یکشنبه 23 آذر 1393   صفحه اول | درباره ما | گویا

گفت‌وگو نباشد، یا خشونت جای آن می‌آید یا فریبکاری، مصطفی ملکیان

مصطفی ملکیان
ما فقط با گفت‌وگو می‌توانیم از خشونت و فریبکاری رهایی پیدا کنیم. در جامعه هر مساله‌ای از سه راه رفع می‌شود، یکی گفت‌وگوست، یکی خشونت و دیگر فریبکاری. اگر در جامعه گفت‌وگو تعطیل شود دو رقیبی که جای آن را می‌گیرند، خشونت و فریبکاری هستند ... [ادامه مطلب]


پرخواننده ترین ها

نقش روشنفکری، احمد فعال

احمد فعال
روشنفکران حق دارند آداب و سنن و آئين مذهبی جامعه خود را عقب‌مانده و دست و پاگير تلقی کنند و حق دارند که در تغيير اين آداب و سنن و آئين جامعه بکوشند. اما در دو چيز بر حق نيستند. يکی اينکه در نقد و تغيير آداب و آئين فرهنگی و مذهبی جامعه خود، از در ستيز و استهزا وارد شوند. دوم اينکه، نقد و تغيير داشته‌های فرهنگی جامعه، فرايندی تدريجی است که از خلال جريان انديشه بدست می‌آيد

تبليغات خبرنامه گويا

advertisement@gooya.com 


اغلب خطاها و مناقشات پيرامون روشنفکری و گاهاً بحث‌های حل نشده درباره روشنفکری، به تفاوت نگذاشتن و تميز قائل نشدن ميان تعريف روشنفکری با نقشی که روشنفکر ايفاء می‌کند، باز می‌گردد. اين تفاوت و تمايزگذاری همچنانکه در مقاله قبل توضيح دادم، تفاوتی است ميان روشنفکری در وضعيت انتزاعی با روشنفکری در وضعيت انضمامی. يا به عبارت ديگر، تفاوت ميان روشنفکری در وضعيت هستی است، با روشنفکری در وضعيتی که هست. اگر بخواهم انضمامی‌تر به اين تمايز و تفکيک پاسخ دهم، تعريف روشنفکری در وضعيت انتزاعی، مانند تعريفی است که درباره انسان يا جامعه ارائه می‌دهيم، و به قول فلاسفه از "انسان به ما هو انسان" يا انسان به حيث اينکه انسان است، ياد می‌کنيم. منظور از روشنفکری انضمامی، روشنفکرانی است که در ايران يا در فرانسه و يا هر سرزمين ديگر به فعاليت روشنفکری می‌پردازند.

در وضعيت انتزاعی روشنفکری روشنفکری است. بدون يک واو کم يا زياد. تعريف ما در اين وضعيت همان خصوصياتی است که در مقاله قبل فهرست کردم۱. در اين معنا تقسيم روشنفکری به روشنفکر ايرانی يا فرانسوی يا روشنفکری دينی و روشنفکری غيردينی يا روشنفکر سکولار و غيرسکولار کاملا بی‌معناست. اين خصوصيات تعريف نهايی روشنفکری نيستند، می‌توانند مورد نقد قرار گيرند و می‌توانند در معرض کمی يا بيشی قرار گيرند. به عبارتی، خواننده می‌تواند در حد بضاعت و شناخت خود به اين فهرست بيافزايد و يا از آن کم کند. اما بايد توجه داشت که هر نظريه‌ای و يا هر تعريفی که ارائه می‌دهيم، بايد الگويی از يک ايده و يا نظريه را بدست دهد، تا شامل همه روشنفکرانی باشد که در پهنه جهان در تعهد به حقيقت، برای خود نقش و يا وظيفه‌ متفاوتی قائل می‌شوند.

در همان مقاله توضيح دادم که تفاوت روشنفکران در جوامع مختلف، تفاوت نه در تعريف و ويژگی‌های روشنفکری، بلکه در نوع نقشی است که در جوامع مختلف با ديدگاه‌ها و گرايش‌های مختلف برای خود قائل هستند. اتخاذ اين نقش نيز بايد برآمده از ويژگی‌های اصيل و ذاتی روشنفکری باشد. يک روشنفکر نمی‌تواند فرانسوی باشد و يا ايرانی باشد، اما بر حسب اينکه فرانسوی و يا ايرانی است، فارغ از ويژگی‌های اصلی و ذاتی‌ای باشد که برای روشنفکری در وضعيت انتزاعی فهرست نموديم. يا بگويم، چون روشنفکر فرانسوی فلان يا بهمان ويژگی را داراست، پس روشنفکر ايرانی بايد دارای ويژگی‌های ديگری باشد. مثلا اينجور نيست که بگويم روشنفکر ايرانی در کار آگاهی بخشيدن و روشنايی بخشيدن به جامعه است و در فرانسه چون مردم با نسبت بالايی دارای سواد و آگاهی هستند، کار روشنفکر فرانسوی اين است که اعتنايی به آگاهی اجتماعی نداشته باشد. يا آنکه روشنفکر ايرانی در کار مبارزه با سانسور است، و حالا که در فرانسه سانسور وجود ندارد، روشنفکر فرانسوی بايد در کار سانسور کردن باشد. هر چند با تعريفی که از سانسور ارائه داديم، جامعه فرانسوی و مردم جامعه فرانسه به دليل تسلط تکنولوژی‌های رسانه‌ای و دنيای مجازی که توسط اين رسانه‌ها بوجود می‌آيند، کم از مردم جاهای ديگر جهان در معرض سانسور نيستند. البته که روشنفکر فرانسوی و روشنفکر ايرانی با يکديگر تفاوت دارند، اما اين تفاوت‌ها نه به حيث ويژگی‌های اصيل و ذاتی، بلکه به حيث نقشی است که اين دو، در دو کشور متفاوت ايفاء می‌کنند.

اينکه جهان غرب و فلاسفه غرب روشنفکری را چی تعريف می‌کردند و يا می‌کنند، در سنجش تعريف روشنفکری، چندان با اهميت نيست. همانطور که در مقاله قبل توضيح دادم، اين تعريف و صدها تعريف ديگر از اين دست، چيزی از مفهوم روشنفکری نه کم می‌کند و نه زياد. نکته با اهميت اينجاست که الان پديده روشنفکری يک پديده جهانی است. مثل تمام ايده‌ها و نحله‌ها و مشاربی که در حوزه زندگی اجتماعی وجود دارند. مارکسيسم و ليبراليزم پديده‌های جهانی هستند. اديان پديده‌های جهانی هستند. يک مسيحی ساميايی و مصری نمی‌تواند بگويد، چون خاستگاه دين مسيح در آن خطه بوده است، پس ايرانی‌ها يا اروپايی‌ها نمی‌توانند تفسير تازه‌ای از مسيحيت ارائه‌ دهند. و يا آنکه اگر هم تفسيری ارائه می‌دهند، مانعی نيست، اما مبنای تفسيری آنها بايد، نوع تفاسير و يا نوع نگاهی باشد که از اقوام سامی سرچشمه گرفته است. حال آنکه مارکسيسم، ليبراليزم (تا حدی) و اديان، دارای متون و منابع اوليه و روشن هستند، اما روشنفکری چيزی جز کنش روشنگری نيست. نمی‌توان اين حقيقت را انکار کرد که فلاسفه و روشنفکران غرب تفاسير متين و سنجيده‌ای از روشنفکری بدست داده‌اند، که يک به هزار آن در سرزمين‌هايی نظير سرزمين‌ ما وجود ندارد. به عنوان مثال به همين کتاب ديالکتيک روشنگری مراجعه کنيد، اثری که هورکهايمر و آدرنو در اين کتاب آفريدند، کار آنها را در زمره يکی از آثار مهم قرن بيستم نشان می‌دهد. با اين وجود تفاسير آنها، تفاسير مرجع نيست. اساساً هيچ تفسيری از اين نوع نمی‌تواند تفسير مرجع باشد. همه حرف من اين است که نمی‌توان درستی و يا نادرستی معنای روشنفکری را با ارجاع به اين متون تصديق و يا تکذيب کرد. اين همان کاری است که مشارب بنيادگرايی در تمام جهان برای راست يا ناراست شماردن حق، راستی و ناراستی را به آراء اين و آن ارجاع می‌دهند. منابع سانسور و قدرت از همينجاست که شکل می‌گيرند.

تفاوت روشنفکری در ملل مختلف و در مشارب مختلف، منوط به طرح مسائل و مشکلاتی است که در جوامع مختلف وجود دارند. طبعی است که مسائل و مشکلاتی که در جامعه ايران وجود دارد، با مسائل و مشکلاتی که در جامعه فرانسوی و يا جوامع آفريقايی وجود دارند، بسيار متفاوت هستند. از مسائل فرهنگی و سياسی گرفته تا مسائل فلسفی تا حتی مسائل ژئوپولوتيک. اگر در ريز مسائل و مشکلات يک جامعه وارد شويم، ممکن است با دهها و شايد صدها مسئله و مشکل مواجه شويم. هم اکنون در ايران و در همين شهر تهران با مسائل و مشکلاتی چون، ترافيک، تراکم جمعيت، عصبيت و خشونت، گسترش بيماری سرطان، افزايش طلاق، افزايش بزهکاری و جرائم، تورم و گرانی‌های طاقت فرسا، ناامنی و فقدان چشم‌اندازهای روشن، ناامنی سرمايه‌گذاری، سقوط و انحطاط ارزش‌های اخلاقی، از بين رفتن و سُست شدن پيوندهای عاطفی، سُست شدن اعتماد در سلسله مراتب اجتماعی، و از نظر سياسی مسئله دموکراسی، حقوق مدنی، و آزادی‌های سياسی و دهها مسئله و مشکل ديگر که در اين فهرست نيامدند و صدها مشکل و مسئله‌ای که می‌توانند از دل همين‌ها استخراج شوند، وجود دارند که شهر را و کشور را به پرسش‌های عظيمی در خصوص چه بايد کرد و از کجا بايد آغاز کرد، روبرو می‌سازد.

برای تفسير روشن‌تر نقش روشنفکری، خوب است توجه خوانندگان را به يک تفاوت اساسی جلب کنم. تنها روشنفکران نيستند که با اين مسائل و مشکلات روبرو هستند. گروه‌های مختلفی از نخبگان جامعه وجود دارند که دست به گريبان اين مسائل و مشکلات هستند. اين گروه‌های نخبه که همان طبقه اليت‌ جامعه و يا انتلکتوئل‌ها ناميده می‌شوند، مانند متخصصان حِرَف گوناگون، دانشگاهيان، تکنوکرات‌ها، سياست‌مداران، اقتصاددانان، طرفداران محيط زيست، مهندسان، هنرمندان و حتی پاره‌ای از نويسندگان، روزنامه‌نگاران و اهل ذوق و ادبيات، پا به پای روشنفکران، با همين مسائل و مشکلات روبرو هستند. تفاوت اساسی روشنفکران با اين گروه‌های نخبه و يا اليت، در دو نوع نگاهی است که من در دفاع از روشنفکری اصطلاحاً به دو "نگاه حرفه‌ای‌گرايی" يا آنطور که فرنگی‌ها می‌گويند پرفشناليزم و "نگاه بيانگری" تقسيم کرده‌ام. و کارل پوپر اگر نه در مذمت روشنفکری، اما در مذمت روشنفکری آرمان‌گرا، از دو نگاه "مهندسی خُرده‌کار" و "مهندسی سراب‌گرا" ياد می‌کند۲. به نظر او مهندسی سراب‌گرا همان کاری را می‌کند که روشنفکران انجام می‌دهند، يعنی کسانی که فکر می‌کنند برای کل جامعه نقشه دارند و اتفاقاً نقشه جامع و کاملی هم در اختيار دارند. به نظر پوپر فرجام مهندسی سراب‌گرا جز توتاليتاريسم نيست. متقابلاً مهندسی خُرده‌کار، همان کاری است که مهندسان و متخصصان و نخبگان جامعه انجام می‌دهند. زيرا آنها هيچ برنامه‌ای برای کل جامعه در سر ندارند، ای بسا آسفالت کردن يک خيابان و يا آباد کردن يک بيابان، و به سامان رساندن يک طرح و يا يک نقشه‌ی‌ جزئی را، هدف اصلی خود می‌شمارند. به همين دليل پس از رسيدن به يک هدف جزئی، دنبال يک طرح و يک نقشه جزئی ديگر می‌روند. کارل پوپر با اين تفسير مرتکب دو خطای بزرگ می‌شود. نخست آنکه او نقش همه آنهايی که کار مبارزه و روشنگری هستند، تا حد تفاسير استالينی تقليل می‌دهد. روشنفکران همچنانکه توضيح دادم، هيچگاه نقشه کلی، آنچنانکه فکر ‌کنند جهانی را از دوزخ به بهشت تغيير می‌دهند، در سر ندارند. وظيفه آنها تنها بيان حقيقت و مبارزه با انواع سانسورهاست. آنها نمی‌توانند جانشين جامعه در تغيير سرنوشت خودشان باشند، آنچنانی که بسياری از فعالان سياسی و سياستمداران حرفه‌ای در سر دارند. خطای دوم اينکه، کارل پوپر از اين واقعيت تاريخی چشم‌پوشی می‌کند که بنا به تجربه، برای مهندسی خُرده‌کار يا انتلکتوئل‌ها اين خطر بزرگ وجود دارد، که با بی‌تفاوت نشستن و يا بی‌توجهی به مسائل اساسی جامعه، آنها را در خدمت قدرت قرار می‌دهد. اتفاقی که به جرئت می‌توان گفت، اغلب نزديک به اتفاق اين دسته از انتلکتوئل‌ها چنين سرنوشتی داشته‌اند.

نگاه روشنفکری بر آن است که از ميان فهرست مسائل و مشکلاتی که جامعه با آن دست به گريبان است، ريشه اصلی آنها را جستجو کند؟ آيا مشکل و يا مشکلاتی وجود دارد و دارند، که سرچشمه همه مشکلات و مسائل جامعه باشند؟ قطعاً معنای روشنفکر اين نيست که حتما ريشه و سرچشمه همه مشکلات و مسائل را در يک جا و يک مسئله و يا يک مشکل جستجو کند؟ هر چند پاره‌ای از روشنفکران بنا به اينکه دارای چه نوع گرايش سياسی و فلسفی هستند، چنين جستجو می‌کنند. اما معنای روشنفکری چنين جستجويی نيست. معنای روشنفکری در بادی نخست همين جستجو و نفس همين جستجوست. اگر نقش روشنفکری همين است که همه مشکلات را در يک مشکل و همه راه‌حل‌ها را در يک راه‌حل و همه هدف‌ها را در يک هدف تقليل دهد، شايد استفاده از همان مهندسی سراب‌گرای کارل پوپر، تعريف دقيق‌تری در باره روشنفکری باشد. اما واقع اين است که روشنفکر بنا به ويژگی‌هايی که در مقاله قبل اشاره کردم، نه همچون انتلکتوئل‌ها و نخبگان در جستجوی مسائل و مشکلات خُرد هستند، آنچنانی که نقش خود را تقليل دهند، و نه در فروکاستن همه مشکلات در يک مشکل، تقليل‌گرا هستند.

با اين وجود خواننده محترم می‌تواند روی همه اين مباحث مناقشه کند. اما آنچه برای راقم اين سطور تا حدی روشن است اين است که :

۱- بنا به توصيف و تعريف روشنفکری در مفهوم انتزاعی، هيچ تفاوتی و هيچ تقسيم‌بندی‌ای ميان روشنفکری فرانسوی و ايرانی، ميان روشنفکر دينی و غيردينی وجود ندارد. تفاوت آنها در نقشی است که در جستجوی مسائل و مشکلات جامعه‌های خود پيدا می‌کنند.

۲- در توصيف روشنفکری در مفهوم انضمامی، ما با اقسام روشنفکری روبرو هستيم. روشنفکری فرانسوی و روشنفکری ايرانی و يا روشنفکری دينی و روشنفکر غيردينی در اين مفهوم است، که معنا پيدا می‌کند. هيچ روشنفکری در اجرای نقش خود، نمی‌تواند فارغ از ايده و عقيده وجود داشته باشد. بنابراين همچنانکه روشنفکران چپ مارکسيستی و روشنفکران ليبرال، روشنفکران سکولار و به تازگی روشنفکران آمريکايی۳ وجود دارند، روشنفکری دينی هم می‌تواند، مشربی از تفکرات روشنفکری باشد. هر قسم از اين روشنفکران به فراخور دغدغه‌های فکری خود و به فراخور فرهنگ و سرزمينی که در آن زندگی می‌کنند، مسائل را به گونه‌ای متفاوت می‌بينند، و راه‌حل‌ها را به گونه‌ای متفاوت ارائه می‌دهند. اما برای آنکه گوناگونی روشنفکران به ديگ هفت من جوشی بدل نشود که بجای آگاهی و رشد جامعه، اسباب مزاحت برای جامعه شوند بايد،

۳- روشنفکران در سراسر دنيا هر قدر متفاوت باشند، اولاً، نمی‌توانند از ويژگی‌های انتزاعی و ذاتی روشنفکری منتزع باشند. به عبارتی رابطه روشنفکر انتزاعی با روشنفکر انضمامی مثل رابطه‌ای است که حقوق اساسی با حقوق مدنی دارند. حقوق اساسی حقوق ذاتی انسان هستند و حقوق مدنی، حقوق اکتسابی انسان هستند. اما حقوق مدنی نمی‌توانند ناقض و فراتر از حقوق اساسی باشند. ثانياً، وقتی مبارزه با سانسور و به تبع آن نقد قدرت بخشی از ويژگی‌های ذاتی روشنفکران محسوب می‌شود، در نتيجه روشنفکران بايد فارغ از انديشه قدرت باشند.

۴- روشنفکران در جستجوی مسائل و مشکلات جامعه، رشد و آگاهی و آزادی جامعه را هدف قرار می‌دهند. بنا به اينکه دولت سازمان‌يافته ترين شکل قدرت است، هيچ دولتی و لو در دموکرات‌ترين و حقوقمندترين کشورهای جهان، با هدف رشد، آگاهی و آزادی جامعه شکل نگرفته‌ است. رعايت آزادی‌ها و حقوق در جامعه به وسيله دولت‌ها، نه به واسطه تعريف دولت، بلکه به واسطه بنيادهای استواری است که در جامعه مدنی وجود دارند. از اين نظر روشنفکران در هر موقعيت و مقامی که هستند، اپوزسيون و منتقد وضع موجود هستند. اين تفصيل اگر صحيح باشد، آدمی در شگفتی روشنفکر ناميدن افرادی که جز در جان‌نثاری و مجيزه‌گويی و سانسور نقشی در تاريخ نداشته‌اند، درمی‌ماند. از آگاهی‌بخشی و آزادی و دفاع از حقوق جامعه بکنار، حتی اگر به مفهوم روشنفکری در معنای تحت‌الفظی آن بسنده کنيم، معلوم نيست چگونه فرد جان‌نثاری چون هويدا را می‌توان در اين زمره گنجاند؟!!

۵- وظيفه و نقش آگاهی و روشنگری اقتضا می‌کند که روشنفکران بيش از هر چيز و پيش از هر چيز به جامعه، سنن و فرهنگ سرزمينی خود آگاه باشند. وقتی جامعه را نشناسيم و مردمی را نشناسيم، وقتی به عادات و آداب آنها آشنايی و آگاهی نداشته باشيم، چگونه می‌توان روشنايی در چيزی افکند که برای خود ما روشن نيست؟ به همين دليل بود که مرحوم شريعتی می‌گفت، يک روشنفکر چينی قبل از هر چيز بايد کنفسیوس شناس باشد و يک روشنفکر هندی بايد قبل از هر چيز بودائيسم و هندوئيسم را بشناسد. نقل است که مرحوم صمد بهرنگی وقتی در روستايی که محل آموزگاری او بود قدم می‌زد، کسی او را از پشت سر نمی‌توانست با ساير روستائيان تشخيص دهد. اکنون از روشنفکران خيلی هم انتظار نيست که مانند صمد بهرنگ شوند، او الگوی کميابی از نسل روشنفکری دوران خود بود. اما اين انتظار هست که فرهنگ و سنن جامعه خود به درستی بشناسند. روشنفکران حق دارند آداب و سنن و آئين مذهبی جامعه خود را عقب‌مانده و دست و پاگير تلقی کنند و حق دارند که در تغيير اين آداب و سنن و آئين جامعه بکوشند. اما در دو چيز بر حق نيستند. يکی اينکه در نقد و تغيير آداب و آئين فرهنگی و مذهبی جامعه خود، از در ستيز و استهزا وارد شوند. زيرا، هيچ جامعه‌ای در وقت آگاهی، آب از چشمه‌ای نمی‌نوشد که زهرآگين است. دوم اينکه، نقد و تغيير داشته‌های فرهنگی جامعه، فرايندی تدريجی است که از خلال جريان انديشه بدست می‌آيد. اگر ستيهندگان به دعای بارانی نشسته‌اند که دولتی برآيد و سيل در آئين جامعه بيافکند، به غير از اينکه در تغيير، همان نقشی را ايفاء می‌کنند که همه دولت‌ها و گروه‌های بنيادگرا می‌کنند، حاصل سيل‌افکنی، جز بيدار کردن اژدهای بنيادگرايی افراطی نيست. اينکه گفته می‌شود «کارِ روشن‌فکر آن است در پاره‌ای مواقع در مقابل مستی‌ توده سر خم نکند. شما مستی توده را منطق می‌کنيد۴». دستکم در عالم انتزاع سخن حقی است. اما کار روشنفکر اين نيست که توده‌ها را در برابر منطق خود سرخم فرود بياورد. کار روشنفکر برافکندن بنياد انديشه و منطقِ خم شدن و خم کردن است.

۶- نقش روشنفکر از ميان برداشتن بنياد عصبيت‌ها وعصبانيت‌هاست. در منطق روشنفکری درست درست است و نادرست نادرست. هرگز به هيچ بهانه‌ای درست نادرست نمی‌شود و نادرست درست نمی‌شود. با عصبانيت هيچ درست و نادرستی در جای خود نمی‌نشيند. درست را بايد تصديق کرد و لو اينکه از زبان و قول نادرستکاران باشد. نادرست را بايد نقد کرد و لو از زبان درستکارترين باشد. مباحث را نبايد بيهوده در هم آميخت. مباحث نظری و فرهنگی را نمی‌توان به سبقه سياسی پيوند داد، الا اينکه بگوئم و روشن کنيم که سخن حقی است که گوينده مراد باطل از آن می‌جويد. نويسندگانی پيرامون رابطه ميان روشنفکری و شيعه‌گری اظهار نظر کرده‌اند. من از اساس با طرز فکر آنها و بعضاً با سابقه سياسی آنها بشدت مخالف هستم. از نظر من آقای بهنود برجسته‌ترين ژورناليست ايرانی است. آزادانديش نشان می‌دهد، اما تعهدی برابر با آنچه که من ويژگی‌های روشنفکری برشمردم ندارد. حالا شايد تعهدات خودش را دارد که بايد در معرض نقد قرار گيرند. آقای مهاجرانی نيز دستکم در اين سالهای اخير شخصيتی آزادانديش و متين نشان می‌دهد، اما ديدگاههای مصلحت‌مدارانه و عقل توجيه‌گر او بشدت مرا آزار می‌دهد. اگر سرجمع بگيريم با هر دو اين نويسنده مخالف هستم. اما دليلی بر اين نيست که هرگاه سخن حقی گفتند، آن را بحساب همه ناحقی‌های ديگر بگذارم. سخن آقای مهاجرانی در رابطه با نسبت شيعه و روشنفکری روشن است۵، اما آقای مهدی اصلانی با فکری سراسر خشم‌آگين و با به ميان کشاندن سابقه و لاحقه آقای مهاجرانی، حرفهای بی‌ربطی را به سخن او نسبت می‌دهد. اينکه روشنفکر ايرانی بايد شيعه را بشناسد، نسبتی با اين نتيجه‌گيری که روشنفکری ايرانی بايد خط قرمزهای شيعه را رعايت کند۶، ندارد. حال اگر آقای اصلانی مراد آقای مهاجرانی را برملا کرده است که مثلا ً رعايت خطوط قرمز شيعه، چيزی جز رعايت قدرت نيست، فرض کنيم درست گفته باشد. اما جای اين درست توی اون متن نبود. از اينجا من به ويژگی ديگری اشاره می‌کنم که نقش روشنفکری را باز می‌گويد،

۷- يکی از وظايف و نقش‌های روشنفکری اين است که درست و نادرست هر چيز را جای خود می‌گذارد. رابطه‌ای دقيق و متين ميان متن و حاشيه و به قول فرنگی‌ها رابطه‌ای ميان تکس و کانتکس برقرار می‌کند. مرحوم شريعتی در يکی از آثار خود در انتقاد به مرحوم احمد کسروی می‌گويد : «من به کتاب‌ها و مطالب و حرکت‌های کسروی کاری ندارم، فرض می‌کنم هر چه گفته است درست است و صد در صد منطقی و حقيقت علمی است. اما فراموش نمی‌کنم و شما هم نبايد فراموش کنيد که در موقعی و در دوره‌ای و در شرايط اجتماعی، اين مسائل را طرح کرد که هنگام طرح مسائل ديگری بود۷». حالا منظور من اين نيست که سخن شريعتی در باره مرحوم کسروی و بهنگام بودن انتقادات تند او نسبت به شيعه و شيعه‌گری درست است يا درست نيست، اما فحوای سخن مرحوم شريعتی همان رابطه متين و منطقی‌ای است که يک روشنفکر بايد ميان خود و جامعه و زمانه خود برقرار کند.

www.bayaneazadi.com
ahmad_faal@yahoo.com

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
فهرست منابع:
۱- به مقاله روشنفکری و دينداری در کدام معنا ساز و ناساز يکديگرند؟
۲- به فصل نهم ص ۱۸۸کتاب جامعه باز و دشمنانش، نوشته کارل پوپر مراجعه شود.
۳- روشنفکری از نوع آمريکايی، ترکيبی متناقض، نوشته آقای دکتر مرتضی مرديها روزنامه همشهری ۷/۶/۸۱
۴- مقاله آقای مهاجرانی "ولی افتاد مشکل ها" نوشته مهدی اصلانی
۵- مقاله روشنفکر ايرانی و فرهنگ شيعی نوشته عطاء الله مهاجرانی
۶- همان مقاله قبل از مهدی اصلانی
۷- جزوه مسئوليت شيعه بودن اثر مرحوم دکتر شريعتی


ارسال به بالاترین | ارسال به فیس بوک | نسخه قابل چاپ | بازگشت به بالای صفحه | بازگشت به صفحه اول 
Copyright: gooya.com 2016