چهارشنبه 19 آذر 1393   صفحه اول | درباره ما | گویا

گفت‌وگو نباشد، یا خشونت جای آن می‌آید یا فریبکاری، مصطفی ملکیان

مصطفی ملکیان
ما فقط با گفت‌وگو می‌توانیم از خشونت و فریبکاری رهایی پیدا کنیم. در جامعه هر مساله‌ای از سه راه رفع می‌شود، یکی گفت‌وگوست، یکی خشونت و دیگر فریبکاری. اگر در جامعه گفت‌وگو تعطیل شود دو رقیبی که جای آن را می‌گیرند، خشونت و فریبکاری هستند ... [ادامه مطلب]


پرخواننده ترین ها

آقای بنی‌صدر، اين وصله‌ها به‌ کردستان نمی‌چسبند! در دفاع از حقانيت يک جنبش مردمی، ناصر ايرانپور

آقای دکتر ابوالحسن بنی‌صدر در مصاحبه‌ای با آقای محمود دلخواسته‌ تحت عنوان "کوبانی و کرد، گفتگويی با بنی‌صدر" در مورد حوادث کوبانی اظهارنظر کرده‌ و ادعاهايی در ارتباط با کردستان طرح نموده‌اند که‌ بخشاً کمترين سنخيتی با واقعيت ندارند. وی کوچکترين سند و مدرک اثباتی و منبع و مأخذ قابل ارجاعی برای ادعاهای خود عنوان ننموده‌اند. مضافاً تعابير و تفاسير ايشان از رويدادهای کردستان غيرعينی، نامعقول، متضاد و بشدت سطحی‌نگرانه‌ می‌باشند. بدين ترتيب استنتاجات ايشان از اين ملغمه‌ی فکری نه‌ خردمندانه‌اند و نه‌ قرابتی با دمکراسی دارند.
شوربختانه‌ اين نخستين بار نيست که‌ اولين رئيس جمهور حکومت اسلامی ايران چنين بی‌پروا و ـ برخلاف تعريف و تمجيد نامتعارف مصاحبه‌گر ـ سطحی، فارغ از دانش لازم در مورد وقايع سياسی و تنها با تکيه‌ بر داده‌های من‌درآوردی تاريخی و بر منيت‌گرايی متکبرانه‌ی خود‌ به‌ داوری می‌نشيند. انگشت اتهام و نشانه‌ی اين شخصيت "ملی ـ مذهبی" خودويژه‌ هميشه‌ متوجه‌ ديگران است. همواره‌ وی بوده‌ است که‌ به‌ اين و آن هشدار و درس "عبرت" داده‌ و طبيعتاً خود وی مبری از هر گونه‌ سهو و اشتباهی بوده‌ است.
در اين سياهه‌ کوشش خواهم نمود چند ادعای ناروای ايشان را به‌ کمک منطق استدلال، به‌دور از مغلطه‌‌گويی و بر پايه‌ی داده‌های عينی رد کنم، به‌ويژه‌ آنجا که‌ وی مدعی می‌شود که‌ کُرد خود را در ضديت با فارس و ترک و عرب تعريف می‌کند و گويا بدين خاطر هم مورد بی‌توجهی افکار عمومی مردم کشورهای مربوطه‌ قرار گرفته‌ است!
برای کسانی که‌ مصاحبه‌ی مورد بحث را ملاحظه‌ نکرده‌اند، عمده‌ترين بخشهای آن را نقل می‌‌کنم:
۱. وی معتقد است که‌ در پيدايش‌ "داعش" "آمريکا و ترکيه و عربستان و کشورهای خليج فارس و قدری اروپا نقش داشته‌اند"، خود آنها هم بايد راه‌ حل ارائه‌ کنند که‌ نمی‌کنند. لذا بايد سازمان ملل از طريق حضور نيروهای نظامی کشورهای بی‌طرفی چون هندوستان از کُردها در مقابل داعش در دفاع از خاکشان حمايت کند!
۲. وی مدعی است که‌ سازمانهای کُردی بر اساس ناسيوناليسم قرن بيستم بنا شده‌اند و کُرد در عراق و سوريه‌ خود را بر ضد عرب، در ايران برضد فارس و در ترکيه برضد ترک تعريف کرده است!
۳. بر همين مبنا وی پيشنهاد می‌کند که‌ کردها بايد "گفتمان تضاد" را به‌ "گفتمان دوستی" تبديل کنند، تا از انزوا بدرآيند و مورد حمايت خلقهای مجاور قرار گيرند.
۴. وی "باز هم برای عبرت" باز‌گو می‌کند که "اگر بعد از انقلاب سازمان‌های کُرد قبل از اينکه رژيم جديد حتا فرصت نفس کشيدن پيدا کند و در حالی که انقلاب ما گل را بر گلوله پيروز کرده بود به جای دست به اسلحه بردن و حمله به پادگان‌ها گفتمان تضاد خود را به گفتمان دوستی و همکاری تبديل کرده بودند تا با ياری يکديگر بتوانيم مردم‌سالاری را هر چه زود‌تر در کشور مستقر و اين‌گونه مانع بازسازی استبداد شويم و اين‌گونه کرد‌ها هم در ميان ساير اقوام ايرانی به حقوق شهروندی و قومی و جنسيتی و دينی خود دست می‌يافتند و ديگر ما شاهد بازسازی استبداد و استقرار رژيمی که بر خيانت، جنايت و فساد بنا شده نمی‌شديم."
۵. آقای بنی‌صدر همچنين می‌گويد: "بعد از جنگ در سنندج دو سازمان کومله و حزب دموکرات کردستان [ايران] با من تماس گرفتند و پيشنهاد دادند که در مقابل عفو عمومی حاضر هستند اسلحه را زمين بگذارند. يعنی به اين نتيجه رسيده بودند که مسلحانه کردن مبارزه سياسی نتيجه عکس داده است. برای آقای خمينی نامه نوشتم و پيشنهاد کردم که عفو عمومی و تمام و کمال از نوع عفوی که پيامبر بعد از فتح مکه به مکيان داد را بپذيرد. آقای خمينی پاسخ داد که شما بگوييد عيبی ندارد تا بعد. گفتم نه نمی‌شود، خلاف حق و اخلاق است. حاضر نشد تامينی که بايد داد را بدهد. معلوم بود که اگراسلحه را زمين می‌گذاشتند، خلخالی به سراغ‌شان می‌رفت برای اعدام. به همين دليل برای دکتر قاسملو و رهبران کومله پيام فرستادم که اسلحه را زمين نگذاريد، چرا که من ضمانت جان شما را نمی‌توانم بکنم."

و اما در رد ادعاهای وی:

۱) بنی‌صدر و راه‌ حل بحران کوبانی

همانطور که‌ در نقل قول فوق مشاهده‌‌‌ می‌شود، در ارتباط با کوبانی پيشنهاد ايشان يک راه‌ حل "نظامی" است، آن هم برای دفاع از "خاک"! با کدام برنامه‌ و هدف و پيامد؟ معلوم نيست.
جالب است آقای بنی‌صدر در خود اين مصاحبه از سويی‌ کردها را به‌ نظامی‌گری متهم می‌کند (ايران) و از سوی ديگر می‌پرسد که‌ چرا کُردها سه‌ سال است با "داعش" مقابله‌ی نظامی نکرده‌اند (سوريه‌) و چرا اکنون سازمان ملل از حيث نظامی به‌ نفع کوبانی وارد عمل نمی‌شود!
محتملاً همه‌ی اينها برای اين است که‌ وارد اصل مطلب نشود، مبنی بر اينکه‌ کُرد با دولتهای منطقه‌ و اکنون "دولت اسلامی" قبل از اينکه‌ مشکل به‌ اصطلاح "خاک" [مشکل ارضی] داشته‌ باشد، مشکل حق تعيين سرنوشت دارد. اگر کُرد حاضر باشد هژمونی قوم‌گرايانه‌ی کشورهای منطقه‌ را بپذيرد و خود را به‌ کلی آسيميله‌ کند، اگر حاضر باشد به‌ قول آقای بنی‌صدر "گفتمان دوستی" با دولتهای حاکم بر اين کشورها پيشه‌ کند، اگر حاضر باشد شرع اسلام ديکته‌شده‌ی "دولت اسلامی" را بپذيرد، ديگر مشکلی پيش نخواهد آمد که‌ بخواهيم آن را "مشکل خاک" بناميم. به‌ شهادت دهها و صدها گزارشگر معتبر و بی‌طرف جهانی در کوبانی جنگ بين ارتجاع اسلامی و سکولاريسم است، بين تحجر و مدنيت است، بين استبداد دينی و آزادی است، بين شووينيسم جنسيتی و برابری‌خواهی زنان است. دريغا از يک اشاره‌ی‌ کوتاه‌‌ توسط آقای بنی‌صدر، چون اين با ذهنيت تئوکراتيک و ناسيوناليستی وی در تباين قرار می‌گيرد.
مشکل "خاک" حداکثر زمانی می‌تواند موضوعيت داشته‌ باشد که‌ جريانات اصلی کردستان بخواهند کردستان مستقل شود. اين احزاب اما تاکنون چنين مطالبه‌ای نداشته‌اند، آنهم در کوبانی. مقصود آقای بنی‌صدر نيز از "دفاع از خاک" نمی‌تواند دفاع از استقلال کوبانی بوده‌ باشد، ۱) به‌ اين دليل که‌ آنجا چنين مطالبه‌ای طرح نشده‌ است و ۲) اينکه‌ اين بايد ـ البته‌ بناحق ـ برای ايشان کابوس باشد، تا گزينه‌ی قابل دفاع!
خارج از اين موضوع در ايران و عراق برای نمونه‌ هيچگاه‌ وجود سرزمينی به‌ نام "کردستان"، خاک کردها، زير سوال نرفته‌ است. آنچه‌ در هر چهار کشور زير سوال رفته‌ کرامت و کيان و حقوق و آزادی ملی اين مردم بوده‌ است، حق تعيين سرنوشت اين مردم بوده‌ است. و آقای بنی‌صدر غير از يک مورد، آن هم بصورت مبهم و تلويحی ـ آنجا که‌ از حقوق "قومی" سخن می‌راند ـ کلامی در اين ارتباط نگفته‌ است، در غيراينصورت يکی از سرچشمه‌های اصلی اين مصائب را خود کُردها نمی‌دانست.
آقای بنی‌صدر بايد بداند که‌ مشکل از آنجا پيدا شده‌ که‌ کُرد مصمم و قائم به‌ ذات به‌ويژه‌ بر حقوق دمکراتيک و کلکتيو خود، بر خودمديريتی سياسی، اقتصادی، فرهنگی خود تأکيد دارد. نظامهای بنا شده‌ بر اساس شووينيسم اما حاضر نيستند تن به‌ اين حقوق و آزاديها بدهند. کُرد نيز از سوی ديگر تن به اين‌ استعمار و استثمار نمی‌دهد و بر عليه‌ آن مقاومت و مبارزه‌ می‌کند. و چون اين مبارزه‌ بصورت مدنی و سياسی ممکن نيست و پاسخ اين رژيمها زندان و شکنجه‌ و اعدام بوده‌ است، سازمانهای کُرد بخشاً دست به‌ مقاومت مسلحانه‌ زده‌اند. آقای بنی‌صدر اما در جايی صورت مسأله‌‌ را تغيير و در جايی ديگر به‌ امر نزاع نظامی بر سر خاک تقليل داده‌‌ است.
علاوه‌ بر اين وی بی‌انصافانه‌ نقش اصلی را در پيدايش مصيبت کوبانی بر طبق "تز توطئه‌" ‌و غرب‌ستيزی گونه‌ی " جمهوری" اسلامی‌ به‌ کشورهای ديگر می‌دهد و عامدانه‌ آن بستر فرهنگی و مذهبی عقب‌مانده‌ای که‌ مردم را به‌ جانبداری وسيع از "دولت اسلامی" می‌کشاند، بدون ذکر می‌گذارد.
آخر اين هم شد تحليل "ريشه‌ای"؟!

۲) بنی‌صدر و ادعای گفتمان ضدفارسی کُردها
آقای بنی‌صدر صراحتاً بخشی از سازمانهای کُرد را به‌ "ناسيوناليسم قرن بيستم قبل از جنگ جهانی دوم"، ناسيوناليسمی که‌ بطور واقع منتهی به‌ فاشيسم شد و "بر اساس تضاد بنا شده‌ بود"، متهم می‌کند و اين اتهامی بشدت نارواست.
آيا واقعاً از نظر آقای بنی‌صدر دور مانده‌ است که‌ اتفاقاً اين "ناسيوناليسم ايرانی" بود‌ که‌ در اوايل قرن بيستم توسط روشنفکران غرب‌ديده‌ [برای نمونه‌ در نشريه‌ی "کاوه‌"] تئوريزه‌ شد و در قانون اساسی مشروطه‌ نيز بازتاب پيدا کرد و منبعث از ناسيوناليسم اروپايی آن هنگام مبنی بر "ملت‌سازی" دولتی بر اساس يک زبان [زبان رسمی] الگوبرداری شد و در ايران يک مذهب [مدهب رسمی] هم به‌ آن افزوده‌ شد و رضا شاه‌ هم با‌ تقليد از آتاتورک آن را در کشور با زور سر نيزه‌ پياده‌ کرد؟!
و اما در مورد ادعای "ضدفارس" بودن کردها: بر عام و خاص روشن است که‌ کُرد در هيچکدام از اين کشورها گفتمان ضد فارس و ترک و عرب نداشته‌ است، چرا که‌ برای حق‌خواهی‌ و آرمان‌خواهی‌اش نيازی به‌ توسل به‌ چنين گفتمان فاشيستی نمی‌بيند. اساساً منافع خود را در ضديت با خلقهای همجوار نمی‌بيند. سنخ جنبش رهائی‌بخش ملی‌اش تدافعی است، نه‌ تهاجمی، متوجه‌ رفع ستم بر خود است و نه‌ استيلا بر ديگران.
در مهمترين مقاطع تاريخی سازمانهای سراسری هر يک از اين کشورها در همراهی و ائتلاف با سازمانهای سياسی کُردی بوده‌اند. به‌ يمن فضای بازی که‌ در مناطق آزادشده‌ی کردستان توسط سازمانهای سياسی کُردی بوجود آمده‌ بود، سازمانهای سراسری بسياری اوقات دفاتر و مقرهای نظامی خود را در کردستان مستقر نموده‌ و در اين فضا پناه‌ جسته‌ بودند. چپ هر کدام از اين کشورها با کُرد و بخشی از کُرد بوده‌ است. در سنگر کردستان و در دفاع از آزادی و در مبارزه‌ با حکومتهای اين کشورها خون انقلابيون و مبارزين فارس و ترک و عرب هم ريخته‌ شده‌ است. آيا اگر کُرد ضد فارس و غيره‌ می‌بود، چنين همدلی و همراهی عملی صورت می‌گرفت؟
کوتاه‌ سخن: احزاب عمده‌ی کردستانی، همه‌ی آنانی که‌ پرچم رهائی ملی کردستان را برافراشته‌اند، در خانواده‌ی چپ قرار می‌گيرند. اينها به‌ سبب جهان‌بينی‌شان، به‌ سبب فلسفه‌ی سياسی‌شان، به‌ سبب برنامه‌ی مبارزاتی‌شان نمی‌توانند ضد فارس و ترک و عرب باشند. هيچگاه‌ احزاب کُرد جنايات بيشمار و هولناک حکومتهای حاکم بر کشورهای مورد بحث را به‌ حساب اکثريت قومی اين کشورها نگذاشته‌اند. خارج از اين، فرهنگ و نجابت سياسی کُرد نيرومندتر از اين است که‌ به‌ چنين باتلاقی بيافتد.
برای مقايسه‌: همين چند ماه‌ پيش در بغداد خبرنگاری عرب توسط يک افسر پليس کُرد، يکی از مأموران دفتر رياست جمهوری، بدون کوچکترين زمينه‌ی سياسی در جريان يک دعوای لفظی کشته‌ شد. مالکی شيعه‌ روی ناسيوناليستی‌اش بالا آمد و بلافاصله‌ در صفحه‌ی تلويزيون ظاهر شد و خطاب به‌ کردستان بطور تهديدآميز گفت "جواب خون با خون" داده‌ خواهد شد. دفتر رئيس حکومت اقليم کردستان بيانيه‌ای صادر کرد و ضمن محکوم کردن اين اظهارنظر مالکی به‌ درستی گفت که‌ کُرد هيچگاه‌ جنايات بيشمار و هولناک دولت عربی عراق را برای انفال هزاران نفر مردم مدنی کُرد، برای بمباران شيميايی شهرهای کردستان و غيره‌ به‌ حساب مردم عرب نگذاشته‌ است و عده‌ای از روشنفکران و نمايندگان کُرد بطور رسمی از خانواده‌ی شخص مقتول ديدار و عذرخواهی کردند و وعده‌ی پيگيری موضوع را دادند. تفاوت فرهنگ سياسی در اينجاست.
حال بيائيم ـ به‌ قول آقای بنی‌صدر ـ واقعيات را با مردم در ميان بگذاريم: واقعيت اين است که‌ کُرد حتی اگر ـ باز به‌ قول آقای بنی‌صدر ـ "ضد فارس"، "ضد ترک"، "ضد عرب" هم می‌بود، اگر چه‌ از منظر اخلاقی و دمکراتيک قابل تأييد نمی‌بود، اما توضيح و فهم آن هم مشکل نمی‌بود. به‌ هر حال کُرد از سوی نظامهای قومگرای فارس و ترک و عرب به‌ چنين مصيبتی دچار شده‌ است. اگر زيان ستم بر کُرد، بهره‌کشی از کُرد متوجه‌ کُرد است، سودش به‌ هر حال متوجه‌ مردم فارس و ترک و عرب در چهار کشور مورد نظر است.
يک نمونه‌: اقتصاد اين کشورها عمدتاً دولتی هستند. کافی است نگاهی به‌ آمار برای نمونه‌ دولت ايران در ارتباط با ميزان وحشتناک متفاوت سرمايه‌گذاری دولتی و استقرار صنايع پايه‌ای در مناطق مرکزی ايران از سويی و مثلاً کردستان يا بلوچستان از سويی ديگر بياندازيم، تا روشن شود که‌ سود و زيان فاشيسم قومی و مذهبی متوجه‌ کدام خلق است. خوب، منابع مالی باقيمانده از عدم‌ سرمايه‌گذاری سيستماتيک دولتی در کردستان به‌ دلايل فاشيستی و شووينيستی غيب که‌ نمی‌شوند، بلکه‌ به‌ مناطق ديگر هر يک از اين کشورها تخصيص داده‌ می‌شوند.
نمونه‌ای ديگر: از پولی که‌ علی‌القاعده‌ متعلق به‌ کل مردم ايران از فارس و کُرد و ترک و بلوچ و عرب و ترکمن است، تنها برای پرورش زبان و ادبيات فارسی استفاده‌ می‌شود. به‌ قول "فرهنگستان زبان فارسی" هر گونه‌ تغييری در اين وضعيت، يعنی اختصاص بخشی از بودجه‌ برای آموزش و رشد زبانهای غيرفارسی رايج در ايران، به‌ جايگاه‌ زبان فارسی آسيب می‌رساند. اين معنی ديگری جز اين ندارد که‌ زبان فارسی موقعيت کنونی خود را مديون ممنوعيت نوشتاری و آموزشی پنج زبان ترکی و کُردی و بلوچی و ترکمنی و عربی (به‌ عنوان زبان مادری) است.
باری، مثالهای غم‌انگيز بسياری می‌توان آورد که‌ دال بر ستم‌کشی بر بخشی از جامعه‌ی ايران به‌ سود بخشی ديگر می‌باشند و اينها در يک کلام از مصاديق استعمار کردستان توسط دولت مرکزی ايران هستند. لذا شايد هر خلق ديگری می‌بود فارس‌ستيز، ترک‌ستيز و عرب‌ستيز می‌شد، چون هر يک از اين خلقها را بر ضد خود می‌ديد. اما احزاب کردستانی بطور مطلق چنين سلوک و مسلکی ندارند. همه‌ی آنها اين بی‌عدالتی‌ها را به‌ نظام سياسی برمی‌گردانند و نه‌ به‌ مردم منتفع از آن. با اين فرهنگ و ادبيات اعضا و هواداران خود را پرورده‌ و در بين مردم کردستان روشنگری می‌کنند.
به‌ احتمال قريب به‌ يقين مقصود آقای بنی‌صدر از "گفتمان دشمنی" چيز ديگری است که‌ عاجز از بيان درست آن است: کُرد حاضر نيست گفتمان خود را با گفتمان حاکم بر اين نظامهای استبدادی، ناسيوناليستی، شووينيستی و حتی فاشيستی همسان سازد، چون اين به‌ معنی نفی خود کُرد خواهد بود. و آقای بنی‌صدر با اين رويکرد‌ مشکل دارد. و آن را "تضاد" می‌نامد. در حاليکه‌ گفتمان کُرد با گفتمان واقعاً دمکراتيک سراسری نه‌ تنها تضادی ندارد، بلکه‌ در اصل همسو است، اگر در هر موردی يکسان هم نباشد.
باز برای تفهيم همه‌ی مغلطه‌گويان تصريح می‌شود: گفتمان مدون کردستان همواره‌ عبارت بوده‌ است از
۱) استقرار دمکراسی تسهيمی و توافقی،
۲) کسب خودمديريتی سياسی، اقتصادی، فرهنگی در شمايل يک حکومت منطقه‌ای و
۳) مشارکت کلکتيو و سازمانيافته‌ در دولت مرکزی هر يک از اين کشورها.
اين را در ادبيات و فلسفه‌ی سياسی "فدراليسم" گويند. آقای بنی‌صدر می‌تواند فدراليسم و تمرکززدايی سياسی را "ضديت با فارس" تعريف و معرفی کند، اما نمی‌تواند ادعا کند که‌ اين قرابتی با صداقت و دانش سياسی دارد.
سازمانهای سياسی بارها و بارها بر اين امر بديهی تأکيد کرده‌اند که‌ مسأله‌ی‌ کُرد در هر کدام از اين کشور مسأله‌ "کُرد و فارس"، "کُرد و ترک"، "کُرد و عرب" نيست، بلکه‌ مسأله‌ی دمکراسی و استبداد است، مسأله‌ی حقوق اقليتهای ملی و شووينيسم قومی است.
پيداست آقای بنی‌صدر ـ حال خارج از موضوع مطالبات مردم کردستان ـ هنوز تفهيم نشده‌ است که‌ يکی از منشأهای عمده‌ی استبداد، يکی از موانع اصلی نضج دمکراسی برای نمونه‌ در ايران تمرکز و تراکم مفرط قدرت سياسی بوده‌ است. دمکراسی واقعی در کشوری چون ايران تنها از کانال تقسيم و تفکيک افقی و عمودی قدرت سياسی می‌گذرد. و اين چيزی است که کردستان می‌طلبد و‌ آقای دکتر بنی‌صدر "تضاد و دشمنی با فارس" می‌نامد!!
در ضمن ای کاش آقای بنی‌صدر می‌فرمودند مقصود ايشان از اينکه‌ کُرد بايد در عراق و سوريه‌ گفتمان خود را با "گفتمان عرب" و در ترکيه‌ با "گفتمان ترک" يکسان می‌کرد، چيست. در عراق غير از مقاطعی کوتاه‌ احزاب "عرب" [عراقی] همواره‌ در کنار جنبش کردستان بوده‌اند و بخشاً نيز در پناه‌ و دامن آنها زيست سياسی داشته‌اند؛ از حزب شيوعی عراق که‌ تقريباً هميشه‌ بخشی از جنبش کردستان بوده‌ تا حزب‌الدعوه‌. حال می‌ماند حزب بعث عراق. اميدوارم مقصود آقای بنی‌صدر از "گفتمان عرب" گفتمان حزب بعث عراق نباشد. هر چند احزاب کردستان عراق از هيچ تلاشی دريغ نکردند، با همين جانوران بعث هم به‌ توافق برسند که‌ ميسر نگرديد.
در ترکيه‌ وضع مشابهی حاکم بود: کمونيستها و چپهای ترک با کردها بوده‌اند و ناسيوناليستها و فاشيستها با نظام سياسی حاکم. آيا منظور آقای بنی‌صدر اين است که‌ کُرد بايد گفتمان ناسيوناليستی حاکم را که‌ حد اعلا از فاشيسم را به‌ نمايش می‌گذاشت [و بخشاً هنوز هم همين سياست را در ارتباط با کوبانی پيروی می‌کند]، گفتمانی که‌ اساساً منکر وجود کُرد بود و مردم کردستان را "ترکهای کوهی" می‌خواند، يکسان سازد؟!! آيا می‌توان اطمينان داشت که‌ آقای بنی‌صدر می‌داند در مورد چی حرف می‌زند؟
به‌ باور من مشخصاً در ايران ـ بر عکس درخواست آقای بنی‌صدر ـ اين جامعه‌ی اکثريت در ايران است که‌ بايد خود را با گفتمان کُرد همراه‌ کند و يا آنطور که‌ راقم اين سطور قبلاً فرموله‌ کرده‌ است، اين گفتمان کردستانی است که‌ بايد به‌ گفتمان ايرانی تبديل گردد و نه‌ برعکس، گفتمانی که‌ ترکيبی از مؤلفه‌های حق‌طلبی، آزادمنشی، ترقيخواهی، دمکراتيسم، سکولاريسم و فدراليسم می‌باشد، چرا‌ که‌ چنين گفتمانی چه‌ به‌ لحاظ گستره‌ی جغرافيايی و چه‌ به‌ لحاظ ژرفش آن در بين مردم مناطق مرکزی ايران ضعيف است. مگر غيراز اين است که‌ هيچ سازمان واقعاً دمکرات و سکولاری نمی‌تواند پايگاه‌ اجتماعی قابل ذکری برای خود در آن مناطق دست و پا کند و قديمی‌ترين حزب به‌ اصطلاح "ملی‌گرای" آن هم تشيع را از ارکان اصلی ايرانيت می‌داند؟!
بحث آقای بنی‌صدر در ارتباط با يکی نبودن "گفتمان کُرد" با "گفتمان فارس" به‌ سالهای نخست بعد از انقلاب نيز برمی‌گردد. جداً آيا گفتمان غالب مردم ايران در آن هنگام هيچ نزديکی با دمکراسی و آزادی داشت تا کردستان خود را با آن همراه‌ گرداند؟ اين گفتمان غالب سازمانهای سياسی را يکی پس از ديگری از ميان برچيد، بخشاً به‌ هيزم و بخشاً نيز به‌ چماق رژيم تبديل شد. بعدها حتی ندای قتل خود آقای بنی‌صدر منتخب اکثريت‌ را سر ‌داد. آيا کردستان بايد با اين پوپوليسم عقب‌مانده‌ و استبدادی همراه‌ می‌شد؟ آيا اينکه‌ اکثريت قريب به‌ اتفاق مردم ايران در اولين به‌ اصطلاح "رفراندوم" ايران برای رژيم رأی به‌ صندوق می‌اندازند و "آری به‌ جمهوری اسلامی" می‌گويند، می‌توان گفتمان دمکراتيک ناميد و گفتمان کردستان و سازمانهای سياسی آن را که‌ اين نمايش را آن هنگام به‌ دليل غيردمکراتيک‌بودن آن تحريم کردند‌، "دشمنی با فارس"؟!
اگر هم مقصود آقای بنی‌صدر گفتمان سازمانهای سياسی ايرانی می‌باشد، بايد از وی پرسيد که‌ کُرد بايد گفتمان خود را با کدام گفتمان آنهايکی کند. مگر در ميان آنها هم گفتمانهای متفاوتی وجود ندارد؟ آيا سازمانهای سياسی کُرد بايد با مذهبيون حاکم همراه‌ شوند؟ با جبهه ملی‌، ببخشيد، جبهه‌ی شيعه‌ی ايران؟ با ملی‌گراهای لائيک، اما شووينيست‌؟ با چپ‌ها؟ با سوسياليستها؟ با مجاهدين؟ با اصلاح‌طلبان؟ با کی؟ اصلاً معلوم است که‌ خود آقای بنی‌صدر با کدام يک از اين ديسکورسها همراه‌ است که‌ اين را از کُرد می‌طلبد؟
تازه‌ فرض را بر اين بگذاريم که‌ در بين مردم فارس ايران تنها و تنها يک گرايش و گفتمان سياسی وجود دارد. اين گرايش اگر به‌ مفهوم تنگ کلمه‌ دمکرتيک نيز باشد، نمی‌تواند لزوماً با گرايش کردستانی کاملاً همپوش باشد. مردم فارس‌زبان برای نمونه‌ دغدغه‌ی استثمار قومی و فرهنگی و زبانی ندارند و به‌ همين دليل هم امر مبارزه‌ بر عليه‌ آن برای آنها موضوعيت ندارد. کردستان با مردم فارس‌زبان کشورمان‌ می‌تواند آمالهای دمکراتيک مشترک داشته‌ باشد. اما اين آماجها در جايی متفاوت [و البته‌ نه‌ متضاد] هستند. مردم فارس‌زبان قربانی ديکتاتوری هستند، اما قربانی ستم ملی ـ يا به‌ زعم آقای بنی‌صدر "قومی" ـ که‌ نيستند. کردستان، هم از ديکتاتوری در رنج است، هم از ستم ملی. خوب، در چنين شرايطی اگر مثلاً حزب دمکرات يا کومله بيايد و گفتمان خود را با گفتمان مردم فارس‌زبان يکی کند، ديگر دليل وجودی خود را از دست داده‌ است، چه‌ که‌ اين حزب در ضمن اينکه‌ يک نظام مشخص سياسی را برای ايران می‌طلبد، در چهارچوب آن يک واحد ملی کردستانی برای صيانت از مصالح کُرد و تأمين مصونيت و امنيت اين مردم و دستيابی به‌ سيادت سياسی کردستان بر خود را نيز مطالبه‌ می‌کند. به‌ عبارتی ديگر: رسالت اين حزب متحقق ساختن‌ حقوق مردم کردستان در ايران است و اين نبايد الزاماً با‌ برنامه‌ی يک سازمان سياسی سراسری کاملاً همپوش باشد. حزب نامبرده‌ مصالح کردستان را در چهارچوب ايران نمايندگی می‌کند، سازمان سياسی سراسری مخرج مشترک و مصالح عمومی را.
اين البته‌ نبايد با "ناسيوناليسم" همتا شمرده‌ شود. چون ستم عمده‌ در کردستان بطور ذهنی و عينی ستم ملی است، هر حزب کردستانی وظيفه‌ی خود را به‌ درستی در درجه‌ی نخست برطرف کردن آن می‌داند، بدون آنکه‌ خود را در آن خلاصه‌ کند. جالب اينکه‌ آماج نهايی هر دو حزب دمکرات و کومله‌ استقرار سوسياليسم در ايران است و نه‌ در کردستان، همان احزابی که‌ آقای بنی‌صدر 'ضد فارس" و "ناسيوناليست قرن بيستمی" می‌نامد!
برای فهم موضوع می‌توانيم کردستان‌محوری احزاب کردستانی را با زن‌محوری سازمانهای زنان يا کارگرمحوری احزاب به‌ اصطلاح طبقاتی قياس کنيم. هيچ سازمان فمينيستی جدی خود را در ضديت با مرد تعريف نمی‌کند، بلکه‌ تنها می‌خواهد با برجسته‌کردن موضوع ستم جنسی به‌ استقرار نظامی ياری رساند که‌ در آن حقوق برابر زنان تأمين و تضمين شده‌ باشد. برجسته‌کردن منافع کارگران و زحمتکشان توسط يک حزب سوسياليستی نشانگر اين نيست که‌ اين حزب سر ستيز و عداوت با اقشار ديگر جامعه‌ دارد. هم و تلاش احزاب کردستان نيز تنها متوجه‌ استقرار نظامی معين در ايران که‌ کُرد در آن جايگاه‌ شايسته‌ داشته‌ باشد، می‌باشد، نظامی که‌ در آن مردم کردستان ديگر شهروندان درجه‌ دو و سه‌ نباشند. آيا اين را می‌توان "ناسيوناليستی" يا "ضديت با فارس" ناميد، آنطور که‌ آقای بنی‌صدر مدعی شده‌ است؟



تبليغات خبرنامه گويا

advertisement@gooya.com 


حال گيريم کردستان در پی استقلال خود است. آيا باز می‌توان اين را به‌ حساب "ضد فارس‌"بودن کُرد گذاشت؟! آقای بنی‌صدر کُردها را در هر چهار پاره‌ی کردستان "ايرانی" می‌داند، با وصف اينکه‌ هشتاد درصد اين مردم خارج از مرزهای ايران قرار گرفته‌اند و تابعيت کشورهای ديگری را دارند. بنابراين مقصود ايشان به‌ لحاظ ريشه‌ی تباری و تاريخی است. حال که‌ اين هشتاد درصد به‌ لحاظ تاريخی، فرهنگی، تباری "ايرانی" هستند يا مانده‌اند، اين می‌تواند برای بيست درصد کُرد ايران هم صدق کند، يعنی اين بيست درصد هم با تشکيل دولت مستقل خود "ايرانی" باقی خواهد ماند. بنابراين حتی در راديکالترين حالت کُرد نمی‌تواند ضد ايرانی، ضد فارس باشد. آن هنگام فوقش يک دولت ديگر ايرانی خواهيم داشت. بيست و دو دولت عربی داريم. کسی به‌ حق ايرادی نمی‌گيرد که‌ بيست و سومين آن هم در راه‌ است. چرا اين بايد برای ايران و کردستان فاجعه‌ باشد؟ آيا جداً وجود يک دولت کُردی [و در واقع ايرانی ديگر] در منطقه‌ موقعيت ايران را تضعيف خواهد کرد و مطالبه‌ی آن "گفتمان ضد فارسی" محسوب می‌شود؟!
باری، اينجا و آنجا تلاش احزاب کردی برای رفع ستم ملی ("قومی") و دستيابی به‌ نوعی خودمديريتی سياسی کردستان از سوی معارضان جنبش کردستان با هدف تخطئه‌ی اين مطالبات و خدشه‌دارنمودن سيمای سياسی کُرد "ناسيوناليسم" ‌معرفی می‌شود، به‌ باور من اما گفتمان کُردی لزوماً ناسيوناليستی نيست، چه‌ که‌ رسالت اصلی ناسيوناليسم تشکيل دولت ملی يا "ملت‌سازی" با استفاده‌ از سازوکارهای حکومتی [نظام آموزشی، نظام رسانه‌ای، نظام اداری، ارتش، دستگاه‌ امنيتی، ...] برای آسيميلاسيون به‌ويژه‌ فرهنگی است. هيچکدام از اينها اما در دستور کار احزاب کردی نيست. با اين وجود حتی اگر اين جنبش به‌ جهت وجود گرايش نيرومند در آن برای تشکيل واحد ملی کردستان [حال در چارچوب يا خارج از اين کشورها] ناسيوناليستی هم باشد، يقيناً غلظت اين "ناسيوناليسم" بطور مطلق به‌ پای ناسيوناليسم خلقهای مجاور نمی‌رسد. سنخ اين دو نوع ناسيوناليسم هم متفاوت است. شايد ملايمترين ناسيوناليسم حاکم در منطقه‌ ناسيوناليسم "ايرانی"خوانده‌ باشد. خود اين ناسيوناليسم نيز به‌شدت قومی و حتی مذهبی است و بر تمرکز سياسی و امحاء فرهنگی و دست آخر سياسی از جمله‌ کُرد استوار بوده‌ است. جالب است که‌ نمايندگان اين فکر ابايی هم از طرح و تکرار آن ندارند. کافی است نمونه‌وار‌ به‌ موضع گستاخانه‌ی فرهنگستان زبان فارسی در ارتباط با آموزش زبانهای غيرفارسی رايج در ايران و بيانيه‌ی اخير رئيس شورای مرکزی "جبهه‌ ملی ايران" داشته‌ باشيم، تا ستمگری و غيرمدنی و نادمکراتيک‌بودن مفرط اين گفتمان ناسيوناليستی برايمان محرز شود. باری، چنين ناسيوناليسمی سلطه‌گرانه‌ است، استعمارگرانه‌ است و قابل ستيز. ناسيوناليسم کُرد اما رهائی‌بخش است، ضداستعماری است و قابل پشتيبانی.
ختم کلام اينکه‌: مشکل آقای بنی‌صدر و ديگر پيروان مکتب "ناسيوناليسم ايرانی" ضدفارس بودن ادعايی کُرد نيست، بلکه‌ اين است که‌ تشکيل دولت را حق و برازنده‌ی هر ملتی در اين جهان گسترده‌ می‌داند جز کُرد، کُردی که‌ از "ايرانی‌" خواندن آن خسته‌ نمی‌شوند و بطور واقع هم با هزاران رشته‌ با ايران و مشخصاً "فارس" مورد اشاره‌ی آقای بنی‌صدر پيوند تباری، تاريخی، فرهنگی، زبانی و حتی عاطفی دارد. اين "ناسيوناليسم" آنچنان ناخردمندانه‌ و غيردمکراتيک است که‌ حتی با استقلال کردستان عراق مشکل دارد، کشوری که‌ سابقاً جزوی از خاک ايران بوده‌، توسط استعمارگران بطور مصنوعی ساخته‌ و پرداخته‌ شد و‌ برای ايران چيزی جز گرفتاری، تنش، جنگ و ويرانی ببار نياورده‌ است!

۳) بنی‌صدر و ادعای انزوای کردها
همانطور که‌ فوقاً در مغايرت با نظر آقای بنی‌صدر اشاره‌ رفت، کُرد در اين مبارزه‌ در انزوا نبوده‌، بلکه‌ احزاب چپ و سوسياليست و دمکرات غيرکُرد با کُرد همراه‌ بوده‌اند. و اگر هم نفوذ اين احزاب سراسری در کليت اين کشورها ضعيف بوده‌ و خود در اقليت و "انزوا" بوده‌اند، اين مشکل را که‌‌ ديگر کُرد ايجاد نکرده‌، بلکه‌ موجد آن بخشهای عقب‌مانده‌ی خود جامعه‌ی اکثريت‌ با گفتمان مورد نظر آقای بنی‌صدر بوده‌اند.
تازه خودمانيم،‌ مگر قرار است معجزه‌ای در ايران بوقوع بپيوندد؟! اگر دليل عدم همگرايی ـ به‌ قول آقای بنی‌صدر ـ "فارس" با کُرد اين بوده‌ که‌ کُرد "گفتمان ضد فارس" دارد، دليل عدم همگرايی همان مردم با فرزندان خود که‌ هزار به‌ هزار از سوی خفاشان اسلامی سلاخی شدند چه‌ بوده‌ است؟ قوانين قرون وسطايی به‌ ويژه‌ در ارتباط با زنان در ايران حاکم است. آيا کسی شاهد جنبشی مردمی يا فمينيستی بر عليه‌ آن بوده‌ است ؟ نکند گفتمان اينها هم "ضد فارسی" باشد؟! آيا کسی يک حرکت مدنی در ايران که‌ بتوان به‌ لحاظ گستردگی، پيگيری و تداوم آن "جنبش" ناميد، غير از کردستان سراغ دارد؟ غير از نسرين ستوده‌، ناصر زرافشان و رئيس‌دانا و معدودی ديگر از انسانهای شريف و با شهامت چه‌ حرکت و اعتراض گسترده‌ای را می‌توان در اين کشور هفتاد ميليونی و تهی از حقوق انسانی و آزادی نشان داد؟ مردم اصفهان که‌ در دفاع از بانوان کم سن و سال اسيدپاشيده‌ی خود نمی‌توانند بشورند، می‌توانند برای دفاع از کردستان به‌ خيابانها بيايند؟! خود آقای بنی‌صدر که‌ گويا منتخب اکثريت غالب مردم ايران بوده‌، بيرحمانه‌ قربانی کودتای آقای رفسنجانی و خامنه‌ای شد. آيا شاهد بوديم که‌ چهار نفر از اين مردم به‌ خيابانها بيايند و اعتراض کنند؟ جنبش دانشجويی چی؟ اکنون به‌ يمن "دانشگاه‌ آزاد" و "پيام نور" تقريباً در هر شهرک يکی دو تا دانشگاه‌ داريم و بيشترين ميزان از دانشجو و دانش‌آموخته‌. اما با کدام پيامد برای رشد فکری و معنوی و آزاديخواهی جامعه‌؟ تاکنون چند اعتراض و تظاهرات دانشجويی را در چند سال اخير داشته‌ايم؟ جنبش غيرسياسی صنفی چی؟ آيا يک حرکت صنفی جدی در ايران وجود خارجی دارد؟ آيا يک تشکل درست و حسابی و مستقل کارگران، کارمندان، معلمان، ... داريم؟ جالب است اين درحالی است که‌ اين رژيم نه‌ تنها کمترين مقبوليتی در بين مردم ندارد، بلکه‌ حتی مورد نفرت بخشهای عظيمی از جامعه‌ است. خود آقای بنی‌صدر هم از اين خواب زمستانی طولانی به‌ شگفت آمده‌ و در مقاله‌ی "چرا مردم ايران بپانمی‌خيزند؟" در تلاش ترسيم راه‌ چاره‌ برآمده‌ است. خوب چه‌ انتظاری از اين مردم که‌ قادر به‌ دفاع از حقوق خود نيستند، در امر دفاع و پشتيبانی از مردم کردستان می‌توان داشت؟!
فراموش نکنيم: با همه‌ی اين احوال تحت اين شرايط دشوار نيز که‌ زائده‌ی سلطه‌ی استبداد مذهبی در ايران است، گذشته‌ از چند شهر کردستان که‌ در آنها تظاهراتهايی در حمايت از کوبانی صورت گرفت، شاهد پشتيبانی غرورانگيز بخش زيادی از فعالان حقوق بشری و حقوقدان و اهل قلم و نظر و ادب و فرهنگ ايران‌زمين [فارس و کُرد و ترک، ...] از کوبانی بوديم و اين حتی بيشتر از سطح توقع منی بوده‌ که‌ پيوسته‌ انتظار داشته‌ که‌ روشنفکران ايران در کنار کردستان باشند. آيا واقعاً اگر کُرد "ضد فارس" می‌بود، شريف‌ترين قشر پيشرو اين جامعه‌ برايش اعتصاب غذا می‌کرد، شعر می‌سرود، مطلب تحسين‌آميز می‌نگاشت، بيانيه‌ صادر می‌کرد؟! همه‌ که‌ مثل آقای بنی‌صدر نيستند بيانيه‌ی ضدکُردی نه‌ تنها امضا، بلکه‌ با کامنت خود غلظت آن را پيشتر نيز کنند.
آيا آقای بنی‌صدر جدی‌جدی از اين همه‌ سمپاتی و همبستگی داخلی و منطقه‌ای و بين‌المللی بی‌خبر مانده‌ است؟ آيا وی منشورهايی که‌ بر اساس آنها سه‌ کانتون بسيار مترقی و سکولار و فراقومی در کوبانی، قلب اين منطقه‌ی واقعاً عقب‌مانده‌ی مذهبی، بنا شده‌اند را ملاحظه‌ نموده‌ است؟ در غير اينصورت ميل دارم بدانم که‌ منبع اطلاعات وی کدامين است که نشان دهد‌ کُردِ به‌ قول خودش "ايرانی‌تبار" از جمله‌ "ضدعرب"‌است و يا در انزوا قرار دارد. به‌هر روی، انزوايی من نديدم که‌ بخواهم چون آقای بنی‌صدر برای آن دليل و توجيه‌ بتراشم، اگر هم در اين مبارزه‌ تنهاست [که‌ با منزوی‌بودن بسيار متفاوت است]، دليل آن را بايد نه‌ در خود کُرد، بلکه‌ در ضعف گفتمان دمکراتيک و سکولار در بين مردم منطقه‌ جستجو کرد.
به‌ آقای بنی‌صدر توصيه‌ می‌کنم برای "عبرت" هم که‌ شده‌، گفتمان کُردی را با گفتمان مثلاً فلسطينی مقايسه‌ کند. متدهای مبارزاتی آنها را هم با هم مقايسه‌ کند. آنگاه‌ درخواهد يافت که‌ کُرد با وصف اين همه‌ ظلم و ستم چقدر متين مانده‌ است. بطور جدی مبارزه‌ی برای نمونه‌ حماس فلسطين تنها متوجه‌ دولت اسرائيل نيست، آنگاه‌ که‌ مناطق مسکونی اسرائيل را موشک‌باران می‌کند. کافی است به‌ رقص و پايکوبی فلسطينيان اشاره‌ داشته‌ باشيم، هر گاه‌ اتوبوسی از افراد مدنی در اسرائيل منفجر می‌شود، مردم عادی آماج چاقوی فلسطينيان قرار می‌گيرند و به‌ قتل می‌رسند و غيره‌. آيا از فلسطين هم به‌ دليل نوع خشن و غيرمدنی مبارزه‌اش روی برمی‌گرداند؟ آيا از فلسطين هم انتظار دارد که‌ گفتمان خود را اسرائيلی کند تا در انزوا نباشد؟!
در پايان اين بخش ذکر اين نکته‌ی‌ بسيار مهم نيز نبايد فراموش شود:
گيريم کردستان به‌ سبب عدم حمايت مردم و روشنفکران فارس‌زبان کشورمان در انزوا قرار گيرد. مگر زيان آن فقط متوجه‌ی کُرد خواهد بود؟! پشتيبانی يا عدم پشتيبانی جاده‌ی يک‌طرفه‌ که‌ نيست و بی‌تأثير بر طرف مقابل چه‌ به‌ لحاظ سمت‌گيری سياسی و چه‌ به‌ لحاظ روانشناسی اجتماعی نخواهد بود. در حالت عدم حمايت جامعه‌ی ايرانی از کُرد اين خلق بطور بديهی اميد خود را برای دستيابی به‌ حقوق خود در چارچوب ايران از دست داده و در بُعد درازمدت ناگزير استراتژی‌ جدايی از ايران و استقلال کردستان را در پيش خواهد گرفت. بر عکس اين هم صادق است: هر نوع نزديکی جامعه‌ی ايرانی، يا به‌قول آقای بنی‌صدر "فارس"، به‌ کُرد نزديکی بيشتر کُرد به‌ ايران و فارس را هم در پی خواهد داشت، آنهم هم در بُعد داخلی و هم در بُعد منطقه‌ای. لذا حمايت از کُرد جدا از بار اعتقادی، اخلاقی و انسانی آن بار عملی و پراگماتيستی هم دارد. اين کار به‌ هر دليلی صورت گيرد، سود آن قبل از هر چيز متوجه‌ کليت جامعه‌ی کنونی ايران و حفظ وحدت آن خواهد بود. اما در انزوا قرار گرفتن کُرد به‌ سبب عدم همدلی و همکاری احتمالی با آن دقيقاً به‌ اين امر آسيب می‌رساند.
چنين به‌ نظر می‌رسد که‌ آقای بنی‌صدر با امضای بيانيه‌ای جنجالی عليه‌ احزاب کردستان در دو سال پيش و بيان چنين مطالبی‌ "گزينه‌ی انزوا" را برگزيده‌ است ـ با همه‌ی عواقب مخرب آن از جمله‌ برای ايران.
نتيجه‌ اينکه‌ اين نه‌ تنها‌ وظيفه‌ی هر ايرانی دمکرات و مترقی و روشنگر، بلکه‌ حتی هر ايرانی "ناسيوناليست" و "ملی‌گرا" و شيفته‌ی "تماميت ارضی ايران" هم است که‌ گفتمان خود را با گفتمان کُرد هماهنگ سازد، چه‌ که‌ اين قبل از اينکه‌ پشتيبانی از کُرد باشد، سرمايه‌گذاری در آينده‌ی ايران از حيث استقرار دمکراسی و حفظ يگانگی آن است.

۴) بنی‌صدر و دليل استقرار استبداد مذهبی در ايران
آقای بنی‌صدر، مدير مسؤول نشريه‌ی "انقلاب اسلامی" و کاشف "حق انسان در اسلام" [!] جدی جدی مسؤوليت استقرار استبداد مذهبی در ايران را هم گردن کردها می‌اندازد. از نظر ايشان خطا نه‌ در پيش‌گرفتن"گفتمان دوستی" و همراهی با اين رژيم و کمک به‌ استقرار آن، بلکه‌ در پيش‌گرفتن "گفتمان تضاد" و مقاومت در برابر آن بوده‌ است!! بر طبق منطق ايشان سازمانهای سياسی کردستان بايد منتظر می‌ماندند که‌ رژيم "فرصت نفس‌کشيدن پيدا کند" و پادگانها را با نيروهای جديد پر کند و لابد سپاه‌ پاسداران را نيز حواله‌ی شهرهای کردستان کند، تا از اين طريق به‌ قول ايشان "مردم‌سالاری" حاکم شود و در پرتو اين حکومت اسلامی مردم‌سالار حقوق کُرد تحقق يابد!! سادگی هم حدی دارد. جالب است که‌ آقای بنی‌صدر اکنون نيز با اين همه‌ تجربه‌ی مغاير با اين ارزيابی توهم‌آميز باز به‌ آن شرايط و آن سنگر می‌رود و "عبرت"ی که‌ به‌ ديگران می‌دهد، خود نمی‌گيرد! ايشان منيتگراتر و متکبرتر از آن می‌باشد که‌ اقرار کند،‌ شناخت احزاب کردستانی درست‌تر از خوشبينی‌های متوهم و ساده‌لوحانه‌ی وی بوده‌ است.
به‌ هر حال آقای بنی‌صدر رويدادهای آن زمان را معکوس بازگو و به‌ عبارتی مصادره‌ی به‌ مطلوب می‌کند، تا بتواند نتيجه‌ی دلخواه‌ را از آنها بگيرد. واقعيت اما چيست؟ در ايران انقلابی رخ داده‌ است. پادگانهای برخی از شهرهای ايران از جمله‌ کردستان در جريان قيام دست مردم و سازمانهای سياسی افتاده‌اند. در کردستان در شهری چون مهاباد پادگان با همراهی چند افسر انقلابی چون سرگرد عباسی دست حزب دمکرات کردستان ايران افتاد، بدون اينکه‌ درگيری‌ای روی دهد.
در شهرهای ديگر ايران از بخشی از افراد مسلح طرفدار رژيم "کميته‌های انقلاب" تشکيل شد که‌ بعدها در سپاه‌ پاسداران ادغام شدند و بدين ترتيب اسلحه‌های آنها مجدداً دست رژيم افتاد. اما بخشی از سازمانهای سياسی ايرانی که‌ پادگانها را تسخير کرده‌ بودند، اسلحه‌های مصادره‌شده‌ را تحويل ارگانهای رژيم ندادند. در کردستان چی؟
از سويی خمينی "نويد" يک حکومت اسلامی را می‌داد و در همان حال حاضر نبود تن به‌ مطالبات مردم کردستان بدهد، هر چند ابتدا بطور تاکتيکی با آن مخالفت صريح نمی‌کرد. از سوی ديگر سازمانهای سياسی کردستان که‌ رسالتی را برای مردم کردستان بر دوش گرفته‌ بودند، به‌ رژيم مذهبی بدبين بودند. بر همين اساس اسلحه‌های ضبط‌شده‌ را فعلاً تحويل ارگانهای رژيم ندادند و آن را منوط به‌ توافقی با رژيم جديد کردند. اين بدبينی بدون دليل نبود و ريشه‌ در تاريخ و عملکرد حکومتهای حاکم بر کردستان در هر چهار کشور مورد بحث دارد. با چنين زمينه‌ای و در چنين شرايطی و با چنين رژيمی بسيار بديهی بود که‌ کردستان به‌ کلی تسليم اراده‌ی رژيم نگردد و چک سفيد به‌ آن ندهد.
در همان حال اين احزاب طی ديدارهايی با سرآمدان وقت رژيم از خمينی گرفته‌ تا بازرگان و بنی‌صدر و غيره‌ مطالبات سياسی خود را مطرح ساختند. دکتر قاسملو حتی در فرانسه‌ تلاش نمود با خمينی از سر گفتگو درآيد که‌ خمينی حاضر به‌ اينکار نشد.
پاسخ رژيم در کل هيچگاه‌ صريح و به‌ويژه‌ مثبت نبود و محرز بود که‌ دارد وقت می‌خرد، در عين حال که‌ خودفروختگانی را بر عليه‌ احزاب کردستان مسلح و بسيج می‌کرد و سياست رعب و وحشت را پيش می‌برد. در حين مذاکره‌ ستونهای نظامی روانه‌ی کردستان می‌کرد، فانتومهای "آمريکای جهانخوار" را بر سر مذاکره‌کنندگان ويراژ می‌داد (در سنندج)، تيم ترور برای قتل رهبران کُرد به‌ محل مذاکره‌ می‌فرستاد (باز در سنندج).
کدام عقل سليم می‌تواند بگويد که‌ کردها بايد در چنين شرايطی اسلحه‌های خود را تحويل رژيم می‌دادند و خود را خلع سلاح می‌کردند؟ کردستان با مقاومتش در برابر لشکرکشهای رژيم از آزادی و کرامت خود دفاع می‌کرد. در اين مبارزه‌ البته‌ بخش زيادی از احزاب سراسری نيز مشارکت داشتند.
خود آقای بنی‌صدر نيز آنجا که‌ می‌گويد "اين‌گونه کُرد‌ها هم در ميان ساير اقوام ايرانی به حقوق شهروندی و قومی و جنسيتی و دينی خود دست می‌يافتند" تلويحاً به‌ تضييق و تضييع حقوق و آزاديهای نامبرده‌ اذعان دارد. ولی از سوی ديگر باز با نگاه‌ مرکزگرايانه‌ و دولت‌محورانه‌ می‌گويد که‌ چرا کردستان در برابر رژيمی که‌ حاضر به‌ رفع اين نابرابريها نبود، مقاومت مسلحانه‌ ‌کرد. مگر مقاومت نوع ديگری در مقابل رژيم ميسر بود و است؟ جا دارد از آقای بنی‌صدر پرسيده‌ شود، حال خارج از عملکرد احزاب کردستان آيا اين رژيم اساساً پتانسيل پذيرش اين حقوق و آزاديها را داشت؟ اگر داشت، اين امر می‌بايست در مابقی مناطق ايران که‌ جنگی هم نبود، متحقق می‌شد. اگر نداشت، ديگر مقاومت و مبارزه‌ بر عليه‌ آن نه‌ تنها جای سرزنش ندارد، بلکه‌ می‌بايد تحسين هم شود. حقاً مجاهدين نيز بسيار کوشيدند که‌ بطور رودررو با رژيم درنيافتند، اما رژيم راه‌ ديگری برای آنها باقی نگذاشت. طبق منطق آقای بنی‌صدر بايد خطای عدم استقرار مردم‌سالاری در ايران را گردن مجاهدين انداخت. فدائيان اکثريت که‌ ابتدا در جنبش کردستان مشارکت داشتند، اتفاقاً همان "گفتمان دوستی" مورد اشاره‌ی آقای بنی‌صدر را دست آخر برگزيدند. با اين وصف قلع و قمع شدند. چنين سرنوشت غم‌انگيزی را حزب توده‌ی ايران نيز پيدا کرد، حزبی که‌ از همان ابتدا از در مسامحه‌ و مصالحه‌ با رژيم درآمد.
لازم به‌ يادآوری است که‌ رفسنجانی در مصاحبه‌ای بعد از قتل ناجوانمردانه‌ی دکتر قاسملو حين مذاکره‌ مورد پرسش قرار می‌گيرد که‌ آيا دولت ايران با حزب دمکرات کردستان ايران در مذاکره‌ بوده‌ است. وی پاسخ می‌دهد که‌ آنها [حاکمان ايران] آن هنگام که‌ اين حزب کل کردستان را در دست داشته‌، حاضر به‌ مذاکره‌ نبوده‌اند، چگونه‌ اکنون با اين حزب که‌ در خاک عراق است، مذاکره‌ می‌کنند. اين چيزی جز اذعان به‌ شکست "گفتمان دوستی" با اين رژيم نيست. گزاره‌ای معترفانه‌ است دال بر اينکه‌ اين رژيم هيچگاه‌ بنای مصالحه‌ با مردم کردستان را نداشته‌ است و ندارد و اين خارج از موضوع "مبارزه‌ی مسلحانه، آری يا نه‌؟" است‌. لذا انداختن مسؤوليت عدم حل مسأله‌ی کردستان به‌ گردن احزاب کُردی بی‌انصافی مفرط است و پيونددادن آن به‌ تضاد ادعايی کُرد و فارس بی‌اخلاقی.

۵) بنی‌صدر و ادعای عفو عمومی درخواستی احزاب کردستانی
همانطور که‌ ذکر شد، آقای بنی‌صدر مدعی شده‌ که‌ احزاب کردستانی طلب عفو نموده‌اند و حاضر بوده‌اند اگر بخشيده‌ شوند، اسلحه‌ را زمين بگذارند و وی آنها را از اين کار منع کرده‌ است، چون نتوانسته‌ ضامن جان آنها گردد!
من بالشخصه‌ تصور نمی‌کنم جملگی اين داستان حقيقت داشته‌ باشد، به‌ هر حال بسيار برايم نامعقول جلوه‌ می‌کند، مخصوصاً اينکه‌ ايشان آن را جاهای ديگر طوری ديگر تعريف کرده‌ است؛ که‌ گويا موافقت خودمختاری نيز در جيبش بوده‌‌ و غيره‌. شايد هم اينها موضوعات متفاوتی بوده‌اند. اما بگذار بنا را بر درستی اين ادعا قرار دهيم. در چنين حالتی گفته‌ی وی نشان می‌دهد که‌:
 احزاب نامبرده‌ خواهان خاتمه‌ی کشمکش نظامی بوده‌اند.
 شخص شخيص خمينی مانع آن بوده‌ است و نفع خود را در ادامه‌ی لشکرکشی به‌ کردستان و قتل عام مردم اين خطه‌ ديده‌ است. جالب توجه‌ است که‌ ملاحسنی به‌ خاطر جناياتی که‌ بر عليه‌ مردم کردستان مرتکب شد [جناياتی از نوع "داعشی" آن] ، به‌ نماينده‌ی ولی فقيه‌ [ابتدا خمينی و بعدها خامنه‌ای] منتسب گرديد. نفس اين مسأله نه‌ تنها يک دهن‌کجی توهين‌آميز به‌ مردم کردستان بود، بلکه‌ همچنين‌ حکايت از خصومت ريشه‌دار و فطری خمينی و افراد پيرامونش با کردستان می‌کرد و اثبات می‌کند که‌ رد حاکمان کهنه‌انديش و مستبد نو از سوی احزاب کردستانی بسيار درست بوده‌ است.
 آقای بنی‌صدر دست کم در مقطعی درست دانسته‌ که‌ اين احزاب اسلحه‌ زمين نگذارند و بر عليه‌ دولتی مبارزه‌ کنند که‌ خود وی رئيس آن بوده‌ است و يا دست کم برای اينکه آنها‌ بتوانند از خود در برابر يورش رژيم دفاع کنند، چون وی به‌ اذعان خود نمی‌توانسته‌ اين وظيفه‌ را برعهده‌ بگيرد. معلوم نيست کشوری که‌ در آن رئيس جمهورش نتواند ضمانت شهروندان خود را برعهده‌ بگيرد و شهروندان برای نجات جان خود در مقابل دژخيمان آن ناچار باشند اسلحه‌ بدست گيرند، کدام طرف بايد نکوهش شود و کدام طرف تحسين؟
 جالب است که‌ آقای بنی‌صدر همين احزاب را سرزنش می‌کند که‌ "ضد فارس" هستند، در ضمن اينکه‌ به‌ آنها گفته‌ اسلحه‌ زمين نگذارند! آيا تضاد کلامی بزرگتر از اين وجود دارد؟
 و بالاخره‌ پرسش اين است: اگر آنها "ضد فارس" بوده‌اند، چرا با آنها، مشخصاً با حزب دمکرات کردستان ايران، در يک جبهه‌ی واحد ("شورای ملی مقاومت") بوده‌ است؟! جالب است که‌ حزب نامبرده‌ بخاطر اختلافاتی که‌ بين آن و مجاهدين به‌ ويژه‌ سر مذاکره‌ با رژيم اسلامی پيش آمد، از ائتلاف مزبور خارج شد. يعنی اين حزب آن هنگام نيز در جستجوی راهی بود برای رفع مشکل از طريق سياسی و مسالمت‌آميز که‌ البته‌ می‌دانيم از سوی رژيم با گلوله‌های مرگ پاسخ داده‌ شد. آيا مقاومت بر عليه‌ چنين رژيمی "گفتمان دشمنی با فارس" است که‌ وی مدعی شده‌ است، يا دقيقاً خدمت به‌ مردم فارس؟
 همچنين جای پرسش است چرا از سازمان ملل خواهان کمک به‌ مردمی است [کوبانی] که‌ خود را از جمله‌ "ضد عرب" تعريف می‌کنند! آيا غير از اين است که‌ خود وی نيز باوری به‌ حرف خود ندارد.
 آقای بنی‌صدر گرايش شديدی به‌ اين دارد خود را محور و مبدأ رويدادها نشان دهد. بر همين مبنا تلاش می‌کند رژيم و سران آن را از آنگاه‌ که‌ وی از رژيم روی برگرداند، جنايتکار و فاسد و قابل مبارزه‌ معرفی کند. در حاليکه‌ روشن است که‌ اين رژيم با کنارگيری آقای بنی‌صدر نبود که‌ استحاله‌ يافت و يکباره‌ ضدمردمی شد، بلکه‌ از همان ابتدا چنين ماهيتی داشت. قبل از خرداد ۶۰ نيز جنايت بود، اعدام بود، ترور بود، شکنجه‌ بود، سرکوب مخالفان و کردستان و ترکمن‌صحرا بود و غيره‌. چنانچه‌ وی چنين نظر سوال‌برانگيزی در مورد رژيم ندارد و بطور جدی معتقد است که‌ رژيم از همان ابتدای به‌قدرت‌رسيدنش، علی‌الخصوص از برهه‌ی نمايش 'همه‌پرسی جمهوری اسلامی آری يا نه‌' آن در سال ۱۳۵۸ به‌ اين سو نادمکراتيک، مرتجع، فاسد و تروريست بوده‌، چگونه‌ است به‌ نقد توهم بدوی خود در ارتباط با رژيم و خمينی، به‌ نقد عملکرد خود برای کمک به‌ استقرار آن نپرداخته‌ و پيوسته‌ در تلاش توجيه‌ و تطهير آن برآمده‌ است‌؟! آخر نمی‌شود همه‌ مبارزه‌ با اين رژه‌م درست باشد و هم همراهی با آن. و چگونه‌ است ادعا می‌کند که‌ با سقوط ديکتاتوری شاهنشاهی و فائق شدن داعشيان وطنی بر کرسی قدرت "گُل بر گلوله‌ پيروز" شد؟! آايا توصيف رژيم خشن و تبهکار و سياه‌جامه‌ی اسلامی با‌ "گل" توهين به‌ زيبايی نيست، توهين به‌ طبيعت نيست، توهين به‌ تنوع و رنگارنگی نيست؟ و چرا مبارزه‌ با اين رژيم با چنين خصائلی را مثلاً توسط‌ احزاب کردستانی از همان ابتدا مورد نقد و نکوهش قرار می‌دهد؟!

توضيح و توصيه‌ی پايانی
با همه‌ی اين توصيفات بنا نيست اينجا سياه‌نمايی شود و مجموعه‌ی افکار و بيلان عملکرد سياسی ايشان در ۳۵ سال گذشته‌ زير سوال برود. برای نمونه‌ اينکه‌ ايشان به‌ هر حال در سال ۶۰ شمسی به‌ اين رژيم پشت کرد و به‌ باورهای خود خيانت نکرد، اينکه‌ وی در "دادگاه‌ ميکونوس" بر تروريسم دولتی 'جمهوری' اسلامی شهادت داد، اينکه‌ وی سنگر مبارزه‌ بر عليه‌ اين رژيم را ترک نکرده‌‌، از نظر افکار عمومی دور نمانده‌ است. اينجا اما هدف تحليل افکار و اعمال بخشاً مبهم، بخشاً نادمکراتيک و بخشاً متضاد وی در پيوند با مسائل کردستان و رد ادعای فرومايه‌ی وی مبنی بر ضدفارس‌بودن کُرد بود که‌ حتی توسط حکومت جعل و جهل اسلامی ايران نيز به‌ کُرد نسبت داده‌ نشده‌ است.
به‌ هر روی، اگر ايشان ارزشی برای افکار عمومی کردستان قائل است و می‌خواهد از سوی احزاب کردستانی جدی گرفته‌ شود، شايسته‌ است‌ در ارتباط با موضوعات مطروحه‌ روشنگری کند، سوءتفاهمات احتمالی را برطرف سازد و از مردم و احزاب کردستان برای افتراهای ناروايش عذرخواهی نمايد.

آلمان، ۲۹ نوامبر ۲۰۱۴

لينک مصاحبه‌ی آقای بنی‌صدر: http://radiokoocheh.com/article/257234


ارسال به بالاترین | ارسال به فیس بوک | نسخه قابل چاپ | بازگشت به بالای صفحه | بازگشت به صفحه اول 
Copyright: gooya.com 2016