شنبه 6 دی 1393   صفحه اول | درباره ما | گویا

گفت‌وگو نباشد، یا خشونت جای آن می‌آید یا فریبکاری، مصطفی ملکیان

مصطفی ملکیان
ما فقط با گفت‌وگو می‌توانیم از خشونت و فریبکاری رهایی پیدا کنیم. در جامعه هر مساله‌ای از سه راه رفع می‌شود، یکی گفت‌وگوست، یکی خشونت و دیگر فریبکاری. اگر در جامعه گفت‌وگو تعطیل شود دو رقیبی که جای آن را می‌گیرند، خشونت و فریبکاری هستند ... [ادامه مطلب]


خواندنی ها و دیدنی ها
در همين زمينه
30 آبان» بوميايی ذهـن ٫ ابراهیم هرندی
28 شهریور» حـاکم‏ها و آدم‏ها؛ (بخش دوم)٬ ابراهيم هرندی
پرخواننده ترین ها

ســـــتيزِ کهـنه و نـو٬بخش دوم: اجنبی حرف بزن! بگو من چه باید بکنم؟ ابراهيم هرندی

ابراهیم هرندی
گفتيم که ستيزِ کهنه و نو، کانونی ترين انگيزه ی رفتارها و کردارهای تاريخ ساز در جهان کنونی، بويژه در کشورهای پيرامونی ست. اين ستيز برآيندی از نگرش مدرن به هستی ست که شيوه های کهن زيستی را در چشم نگرنده از سکه می اندازد و بی ارزش می کند. اگرچه اين نگرش با هيچ فرهنگ و دين و آئين ويژه ای سرِ ستيز ندارد و هنجارهای اخلاقی آن همه باورها را ارج می نهد و آزادی آن ها را يکی از حقوق بشر می داند، اما فرهنگ ها و دين ها و آئين های کهن، بناگزير در پرتو آن رنگ می بازند و خودبخود پس از چندی به موزه باورهای فولکلوريک سپرده می شوند. از اينرو، نگرش مدرن، بيشترين و بزرگترين دشمنانش را در خاستگاه خود، يعنی کشورهای مدرن جهان دارد.

تبليغات خبرنامه گويا

advertisement@gooya.com 


گسترای نقدِ نگرش مدرن، از چنان بلندا و پهنا و ژرفايی برخودار است که تاکنون زمينه پيدايش صدها چشم انداز و گروهکِ نوگريز، صنعت ستيز و سنت آويز را پديد آورده است. نگرش های پُست مدرن، آنارشيست، نوستالژيک، کياتيک، بومی گرايی و باستان گرايی، نمونه هايی از اين چگونگی اند. اين برجوشه های پيرامونی فرهنگ مدرن، بخشی از واکنش های مردم همان فرهنگ به خويش است. اما سردمدارانِ آئين ها و ايدئولوژی ها واپسگرا و هراسمند و بحرانی در کشورهای پيرامونی، آن ها را نمادهايی از ورشکستگی فرهنگ مدرن و ناسازگاری آن با زندگی انسان می دانند و با اشاره به آثار انتقادی فيلسوفان و نويسندگانِ آن نگرش ها، درپی خوارنمايی بنياد انديشه های مدرن هستند.

ستيز کهنه و نو، در روزگار ما آنچنان فراگير و در- همه - جا - آشکار است که از گفتگوهای درون- ذهنی ما گرفته تا گُسل نسل ها و کشمکش های خانوادگی و خيزش های بزرگ فرهنگی و اجتماعی ايران در دو سده گذشته را می توان بازتابِ يکراست آن دانست. هربار که کسی، باوری، انديشه ای و يا گمانه ای فرهنگی را در ذهن خود به پرسش می گيرد و آن را خام و خرافی می پندارد و يا از رفتار خود بناگهان شگفت زده و شرمنده می شود و آن را تکرار رفتار خرافی ِگذشتگان خود می داند و از کرده خود پشيمان می شود، ذهن او ميدان ستيز ِ کهنه و نو شده است. هرجا که فرزندی از راه ها و رسم های کهن سرپيچی می کند و جُستاوردهای دانش و انديشه و آموزه های آکادميک خود را درست تر از پندهای پيران می داند، به ميدان جنگ کهنه و نو، پا نهاده است. هرجا که مردمی به پاسدارانِ سنت هاِيی که آنان را از پيوستن به کاروان زندگی صنعتی باز می دارد و به درون گرايی و خويشتنداری و شکيبايی و چله نشينی برای "تزکيه نفس" و رستگاری می خواند، "نه"، می گويند و وجود آن کنُش ها را نازمانمند و زيان آور می پندارند، ستيز کهنه و نو در گستره همگانی آن مردم در کار است.1
آشکارترين ويژگی ذهنيت مدرن، پرسشگری آن است و نخستين پرسش های دارنده اين ذهنيت، درباره کيستی خود و چيستی جهان. انسان پرسنده با گذار از گستره کودکی و پاگذاردن به وادی آگاهی، از بودن خود در جهان آگاه می شود و نخستين پرسش او از خود اين خواهد بود که، "من کيستم؟ اينجا کجاست؟ پيوند من با اين جهان چيست؟ من اينجا چه می کنم؟ برای چه به اينجا آمده ام؟ به کجا خواهم رفت؟ برای چه؟ چگونه و چرا؟ اين ها اساسی ترين پرسش هايی هستند که انسان، از آغازِ برآيش ِ آگاهی تاکنون از خود کرده است و شيوه زندگی خود را بر پايه پاسخ هايی که گرفته است، شکل داده است. از اينرو، همه آئين ها، دين ها و ايدئولوژی ها می کوشند تا با پاسخ دادن به اين پرسش ها، فرمان ذهن مردم را از اوانِ دورانِ کودکی آنان بدست آورند و آن ها را آرام و رام در راستای سود خود بکار گيرند. اين کار با فراهم آوردن پاسخ های دروغين و فلج کردن مکانيزم پرسشگریِ ذهن، با کمک گفتمان هايی چون؛ هويت، مليت، دين، اخلاق، حکومت و زبان آغاز می شود. آداب از ميان بردنِ کالبد مردگان و مراسم سوگواری در فرهنگ های گوناگون، نمونه هايی از دروغ های شاخدارِ آئينی و ايدئولوژيک برای از کار انداختن ذهن پرسشگر انسان است. از آداب ِ آماده ساختنِ تنِ بی جان با ستشوی و پيرايش و ويرايش و آرايش آن گرفته تا رويارويی و سخن گفتن با آن و آرزوی رستگاری و کاميابی کردن و بدرود گفتن و فرستادن رسمی آن به آنچه، "جهانی ديگر" خوانده می شود. سپس سوگواری و نيايش برای کمک به وی برای يافتن جايگاهی بلند و خوشبوم و فردوسی. همه اين ترفندها برای انکارِ مرگ و ردِ اين حقيقت تلخ است که مرگ، نقطه پايان هستی ست. اما پذيرش اين حقيقت می تواند بسياری از دکان های "آينده فروشی" را ببندد و بهشت و دوزخ و رستگاری و تکامل و تعالی و هرآنچه انسان را درراستای سودِ دين و آئين و ايدولوژی بکار وامی دارد، نابود کند. اگر انسان بپذيرد که مرگ پايان کبوتر است و پس از آن ديگر نه تاک معنايی دارد و نه تاک نشان، آنگاه، معنای دينی و ايدئولوژيکِ زندگی از سکه می افتد و انسان را وادار به درافکندنِ طرحی نو می کند. چنين است که همه آئِين ها، دين ها و ايدئولوژی ها، دشمن فرد و انگيزه های زندگی خواه او هستند و او را مهُره ای در چرخ بزرگ جامعه می خواهند.

پس از آغاز دروان روشنگری، ستيز کهنه و نو در هر سرزمين شکل ويژه ای بخود گرفت. شيوه شکل گيری اين ستيز در ايران را بايد با چشمداشت به چگونگی رويارويی دو کشور بزرگ همسايه ايران، يعنی هندوستان و امپراتوری عثمانی در سده نوزدهم ترسايی، با اين رويداد ِبزرگ تاريخی بررسيد. نخستين برخوردهای ايرانيان با انديشه های مدرن از راه رفت و آمد بازرگانان و دانشجويان به کلکته و بمبئی و اسلامبول و تفليس و قاهره روی داد. در برخی از آن شهرها، نه تنها کتاب های فارسی برای نخستين بار چاپ شد، بلکه روزنامه های فارسی زبان نيز منتشر می شد.2 اگرچه هند و امپراتوری عثمانی، دو سرگذشت ناهمگون در رويارويی با کشورهای غربی داشتند، اما پاياندادِ بسياری از پژوهش ها نشان می دهد که تجربه آن ها آگاهی های ششگانه ای در پيوند با هويت، مليت، دين، حکومت، حق و زبان پديد آورد.

يورشِ امپراتوری انگليس به هندوستان و گرفتن آن کشور، گفتمان هايی چون؛ هويت، مليت، دين، حکومت و زبان را به حوزه آگاهی مردم کشاند. اين آگاهی، آشوب های دينی قومی چندين ساله ای را در پی داشت که بازتاب آن ها، تقسيم آن شبه قاره بزرگ، به سه کشور خودگردان شد. همچنين آگاهی زبانی در آن کشور، دولت را ناگزير از پذيرش زبان انگليسی، بعنوانِ زبان رسمی کشور کرد.

در سرزمين های عثمانی نيز، بازتاب آگاهی های پنجگانه، آنچنان دگرگون کننده بود که اهميت هويت و مليت، حکومت و زبان، زمينه ساز ناسيوناليزم تند آتاتورک شد. در پيوند با آگاهی دينی می توان گفت که اگرچه کمال آتاتورک، کوشيد دين را از ميدان زندگی و زيست ترکان به پيرامون براند و آن را بی پيوند با زندگی روزمره مردم کند، اما رويدادهای سياسی ترکيه کنونی نشان می دهد که اين سياست چندان کامياب نبوده است و اسلام در ترکيه همچنان زنده و ميداندار و دست و پاگيراست.

رويارويی مردم بانگرش ِ مدرن، در هر سرزمين پيوند ی يکراست با چگونگی آن رويارويی دارد. هر جا که نگرش مدرن، بهمراه جنگ های جهانگير و يورش های استعماری رفته است، واکنش همگانی به افزايش آگاهی هويت های ملی، دينی، زبانی و قومی راه برده است. اما آنجا که اين نگرش از راه داد و ستد فرهنگی راه يافته است، به افزايش صنعت و تکنولوژی کشيده شده است. برای نمونه، اين نگرش در آفريقا، خاورميانه و شبه قاره هند، آگاهی های قومی، ملی، دينی و زبانی مردم آن سرزمين ها را پُرنما کرد و به پيدايش نهضت های ناسيوناليستی و قومی و دينی دامن زد. اما آشنايی مردم کشورهای اسکانديناوی با فرهنگ مدرن، آن کشورها را با صنعت و تکنولوژی آشنا کرد.

اگر نگرش مدرن برای اروپائيان، شکوفاني دانش، صنعت، چيرگی بر ريستبوم، رهايی از چنبر ستم دين و کلافِ درهمِ خرافه و اوهام کهن را بهمراه آورد، اما برای سرزمين هايی که دستخوش دستبرد و يورش کشورهای امپرياليستی غربی شدند، دستاوردی جز بردگی و فروپاشی فرهنگ های بومی و ويرانی زيستبافت تاريخی و چپاول سرمايه های کانی و باستانی آنان نداشت. اين چگونگی، اساس بازتاب دوگانه ی جهانيان به فرهنگ مدرن غربی ست.3 از اين رهگذر، رويارويی و آشناني ايرانيان با نگرش روشنگری را بايد با چشمداشت به جنگ های ايران و روس در دوران پادشاهی فتحعلی شاه قاجار و نيز همسايگی آن کشور با امپراتوری عثمانی و شبه قاره هندوستان بررسيد. جنگ های ايران و روس و شکست های پیايندِ آن برای ايران، بازتاب های سياسی و فرهنگی بزرگی داشت که يکی از آن ها، آگاهی ايرانيان از فرهنگ تازه ای در جهان بود که به هيچ يک از فرهنگ های همزمان و پيش از خود نمی مانست. اين نکته در سخنان ِ دردمندانه عباس ميرزا با ژوبر، فرستاده ناپلئون به ايران می توان ديد؛

"نمی‌دانم این قدرتی که شما(اروپایی‌ها) را بر ما مسلط کرده چیست و موجب ضعف ما و ترقی شما چه؟ شما در قشون جنگیدن و فتح کردن و بکار بردن قوای عقلیه متبحرید و حال آنکه ما در جهل و شغب غوطه‌ور و بندرت آتیه را در نظر می‌گیریم. مگر جمعیت و حاصلخیزی و ثروت مشرق زمین از اروپا کمتر است؟ یا آفتاب که قبل از رسیدن به شما به ما می‌تابد تأثیرات مفیدش در سر ما کمتر از شماست؟ یا خدایی که مراحمش بر جمیع ذرات عالم یکسان است خواسته شما را بر ما برتری دهد؟ گمان نمی‌کنم. اجنبی حرف بزن! بگو من چه باید بکنم که ایرانیان را هشیار نمایم." 4

در اين سخنان، عباس ميرزا، اروپائيان را توانمندتر و پيشترفته تر از ايرانيان می داند و آنان را در کاربرد نيروی خِرَد، ورزيده و کاردان می پندارد. اما ايرانيان را غوطه ور در نادانی و شّر و ناتوانی از آينده نگری. وی در پايان نيز از نماينده ناپلئون می خواهد که به او بگويد که چگونه بايد ايرانيان را هشيار کند. شايد برای نخستين بار در تاريخ ايران بود که شاهزاده ای، از بيگانه ای – آن هم بيگانه ای کافر – رهنمود سياسی می خواست. ايرانيان که تا پيش از شکست از ارتش روسيه، ايران را دلِ عالم و خانه خورشيد می پنداشتند و ترديدی در برتری خود بر ديگر جهانيان نداشتند، ناگهان دريافتند که شيوه ديگری از اداره امور جهان در جاهايی ديگر شکل گرفته است که آنان اکنون در برابر آن زبون و زيان ديده اند. شايد اين چگونگی، آغاز ترديد در خويشتن خويش و باورهای دينی نخبگان سياسی ايران بود.5 اين ترديد را در اين پرسش فتحعلی شاه از ملاها می توان دريافت که پرسيد؛ "چرا ما از روس شکست خوردیم؟" معنای اين پرسش اين است که مگر قرار نبود که دراين جنگ که شماها بنام جنگ اسلام و کفر و حق و باطل، فتوايش را داده بوديد وپيشاپيش بشارت پيروزی اش را به ما داده بوديد، پيروزی از آن ما باشد؟ ملاها همه درماندند که چه بايد بگويند که ملا محمد تقی برقانی در آمد که؛ "علت شکست شما فرزندتان (عباس ميرزا) بود."

پيش از جنگ های ايران و روس، ايرانيان پنداره خوشايندی از اروپا و مردم آن داشتند. نوشته های جهانگردان و دبيران و بازرگانانی که به اروپا سفرکرده بودند، همه ستايشگر رفتارها و کردارهای نيکو و خِرد مدار و آرام اروپائيان و پاکيزگی و دلگشايی شهرهای آنان بود. جلال آل احمد در کتاب زبانزدِ خود "غربزدگی"، در اين باره نوشته است:

" چنين که از تاريخ برمی آيد ما هميشه به غرب نظر داشته ايم. حتی اطلاق "غربی" را ما عنوان کرده ايم. و پيش از آن که فرنگان ما را "شرقی" بخوانند. ...شايد هم توجه ما به غرب از اين ناشی می شده است که در اين پهندشت خشک، ما هميشه چشم به راه ابراهای مديترانه ای داشته ايم. درست است که نور از شرق برخاست؛ اما ابرهای باران زا برای ما ساکنان فلات ايران، هميشه از غرب می آمده اند. اگر بازهم دقيق تر باشيم ما از اين توجه به غرب فراوان جای پا داريم. درست است که آب حيات در ظلمات شرق بود اما اسکندر که به جستجويش رفت غربی بود....جنَات عدن نيز غربی است و عنبر هميشه از درياهای شمال غربی می آمده است. حتی عرفان با همه شرق زدگی اش (اگر بتوان اين تعبير را نيز بکار برد) شيخ صنعان باديه نشين را در بند کنيزکی رومی، مُرتد می کند. ...حتی نرگس خاتون، مادر مهدی موعود شيعيان نيز کنيزکی است در اصل رومی..." 6

با آنهمه، در هنگام رويارويی ايراينان با فرهنگ روشنگری، همين که شاهان قاجار و ملاها دريافتند که در ساختار سياسیِ نگرش مدرن، جايی برای آن ها نمی ماند، به مبارز سرسختانه با آن پرداختند. اين چنين بود که پيشاهنگان و پيشگامان نوجويی و نوخواهی در دستگاه اداری کشور، پس از دروان عباس ميرزا، هرگز نتوانستند پروژه نوسازی ايران را دنبال کنند. برخی چون ابوالقاسم قايم مقام، اميرکبير، آقا خان کرمانی، ميرزا يوسف مستشارالدوله، کسروی و بسيارانی ديگر، جان خود را بر سر آرمان های خود نهادند. گروهی مانند ميرزا حسين سپهسالار، تقی زاده، دهخدا، ملکم و.... تکفير شدند. چنين بود که هيچ سياستمدارِ کاردانی را توان برنامه ريزی و پيشتبرد کاری سودمند نبود. اين چگونگی، بسياری از سرمايه های ملی را از زمان حکومت فتحعلی شاه تا پايان دوران سلسه قاجار به باد داد.

البته شاهان قاجار نيز از هر روند و رويدادی که می توانست به بيداری مردم کمک کند و يا کشيده شود، بيزار بودند و دل خوشی از زمرمه های اروپا رفتگان و منورالفکرانی که از حکومت قانون و مساوات و عدالت و  مشارکت مردم سخن می گفتند، نداشتند. گهگاه نيز که پديده تازه ای مانند بهداشت مدرن، تلگراف و يا برنامه ريزی را نياز کشور می پنداشتند، با دشمنی ملاها روبرو می شدند. نياز پادشاهان قاجار به ملاها برای نگهداری از حکومت های خود، سبب تقسيم قدرت سياسی آنان با ملاها شده بود از سويی نيز، نفوذ حکومت های بيگانه مانند، روس و انگليس، بُردارهای تازه ای در ساختار سياسی کشور پديد آورده بود که يکی از بازتاب های آن، تقسيم قدرت سياسی با بيگانگان بود که درباريان و ملايان را چون اهرم های سودمندِ سياسی در راستای سياست های خارجی خود بکار می گرفتند. اين گونه بود که ايران در دوران حکومت فتحعلی شاه درگير جنگ های خانمانسوزی و زيانمندی با روسيه شد.  درگيری ملايان و حکومت های بيگانه در امور سياسی ايران از دوران فتحعلی شاه تا پايان دوران سلسله قاجار سبب شد که ديگر هيچ سياستمداری توان برنامه ريزی و پيشتبرد کاری سودمند نداشته باشد. البته درگيری امپراتوری های بيگانه در امور سياسی ايران همچنان تا به امروز دنباله داشته است.

دوران فتحعلی شاه قاجار، دوره ويژه ای در تاريخ ايران بود. در آن دوران ايران برای نخستين بار، به ميدان بازی های سياسی امپراتوری های بزرگ آن زمان؛ روس و انگليس کشيده شد که يکی از بازتاب های آن راه يافتن آن دو دولت بيگانه به دايره قدرت سياسی ايران بود. ديگر آن که رويارویی با دشمنی بزرگ و شکست در جنگ های پياپی با آن، درباريان و ملاها را ناگزير به پرسش گرفتن کيستی خويشتنِ خويش و بررسی و بازبينی پنداره های آنان درباره جايگاهشان در جهان و باورهايشان کرد. ويژگی ديگرِ آن دوران اين بود که تا پیش از دروان فتحعلی شاه قاجار، قدرت در ایران هماره در دست شاهان، ملایان، آل ها و ایل ها بود. از آن پس، گذشته از دولت های روس و انگليس، گروه ديگری نيز که "منورالفکر" نامیده می شدند، خواهان دسترسی به دايره قدرت برای دگرگونی کشور بودند. در رويارويی با اين چگونگی، درباريان و ملاها زود دريافتند که کنار آمدن با قدرت های بيگانه، بسی آسانتر از درگيری با روشنفکران است. پس با افروختن آتش ِجنگی بی امان و با سلاح تحريم و تکفير، به مبارزه با همه نمادهای فرهنگ مدرن پرداختند و تا توانستند، شاهان قاجار را به ستيز با نوجويان و نوخواهان شوراندند.

نمونه اين چگونگی، نامه ملا علی کنی به ناصرالدين شاه درباره ملکم خان است. ملا علی کنی، يکی از ملاهای دشمن آزادی و آبادی ايران بود؛.

"ما دعاگویان بلکه عموم اهل ایمان عرض می کنیم که شخص ملکم خان را ما دشمن دین و دولت دانسته ایم و به هیچ وجه صلاحیت وکالت از دولت و سلطنت و انتظام ملک و مملکت ندارد که به خطاب و لقب نظام الملکی مخاطب و مقلب باشد و هر کس باعث این امر شده است، خیانت کلی به دین و دولت نموده است که چنین دشمن جانی را مداخله در کارهای بزرگ دولت داده است... اعلی حضرت شاهنشاهی را به باطن همان عنصری که محل و مظهر اقتدار و سلطنت ایشان می باشد، قسم می دهم که اهتمام بر حفظ دین و دولت و دفع هر خائن از مملکت و ملت بفرمایید؛ به خصوص همین شخصی را که قرار راه آهن داده و عهدنامه آن را بر وفق صلاح دشمن دین و دولت نوشته، بدون اینکه از عقلا و خیرخواهان دولت اجازت و مشورتی نماید." 7

دسترسی ملاها و دولت های بيگانه به دربار و دشمنی آنان با انديشه های مدرن، نه تنها بازتابی بسیار زیانمند برشیوه رویارویی ایرانیان با اندیشه های مدرن داشت ، بلکه به همدستی درباریان و ملاها و دولت های بيگانه با روشنفکران و پیشگامان و پیشاهنگان اندیشه های مدرن کشیده شد. ستیزی که تا کنون دو انقلاب در پی داشته است. این ستیزِ فرصت سوز، سبب شد که اندیشه انتقادی که کانونی ترین ویزگی آموزش و پرورش مدرن است، هرگز در فرهنگ ايرانی شکل نگیرد.

دنبــــاله دارد.

يادداشت ها:

1.ببينيد در همين چند هفته، چه هياهويی درباره اين که آيا روشنفکر بايد شيعی باشد يا نه، در گويا بپا شد. اين هياهو، نمادِ روشنی از روشن بودنِ آتشِ ستيزِ کهنه و نو در گستره همگانی ما بود. نبرد ِ زبانی پرچمداران تاريک انديشی و تباهی با نوخواهان فرهنگی و سياسی.

2.برای نمونه، درسال های پايانی سده نوزدهم، قاهره يکی از مراکز کانونی نوخواهان ايرانی بود و روزنامه های؛ فارس، حکمت، ثریا و پرورش در آنجا منتشر می ‌شد.

3.برخی اين دو رويداد تاريخی را جدای از هم می دانند و برآنند که کشورگشايی امپراتوری های اروپايی از سده پانزدهم ميلادی به اين سود را نبايد به حساب فرهنگ مدرن گذاشت، زيرا که اين فرهنگ، چشم اندازی جهانی دارد و اخلاقِ مدرن با انسان به معنای عام آن سروکار دارد.

4.ژوبر، ب. آ.(1347) مسافرت به ارمنستان و ايران. ترجمه عليقلی اعتماد مقدم. تهران: بنياد فرهنگ ايران.

5.البته آگاهی از حضورِ ديگران، در هر دوره ای شکل ويژه ای بخود می گيرد و پيوند نزديکی با پنداره انسان از جايگاه خود در جان و هويتِ جمعی او دارد. ايرانيان تا پيش از رويارو شدن با فرهنگ مدرن و ناتوان ديدن خود در برابر بازتاب های جهانگيرِ آن، "ديگران" را در گستره خيال خود، نه بدانگونه که بودند، بلکه بدانگونه که می پنداشتند، بايد باشند، می شناختند. اين ديگری، نمادی از "ما"ی آنان بود و حقيقت بيرونی نداشت. اما شکست های زيانبارِ آنان از روسيه و ناتوانی از درک دلايل آن، بناگهان آنان را از وجود "ديگری ناشناخته و ترسناک" آگاه کرد.

6.آل احمد. جلال، غرب زدگی. متن کامل و سانسور نشده. (1343)، ناشر ندارد.

7.ملا علی کنی همان ملايی ست که حکم به کافر بودن سپهسالار داد. اين گفتاورد او درباره آزادی، در تاريخ مشروطه زبانزد است: "«کلمه قبیحه آزادی.... به ظاهر خیلی خوش نماست و خوب، در باطن سراپا نقض است و عیوب. این مسئله برخلاف جمیع احکام و رسل و اوصیاء و جمیع سلاطین عظام و حکام والا مقام است. به این جهت... دولت را وداع تام و تمام باید نمود، به واسطه اینکه اصل شرایع و ادیان در هر زمان خود قید محکم سخت و شدیدی بوده و می باشد که ارتکاب مناهی و محرمات ننمایند، معترض اموال و ناموس مردم نشوند. و هکذا بر خلاف مقاصد و انتظام دولت و سلطنت است که هر کس هر چه بخواهد بگوید، و از طریق تقلب و فساد نهب اموال نماید و بگوید: آزادی است، و شخص اول مملکت همه را آزاد کرده است و در معنی به حالت وحوش برگردانیده. معلوم است نفوس بالطبع در طبیعت شیطانی، مایل به هوی و هوس و برآوردن متشبهات خودند. همین مایه بی نظمی و زیادی تاخت و تاز شده و هیچ کس نمی تواند چاره کند.
برای آگاهی بيشتر در اين باره، نگاه کنيد به؛ آدمیت، فریدون: اندیشه ترقی و حکومت قانون عصر سپهسالار، تهران، انتشارات خوارزمی، 1351.

ســـــتيزِ کهـنه و نـو، بخش نخست: وابافی ِ رنگين کمان


ارسال به بالاترین | ارسال به فیس بوک | نسخه قابل چاپ | بازگشت به بالای صفحه | بازگشت به صفحه اول 
Copyright: gooya.com 2016