گفتوگو نباشد، یا خشونت جای آن میآید یا فریبکاری، مصطفی ملکیانما فقط با گفتوگو میتوانیم از خشونت و فریبکاری رهایی پیدا کنیم. در جامعه هر مسالهای از سه راه رفع میشود، یکی گفتوگوست، یکی خشونت و دیگر فریبکاری. اگر در جامعه گفتوگو تعطیل شود دو رقیبی که جای آن را میگیرند، خشونت و فریبکاری هستند ... [ادامه مطلب]
خواندنی ها و دیدنی ها
در همين زمينه
22 دی» ستيزِ کهنه و نو، بخش چهارم: مناظره دکتر و پیر، ابراهيم هرندی13 دی» ســـــتيزِ کهـنه و نـو، بخش سوم: دل به دوجايی، ابراهيم هرندی
پرخواننده ترین ها
» دلیل کینه جویی های رهبری نسبت به خاتمی چیست؟
» 'دارندگان گرین کارت هم مشمول ممنوعیت سفر به آمریکا میشوند' » فرهادی بزودی تصمیماش را برای حضور در مراسم اسکار اعلام میکند » گیتار و آواز گلشیفته فراهانی همراه با رقص بهروز وثوقی » چگونگی انفجار ساختمان پلاسکو را بهتر بشناسیم » گزارشهایی از "دیپورت" مسافران ایرانی در فرودگاههای آمریکا پس از دستور ترامپ » مشاور رفسنجانی: عکس هاشمی را دستکاری کردهاند » تصویری: مانکن های پلاسکو! » تصویری: سرمای 35 درجه زیر صفر در مسکو! ســـــتيزِ کهـنه و نـو، بخش پنجم: آقای رئيس! اجازه بدهيد بخواند، ابراهيم هرندیدر افتادن دينداران با نگرش مدرن، بخشی از دست و پازدن آن ها برای ماندگاری در جهانی ست که ديری ست از پذيرفتن افسانه های خِرَد ستيز دل برگرفته است. مبارزه پيروان اديان ابراهيمی با نگرش مدرن، آن ها را تلخ جان و نگران و ستيزه جو بار می آورد و برآن می دارد تا همه توش و توان خود را در واپسين خيزش و يورشی ناگهانی و آنی، برای نابودی همه برآيندهای جهان مدرن بکار گيرنددر بخش های پيشين گفتيم که ستيز کهنه و نو، جنگ دو جهان نگریِ ناهمگون، ناهمايند و ناسازگار است که همه سويه ها و رويه های هستی را در برمی گيرد. اما سرايداران سنّت و دکانداران شريعت که نگرش مدرن را ويرانگر جايگاه و پايگاهِ خود در دايره قدرت و ثروت می بينند، آن را دشمن دين می پندارند و ستيز با انديشه های مدرن و دستاوردهای آن را، به بهانه ی "حفظ ِ بيضه دين"، دستمايه جنگی بی امان برای مبارزه با آزادی و برابری می کنند. هدف بنيادين اين جنگ در همه ی سرزمين ها، برای اهل شريعت و طريقت و سلطنت، ماندن در مدار قدرت و ثروت است، نکته ای که هرگز هيچ يک از سردمداران اين سه گروه، سخنی از آن نمی گويند و اشاره به آن را گناهی نابخشودنی می دانند. اما تجربه ی حکومت اسلامی در ايران نشان داد که آنچه درباره روحانی بودن اهل دين و وارستگی آنان از دل بستن به اين جهان و "جيفه دنيا" و پرهيز از آلوده شدن به قدرت و ثروتِ اين جهانی می گفتند، افسانه هايی سست و نادرست بوده است. بيشترِ آخوندها در روزگار کنونی نشان داده اند که چه دلبستگی گرُازين و بی پايان نمايايی به جيفه اين جهان دارند و در نخستين بزنگاه، بی هراس از هنجارهای اخلاقی و آبروی انسانی و اصول و فروع و بايدها و نبايدهای دينی خود، راهزانانی بسيار چيره دست و بی باک و چالاک و بی چشم و رويند. ۱ اين گروهک های خطرناک، بازتاب های سياسی شدن دين و دينی شدن سياست در روزگار ما می باشند. اگرچه آميزش دين و سياست تازگی ندارد و در دوران های پيشين نيز ديده شده است، اما آنچه تازگی دارد اين است که درگيری دين و دنيا در جهانِ مدرن، به خوار و زبون شدن دين کشيده می شود و پيروان دين را به رفتارها و کردارهای واکنشی و ستيزه جويانه وا می دارد. همه اديان بزرگ جهان، دوران شکوهمندی و اوجندگی خود را در گذشته خود می پندارند و تابناکی آفتاب روشنگری در دوران مدرن را، دليلِ زبونی دين خود، کاهش ايمان مردم و سوت و کور بودن نيايشگاه های خود می دانند. از اينرو، در افتادن دينداران با نگرش مدرن، بخشی از دست و پازدن آن ها برای ماندگاری در جهانی ست که ديری ست از پذيرفتن افسانه های خِرَد ستيز دل برگرفته است. مبارزه پيروان اديان ابراهيمی با نگرش مدرن، آن ها را تلخ جان و نگران و ستيزه جو بار می آورد و برآن می دارد تا همه توش و توان خود را در واپسين خيزش و يورشی ناگهانی و آنی،برای نابودی همه برآيندهای جهان مدرن بکار گيرند. اين گونه است که گروهک های آتش افروزی مانند آن ها که نام برديم، پديد می آيند و پيروان خود را فرمان به بُمبندگی و کشتار همگانی می دهند. شايد نيازی به آوردن نمونه نباشد زيرا که در چند سال گذشته، بيشترين رويدادهای خبرساز، درباره آتش افزوزی ها و بلواهای گروهک های اين چنينی در گوشه و کنار ِ جهان، بويژه در خاورميانه بوده است. شمارِ روز افزون اين مبارزات نمايشی تروريستی، برخی را برآن داشته است تا با چشمداشت به اين سخن نام- آوردِ ساموئل هانتينگون که، "سده بيست و يکم ميلادی، سده ستيز ِتمدن هاست"، اين مبارزات تروريستی را جنگ جهانی سوم بدانند که در برخی از کشورهای پيرامونی، از سوی کانون های قدرت و ثروت در غرب، برنامه ريزی شده است. اگرچه دولت های غربی به نمايندگی از سرمايه داران و بازرگانان کشورهای خود، هماره در جستجوی بازارهای تازه هستند و زمينه سازی برای بدست آوردن سودِ بيشتر با هزينه کمتر را سرلوحه برنامه های اقتصادی خود می دانند، اما برای پيشتبرد اين هدف، نيازی به ترتيب دادن نمايش های بمب گذاری و گروگان گيری و آدم کُشی در شهرهای بزرگ کشورهای خود ندارند. آنچه اين روزها در شهرهای بزرگ غربی مانند نيويورک، لندن، رُم، مادريد، سيدنی و پاريس می گذرد، نه نمايش های ساختگی کشورهای غربی ست و نه بخشی از جنگ جهانی سوم. اين بلواها را تنها از راه روند شناسی تاريخی و بررسی دلايل اقتصادی و فرهنگی آن ها با چشمداشت به شرايط سياسی جهان کنونی می توان بررسيد. پنداره توطئه، برآيندی از ناتوانی انسان در ريشه يابی پديده هاست. هرگاه که انسان با چيستانی بی پاسخ روبر می شود، ذهن پاسخ جوی او که تاب ندانستن و در تاريکی ماندن ندارد، بناگزير پاسخی آسان و ارزان درخورِ آن ذهن پديد می آورد. تئوری های توطئه، اين گونه پديد می آيند. ۳ پرت نشويم. ستيز کهنه و نو را در نگرش سنتی بسياری از اهل انديشه و قلم نيز می توان يافت. در اين راستا می توان از ستيز شاعران کهن سرا با شعر نو و سرايندگان آن سخن گفت. کهن سرايانِ سنّت گرايی مانند؛ ملک الشعرای بهار، پرويز ناتل خانلری (پسرخاله نيما)، مهدی حميدی شيرازی، رعدی آذرخشی، رهی معيری، لطفعلی صورتگر و بسيارانی ديگر. اين شاعران، خود را سنگربانانِ خود گماشته ی شعر کهن فارسی می پنداشتند و نوآروری های نيمايوشيج را گناهی گران و نابخشودنی می انگاشتند. سيروس طاهباز درباره دشمنی دکتر حميدی شيرازی با نيما نوشته است که؛ "سال ۱۳۲۵ نخستين کنگره نويسندگان ايران تشکيل می شود... بعد که نوبت شعر خواندن ها می رسد، دکتر مهدی حميدی اين شعر را درباره نيما می خواند: در اينجا ملک الشعرای بهار که رئيس جلسه بوده، حرف شاعر را قطع می کند که؛ کنگره جای خواندن اين شعرها نيست. نيما از جا بلند می شود و می گويد: آقای رئيس! اجازه بدهيد بخواند. آينده قضاوت خواهد کرد که شعر کدام يک از ما می ماند، و ديديم که اين آينده چه زود رسيد." ۴ کشمکش شاعران کهنه کار و سنت گرا با روهروان شعر نو، که از روزگارِ نيما تا به امروز دنباله داشته است، بخشی از ستيزِ تاريخی کهنه و نو است. اين ستيز را در فرهنگ های پيرامونی، در زبان شناسی، روانشناسی، زيست شناسی و دانش پزشکی نيز می توان ديد. در فرهنگ ايرانی، اين چگونگی در گستره شعر که از ديرباز بنيادی ترين رسانه فکر و فلسفه و حکمت در زبان فارسی بوده است، ژرفتر از حوزه های ديگر و آشکارتر است. از اينرو، نيمايوشيج تا زنده بود، هماره در تيررس دشمنان شعر نو بود. دشمنانی که هرچه خواستند بدو و درباره او گفتند و نوشتند. اين بدوبيراه گويی همچنان نيز دنباله دارد، اما اکنون شکل ديگری بخود گرفته است.۵ با اين همه، اگرچه پس از مرگِ نيما، تنها دوسه نفر در مراسم خاکسپاری او بودند، اما ديری نگذشت که شعر مدرن فارسی در حوزه آن زبان، بنام شعر نيمايی سکه خورد. پس از نيما، احمد شاملو که شعرش نمادِ نوگرايی در ادبيات مدرن فارسی پنداشته می شد، در تيررس سنت گرايان ادبی ايران قرار گرفت. شاملو، شاعری بزرگ، زبان آوری بی همانند، روزنامه نگاری شتاب زده و جنجالی، پژوهشگری نابلد و انديشمندی شفاهی بود. اگر خوشبختی برای شاعر و نويسنده اين باشد که کارهايش خواهنده و خواننده داشته باشد، احمد شاملو را خوشبخت ترين شاعر و نويسنده ايرانی بايد دانست، زيرا که شايد تنها کسی در روزگارِ خود بود که همه نوشته هايش خواهنده و خريدار و خواننده داشت. او خود را پرچمدار نوآوری در شعر و ادبيات متعهد می دانست و يک تنه به ستيز با همه آنانی که وی آنان را سنّت گرا و کهنه پرست می پنداشت، می رفت و هرگاه که بايسته می دانست، از همان مسند، با بانگ بلند، درباره هريک از آنان داوری می کرد. نمونه ای از اين داوری، به دار زدنِ مهدی حميدی شيرازی، شاعر کهنه سرا در شعری بنام؛ "شعری که زندگی ست"، بود. نمونه ديگر، اين سخن شاملو درباره پرويز ناتل خانلری ست که در زمان خود يلی نامدار در گستره ادبيات فارسی بود؛ و نيز پاسخ شاملو به سخنان محمد رضا لطفی درباره ی شعر او؛ مرقوم فرمودهاند « شاملو زمانی گفته بود من ايرانی هستم … اين حرف را بايد باور داشت يا آن بيگانگی و سخنان نفرتبار نسبت به موسيقی سنتی را ؟ » بامزه است که آدم اگر اشکنه ی يخ کرده را دوست نداشته باشد يا از موسيقی تعزيه خوشش نيايد لزوما بی وطن است ! البته آقای لطفی در نقد شعر هم سخت چيره دستند . ميفرمايند که اين بنده ی بی وطن فاقد جغرافيايی فرهنگی، خودم را « دربست در چارچوب شعر اروپايی و امريکای لاتين قرار داده و از اين نقطه اشعار آنان ( لابد منظورشان اشعار من است ) ديگر فراز و فرود زبان موسيقايی فارسی را از دست داده و از اين مرحله ترجمه ی اشعار شاعرانی چون لورکا چنان بر تار و پود وجود او چيره ميشود که در بسياری موارد تشخيص سروده های خود او با ترجمه هايش بسيار دشوار است » . ترجمه بر شاعر چيره ميشود نه شاعر بر کار ترجمه، ياد بگيريد. اگرچه رُک گويی پرخاشگرانه شاملو، او را نزد هواخواهانش ارجمندتر می کرد، اما در ميان دشمنانی که به دايره قدرت دسترسی داشتند، ستيز با سنت گرايی و کهنه سرايی را دشوارتر می کرد. اين چگونگی پس از انقلاب باژگونه ای که نگرش کهنه را بر نوخواهی برتری داد، آشکارتر شد.۶ با آماده شدن زمينه برای حمله به شاملو در راستای مبارزه با نمادهای نوآوری، برخی شعر شاملو را گرته برداری و تقليد از برخی از شاعرانِ اروپايی دانستند و زمينه ذهنی، جغرافيای خيال و پنداره های متافيزيکی آن را غربی، عاريتی و بيگانه با فرهنگ ايرانی دانستند. برای نمونه؛ گفتند که انسان گرايی به گونه ای که در شعر شاملو آمده است، برآيندی از دوران روشنگری ست که هنوز به ادبيات ايرانی راه نيافته است و خود شاملو نيز، بی دانش و آگاهی از آن، طوطی وار آن را تکرار کرده است. نيز اين که شاملو در زبان آوری خود نيز، به دام زبان ترجمه در شعر افتاده است و بسياری از نوآوری های زبانی او در شعر، برگردان گفتاوردهای زبان های انگليسی و فرانسوی ست. برای نمونه اين گويه در شعر او که؛ "جخ امروز از مادر نزاده ام" ، گرته برداری از اين جمله زبانزدِ در زبان انگليسی ست؛"I wasn’t born yesterday." (دنبـــاله دارد) ـــــــــــــــــــــــــــ Copyright: gooya.com 2016
|