارون شود و کبوتر دلش از شوق ديدن آن به پرواز درآيد، به امر خشک و عبوسی پرداخته و بدان مشغول شده است.سپهری، شعر «دوست» را که در ادامۀ اين اشعار در دفتر « حجم سبز» قرار گرفته، در سوگ فروغ فرخزاد سروده است:

«صداش/ به شکل حزن پريشان واقعيت بود/ و پلک هاش/ مسير نبض عناصر را به ما نشان داد/ و دست هاش/ هوای صاف سخاوت را/ ورق زد/ و مهربانی را/ به سمت ما کوچاند/…و بارها ديديم/ که با چقدر سبد/ برای چيدن يک خوشۀ بشارت رفت/ ولی نشد/ که روبه روی وضوح کبوتران بنشيند/ و رفت تا لب هيچ/ و پشت حوصلۀ نورها دراز کشيد».[۱۲]

مرگ ناگهانی و باورنکردنی فروغ، همه اهالی شعر و ادب آن روزگار را غافلگير کرد و در بهتی عظيم فرو برد، از جمله سهراب که رابطۀ دوستی عميقی با وی داشت.[۱۳]

مهمترين سرودۀ سهراب در « حجم سبز» دربارۀ زن اثيری و اسطوره‌ای، شعر «هميشه» است.اين شعر يادآور آنيما، ضمير ناخودآگاه، بخش ناشناخته و روان زنانۀ سهراب است.بر خلاف ديگر اشعار «حجم سبز»، اين شعر طنين انداز اشعار برخی از ديگر دفترها، خصوصاً دفتر «آوار آفتاب» است.سهراب مجدداً به سروقت ضمير ناشناختۀ خود رفته؛ با اين تفاوت که چون آن سفر دراز آهنگ درونی رخ داده؛ اين بار، روشن‌تر و صريح‌تر درباره نيمۀ ناشناختۀ ضمير خود سخن می‌گويد و آن را «زن شبانۀ موعود» می‌نامد.اگر در «آوار آفتاب» برخی از اموری که در ذهن و ضمير او خلجان می‌کرد، در اشعار به تصوير کشيده ‌شده، در منظومۀ «مسافر» و از آن روشنتر در شعر «هميشه»، آن زن اثيری و اسطوره‌ای رخ نموده است:

«حرف بزن، ای زن شبانه‌ی موعود! / زير همين شاخه‌های عاطفی باد/ کودکی‌ام را به دست من بسپار/ در وسط اين هميشه‌های سياه/ حرف بزن، خواهر تکامل خوشرنگ! /خون مرا پرکن از ملايمت هوش/ نبض مرا روی زبری نفس عشق/ فاش کن/ روی زمين‌های محض/ راه برو تا صفای باغ اساطير/ در لبۀ فرصت تلالؤ انگور/ حرف بزن، حوری تکلّم بدوی! / حزن مرا در مصبّ دور عبارت/ صاف کن».[۱۴]

در اين شعر، تعابير چندی ناظر به روان زنانۀ سهراب به کار رفته است: «زن شبانه‌ی موعود»، «خواهر تکامل خوشرنگ» و «حوری تکلّم بدوی».به نظر می‌آيد که سهراب رفته رفته با شناختن آنيمای خود و به رسميت شناختن آن به پختگی روانی می‌رسد.او وجه زنانه‌ی وجود خود را شناخته و با سخن گفتن دربارۀ آن، به تعامل با نيمۀ گمشده خودپرداخته و با آن به وحدت می‌رسد.حاصل اين وحدت و يگانگی، در قالب اشعاری چند بر زبان سهراب جاری شده است. چنانکه پيشتر آمد، در نگرش يونگی، امر هنری بهترين محمل برای شکوفا کردنِ ضمير ناخودآگاه است.

در نهايت به دفتر «ما هيچ، ما نگاه» می‌رسيم. فقراتی از شعر «نزديک دورها» را که متضمّن پرداختنِ به زن اثيری و ضمير ناخودآگاه است، در نظر آوريم:

«زن دم درگاه بود/ با بدنی از هميشه/ رفتم نزديک/ چشم، مفصل شد/ حرف بدل شد به پر، به شور، به اشراق/ سايه بدل شد به آفتاب/ رفتم قدری در آفتاب بگردم/…انسان وقتی دلش گرفت/ از پی تدبير می‌رود/ من هم رفتم/ رفتم تا ميز/ تا مزه‌ی ماست، تا طراوت سبزی/ آنجا نان بود و استکان و تجرّع/ حنجره می‌سوخت در صراحت ودکا/ باز که گشتم/ زن دم درگاه بود/ با بدنی از هميشه‌های جراحت»[۱۵]

زنی با بدنی از هميشه، اشاره به زن اثيری دارد؛ زنی که حکايتگر روان زنانه‌ی سهراب است.زنی دم درگاه است که وقتی سهراب به سروقت او می‌رود، حرف بدل به پر، شور و اشراق می‌شود و سايه بدل به آفتاب.

بنابر آنچه آمد، می‌توان چنين انگاشت که بر خلاف عموم انسانهای امروزين که بنا به روايت يونگ از ضمير ناخودآگاه جمعی خود غافل شده‌اند، سهراب در اين سفر درازآهنگ معنویِ خودکاوانه‌، علاوه بر شناخت خويش، آنيمای خود را باز می‌شناسد.علاوه بر اين که به برخی از کهن الگوها اشاره می‌کند، به ضمير ناخودآگاه خود هم پرداخته و اين تعامل و ديالوگ ميان اروس و لوگوس به خوبی در شعر او محقق می‌شود.بروز و ظهورِ ضمير ناخودآگاه که به روايت يونگ در هنرمندان اصيل سربر می‌آورد، در سهراب به خوبی رخ نمايانده است.

چنانکه ديديم، مطابق با آموزه‌های يونگی، با ظهور خدايان متعدد، مادينگی که نمادی است از سرنمون‌های بنيادين، رفته رفته به محاق رفت و با رشد روان خودآگاه و سلطه‌ی اصل نرينه، ارزش‌های مادينه به تدريج پس زده شد و تجليات بزرگ مادر هستی در ژرفنای روان ناخودآگاه پرتاب شده است.در جهان پدرسالار، ارزش‌های وابسته به اصل مادينه هم کنار گذاشته شده و ارزش‌های اين‌جهانی، که با خط‌کش کميت و در ترازوی علم سنجيده می‌شود، حاکم بر احوال آدمی است.در نظام يونگی، کسی به هماهنگی روانی و کمال روحی می‌رسد که بين نرينگی و مادينگی روان خود، تلائم، تناسب و سازگاری برقرار کند؛ تعامل بين تن و جان، و اروس و لوگوس.در اين سفر درازآهنگ معنویِ خودکاوانۀ سی ساله، رگه‌هايی از پرداختن به ضمير ناخودآگاه (آنيما) در اشعار هشت کتاب ديده می‌شود.هر چه سهراب جلوتر می‌آيد، اجازه می‌دهد اين صداها بيشتر شنيده شود و نهايتاً به صلحی درونی می‌رسد.[۱۶]

در اين نوشتار بلند کوشيدم با استشهاد مکرر به دفاتر هشت‌ کتاب سپهری و بويژه از «زندگی خوابها» به اين سو و وام کردن مفاهيم يونگی، ردپای آنيما را پی بگيرم و روان زنانۀ سهراب را به روايت دفاتر هشت‌گانه بکاوم.داوری برخی از هدايت‌پژوهان، اين است که صادق هدايت هم در بوف کور به سر وقت روان زنانۀ خود می‌رود.به روايت ايشان، زن لکّاته در رمان بوف کور، بخشی از روان زنانۀ هدايت است و وی با خلق اين شخصيت‌ها اجازه می‌دهد که صدای آنها شنيده شود.اما نهايتاً در خود هدايت، ميان روان زنانه و مردانه صلح و آرامش برقرار نمی‌شود و يکی از اين صداها غالب می‌شود.

غايت مقصد روانکاوی عبارت است از برقراری سازگاری ميان روان زنانه و مردانه و رسيدن به تماميت و کمال روانی از طريق تلائم و تعامل ميان اين دو مقوله.به نظر می‌آيد که اين مهم در سهراب سپهری تحقق يافته، وی کمابيش به سر منزل مقصود رسيده و نغمۀ آن صلح و طمأنينه و آرامشی که نصيب برده، از «شرق اندوه» و «صدای پای آب» به گوش می‌رسد و در دفتر «ما هيچ ما نگاه» که روايتگر اوج پختگیِ معنوی سهراب است، به نهايت خود می‌رسد.

از دفتر «زندگی خوابها» به اين سو برخی کهن الگوها و شخصيت‌های داستانی اساطيری نظير لولو و ديو در اشعار سهراب سر بر می‌آورند.پس از آن است که با روان زنانۀ سپهری مواجه می‌شويم؛ شعر «مرغ افسانه» در «زندگی خوابها» از اين حيث نمونۀ خوبی است.سهراب در دفتر «آوار آفتاب» که می‌توان آن را نوعی سفر به ژرفای درون به شمار آورد، بخش ناشناختۀ وجود خود را می‌کاود و بر آفتاب می‌افکند و با «اويی» سخن می‌گويد که از جنس مؤنث است، اما لزوماً بيرونی نيست؛ اين گونه است که بخش تاريک و ناپيدای وجود خود را می‌شناسد.«شاسوسا» از اين حيث مثال زدنی است؛ در اين شعر بخش تاريک و ناپيدای ضمير شاعر به تصوير کشيده شده و فرديت او رفته رفته نمايانتر می‌شود و سرايندۀ هشت کتاب، شاهد اتفاقات درون خويش می‌گردد.سهراب در اينجا، هم نظاره‌گر است و هم بازيگر.بعد از «آوار آفتاب» به «صدای پای آب» می‌رسيم که در آن، زن انضمامی ظهور پيدا می‌کند.پس از آن در دفتر «مسافر» که زن انتزاعی يا اثيری و زن انضمامی در کنار هم ديده می‌شود.و نيز در دفتر «حجم سبز» که هم زن اثيری حضور دارد هم زن انضمامی؛ شعر «هميشه» در اين دفتر، نمونۀ رهگشايی برای شناخت روان زنانۀ سپهری است.در نهايت، در «ما هيچ ما نگاه» که سهراب با زن اثيری سخن می‌گويد، سفر درازآهنگ خودکاوانه اش به انتها می‌رسد و نگارندۀ اطاق آبی با شناختن روان زنانه‌ی خود، به تعادل روانی می‌رسد.

پايان

بخش نخست:
[خواهر تکامل خوشرنگ − زن در "هشت کتاب" سهراب سپهری، سروش دباغ]

پانويس‌ها
[۱] ـ هشت کتاب، دفتر «صدای پای آب»
[۲] ـ همان
[۳] ـ هشت کتاب، دفتر « مسافر»
[۴] ـ همان
[۵] ـ هشت کتاب، دفتر « حجم سبز»، شعر «روشنی، من، گل، آب».
[۶] ـ همان، شعر «و پيامی در راه».
[۷] ـ همان، شعر «ساده رنگ».
[۸] ـ همان، شعر «آب».
[۹] ـ همان، شعر «پشت درياها».
[۱۰] ـ همان، شعر «ندای آغاز».
[۱۱] ـ «دستهايم را در باغچه می کارم/ سبز خواهم شد، ميدانم، ميدانم،ميدانم/ و پرستوها در گودی انگشتان جوهريم/ تخم خواهند گذاشت»؛ شعر « تولدی ديگر»، دفتر « تولدی ديگر».
[۱۲] ـ دفتر «حجم سبز»، شعر « دوست».
[۱۳] ـ پوران فرخزاد، خواهر فروغ، در اثر زير، رابطۀ دوستانه و صميمی فروغ و سهراب را شرح داده است:
پوران فرخزاد، زن شبانه موعود: نشان زن در آثار سپهری، تهران،نگاه، ۱۳۸۳.
[۱۴] – دفتر «حجم سبز»، شعر « هميشه».
[۱۵] – دفتر «ماهيج، ما نگاه»، شعر « نزديک دورها».
[۱۶] -گلی ترقی در بزرگ بانوی هستی توضيح می دهد که «آن»ی در فروغ در دو دفتر «تولدی ديگر» و «ايمان بياوريم به آغاز فصل سرد» متجلی شده و سر برآورده است؛ آنجايی که فروغ به زمين و زايش می‌پردازد، گويی که آن صورت ازلی و بزرگ مادر هستی از روان فروغ سخن می‌گويد.در اين تصوير، فروغ به آن کهن‌الگوها يا صور ازلی بنيادين اشاره کرده و ما از طريق اين صداهايی که از فروغ شنيده می‌شود با آن صورت های ازلی يونگی ارتباط برقرار کرده و ضمير ناخودآگاه جمعی را بهتر می شناسيم.اين اتفاق در فروغ، بنا به روايت ترقی با کهن الگوی «بزرگ بانوی هستی» رخ می‌دهد.برای بسط بيشتر اين مطب، نگاه کنيد به:
گلی ترقی، بزرگ بانوی هستی، تهران، نيلوفر، ۱۳۸۶
من در اين جستار بلند، کوشيده ام با وام کردن و محوريت بخشيدن به مفهوم « آنيما» ی يونگی و نه کهن الگوهايی نظير « بزرگ بانوی هستی» و « پير خردمند»، به تطور مفهوم زن در «هشت کتاب» سپهری بپردازم.علی الاصول، محققی می تواند با وام کردن ديگر مفاهيم يونگی، به تحليل اشعار سهراب بپردازد.


ارسال به بالاترین | ارسال به فیس بوک | نسخه قابل چاپ | بازگشت به بالای صفحه | بازگشت به صفحه اول 
Copyright: gooya.com 2016