گفتوگو نباشد، یا خشونت جای آن میآید یا فریبکاری، مصطفی ملکیانما فقط با گفتوگو میتوانیم از خشونت و فریبکاری رهایی پیدا کنیم. در جامعه هر مسالهای از سه راه رفع میشود، یکی گفتوگوست، یکی خشونت و دیگر فریبکاری. اگر در جامعه گفتوگو تعطیل شود دو رقیبی که جای آن را میگیرند، خشونت و فریبکاری هستند ... [ادامه مطلب]
خواندنی ها و دیدنی ها
در همين زمينه
16 دی» بنياد تفکری که منجر به فساد میشود، احمد فعال23 آذر» نقش روشنفکری، احمد فعال
پرخواننده ترین ها
» دلیل کینه جویی های رهبری نسبت به خاتمی چیست؟
» 'دارندگان گرین کارت هم مشمول ممنوعیت سفر به آمریکا میشوند' » فرهادی بزودی تصمیماش را برای حضور در مراسم اسکار اعلام میکند » گیتار و آواز گلشیفته فراهانی همراه با رقص بهروز وثوقی » چگونگی انفجار ساختمان پلاسکو را بهتر بشناسیم » گزارشهایی از "دیپورت" مسافران ایرانی در فرودگاههای آمریکا پس از دستور ترامپ » مشاور رفسنجانی: عکس هاشمی را دستکاری کردهاند » تصویری: مانکن های پلاسکو! » تصویری: سرمای 35 درجه زیر صفر در مسکو! محدوده آزادی، با نگاه تازهای به حادثه پاريس، احمد فعالشارلی ابدو حق داشت که با تصوير کاريکاتور، اعتقادات خود را به نمايش بگذارد. اما اين حق مانند حقی است که يک نفر درآمد ماهيانه خود را به خريد شکلات و پفک صرف میکند. کار او ضد اخلاقی و ضد آزادی به معنای واقعی است، اما هيچ قانونی نمیتواند او را از چنين حقی محروم کنددر باره آنچه که اين روزها در پاريس اتفاق افتاد ، نظر من اين است که: روزنامه شارلی ايبدو حق داشت و حق دارد که هرکسی و هر چيزی را و حتی تصاوير پيامبر گرامی اسلام را با کاريکاتور و حتی با ناسزا گفتن به چالش بگيرد. اما کار شارلی ايبدو ضداخلاقی بود. اکنون پرسيده می شود که چگونه میتوان تناقض ميان آن حق و اين ضداخلاق را حل کرد؟ حل اين تناقض در گرو بيان همه حقيقت است. حقيقت اين است که : ۲- فلاسفه سياسی آزادی را به دو قسم آزادی منفی و آزادی مثبت تقسيم میکنند. من ابتدا فکر میکردم که اين تقسيمبندی جديدی است که توسط فلاسفهای چون آيزايا برلين مطرح شده است. اما بعدها ديدم که اين يک تقسيمبندی قديمی و بسيار هم قديمی است. از هگل و هابز که بنيانگذارن دقيق اين تقسيمبندی به لحاظ فلسفه سياسی بودند صرفنظر کنيم، رواقيون حدود سه قرن قبل از ميلاد به آزادی مثبت معتقد بودند و اپيکورييستها در چهار قرن قبل از ميلاد به نظريه آزادی منفی قائل بودند. آزادی منفی و آزادی مثبت را در يک اصطلاح ساده هم بکار بردهاند. "آزادی در" و "آزاد از"، اين اصطلاح را اولين بار در آثار آقای دکتر سروش ديدم حالا اگر مرجع اصلی اين اصطلاح کس ديگری است و يا همان کتاب چهار مقاله در باب آزادی اثر آيزايا برلين از همين اصطلاح استفاده کرده است و من دقت نداشتم، بيش از اين اطلاعی ندارم. واژه مثبت و منفی در اينجا به معنای خوب يا بد نيست. بلکه نظر به وجه سلبی واثباتی آزادی دارد. از اين نظر، آزادی منفی، آزادی از قيد سنتها و آزادی از قيد قدرت است و آزادی مثبت، بالفعل درآوردن توانايیهای بالقوه انسان در تصميمگيری و انتخاب کردن است. کانت اين نوع آزادی را انتخاب کردن مطابق با مسئوليت اخلاقی میناميد. آزادی منفی همان رهايی است. رها شدن از عواملی است که دست و پای انسان را به قيد نهادهای قدرت سياسی و يا به قيد نهادهای سنتی بسته است. از ايام کهن، علاوه بر محدوديتهايی که دستگاههای سياسی بر دست و پای انسان میبستند، آدميان پایبند سنتها نيز بودند. سنتها و فرهنگی که آنها انتخاب نکرده بودند، اما مجبور بودند به آنها پایبند باشند. نظام صنعتی و مدرن اين قيدها را ازميان برداشت. رفته رفته اين آزادی به عنوان يکی از حقوق اساسی و مسلم انسان پذيرفته شد. کشورهای دموکراسی و ليبرال وقتی از آزادی سخن به ميان میآوردند، مرادشان همين آزادی است، يعنی آزادی منفی. در مقابل، کشورهای غيردموکراسی و سوسياليست از آزادی هدايت شده و دموکراسی هدايت شده سخن به ميان میآورند. کشورهای توتاليتاريستی (دولتهای تماميت خواه) با مرامهای ايدئولوژيک نيز از همين آزادی دفاع میکنند. بدينترتيب ما با دو دسته از کشورها و دو نوع آزادی مواجه بوده و هستيم. کشورهای صنعتی و دموکراسی به آزادی منفی تکيه میکنند و مرادشان از آزادی همان رهايی است، و کشورهای با مرامهای ايدئولوژيک، به آزادی مثبت تکيه میکنند. نتيجه اين شود که آزادی منفی وسيلهای شد برای ايجاد يک جامعه مصرفمحور و آزادی مثبت وسيلهای شد برای تبديل جامعه به يک کارگاه توليدی با انبوههای از آدمهای ماشينی. هر دو دسته از کشورها دست به فريب بزرگی زدند، و کشورهای توتاليتاريستی با مرامهای ايدئولوژيک، دامنه فريبکاريشان هميشه بيشتر بوده است. ۴- هميشه بخش کثيری از جامعه با حقوق ناشی از آزادی واقعی خود و تصميمگيری در اين قسم از آزادی بيگانه هستند. اين بخش کثير يا اکثريت نزديک به اتفاق جامعه، در شرايط ناآزادی به حقوق اساسی خود دست پيدا نخواهند. در حالی که ديديم يک فرد خودانگيخته حتی در زندان نيز از حقوق ناشی از آزادیهای اساسی خود بهرهمند است، اکثريت جامعه به اين حقوق يا آزادی واقعی، جز از طريق آزادی منفی و يا آنچه در اينجا به عنوان رهايی از آن ياد میکنيم، دست پيدا نخواهد کرد. از اينجا به بعد بحث من درباره اکثريت جامعه است. اکثريتی که به يک تعبير توده اجتماعی ياد میکنند و به يک تعبير مردم عادی و عامی جامعه هستند. اطلاق اصطلاح عادی و عامی تنها شامل آدمهای بیسواد نيست، بسياری از اساتيد دانشگاهی، هنرمندان و فرهنگيان جامعه و پارهای از کنشگران سياسی که چندان در پی جستجو و تحقيق نيستند، در زمره افراد عادی و عامی جامعه محسوب میشوند. برای تحقق واقعی آزادی دو راه بيشتر وجود ندارد، دستکم اينجانب راه سومی را نمیشناسد. يک راه تحقق آزادی واقعی، راهی است که رژيمهای اقتدارگرا و توتاليتر در پيش میگيرند. استفاده از آزادیهای هدايت شده يا دموکراسی هدايت شده از جمله اين راههاست. هم نظريه و هم تجربه به ما میگويند که آزادی هدايت شده و دموکراسی هدايت شده تجاوز به آزادی و دموکراسی است. در باب نظری، طرفداران آزادی هدايت شده بايد بگويند که به نيابت از چه کسی حق انتخاب و تصميمگيری جامعه را محدود میکنند؟ استفاده از عناوين کلی و مبهم فريبکاری است. مانند اينکه بگوئيم جامعه خواهان فلان مرام و ايدئولوژی سياسی و فکری هستند. بعد در وقت اجرا، هر چه در ذهن ما وجود دارد، به نام آن آئين و ايدئولوژی پياده کنيم. اما اگر با دقت و صرافت و با جزئيات کامل، محتويات ذهن خود را برای جامعه آشکار کنيم، و به علاوه مجال نقد اين محتويات را در اختيار جامعه بگذاريم، آنوقت معلوممان خواهد شد که آيا مردم به ديگران نيابت میدهند که آزادی آنها و انتخاب آنها محدود شود يا خير؟ اين به لحاظ نظری و اما به لحاظ تجربی اگر هدف اين باشد که بوسيله آزادیهای هدايت شده و يا دموکراسی هدايت شده، اکثريت جامعه را با حقوق اساسی و ذاتيشان آشنا کنيم، جز در برقراری يک ديکتاتوری توتاليتر کاری نکردهايم. کاری در حد احداث يک کارگاه بزرگ آدم سازی است که در عمل حاصلی جز ويران کردن خود انسان ببار نياورده است. ۵- تحقق آزادی واقعی يا همان چيزی که از آن به عنوان آزادی مثبت ياد میکنيم، راهی جز رهايی از منابع قدرت يا همان چيزی که اصطلاحاً و به استعاره از آن به عنوان آزادی منفی ياد میکنيم، وجود ندارد. طبيعی و بديهی است که رهايی از منابع قدرت و رهايی از قيد هر عاملی که خارجی است، به خودی خود عوارضی در جامعه ايجاد میکند. آشکار شدن بیبند و باریهای اخلاقی يکی از اين عوارض است. به غير از اينکه حجم اين بیبند و باریها نمیتواند زيادتر از بیبندباریها و فسادهای پنهانی باشد که در جوامع بسته وجود دارد، برای کاهش و يا متعادل کردن اين فسادها راه حلهايی هم وجود دارد که جلوتر بدان اشاره خواهم کرد. اما در هر حال نمیتوان از عوارض آزادی منفی در يک جامعه آزاد و رها چشمپوشی کرد. اين عوارض بسيار محدودتر و کمتر و کم زيانتر از عوارضی است که در يک جامعه بسته وجود دارد. اگر اين عوارض را با حجم جرائم و بزهکاریها، حجم فسادهای مالی، حجم عصبيتها و خودکشیها و افسردگیها، حجم فسادهای ناشی از روابط پنهان و دهها فساد ديگر مقايسه کنيم، يک به هزار هم نمیشود. اين آن واقعيتی است که امثال آقای علی مطهری با وجود بعضی از مواضع آزادانديشانه در حوزه سياست، قادر به درک آن نيستند. ۶- پيشتر اشاره کردم آزادی به معنای واقعی نامحدود و مطلق است. اگر فرد يا افرادی در خويشتن و در حقوق ذاتی و اساسی خويش متحقق و خودانگيخته باشند، هيچ عاملی از خارج نمیتواند و نبايد در انتخاب آنها محدوديت ايجاد کند. اگر بخواهم در اينجا در يک عبارت تئوريک و در دفاع از نامحدود بودن و مطلق بودن آزادی سخن بگويم، خواننده را به فرد انتزاعی يا انسان در وضعيت انسان بودن ارجاع میدهم. چنين فردی و چنين انسانی در برابر حقوق ناشی از آزادیهای خود اعم از آزادی مثبت يا منفی نامحدود و مطلق است. اگر محدوديتی وجود دارد، اين خود آزادی نيست که محدود است، بلکه منابع قدرت هستند که عرصه آزادی را محدود میکنند. پس محدوديتها، محدوديتهايیاند که از منابع قدرت سرچشمه میگيرند و الا آزادی در نفس خود نامحدود و مطلق است. ۷- با وجود همه بحثهايی که تا اينجا مطرح کردم، واقع اين است که آزادیهای منفی نامحدود نيستند. به هر حال همواره عوامل خارجی وجود دارند که درست يا نادرست مانع از رهايی کامل انسان و جامعه در عرصه زندگی اجتماعی و سياسی میشوند. اين موانع همواره از سوی منابع قدرت اعمال میشوند. حتی در کشورهای دموکراتيک و آزاد تا حدی اين موانع وجود دارند، اين همان چيزی است که فلاسفه سياسی و اجتماعی را به اصل محدود بودن آزادی سوق داده است. حکومتها يا دولتها با وضع قوانين اقدام به اين محدوديتها میکنند. حکومتها و دولتهای آزاد و دموکراتيک کمتر و حکومتها و دولتهای اقتدارگرا بيشتر، و حکومتهای توتاليتر(و يا طرز فکرهای توتاليتر در حکومتهايی که توتاليتر هم نيستند) تحت عنوان آزادیهای هدايت شده، بيشتر و بيشتر قائل به چنين محدوديتهائی هستند. با اين وجود، اگر به دلايلی بخواهيم محدوديت و محدوديتهايی در حوزه رهايی و آزادیهای منفی انسان قائل شويم، با توجه به نامحدود بودن آزادی واقعی انسان، ضروری است تا محدوديتها به گونهای تعريف شوند، که مانع از تحقق سايرحقوق اساسی جامعه نشوند. برای اين منظور، ۸- در اينجا بنا دارم تا يک معيار اساسی که تا کنون از ديد تحليلگران و يا از ديد جانبداران آزادی به دور مانده است، با خوانندگان در ميان بگذارم. پيش از اشاره به اين معيارلازم است توجه خواننده را به ماهيت و فلسفه آزادی که از نظر همه تحليلگران بدور نيست جلب کنم. ماهيت آزادی منفی و به ويژه آنچه که به آزادی بيان مطرح است، آزادی از قدرت و منابع قدرت است. با اين تعريف ساده و دقيق اگر بخواهيم محدوديت و محدوديتهايی برای آزادی منفی قائل باشيم، بايد رابطه محدود و نامحدود بودن آزادی را وارونه آن چيزی تعريف کنيم که تا کنون مطرح بوده و هست. تا کنون روال اين بوده و هست که دولتها در استفاده از آزادی نامحدود و جامعه مدنی و اجتماعات ضعيف در استفاده از آزادی محدود هستند. اگر فلسفه آزادی و بيان آزادی، نقد قدرت و يا دستکم آزاد بودن و رها بودن از منابع قدرت است، اين رابطه بايد وارونه شود. بدين معنا که اين قدرت و منابع قدرت هستند که بايد در استفاده از آزادیهای خود در برابر جامعه و اجتماعات بیقدرت محدود باشند. اين محدوديت وقتی در رابطه ميان يک دولت با جامعه مطرح میشود، میتواند جنبه حقوقی و قانونی به خود بيگرد، اما هرگاه محدوديتها در رابطه با سلسله مراتب و سطوح مختلف اجتماعی مطرح میشوند، جنبه اخلاقی و ارزشی به خود میگيرند. يک مثال میزنم، چون موضوع آزادی منفی هميشه در برابر قدرت مطرح است و وارونه آن آزادی نيست، اجتماعات خُرد و کوچک مانند اقليتهای قومی و مذهبی، بايد در استفاده از آزادی بيان نامحدوتر از اجتماعات بزرگ و صاحب قدرت باشند. و متقابلاً اجتماعات بزرگ و قدرتمندتر بايد در استفاده از آزادی بيان محدودتر از اجتماعات خُرد و کوچک باشند. اين محدوديت صرفاً جنبه اخلاقی دارد و نمیتواند جنبه حقوقی و قانونی پيدا کند. جنبه اخلاقی بودن اين قسم از آزادیها بدين معناست که جامعه و سلسله مراتب اجتماعی بايد به چنين اخلاقی ارزش و احترام بگذارند، ولی اگر نگذاشتند نمیتوان متعرض آنها شد. تنها بر عهده افکار عمومی است که به يمن روشنگریهای مسئولانه و با محکوم کردن چنين رابطهای، مانع از بیاحترامی شوند. اکنون با اين تفسيری که از نظر خوانندگان گذشت به تحليل نهايی خود در باب حاثه شارلی ايبدو در پاريس میپردازم، ۹- جامعه پاريس نسبت به بسياری از جوامع ديگر يک جامعه قدرتمندی است. يکی از نقاط قوت جامعه پاريس، وجود يک جامعه مدنی با نهادهای مدنی قدرتمند است. با اين وجود، قدرت واقعی در نهادهای وابسته به نظام سرمايهداری است. دولت يکی از اين نهادهاست که بنا به ماهيت خود، دارای بيشترين اقتدار در جامعه سياسی فرانسه است. نشريات و ساير نهادهای مدنی به نسبت دولت دارای قدرت کمتری هستند، اما به نسبت خود جامعه و به ويژه به نسبت اقليتهای قومی و مذهبی دارای قدرت بيشتری هستند. همينکه صدای آنها بيشتر از صدای اقليتها به گوش میرسد، و آثار آنها بيشتر نهادهای قدرت را تحت تأثير قرار میدهد، به نسبت اقليتهای قومی و مذهبی و به ويژه در برابر اجتماعات تحقير شده و محذوف (حذف شده و بحساب نيامده) دارای قدرت بيشتری هستند. اگر بنا بر آزادی بيان باشد، نهادهای مدنی و از جمله رسانهها بايد به نسبت قدرت دولت و نهادهای سرمايهداری دارای آزادی نامحدود باشند. و اساسا آزادی بيان در همين رابطه است که تعريف میشود. متقابلاً همين نهادهای مدنی و رسانهها بايد در برابر اقليتهای قومی و مذهبی دارای آزادی محدوتری باشند. در غير اين صورت آزادی قوی در برابر ضعيف، که آزادی شمارده نمیشود. اين محدوديتها چنانچه که در سطور قبل شرح دادم، يک محدوديت اخلاقی است. اگر جامعهها يا اجتماعات ناآگاه و تحقير شده به ارزشهایِ اخلاقیِ آزادیِ بيان پایبند نيستند، اما اين بر عهده جامعه آگاه و به ويژه بر عهده جامعه مدنی است که به ارزشهای اخلاقی ناشی از محدوديت آزادی بيان پایبند باشند. ارزشهای اخلاقی همچنانکه گفتم، نمیتوانند جنبه حقوقی و قانونی به خود بگيرند. اين بدان معناست که جامعه مدنی از جمله رسانهها در استفاده از آزادی بيان، میتوانند متعرض محدوديتهای ناشی از ارزشهای اخلاقی شوند و هيچ قانونی نبايد متعرض تعرضات آنها باشد. با اين تفسير، کاری که شارلی ايبدو در ارائه تصوير کاريکاتور انجام داد، يک اقدام ضداخلاقی است و بر خلاف قاعده اخلاقی آزادی بيان است. کار او به هيچ عنوان در زمره آزادی بيان محسوب نمیشود. اين همان عوارض فاسد آزادیهای منفی است که جامعه برای رسيدن به آزادیهای واقعی و ارزشهای واقعی آزادی به ناگزير بايد اين وضعيت را تحمل کند. اقدام نشريه شارلی ايبدو يک نتيجه ديگر هم به بار آور که در با شرح اين قسمت مقاله را به پايان خواهم برد. ۱۰- وقتی اجتماعات قویتر مانند نهادهای مدنی و نشريه شارلی ايبدو به ارزشهای اخلاقی ناشی از محدويتهای آزادی منفی در برابر اجتماعات ضعيفتر احترام نمیگذارند، بر اجتماعات ضعيف و تحقير شده و بر اقليتهای مذهبی و قومی است که در برابر بیاحترامی قویتر نسبت به خود، با حوصله برخورد کنند و از بیاحترامی آنها چشمپوشی کنند. ترديدی نيست که حوصله آنها رفته رفته احساس تحسين و احترام در مخالفان خود بر میانگيزد. اما اين توصيه اخلاقی به اجتماعات ضعيف شده، يک توصيه اخلاقی است که با واقعيت خوانايی ندارد. زيرا اگر اجتماعات ضعيف شده و تحقير شده به اين درجه از آگاهی میرسيدند که بايد در برابر مخالفان خود با حوصله باشند، از ضعف و تحقير بدر میآمدند و به عنوان بخشی از جامعه مدنی به يک نيروی محرکه آزادی و حقوقی بدل میشدند. واقعيت اين است که اجتماعات تحقير شده و ضعيف شده دارای اين آگاهی نيستند، در نتيجه واکنشهای آنها در برابر مخالفان خود قابل پيشبينی نيست. اين آن چيزی است که شارلی ايبدو بايد میدانست. يک مثال میزنم، نويسنده يک مسلمان است که چندان به خودانگيختی و کشف خويشتنی نرسيده است، اما تا همين حد آگاه است که صبر و حوصله در برابر مخالفان مقتضی رابطه انسانی و مقتضی رشد است. اکنون اگر شارلی ايبدو و يا هر فرد ديگر از حالا تا ده سال ديگر رو در روی نويسنده بنشينند و محيط او را مملو از کاريکاتور و حتی ناسزا به معتقدات او کنند، قطعاً نه تنها واکنش نشان نخواهد داد، بلکه آن را اسباب بزرگی خود میشمارد. اما شارلی ايبدو بايد میدانست که در برابر اجتماعات و اقليتهايی قرار دارد که بخشهايی از آنها تحقير شده هستند و به چنين آگاهی و فراصتی دست نيافتهاند. واکنش تحقير شدهها در برابر رابطه سلطه و زير سلطه و در برابر تضادها و تبعيضها، نامعقول و ضد انسانی بود، اما وقتی اجتماعات تحقير شده در مدار بسته سلطه و زير سلطه قرار میگيرند، انتخابی جز انتخاب نامعقول نمیيابند. شارلی ايبدو بايد بجای دامن زدن به تحقير در باز کردن اين مدار میکوشيد. اقدام شارلی ايبدو نه تنها استفاده از آزادی نبود، بلکه با بستن مدار قهر و تحقير، ضدآزادی به معنای واقعی بود. نه تنها اين، بلکه حضور بيش از ۵۰ کشور جهان در خيابانهای پاريس، که پارهای از اين دولتمردان سابقهای روشن در اقدامات تروريستی دارند، نمايشی آشکار در ادامه تجاوزها به آزادی بيان بود. شارلی ايبدو حق داشت که با تصوير کاريکاتور، اعتقادات خود را به نمايش بگذارد. اما اين حق مانند حقی است که يک نفر درآمد ماهيانه خود را به خريد شکلات و پفک صرف میکند. کار او ضد اخلاقی و ضد آزادی به معنای واقعی است، اما هيچ قانونی نمیتواند او را از چنين حقی محروم کند. اکنون شما بهره بردن از درآمد ماهيانه را به بهرهای تعميم دهيد، که طرف ديگر و ميليونها طرف ديگر را هم تحت تأثير قرار میدهد. مثل کاری که شارلی ايبدو کرد. او خود و طرف ديگر را در مدار بستهای قرار داد که نتيجهای جز ترور در پی نداشت. Copyright: gooya.com 2016
|