دوشنبه 8 دی 1393   صفحه اول | درباره ما | گویا

گفت‌وگو نباشد، یا خشونت جای آن می‌آید یا فریبکاری، مصطفی ملکیان

مصطفی ملکیان
ما فقط با گفت‌وگو می‌توانیم از خشونت و فریبکاری رهایی پیدا کنیم. در جامعه هر مساله‌ای از سه راه رفع می‌شود، یکی گفت‌وگوست، یکی خشونت و دیگر فریبکاری. اگر در جامعه گفت‌وگو تعطیل شود دو رقیبی که جای آن را می‌گیرند، خشونت و فریبکاری هستند ... [ادامه مطلب]


خواندنی ها و دیدنی ها
در همين زمينه
3 دی» ايرانيم و ...، هادی خرسندی
24 مهر» سردار بزرگ و پسرک نحيف، هادی خرسندی
پرخواننده ترین ها

بر سر من خورده دوش، کتیبه‌ی داریوش! هادی خرسندی

هادی خرسندی
همان‭ ‬شب‭ ‬البته‭ ‬شاه،‭ ‬دير‭ ‬به‭ ‬کاخش‭ ‬رسيد / به‭ ‬علت‭ ‬خستگی،‭ ‬با‭ ‬‮«‬عَلَم‮»‬ اش‭ ‬رفته‭ ‬بود،‭ ‬به‭ ‬گردش‭ ‬و‭ ‬عيش‭ ‬و‭ ‬نوش‭ !‬// شد‭ ‬ملکه‭ ‬در‭ ‬غضب، گفت‭ ‬که‭ :‬اين‭ ‬وقت‭ ‬شب؟ / تو‭ ‬جلسه‭ ‬داشتی؟ ‬فکر‭ ‬کنی‭ ‬ای‭ ‬جلب،‭ ‬نيست‭ ‬مرا‭ ‬عقل‭ ‬و‭ ‬هوش؟ // مردی‭ ‬و‭ ‬داری‭ ‬نبوغ،‭ ‬تا‭ ‬که‭ ‬بگوئی‭ ‬دروغ / ليک‭ ‬خبر‭ ‬آمده،‭ ‬که‭ ‬رفته ای‭ ‬ميکده،‭ ‬با‭ ‬دو‭ ‬سه‭ ‬تن‭ ‬از‭ ‬لشوش

تبليغات خبرنامه گويا

advertisement@gooya.com 


ويژه خبرنامه گويا


بر سر من خورده دوش، کتیبه‌ی داریوش!


کتيبۀ‭ ‬داريوش،‭ ‬PC‭ ‬تاريخی‭ ‬است
مونيتورش‭ ‬سنگی‭ ‬و‭ ‬حروف‭ ‬آن‭ ‬ميخی‭ ‬است،‭ ‬بدون‭ ‬کيبورد‭ ‬و‭ ‬موش

سنگ-نبشته چنين، ‬کرده‭ ‬خدا‭ ‬را‭ ‬خطاب،
گفته‭ ‬که‭:‬ عاليجناب‭!‬ مرا‭ ‬سه‭ ‬باشد‭ ‬عذاب،‭ ‬بکن‭ ‬به‭ ‬اين‭ ‬هر‭ ‬سه‭ ‬گوش‭:‬

يکی‭ ‬که‭ ‬دارم‭ ‬هراس،‭ ‬ز‭ ‬حمله‭ ‬ ‬دشمنان
دشمن‭ ‬اگر‭ ‬حمله‭ ‬کرد،‭ ‬مرا‭ ‬بنه‭ ‬در‭ ‬امان،‭ ‬شما‭ ‬به‭ ‬دفعش‭ ‬بکوش‭!‬

دو‭ :‬بکنم‭ ‬خدمتت،‭ ‬ز‭ ‬خشکسالی‭ ‬گله
پس‭ ‬تو‭ ‬بده‭ ‬آب‭ ‬تا،‭ ‬خاک‭ ‬شود‭ ‬حامله،‭ ‬زمين‭ ‬شود‭ ‬سبزه‭ ‬پوش‭

بعد‭ ‬هم‭ ‬آن‭ ‬پادشاه،‭ ‬گفته: ‬خدايا‭ ‬پناه‭!‬
ز‭ ‬گفتمان‭ ‬دروغ،‭ ‬شود ممالک ‬تباه،‭ ‬فزون شود حرص و‭ ‬جوش‭!‬

همينکه ‬آماده‭ ‬شد،‭ ‬کتيبه‭ ‬باشکوه،‭ ‬
به‭ ‬ديدنش‭ ‬آمدند،‭ ‬خلق‭ ‬گروها‭ ‬گروه،‭ ‬پرهيجان،‭ ‬پرخروش

کتيبه‭ ‬را‭ ‬گفت‭ ‬شاه،‭ ‬جانب‭ ‬کاخش‭ ‬برند
گفت‭ ‬که‭ ‬بانوی‭ ‬من،‭ ‬ميکند‭ ‬آن‭ ‬را‭ ‬پسند،‭ ‬سه‭ ‬حرف‭ ‬زيباست‭ ‬توش

همان‭ ‬شب‭ ‬البته‭ ‬شاه،‭ ‬دير‭ ‬به‭ ‬کاخش‭ ‬رسيد‭‬
به‭ ‬علت‭ ‬خستگی،‭ ‬با‭ ‬‮«‬عَلَم‮»‬ اش‭ ‬رفته‭ ‬بود،‭ ‬به‭ ‬گردش‭ ‬و‭ ‬عيش‭ ‬و‭ ‬نوش‭!‬

گفت‭ ‬به‭ ‬شاه‭ ‬آتوسا‭:‬ سرور‭ ‬من‭ ‬پادشا!
اينهمه‭ ‬دير‭ ‬آمدی،‭ ‬بگو‭ ‬که‭ ‬بودی‭ ‬کجا؟‭ ‬شاه‭ ‬شهان‭ ‬داريوش؟‭

گفت‭ ‬به‭ ‬او‭ ‬شوهرش،‭ ‬پادشه‭ ‬کشورش،
او‭ ‬جلسه‭ ‬داشته،‭ ‬با‭ ‬دو‭ ‬سه‭ ‬سرلشکرش: ‬کارِن‭ ‬و‭ ‬سارد‭ ‬و‭ ‬انوش‭

شد‭ ‬ملکه‭ ‬در‭ ‬غضب، گفت‭ ‬که: ‬اين‭ ‬وقت‭ ‬شب؟
تو‭ ‬جلسه‭ ‬داشتی؟‭ ‬فکر‭ ‬کنی‭ ‬ای‭ ‬جلب،‭ ‬نيست‭ ‬مرا‭ ‬عقل‭ ‬و‭ ‬هوش؟

مردی‭ ‬و‭ ‬داری‭ ‬نبوغ،‭ ‬تا‭ ‬که‭ ‬بگوئی‭ ‬دروغ
ليک‭ ‬خبر‭ ‬آمده،‭ ‬که‭ ‬رفته ای‭ ‬ميکده،‭ ‬با‭ ‬دو‭ ‬سه‭ ‬تن‭ ‬از‭ ‬لشوش

بعد‭ ‬به‭ ‬خلوتگهی،‭ ‬حجله ‬شاهنشهی!
با‭ ‬صنمی‭ ‬بوده ای،‭ ‬گيسوی‭ ‬او‭ ‬تا‭ ‬کمر،‭ ‬مانده‭ ‬به‭ ‬تاج‭ ‬تو‭ ‬مو‭-‬ش‭! ‬

اخم‭ ‬کنان‭ ‬پادشا،‭ ‬گفت: ‬دروغم‭ ‬کجا؟
جان‭ ‬عزيز‭ ‬خودت،‭ ‬مرگ‭ ‬خشايارشا،‭ ‬ارواح‭ ‬خاک‭ ‬منوش‭

گفت‭ ‬به‭ ‬او‭ ‬آتوسا: ‬سرور‭ ‬من‭ ‬پادشا
بر‭ ‬سخن‭ ‬حاکمان،‭ ‬خبط‭ ‬بود‭ ‬اعتنا،‭ ‬گفته‭ ‬به‭ ‬گوشم‭ ‬سروش

کتيبۀ‭ ‬تازه‭ ‬را،‭ ‬به‭ ‬خانه‭ ‬آورده ای
اگرچه‭ ‬متنی‭ ‬قشنگ،‭ ‬نقش‭ ‬بر‭ ‬آن‭ ‬کرده ای،‭ ‬نياز‭ ‬دارد‭ ‬رتوش‭

قحطی‭ ‬و‭ ‬دشمن‭ ‬کجا،‭ ‬مايه ترس است و باک؟
اگر شود کشور از،‭ ‬دروغ‭ ‬حکام‭ ‬پاک،‭ ‬تايپ‭ ‬کن‭ ‬اين‭ ‬نکته‭ ‬روش‭!‬

خواهی‭ ‬اگر‭ ‬ملتی،‭ ‬بی‭ ‬کژی‭ ‬و‭ ‬کاستی
از‭ ‬خودت‭ ‬آغاز‭ ‬کن،‭ ‬درستی‭ ‬و‭ ‬راستی،‭ ‬به راستگوئی بکوش

همسر‭ ‬شاه‭ ‬بزرگ،‭ ‬غُر‭ ‬زد‭ ‬و‭ ‬بی تاب‭ ‬گشت
کتيبه‭ ‬با‭ ‬امر‭ ‬او،‭ ‬به‭ ‬کوچه‭ ‬پرتاب‭ ‬گشت،‬‭ ‬شاه،‭ ‬غمين‭ ‬و‭ ‬خموش

در وسط فرق من،‭ ‬کتيبه‭ ‬آمد‭ ‬فرود
بنده‭ ‬در‭ ‬آن‭ ‬وقت‭ ‬شب،‭ ‬ز‭ ‬تخت‭ ‬طاووس‭ ‬بود،‭ ‬عازم‭ ‬ميدان‭ ‬شوش
بر‭ ‬سر‭ ‬من‭ ‬خورده‭ ‬دوش،‭ ‬کتيبۀ‭ ‬داريوش!

ـــــــــــــــــ
[فيسبوک همگانی هادی خرسندی]


ارسال به بالاترین | ارسال به فیس بوک | نسخه قابل چاپ | بازگشت به بالای صفحه | بازگشت به صفحه اول 
Copyright: gooya.com 2016