گفتوگو نباشد، یا خشونت جای آن میآید یا فریبکاری، مصطفی ملکیانما فقط با گفتوگو میتوانیم از خشونت و فریبکاری رهایی پیدا کنیم. در جامعه هر مسالهای از سه راه رفع میشود، یکی گفتوگوست، یکی خشونت و دیگر فریبکاری. اگر در جامعه گفتوگو تعطیل شود دو رقیبی که جای آن را میگیرند، خشونت و فریبکاری هستند ... [ادامه مطلب]
خواندنی ها و دیدنی ها
در همين زمينه
23 آذر» نقش روشنفکری، احمد فعال16 آذر» روشنفكري و دينداري در كدام معنا ساز و ناساز يكديگرند؟ احمد فعال
پرخواننده ترین ها
» دلیل کینه جویی های رهبری نسبت به خاتمی چیست؟
» 'دارندگان گرین کارت هم مشمول ممنوعیت سفر به آمریکا میشوند' » فرهادی بزودی تصمیماش را برای حضور در مراسم اسکار اعلام میکند » گیتار و آواز گلشیفته فراهانی همراه با رقص بهروز وثوقی » چگونگی انفجار ساختمان پلاسکو را بهتر بشناسیم » گزارشهایی از "دیپورت" مسافران ایرانی در فرودگاههای آمریکا پس از دستور ترامپ » مشاور رفسنجانی: عکس هاشمی را دستکاری کردهاند » تصویری: مانکن های پلاسکو! » تصویری: سرمای 35 درجه زیر صفر در مسکو! بنياد تفکری که منجر به فساد میشود، احمد فعالبا توجه به زمينههای فرهنگی و تاريخی کشور در آئين مديحهسرايی، وقتی مسير پيشرفت و جانشينی در نظام اداری و نظام اداره کشور از راه سرسپردن به مرام و آئين خاصی صورت میگيرد، نبايد دور از انتظار دانست که "عرصه کسب و کار و زندگی اجتماعی" به منجلابی از سرسپردگیها و نفاقها تبديل شودمقدمه: کتاب شهريار اثر نيکولوس ماکياولی، اثری است در فلسفه قدرت و حکمرانی. بعضی از محققين انديشههای ماکياول را بنياد فلسفه بورِژوازی میشناسند و بعضی ديگر انديشههای ماکياول را بنياد انديشهای میشناسند که دنيای نو بنا کرد. ماکياول در اين کتاب کوشش دارد تا راه و روش حفظ قدرت را به تمام حکمرانان با هر نوع حکمرانی که دارند، آموزش دهد. آموزههای ماکياولی بکار تمام حکمرانان میآيد: از حکومتهای ديکتاتوری و سلطنت مطلقه گرفته تا حکومتهای جمهوری. طرز فکر انديشهورزان و فيلسوفانی چون ماکياول و نيچه بخاطر فلسفه قدرت هميشه اين قلم را آزار داده است، اما نمیتوانم از بيان يکی از آموزههای نيک او چشمپوشی کنم. او در همين اثر توصيه میکند که يکی از روشهای حفظ و تداوم قدرت، اين است که حکمرانان گروه مشاوران خود را از ميان مخالفان خود برگزينند. همچنين تأکيد میکند که طرفداران پروپاقرص و بخصوص مجيزهگويان را بشدت از گردونه مشاوره خارج کنند. دليل ماکياول روشن است. مشاوران و دستياران موافق و مجيزهگو همواه اخباری را به گوش حکمران میرسانند که نه تنها امنيت خاطر او را مغشوش نکنند، بلکه با ارائه اخبار و گزارشات مطلوب و مطبوع، طبع و طلب حکمران را خشنود سازند. لذا حکمران هيچگاه واقعيت جامعه را آنچنانکه هست، نه میبيند و نه میشناسد. از کنشها و واکنشها جمعی کاملاً بیاطلاع است. احياناً اگر جامعه به موجب ناامنی در برابر قدرت و حکمرانان، با دو چهره ظاهر و باطن رابطه ايجاد کند، گروه مشاوران، هم نمیتوانند چهره باطن را از پس چهره ظاهر ببينند، و هم آنکه مايل نيستند که به چنين کشفی دست پيدا کنند. اکنون اگر به سلسله مباحث عقل توجيهگر باز گرديم۱، خواهيم يافت که چگونه طبع انسان حتی در وضعيت معمولی در دام خودفريبی قرار دارد. اکنون اگر اين طبع را به ذائقه قدرت تحريک کرده باشيم، خواهيد يافت که انسان تا چه اندازه در دام خود فريبی قرار میگيرد. به همين دليل است که ماکياول اظهار میکند که اين دسته از مشاوران و دستياران، بدترين آفت حکمرانی هستند. چه آنکه، حکمرانان زمانی از وضعيت جامعه خود با اطلاع میشوند، که در معرض نابودی قرار میگيرند. وقتی که آب از سر آنها بگذرد، تازه متوجه خواهند شد که پشت سدی که مشاوران برای امنيت او تدارک ديده بودند، تا چه حجمی و چه فشاری از آب ذخيره شده بود. آبی که میتوانست اسباب رحمت حکمرانی شود، سيل بلاگردان حکمرانی خواهد شد. مدخل يکم: وقتی شما در يک جامعه اساس و بنياد يک تأسيسات اداری، سياسی و اقتصادی را میگذاريد که دارای لايهها و سلسله مراتب مختلف قدرت است، و در پی اين تأسيسات، صلاحيت و موقعيت افراد را بر اساس ميزان نزديکی و دوری به هسته مرکزی قدرت تعيين میکنيد، خواهی نخواهی بنياد يک فساد و بدترين فساد را دل جامعه کاشتهايد. به سخن ديگر، وقتی شما در اداره کشور؛ خواه در بخش سياسی و خواه در بخش اقتصادی و خواه در دستگاههای اجرايی و خواه در بخش صنايع و خدمات، بنايی را میگذاريد که حرکت و پيشرفت در درون اين بخشها بر اساس دوری و نزديکی به نيروی مرکزی قدرت صورت میگيرد، خواهی نخواهی بنياد يک فساد وبدترين فساد را در نحوه کرد و کار زندگی جامعه بنا کردهايد. در مقالهای تحت عنوان فلاکت وابستگی۲، نوشتم که چگونه وابستگی فلاکت ايجاد میکند. به عنوان توضيح مجدد: در حال حاضر بعضی از نظرمندان و سياستورزان وجود دارند که در تحليلهای نظری معتقدند، جهان يکپارچه و در يک کلاف پيچيده اقتصادی و تکنولوژيک در هم تنيده شده است. لذا استقلال به اين معنا که هر کشور، قلمرو يک جهان خودبسنده و خودکفا و مستقل باشد، ديگر وجود خارجی ندارد. اين توجيه، به نوعی مجوز وابستگی صادر میکنند. حتی بعضی از گروههای مبارز نيز با همين استدلال خود را مجاز میشمارند تا با دول خارجی وارد داد و ستد فکری و مالی شوند. من در آن مقاله نشان دادم که با فرض صحيح بودن اين استدلال، اما توجيهکنندگان از يک حقيقت مهم غفلت میکنند و آن اين است که اين طرز تفکر به خودی خود به ايجاد فساد و بدترين فساد منجر میشود. زيرا وقتی شما خود را مجاز دانستيد که از راه کمکهای فکری و مالی با دول خارجی به مبارزه ادامه دهيد، با فرض صادق بودن (که صداقت در چنين کمکهايی محال است) خود به خود زمينهای و ميدانی بوجود میآورد که دهها و صدها و هزاران تباهکار با نمايشی مضحک از مبارزه، کورس رقابت برای گرفتن اين کمکها با يکديگر میبندند. اتفاقاً برای دول بيگانه وجود چنين اپوزسيونی بيشتر مطلوب آنهاست، مانند اتفاقی که در سوريه و ليبی افتاد و مدار بسته قهر و خشونت را بر سرنوشت اين کشور، ابدی کرد. مدخل دوم: يک روز در نشستی که با تنی چند از همکاران داشتم، يکی از رؤسای سازمان گفت، ديروز يک جلسه داشتيم با يک استاد دانشگاه. استاد انتقاد تندی به رويکرد جانشينی در سازمان داشت. میگفت چرا سازمان و مديران به افراد چاپلوس و بله قربانگو ميدان میدهند؟ چرا مديريت سمتها و پستهای سازمانی را بر اساس ميزان بلهقربانگويی افراد سازمان تعيين میکند؟ چرا هرکس به تعريف و تمجيد مديريت پرداخت، موقعيت پيدا میکند، ولی کسانی که انتقاد میکنند، در حاشيه سازمان رانده میشوند وووو. در حالی که اين دوست فکر میکرد من که يک شخصيت انتقادی هستم و بنا به قاعده بايد با استقبال سخنان او مواجه شوم، شگفتزده شد از اينکه به او گفتم، اين فردی که استاد دانشگاه بود، اگر به عمد نه، اما به سهو قصد فريب شما را در سر داشت. با شگفتی پرسيد چرا؟ گفتم وقتی شما پيرامون يک موضوع بحث میکنيد، اگر مسائل اصلی و پرسشهای اصلی پيرامون آن موضوع را طرح نکنيد، دست به فريب زدهايد. گفت چطور؟ گفتم، بلهقربانگويی و مجيزگويی ريشه در ساختار فرهنگی ما و از آنجا ريشه در ساختار سياسی جامعه ما دارد، لذا شما اگر به اين ريشهها نپردازيد و تنها اشارهای به بعضی از متفرّعات و پيامدهای مجيزهگويی داشته باشيد، دست به فريبکاری زدهايد. به عنوان مثال، من میتوانم رشته درازی از وضعيتهايی را شرح دهم که بطور ساختاری در نظام اجتماعی ما شکل گرفته است. ما در فرهنگمان و در آئينهای مذهبيمان، مراسمی بنام مداحی داريم که در طی قرون به يک فرهنگ و يک نظام ارزشی تبديل شده است. حمد و ثنا گفتن به معنايی که در فرهنگ ما مصطلح است، تنها مخصوص رابطه ويژهای است که ميان انسان و خدا وجود دارد. بسياری از صفات و واژهها و رابطهها که به خدا نسبت میدهيم، اگر به انسان و رابطههای او نسبت دهيم، آن صفت و آن رابطه را بشدت فاسد کردهايم. به عنوان مثال صفت جباريت و صفت قدرت، از صفات ويژه خداوند هستند. اگر اين صفات را به انسان نسبت دهيم، هم او و هم رابطههای او را فاسد کردهايم. توضيح بيشتر را در جای ديگری آوردهام۴. حمد و ثنا به همين معنايی که اشاره کردم، يکی از همين ويژگیهاست که تنها در رابطه ميان انسان و خداوند معنا پيدا میکند. توضيح اينکه، با ۳۸ آيهای که در باره واژه حمد در قرآن وجود دارد، دو معنا از آن استنباط میشود. يکی به معنای سپاسگذاری کردن، و دوم به معنای ثناگويی، يا همان چيزی که ما اصطلاحاً در فرهنگ و ادبيات به عنوان مداحی ياد میکنيم. اين معنایِ دومیِ حمد گفتن است که مذموم است. چنانچه از قول پيامبر نقل است که : "احثّوا التراب فی وجوه المداحين" يعنی به صورت مداحان و مجيزهگويان خاک بپاشيد. اگر ويژگی حمد و ثنا گفتن را با اين معنا، از خداوند به رابطه با انسان بکار ببريم، او را در فرعونيت خويش فاسد گرداندهايم. حال وقتی میگوئيم حمد و ثنا گفتن در رابطه با انسان، هم انسان را و هم رابطه او را با ديگری فاسد میکند، و در طول تاريخ نيز حمد و ثناگويی يک امر نکوهيده شمارده میشود، معلوم نيست چرا و چگونه حمد و ثناگويی تا آن حد در فرهنگ ما نفوذ میکند؛ که آن را يکی از مقومات دينداری میپنداريم. اکنون جای تحليل آن نيست که نشان دهم ريشه حمد و ثناگويی انسان با انسان، ريشه در فرهنگ آريستوکراتيک (نظام اشرافيت) کهن دارد. اگر به نوع رابطهها و نوع ادبيات نظامهای اشرافيت و نظامهای درباری نظر بياندازيم، سلسله مراتبی از شرافتمندی در طبقات اجتماعی وجود داشت. در طبقه اشراف ويژگی شرافت اکتسابی نبود، بلکه اين طبقه به لحاظ ذاتی طبقهای شريف محسوب میشدند. طبقات پائينتر وقتی با اشراف روبرو میشدند بايد از عناوين و القاب خاص درباری، اشراف را مورد خطاب قرار میداند. گاه اين عناوين و القاب به چندين خط و دهها واژه منجر میشد. عناوين و القاب با هدف محدح و ثناگويی اشراف بکار برده میشدند. اين عناوين و القاب که با آداب و رسومات خاص و بسيار متکلفانه و با کُرنش و نزاکت خاصی ادا میشدند، اشراف و سلاطين را در يک حاله قدسی، دست نيافتنی و تا حد يک پديده آسمانی ارتقاء میداد. بنابراين مداحی و ثناگويی کردن؛ ريشه در فرهنگ و تفکر نظام اشرافيت و درباری دارد. سلسله درباريان شاه اسماعيل صفوی و شاه عباس صفوی، سلسله جنبانان رخنه فرهنگ مداحی و ثناگويی در فرهنگ مذهبی ما بودند. سلسله جنبانان دربار قاجاريه نيز تکميل کننده اين فرهنگ بودند. روحانيون و فقها همواره مرکب از دو طايفه بودند. طايفهای از آنها به طبقات پائين و متوسط جامعه وابسته بودند، و طايفهای ديگر در طول تاريخ شعبه ديگر طبقه اشرافيت بودند. طايفه دوم فرهنگ اشرافيت را در قاموس واژگان و ادبيات دينی، ترويج میدادند. به کتاب لمعات الهيه اثر ملاعبدالله زنوزی که يکی از فقها و عارفان بزرگ و برجسته دوره قاجار است، مراجعه کنيد. در مقدمه آن با دوصفحهای که او در مدح و ثنای فتحعلی شاه آورده است، با چنان ادبياتی مواجه میشويد که از اين همه نبوغ ادبی در مجيزهگويی يک سلطان در شگفت میمانيد. [email protected] فهرست منابع: Copyright: gooya.com 2016
|