شنبه 8 فروردین 1394   صفحه اول | درباره ما | گویا

گفت‌وگو نباشد، یا خشونت جای آن می‌آید یا فریبکاری، مصطفی ملکیان

مصطفی ملکیان
ما فقط با گفت‌وگو می‌توانیم از خشونت و فریبکاری رهایی پیدا کنیم. در جامعه هر مساله‌ای از سه راه رفع می‌شود، یکی گفت‌وگوست، یکی خشونت و دیگر فریبکاری. اگر در جامعه گفت‌وگو تعطیل شود دو رقیبی که جای آن را می‌گیرند، خشونت و فریبکاری هستند ... [ادامه مطلب]


پرخواننده ترین ها

عرب‌های خوزستان و حقوق ملی، مازيار شکوری گيل‌چالان

مازيار شکوری گيل‌چالان
بهتر آن بود و هست تا هم‌وطنان در پی ساختن ايرانی آزاد و مستقل در دفاع از حقوق حقه اقوام و مذاهب بر آمده تا با رويکرد حقوقی نسبت به اقليت‌ها حس امنيت و درد مشترک را در آن‌ها برانگيزند. در اين صورت است که گسل ميان حاکميت و ملت، حاکميت و قوميت به گسل ملت و اقليت تغيير ماهيت نداده و به هم‌دلی و هم‌زبانی ميان تمامی ملت از هر قوم و مذهب که باشند بدل شده و استقلال ميهن را ضامن می‌باشد

تبليغات خبرنامه گويا

advertisement@gooya.com 


باسمه تعالی


علی خامنه ای همواره بر آن بوده که در مناسبات اجتماعی، سياسی و فرهنگی ايران و منطقه منشأ اثر باشد. شايد در پيام های متعدد او به مناسبت هايی چند بی ارتباط با چنين پنداشتی نبوده باشد. از جمله اين پيام ها ميتوان به پيام های نوروزی رهبر جمهوری اسلامی در آستانه تحويل سال نو هجری شمسی اشاره کرد. او در پيام نوروزی خود سال جديد را سال "دولت و ملت، همدلی و همزبانی" نام نهاده است. آنچه عقل سليم حکم ميکند بر آن است که نامگذاری سال جديد توسط مدعی ترين شخصيت ساخت سياسی حاکم بر ايران ميتواند نتيجه پيامدهايی بوده باشد که تا کنون در طول حيات بی خير و برکت جمهوری اسلامی برای او، حکومتش و ملت و مملکت حاصل شده است. البته اين نامگذاری ميتواند پيام های ديگری هم در بطن خود داشته باشد. مثلا اينکه ديکتاتور فقيه خوش ميدارد که وضعيت به کدامين شکل ظهور و بروز يابد. در شق اول نامگذاری سال جديد توسط خامنه ای حامل يک پيام بسيار گران است و آن اينکه، گسل ايجاد شده ميان دولت و ملت تا بدان حد عميق بوده که رهبر مطلق العنان سلطنت فقها را بر آن داشته که نای کتمان فاجعه را در خود نبيند و لاجرم بر عمق فاجعه معترف گردد. حکومتی که روز و روزگاری اولين سرود مليش بر اين ادعا بود که: "شد جمهوری اسلامی بپا هم دين دهد هم دنيا به ما" اکنون کارش بدينجا انجاميده که سلطان الفقهايش اينچنين معترف به شکاف کتمان ناپذير ميان دولت و ملت شده است. البته لازم به ياد آوری هم نبوده و نيست که چندی قبل ديکتاتور فقيه در حين ناباوری آدم و عالم سنت شکنی کرده و خبر از ارقام نجومی قاچاق کالا دادند. اما جز اعترافات اخير خامنه ای به شکاف دولت و ملت ، پيام او ميتواند حامل ارسال آمال و آرزوهای اندرونی او در باب دولت و ملت نيز بوده باشد. پنداشتی او رغبت بسيار دارد که حکومتش از پشتوانه حمايت و مشروعيت مردمی برخوردار باشد. گويی او که روزگاری را در جمع های روشنفکری با روشنفکران و اديبان و نقادان بام را به شمام رسانده بود اکنون خوش ميدارد که همچون مرحومين دکتر مصدق، جمال عبدالناصر، گاندی، نهرو و سوکارنو محبوب باشد. معهذا او بر اين امر وقوف کامل دارد که محبوبيتی در ميان لايه های فوقانی، ميانی و تحتانی جامعه ايران ندارد. چرا و چگونه کار او بدين فلاکت انجاميده است را ميبايد در لابه لای حکومت بيست و چند ساله او جست و جويا شد. خامنه ای تاريخ زنده و در جريان ايران است. تاريخی که ميتوان مدعی شد از حال منقطع نشده و با وامداری از گذشته همچنان براه خود روان است. بيست و چند سال است که اين روشنفکر سابق و ديکتاتور لاحق حاکم مطلق العنان ايران است. با اين وصف او که اختيارات مطلق داشته ميبايد مسئول فضاحات و فجايع و هر کم و کاستی ديگری در محدوده زمانی و مکانی سلطه مطلقه خود باشد. ديکتاتور سال هاست که اعمال قدرت مطلقه با به زندان افکندن منتقدان و تعطيلی مطبوعات مانع اصلی آزادی بيان و قلم می باشد. تلاش در جهت هر گونه نقد و اعتراضی حتی ناچيز به سياست های او يا عملکرد اياديش تاوان سنگينی را برای منتقدان و معترضان در پی داشته و دارد. مافيای اقتصادی کشور بالکل در يد اختيارات بی حد و حصر اوست. ديکتاتور با پيوند دادن نظاميان تحت سيطره خود و اقتصاد کشور مکانيزمی نو را ايجاد نموده که مافيای اقتصادی را از دست رقبا خارج و بدين ترتيب شاهراه اقتصادی را بدست گرفته است. او عامل اصلی ممانعت از همزيستی مسالمت آميز اقليت های مذهبی و قومی بوده و ميباشد. به هر روی آنچه علت قرار گرفته تا گسل عظيم و عميق ميان حاکميت او ملت بيش از پيش خود را بنماياند اينکه، ديکتاتور فقيه هرگز بر آن نشد که حق حاکميت جمهور مردم را به رسميت بشناسد. عدم شناسايی حق حاکميت ملت رويارويی ملت و حاکميت را در بر داشت و دارد. مسلم اکنون که قدرت حاکمه منبعث از اراده عمومی نبوده ملت حاکميت را با خود بيگانه دانسته و گسل عظيم ميان دولت و ملت، خود را عيان مينمايد. اما ديوار بی اعتمادی ميان حاکميت و ملت تا بدانجا مرتفع شده است که هر آن دم اين احتمال ميرود که حد فاصل ميان ملت و حاکميت به تجزيه بخش هايی از محدوده جغرافيايی ميهن بيانجامد.

در جای جای محدوده جغرافيايی ميهنمان اقوام ، قوميت ها و پيروان مذاهب از ديرباز سکنی گزيده اند. اين اقوام و اصحاب مذاهب جهت زيست مسالمت آميز محتاج حقوق مذهبی و قومی خود ميباشند. محدوديت های غير عقلانی بر اهل سنت ايران که بعضا در نواحی مرزی ايران سکنی گزيده اند ميتواند موجبات جدايی آنان از ملت و ميهن را در بر داشته باشد. همچنين است در مورد هموطنان ايرانی مستعربه خوزستان. مسلم مستعربه های خوزستان در انتظار نشسته اند تا بتوانند از حقوق قومی خود مانند تکلم به لسان عربی، به تن کردن جامه عربی، برپايی رسومات مربوط به خود و . . . را انتظار نشسته اند. پيام نوروزی ديکتاتور فقيه مدخلی شد تا اين قلم به پيش آمد های اخير هموطنان مستعربه خوزستانی نظر اندازد.

اخيرا در خوزستان وقايعی رخ نموده که نه تنها نشانگر شکاف ميان حاکميت با هموطنان مستعربه خوزستانی بوده، بلکه تهديدی برای استقلال ميهن ميباشد. خودسوزی هموطن در آتش غلطيده مان "يونس عساکره" در شهر خرمشهر پيامدهای وخيمی در بر داشته. پيش از اين هم ريزگرد های مهاجم به اهواز که به جهت قصور و اهمال چندين ساله حاکميت در انجام وظايف خود مشکلات عديده ای را برای شهروندان اهوازی در پی داشت موجبات بروز شعارهايی بس معنی دار را در استاديوم الغدير اين شهر به هنگام مسابقه فوتبال ميان باشگاه فولاد خوزستان و الهلال عربستان را حاصل نمود. شعار "العربی الاهواز" در استاديوم اهواز به مثابه آژير خطری برای تماميت ارضی و استقلال ميهن مان بوده است. اما پيش از پردازش به مسئله فوق ياد آوری نکاتی چند درخور تأمل ميباشد.

*خوزستان و هموطنان مستعربه
اين ناحيه جغرافيايی در دوران ايران باستان که به دوران هخامنشيان باز ميگردد به دو ناحيه شمال و شمال شرقی که به انشان و منطقه جنوبی که به عيلام شهره بود منقسم ميشد. در سال پانصد و پنجاه و پنج پيش از ميلاد مسيح انشان به عنوان مرکز پادشاهی کوروش در تاريخ ثبت و ضبط گشت. در اين دوران شهرشوش به عنوان مرکز سياسی و پايتخت پادشاهی پارس ها نقشی بس عظيم در تاريخ باستان آفريد. به جهت جمعيت شناسی به روايت "دانشنامه برينکا" اکثر بافت جمعيتی خوزستان را دو قوم بختياری و عرب تشکيل داده اند. سرشماری نفوس و مسکن در سال هزار و سيصد و هفتاد هشت يک ميليون و نيم اعلام کرده است. به گفته "ريچارد فرای" به جهت تأثير گذاری عرب زبان های مهاجر "بنی کعبی" و "بنی لام" در قرون شانزدهم و نوزدهم ميلادی از عراق به اين ناحيه نام عربستان از دوران صفويه بر اين ناحيه بار شد. از دوران حکومت پهلوی اول نام خوزستان مجدد جايگزين عربستان در مناسبات جغرافيايی و سياسی کشور شد. هموطنان عرب زبان مقيم در اين محدوده جغرافيايی همچون کثيری از عرب زبان های سراسر هستی از نژاد عرب نبوده، بلکه همچون عراقی ها، لبنانی ها، مصری ها و رسول مکرم اسلام عرب زبان، يا به ديگر عبارت مستعربه ميباشند.

به هر روی هموطنان عرب زبان ما چه عرب باشند چه مستعربه ميبايد از حقوق برابر با ديگر شهروندان برخوردار بوده و حقوقشان به رسميت شناخته شود. اما آنچه در ساليان اخير بيش از پيش در اين ناحيه برجسته مينمايد فعاليت جريان های تجزيه طلب است که از جنگ دوم خليج فارس قوت گرفته اند. اينکه آيا جريان های تجزيه طلب در اين نقطه از خوزستان از حمايت خارجی برخوردارند و يا مستقل از اجنبی در مسير جداسازی خوزستان طی طريق نموده اند محل بحث نيست. آنچه ميبايد عميقا مورد تجزيه و تحليل قرار گيرد نقش رويکرد هموطنان مستعربه در ساليان اخير نسبت به جريان های تجزيه طلب پان عربيسم ميباشد. آنچه از شعارهای سروده شده در استاديوم الغدير اهواز به مثابه پيامی غير قابل انکار به تمامی هموطنان داده شده جز اين نيست و نميباشد که رويکرد هموطنان مستعربه خوزستانی هر روزه به سمت جريان های تجزيه طلب اين منطقه لغزيده و می لغزد. اين خود نشانگر آن است که حاکميت فقيه با ناديده گرفتن حقوق قومی اقليت مستعربه و تحقير فزاينده آنها گسل را تا بدان حد عميق کلنگ زده است که اين اقليت تمايل به استقلال از خاک ميهن را دارند. اما سيگنال های ارسال شده از سوی حاکميت در پی رخداد های اخير خوزستان حامل يک پيام است و آن کمافی السابق برخورد امنيتی در قبال معضلات قوميتی ميباشد. گويی حاکميت سر آن ندارد تا با واقع نگری و ريشه يابی حوادث اخير در پی درمان بر آيد. رويکرد کنونی سرکوب و محدوديت تاکنون توانسته و از اين پس هم ميتواند به عميق تر شدن گسل ميان حاکميت و مستعربه خوزستان بيانجامد و در نهايت يا خوزستان را به سمت تجزيه سوق دهد و يا سرکوب شديد و وحشيانه از سوی حاکميت را منجر شود.

با داشته های فوق نقش هم ميهنانی که دل در گرو استقلال وطن دارند چيست؟؟؟ آنچه جای بسی شگفت است اينکه تمامی کنش ها و واکنش های فضاحت بار در منطقه بين النهرين و خاورميانه که روزگاری سر آغاز تولد تمدن ها بوده اند روزمره و از پی هم بازتوليد ميشوند. هموطنان ايرانی هم از هر تيره و قوم و قبيله هم مستثنای از اين قاعده فساد نيستند. ريشه تمامی اين مشکلات را ميتواند در باور ها و بينش های منفعت جويانه که بر جای باورهای حق مدارانه جا خوش کرده اند جست. با هزاران هزار تأسف شاهد و ناظر بر آنيم که بسياری از هم ميهنان عزيز علی رغم ادعای حمل تمدن دو هزار و پانصد ساله و منشور حقوق بشر کوروش به گونه ای فزاينده و مستمر از هر فرصتی جهت تخريب و تحقير قوميت های سکنی گزيده در وطن بهره جسته و می جويند. توهين های بسيار زننده که از مصاديق نقض حقوق بشر ميباشد را به سهولت نسبت به عرب ها روا ميدارند. گويی اين هم وطنان ميهن پرست قاتل ميهن نه تنها برای حقوق و کرامت انسان ها ارزشی قائل نيستند که هيچ، حتی مصالح ميهن را هم فدای اميال جاه طلبانه خود نموده و مينمايند. توهين و تحقير انسان ها از هر رنگ و تيره و نژاد که باشند خلاف اخلاق و منش انسانی بوده و از اين روی درخور فرهنگ ايران و قوميت ها و ملل تمدن ساز بين النهرين نميباشد. اين هم وطنان بايد در يابند که با نقض حقوق قوميت ها و تحقير آنان نه تنها در جهت استقلال ميهن ره نمی پويند بلکه بالعکس در جهت نقض استقلال و مخدوش نمودن تماميت ارضی ايران کلنگی بس سنگين بر خاک وطن فرود می آورند.

بهتر آن بود و هست تا هم وطنان در پی ساختن ايرانی آزاد و مستقل در دفاع از حقوق حقه اقوام و مذاهب بر آمده تا با رويکرد حقوقی نسبت به اقليت ها حس امنيت و درد مشترک را در آنها بر انگيزند. در اين صورت است که گسل ميان حاکميت و ملت، حاکميت و قوميت به گسل ملت و اقليت تغيير ماهيت نداده و به هم دلی و هم زبانی ميان تمامی ملت از هر قوم و مذهب که باشند بدل شده و استقلال ميهن را ضامن ميباشد. چه خوب می بود تمامی آنان که دل در گرو استقلال ايران داشتند در دفاع از حقوق از کف رفته هموطنان عرب خوزستانی شعله های آتشی را که جسم و جان "يونس عساکره" مشتعل نمود را به جسم و جان ديکتاتوری فقيهان می انداختند تا يونس برای ملت ايران يک "بو عزيزی" می شد، همچون بو عزيزی تونس که زبانه های آتشش کاخ ظلم زين العابدين بن علی را تا اعماق ظلم سوزاند. اگر ملت ايران آتش يونس را بر بيت ديکتاتور می انداختند هم سيد علی به سرنوشت بن علی دچار می شد و هم عرب های خوزستان در ميافتند که قطره ای از قطره های بی کران ملت ايران هستند و حقوق شان حقوق مردم ايران و درد های شان درد های مردم ايران.


ارسال به بالاترین | ارسال به فیس بوک | نسخه قابل چاپ | بازگشت به بالای صفحه | بازگشت به صفحه اول 
Copyright: gooya.com 2016