سه شنبه 16 دی 1393   صفحه اول | درباره ما | گویا

گفت‌وگو نباشد، یا خشونت جای آن می‌آید یا فریبکاری، مصطفی ملکیان

مصطفی ملکیان
ما فقط با گفت‌وگو می‌توانیم از خشونت و فریبکاری رهایی پیدا کنیم. در جامعه هر مساله‌ای از سه راه رفع می‌شود، یکی گفت‌وگوست، یکی خشونت و دیگر فریبکاری. اگر در جامعه گفت‌وگو تعطیل شود دو رقیبی که جای آن را می‌گیرند، خشونت و فریبکاری هستند ... [ادامه مطلب]


پرخواننده ترین ها

بنياد تفکری که منجر به فساد می‌شود، احمد فعال

احمد فعال
با توجه به زمينه‌های فرهنگی و تاريخی کشور در آئين مديحه‌سرايی، وقتی مسير پيشرفت و جانشينی در نظام اداری و نظام اداره کشور از راه سرسپردن به مرام و آئين خاصی صورت می‌گيرد، نبايد دور از انتظار دانست که "عرصه کسب و کار و زندگی اجتماعی" به منجلابی از سرسپردگی‌ها و نفاق‌ها تبديل شود

تبليغات خبرنامه گويا

advertisement@gooya.com 


مقدمه: کتاب شهريار اثر نيکولوس ماکياولی، اثری است در فلسفه قدرت و حکمرانی. بعضی از محققين انديشه‌های ماکياول را بنياد فلسفه بورِژوازی می‌شناسند و بعضی ديگر انديشه‌های ماکياول را بنياد انديشه‌ای می‌شناسند که دنيای نو بنا کرد. ماکياول در اين کتاب کوشش دارد تا راه و روش حفظ قدرت را به تمام حکمرانان با هر نوع حکمرانی که دارند، آموزش دهد. آموزه‌های ماکياولی بکار تمام حکمرانان می‌آيد: از حکومت‌های ديکتاتوری و سلطنت مطلقه گرفته تا حکومت‌‌های جمهوری. طرز فکر انديشه‌ورزان و فيلسوفانی چون ماکياول و نيچه بخاطر فلسفه قدرت هميشه اين قلم را آزار داده است، اما نمی‌توانم از بيان يکی از آموزه‌های نيک او چشم‌پوشی کنم. او در همين اثر توصيه می‌کند که يکی از روش‌های حفظ و تداوم قدرت، اين است که حکمرانان گروه مشاوران خود را از ميان مخالفان خود برگزينند. همچنين تأکيد می‌کند که طرفداران پروپاقرص و بخصوص مجيزه‌گويان را بشدت از گردونه مشاوره خارج کنند. دليل ماکياول روشن است. مشاوران و دستياران موافق و مجيزه‌گو همواه اخباری را به گوش حکمران می‌رسانند که نه تنها امنيت خاطر او را مغشوش نکنند، بلکه با ارائه اخبار و گزارشات مطلوب و مطبوع، طبع و طلب حکمران را خشنود سازند. لذا حکمران هيچگاه واقعيت جامعه را آنچنانکه هست، نه می‌بيند و نه می‌شناسد. از کنش‌ها و واکنش‌ها جمعی کاملاً بی‌اطلاع است. احياناً اگر جامعه به موجب ناامنی در برابر قدرت و حکمرانان، با دو چهره ظاهر و باطن رابطه ايجاد ‌کند، گروه مشاوران، هم نمی‌توانند چهره باطن را از پس چهره ظاهر ببينند، و هم آنکه مايل نيستند که به چنين کشفی دست پيدا کنند. اکنون اگر به سلسله مباحث عقل توجيه‌گر باز گرديم۱، خواهيم يافت که چگونه طبع انسان حتی در وضعيت معمولی در دام خودفريبی قرار دارد. اکنون اگر اين طبع را به ذائقه قدرت تحريک کرده باشيم، خواهيد يافت که انسان تا چه اندازه در دام خود فريبی قرار می‌گيرد. به همين دليل است که ماکياول اظهار می‌کند که اين دسته از مشاوران و دستياران، بدترين آفت حکمرانی هستند. چه آنکه، حکمرانان زمانی از وضعيت جامعه خود با اطلاع می‌شوند، که در معرض نابودی قرار می‌گيرند. وقتی که آب از سر آنها بگذرد، تازه متوجه خواهند شد که پشت سدی که مشاوران برای امنيت او تدارک ديده بودند، تا چه حجمی و چه فشاری از آب ذخيره شده بود. آبی که می‌توانست اسباب رحمت حکمرانی شود، سيل بلاگردان حکمرانی خواهد شد.

مدخل يکم: وقتی شما در يک جامعه اساس و بنياد يک تأسيسات اداری، سياسی و اقتصادی را می‌گذاريد که دارای لايه‌ها و سلسله مراتب مختلف قدرت است، و در پی اين تأسيسات، صلاحيت و موقعيت افراد را بر اساس ميزان نزديکی و دوری به هسته مرکزی قدرت تعيين می‌کنيد، خواهی نخواهی بنياد يک فساد و بدترين فساد را دل جامعه کاشته‌ايد. به سخن ديگر، وقتی شما در اداره کشور؛ خواه در بخش سياسی و خواه در بخش اقتصادی و خواه در دستگاه‌های اجرايی و خواه در بخش صنايع و خدمات، بنايی را می‌گذاريد که حرکت و پيشرفت در درون اين بخش‌ها بر اساس دوری و نزديکی به نيروی مرکزی قدرت صورت می‌گيرد، خواهی نخواهی بنياد يک فساد وبدترين فساد را در نحوه کرد و کار زندگی جامعه بنا کرده‌ايد. در مقاله‌ای تحت عنوان فلاکت وابستگی۲، نوشتم که چگونه وابستگی فلاکت ايجاد می‌کند. به عنوان توضيح مجدد: در حال حاضر بعضی از نظرمندان و سياست‌ورزان وجود دارند که در تحليل‌های نظری معتقدند، جهان يکپارچه و در يک کلاف پيچيده اقتصادی و تکنولوژيک در هم تنيده شده است. لذا استقلال به اين معنا که هر کشور، قلمرو يک جهان خودبسنده و خودکفا و مستقل باشد، ديگر وجود خارجی ندارد. اين توجيه، به نوعی مجوز وابستگی صادر می‌کنند. حتی بعضی از گروه‌های مبارز نيز با همين استدلال خود را مجاز می‌شمارند تا با دول خارجی وارد داد و ستد فکری و مالی شوند. من در آن مقاله نشان دادم که با فرض صحيح بودن اين استدلال، اما توجيه‌کنندگان از يک حقيقت مهم غفلت می‌کنند و آن اين است که اين طرز تفکر به خودی خود به ايجاد فساد و بدترين فساد منجر می‌شود. زيرا وقتی شما خود را مجاز دانستيد که از راه کمک‌های فکری و مالی با دول خارجی به مبارزه ادامه دهيد، با فرض صادق بودن (که صداقت در چنين کمک‌هايی محال است) خود به خود زمينه‌ای و ميدانی بوجود می‌آورد که دهها و صدها و هزاران تباه‌کار با نمايشی مضحک از مبارزه، کورس رقابت برای گرفتن اين کمک‌ها با يکديگر می‌بندند. اتفاقاً برای دول بيگانه وجود چنين اپوزسيونی بيشتر مطلوب آنهاست، مانند اتفاقی که در سوريه و ليبی افتاد و مدار بسته قهر و خشونت را بر سرنوشت اين کشور، ابدی کرد.
فلاکت وابستگی به دول خارجی عيناً قابل تسرّی به فلاکتی است که افراد يک جامعه، صلاحيت و موقعيت خود را از راه دوری و نزديکی به کانون‌های قدرت کسب می‌کنند. اين وابستگی ضرورتاً وابستگی فيزيکی نيست. آنچه در سازمان‌های کار رخ می‌دهد، وجود وابستگی‌های ارگانيک فيزيکی نيست، بدتر از آن وجود وابستگی‌های ارگانيک فکری است که اسباب بدترين فسادها شده است. در سلسله مراتب نظم اداری، فرصت پيشرفت و کسب موقعيت‌های سازمانی و مديريت، بصورت اعلام شده و اعلام نشده از خلال وابستگی به نظم فکری از پيش تعيين شده سازمان تحصيل می‌شود. توجيه سازمان و کارگزاران سياسی کشور اين است که: " اگر افراد متعهد به اعتقادات دينی و به تبع متعهد به عقايد سياسی نظام جمهوری اسلامی، سررشته کارگزاری دستگاه‌های اجرايی را بر عهده بگيرند، اداره سازمان مطمئن‌تر و از سلامت بيشتری برخوردار است". اگر فرض کنيم اين توجيه درست باشد و قانون اساسی حق مساوی پيشرفت در سلسله مراتب کار و در دستگاه‌های اجرايی، برای تمام افراد کشور قائل نشده باشد، اما اين درستِ فرضی، اسباب بدترين فسادها و نادرستی‌های قطعی خواهد شد. چيزی که در عمل شاهد آن هستيم. امروز شاهد هستيم که در نظام اداری کشور، اگر افراد خود را از جنس نظام فکری دستگاه حاکمه نشان ندهند، عملاً در سلسله مراتب سازمان از گردونه پيشرفت خارج خواهند شد. موضوع همگرايی و مجانست با نظام فکری دستگاه حاکمه تا آن اندازه اهميت دارد که راه برای تکنوکرات‌ها و بورکرات‌هايی که خود را همگرا و از جنس اين نظام فکری نشان می‌دهند و يا دستکم بی‌تفاوت نشان می‌دهند، هموارتر و آسان‌تر است. تکنوکرات‌ها و بورکرات‌هايی که در سياست‌های کلی سازمان و مديريت همگرايی کامل از خود نشان می‌دهند، مسير پيشرفت را در سلسله مراتب سازمان به خوبی طی می‌کنند. سازمان‌های کار و نظام اجرايی کشور عملاً نشان داده‌اند و ثابت کرده‌اند، که اتفاقاً سازِ همآوزتری با تکنوکرات‌ها و بورکرات‌های بی‌اعتقاد اما همگرا دارند. دستگاه‌های هوشمند سازمان می‌داند و اگر نداند، صلاح می‌داند که نداند، که بخش اعظمی از بورکرات‌ها و تکنوکرات‌ها نه به لحاظ اخلاقی و نه به لحاظ فکری و نه به لحاظ سرگرمی‌ها و دغدغه‌ها، هيچ سنخيتی با نظام فکری هيئت حاکمه ندارند، اما آنها را صدها بار از افرادی که اساساً دارای پرنسيپ‌ها و اصول اخلاقی هستند، اما همگرا با نظام فکری موجود نيستند، ترجيح می‌دهد. اين يک انتخاب سياسی است با حفظ کنترل و دستکم در نظام اجرايی کشور، هيچ ربطی به اصول اداره سازمان ندارد. اکنون نيازی به توضيح نيست که موضوع تحول نظام اداری، هدفی جز از سرخود باز کردن وظيفه تعقيب نمی‌کند۳. در چنين وضعيتی که مجانست و همگرايی با اخلاق سياسی و رسمی سازمان، شرط اصلی پيشرفت در سلسله مراتب سازمان محسوب می‌شود، بديهی است فرآيند جانشينی‌ و پيشرفت بطور روشن برگرفته از اخلاق سياسی و رسمی سازمان خواهد شد. در اينجا باز با يک نوع ديگری از فلاکت وابستگی مواجه هستيم: وابستگی به کانون سياسی قدرت.
فرض کنيم آنچه که در کانون قدرت می‌گذرد، مثلاً وجود يک طرز فکر و يا يک اخلاق سياسی خاص، منزه‌ترين و پاک‌ترين و بر حق‌ترين باشد. اما اندازه‌گيری و سنجش افراد جامعه و افراد يک سازمان کار، و توزيع امتيازها و سمت‌ها و پيشرفت‌ها بنا به دوری و نزديکی به اين کانون، بدترين آفت اداره يک جامعه، و بدترين آفت اداره يک سازمان است. زيرا به غير از اينکه جز ظواهر هيچ مقياسی وجودی ندارد که اين رابطه و رابطه‌ها را از هم تميز دهد، خواهی نخواهی به موجب همين ظاهرسازی، محيطی سراسر آلوده و مشوش درست می‌کنيم. چنان محيطی از منجلابِ سرسپردگی ايجاد می‌کنيم که بخش اعظمی از افراد جامعه و سازمان که دارای استعداد ظاهرسازی و تقلب فراوان هستند، در آشفته بازار رقابت، به کورس واداشتن از يکديگر و چنگ انداختن به کانون قدرت وامی‌داريم. با فوج فوج افراد متقلب و ظاهرساز مواجه می‌شويم که در وقت اذان و در همه همه نفاق‌ها و ظاهرسازی‌ها، بدو بدو به سمت نماز جماعت روانه می‌شوند، تا از کورس رقابت و پيشرفت عقب نمانند. بخش‌هايی از اين اکثريت نيز که خيلی اهل تقلب نيستند و ظاهر موجه‌تری دارند، به موجب درک اين حقيقت که پيشرفت آنها و امنيت شغلی آنها در گرو سرسپردگی است، سر از سپردن خود در کورس رقابت باز نمی‌دارند. خدا بگذارد عقل توجيه‌گر ما آدميان. عقل توجيه‌گر عقل جادويی است، واقعاً جادو می‌کند. آدم‌های ظاهرالصلاة هم خيلی لازم نيست وجدان خود را آزار دهند، عقل توجيه‌گر آنها را از هر نوع ملامتی و هر نوع عذاب وجدانی آسوده خاطر می‌سازد. وقتی نفس ملامتگر يا همان عقل انتقادی انسان از بين می‌رود، آلودگی آغاز می‌شود و انتها هم ندارد. اين است که همواره گفته و می‌گويم که وقتی فساد اپيدمی شد، دامن صلحا را هم می‌گيرد. حاصل آنکه، هيچ گريزی نيست: اين نوع شاخص‌گذاری‌ها به آبستن توليد فساد بدل می‌شود. آنگاه پس از ساليان متمادی وقتی سر از لاک شاخص‌گذاری بيرون می‌آوريد؛ خواهيد يافت که نظام اداره کشور را به يک يک مراسم بالماسکه۴ بدل کرده‌ايد که هيچکس از هيچکس بازشناخته نمی‌شود. سيستمی که چند دهه جاروجنجال عليه منافقين براه می‌انداخت، ديری است که خود کارگاه توليد نفاق تبديل شده است. وقتی يک يک ماسک از چهره افراد برمی‌داريد با دهها و صدها و بلکه با هزاران منافق و کلاش و شياد و شالاتان حرفه‌ای مواجه هستيد، که تنها در ظاهر سجاده به سجده پهن می‌کردند، اما باطن را به سيم و عزم صفا پر کرده‌اند.

مدخل دوم: يک روز در نشستی که با تنی چند از همکاران داشتم، يکی از رؤسای سازمان گفت، ديروز يک جلسه داشتيم با يک استاد دانشگاه. استاد انتقاد تندی به رويکرد جانشينی در سازمان داشت. می‌گفت چرا سازمان و مديران به افراد چاپلوس و بله قربان‌گو ميدان می‌دهند؟ چرا مديريت سمت‌ها و پست‌های سازمانی را بر اساس ميزان بله‌قربان‌گويی افراد سازمان تعيين می‌کند؟ چرا هرکس به تعريف و تمجيد مديريت پرداخت، موقعيت پيدا می‌کند، ولی کسانی که انتقاد می‌کنند، در حاشيه سازمان رانده می‌شوند وووو. در حالی که اين دوست فکر می‌کرد من که يک شخصيت انتقادی هستم و بنا به قاعده بايد با استقبال سخنان او مواجه شوم، شگفت‌زده شد از اينکه به او گفتم، اين فردی که استاد دانشگاه بود، اگر به عمد نه، اما به سهو قصد فريب شما را در سر داشت. با شگفتی پرسيد چرا؟ گفتم وقتی شما پيرامون يک موضوع بحث می‌کنيد، اگر مسائل اصلی و پرسش‌های اصلی پيرامون آن موضوع را طرح نکنيد، دست به فريب زده‌ايد. گفت چطور؟ گفتم، بله‌قربان‌گويی و مجيزگويی ريشه در ساختار فرهنگی ما و از آنجا ريشه در ساختار سياسی جامعه ما دارد، لذا شما اگر به اين ريشه‌ها نپردازيد و تنها اشاره‌ای به بعضی از متفرّعات و پيامدهای مجيزه‌گويی داشته باشيد، دست به فريبکاری زده‌ايد. به عنوان مثال، من می‌توانم رشته درازی از وضعيت‌هايی را شرح دهم که بطور ساختاری در نظام اجتماعی ما شکل گرفته است. ما در فرهنگمان و در آئين‌های مذهبيمان، مراسمی بنام مداحی داريم که در طی قرون به يک فرهنگ و يک نظام ارزشی تبديل شده است. حمد و ثنا گفتن به معنايی که در فرهنگ ما مصطلح است، تنها مخصوص رابطه ويژه‌ای است که ميان انسان و خدا وجود دارد. بسياری از صفات و واژه‌ها و رابطه‌ها که به خدا نسبت می‌دهيم، اگر به انسان و رابطه‌های او نسبت دهيم، آن صفت و آن رابطه را بشدت فاسد کرده‌ايم. به عنوان مثال صفت جباريت و صفت قدرت، از صفات ويژه خداوند هستند. اگر اين صفات را به انسان نسبت دهيم، هم او و هم رابطه‌های او را فاسد کرده‌ايم. توضيح بيشتر را در جای ديگری آورده‌ام۴. حمد و ثنا به همين معنايی که اشاره کردم، يکی از همين ويژگی‌هاست که تنها در رابطه ميان انسان و خداوند معنا پيدا می‌کند. توضيح اينکه، با ۳۸ آيه‌ای که در باره واژه حمد در قرآن وجود دارد، دو معنا از آن استنباط می‌شود. يکی به معنای سپاسگذاری کردن، و دوم به معنای ثناگويی، يا همان چيزی که ما اصطلاحاً در فرهنگ و ادبيات به عنوان مداحی ياد می‌کنيم. اين معنایِ دومیِ حمد گفتن است که مذموم است. چنانچه از قول پيامبر نقل است که : "احثّوا التراب فی وجوه المداحين" يعنی به صورت مداحان و مجيزه‌گويان خاک بپاشيد. اگر ويژگی حمد و ثنا گفتن را با اين معنا، از خداوند به رابطه با انسان بکار ببريم، او را در فرعونيت خويش فاسد گردانده‌ايم. حال وقتی می‌گوئيم حمد و ثنا گفتن در رابطه با انسان، هم انسان را و هم رابطه او را با ديگری فاسد می‌کند، و در طول تاريخ نيز حمد و ثناگويی يک امر نکوهيده شمارده می‌شود، معلوم نيست چرا و چگونه حمد و ثناگويی تا آن حد در فرهنگ ما نفوذ می‌کند؛ که آن را يکی از مقومات دينداری می‌پنداريم. اکنون جای تحليل آن نيست که نشان دهم ريشه حمد و ثناگويی انسان با انسان، ريشه در فرهنگ آريستوکراتيک (نظام اشرافيت) کهن دارد. اگر به نوع رابطه‌ها و نوع ادبيات نظام‌های اشرافيت و نظام‌های درباری نظر بياندازيم، سلسله مراتبی از شرافتمندی در طبقات اجتماعی وجود داشت. در طبقه اشراف ويژگی شرافت اکتسابی نبود، بلکه اين طبقه به لحاظ ذاتی طبقه‌ای شريف محسوب می‌شدند. طبقات پائين‌تر وقتی با اشراف روبرو می‌شدند بايد از عناوين و القاب خاص درباری، اشراف را مورد خطاب قرار می‌داند. گاه اين عناوين و القاب به چندين خط و دهها واژه منجر می‌شد. عناوين و القاب با هدف محدح و ثناگويی اشراف بکار برده می‌شدند. اين عناوين و القاب که با آداب و رسومات خاص و بسيار متکلفانه و با کُرنش و نزاکت خاصی ادا می‌شدند، اشراف و سلاطين را در يک حاله قدسی، دست نيافتنی و تا حد يک پديده آسمانی ارتقاء می‌داد. بنابراين مداحی و ثناگويی کردن؛ ريشه در فرهنگ و تفکر نظام اشرافيت و درباری دارد. سلسله درباريان شاه اسماعيل صفوی و شاه عباس صفوی، سلسله جنبانان رخنه فرهنگ مداحی و ثناگويی در فرهنگ مذهبی ما بودند. سلسله جنبانان دربار قاجاريه نيز تکميل کننده اين فرهنگ بودند. روحانيون و فقها همواره مرکب از دو طايفه بودند. طايفه‌ای از آنها به طبقات پائين و متوسط جامعه وابسته بودند، و طايفه‌ای ديگر در طول تاريخ شعبه ديگر طبقه اشرافيت بودند. طايفه دوم فرهنگ اشرافيت را در قاموس واژگان و ادبيات دينی، ترويج می‌دادند. به کتاب لمعات الهيه اثر ملاعبدالله زنوزی که يکی از فقها و عارفان بزرگ و برجسته دوره قاجار است، مراجعه کنيد. در مقدمه آن با دوصفحه‌ای که او در مدح و ثنای فتحعلی شاه آورده است، با چنان ادبياتی مواجه می‌شويد که از اين همه نبوغ ادبی در مجيزه‌گويی يک سلطان در شگفت می‌مانيد.
مديحه‌گويی و ثناگويی، ذکر مناقب و سجايای حميده، بخشی از فرهنگ ما ايرانيان است، تا جايی که به سلوک مذهبی ما ايرانيان تبديل شده است. مديحه سرايی و مديحه سرايان تنها به ثناگويی و مدح اکتفا نمی‌کنند، ارزش خود را تا حد نوکری و سرسپردگی و در پاره‌ای موارد تا حد عو عو کردن يک سگ تنزل می‌دهند. در حالی که خداوند انسان را تا حد خليفه يا جانشينی خود بر زمين و آسمان برکشيد و قدر و شرافت او را تنها و تنها به حيث انسانيت انسان، مقام الهی بخشيد، و بسياری از ائمه بزرگوار نيز حريت و آزادگی را ويژگی مهم انسان شماردند. اما فرهنگ مديحه‌سرايی بنا به همان تقسيم‌بندی‌هايی که در فرهنگ آريستوکراتيک وجود دارد؛ شرافت را از کليت انسان سلب و به افراد خاص منتسب نمود. وجه معنوی در طی قرون متمادی وجوه اقتداری هم پيدا کرده است. بدين‌ترتيب، فضيلت استقلال در فرهنگ ما ايرانيان قربانی سرسپردگی‌هايی می‌شود که وجه اقتداری پيدا می‌کنند. و داستان فلاکت وابستگی به نحو ديگری اينبار در وجه فرهنگی آن تکرار می‌شود. اکنون با اين توصيف بايد معلوممان شود که چرا در نظام اداری کشور بله‌قربان‌گويی و مجيزه‌گويی و سرسپردگی زيردستان به فرادستان، و متقابلاً ميل فرادستان به عزيز شماردن مجيزه‌گويان، وجود دارد. چرا در مناسبات سياسی گروهی پيدا می‌شوند که مثل انگل خود را به کانون قدرت می‌چسبانند و شيوه همخوارگی و دگرخوارگی را پيشه می‌کنند؟ چرا می‌گويند ما ايرانيان تابع زور هستيم و در سياست وسوسه‌ای شگرفت به آقا بالاسربودن و آقا بالاسرشدن در ما وجود دارد؟ چرا در ورزشگاه‌های ما که عمدتاً تحقير شده‌ترين قشر جامعه و فلاکت زده‌ترين قشر جامعه حضور دارند، در برابر ورزشکارانی که اغلب به يمن سرسپردگی‌ها نسبت به هر چه کثافتکاری در ورزش وجود دارد، به سروری رسيده‌اند؛ باز همين تحقير شده‌ها بجای آنکه بر اخلاق سروری برآشوبند، خواستار سرور شدن اين بر آن و خان و خان‌بازی کردن با اين و آن و در جاهايی بدتر از همه، خواهان سلطان شدن و جادوگر شدن اين و آن می‌شوند؟ اين چه سرّی و چه مصيبتی است که حتی تحقير شده‌‌ها را اينچنين به پای اربابان تحقير کننده خويش جادو می‌کند و بجای برآشفتن بر جادوگری، جادوگران را می‌ستايد؟
فرهنگ مجيزه‌گويی در سازمان‌های ما سرچشمه‌ای روشن در فرهنگ مديحه‌سرايی ما و در آئين‌های قدرت ساخته ما دارند. همين فرهنگ است که فضيلت استقلال را از جامعه سلب می‌کند و عده‌ای را به بهانه مبارزه، سرسپرده بيگانگان می‌گرداند و عده‌ای را به بهانه مقاربه، سرسپرده خدايگان می‌گرداند. فسادهای مالی از همين فرهنگ سرسپردگی سرچشمه می‌گيرند. حاصل آنکه، با توجه به زمينه‌های فرهنگی و تاريخی کشور در آئين مديحه‌سرايی، وقتی مسير پيشرفت و جانشينی در نظام اداری و نظام اداره کشور از راه سرسپردن به مرام و آئين خاصی صورت می‌گيرد، نبايد دور از انتظار دانست که "عرصه کسب و کار و زندگی اجتماعی" به منجلابی از سرسپردگی‌ها و نفاق‌ها تبديل شود، که در آن تنها شاهد جولان انگل‌هايی باشيم که با هدف دستبرد زدن و نزديک شدن به منابع مالی، کورس رقابت با يکديگر می‌بندند.

Ahmad_faal@yahoo.com
www.bayaneazadi.com

فهرست منابع:
۱- به مجموع مقالات عقل توجيه‌گر نوشته‌هايی از همين قلم مراجعه شود
۲- به مقاله فلاکت وابستگی نوشته‌ای از همين قلم مراجعه شود
۳- برای مطالعه بيشتر به بخش پنجم مقاله عقل توجيه‌گر با عنوان تکنيک‌هايی که عقل‌توجيه‌گر در مناسبات اداری و سياسی بکار می‌بندد، مراجعه شود.
۴- باالماسکه مراسم و آئينی است که تمام افراد با يک ماسک حضور پيدا می‌کنند. احتمالا برای ايجاد رابطه و دوستی. هيچکس ديگری را در پس نقاب نمی‌شناسد. اين مراسم جزئی از آئين يونانيان باستان بود که در حال حاضر در بعضی از کشورها اجرا می‌شود.
۵- به مقاله الاهيات آزادی اثری از همين قلم مراجعه شود


ارسال به بالاترین | ارسال به فیس بوک | نسخه قابل چاپ | بازگشت به بالای صفحه | بازگشت به صفحه اول 
Copyright: gooya.com 2016