جمعه 11 اردیبهشت 1394   صفحه اول | درباره ما | گویا

گفت‌وگو نباشد، یا خشونت جای آن می‌آید یا فریبکاری، مصطفی ملکیان

مصطفی ملکیان
ما فقط با گفت‌وگو می‌توانیم از خشونت و فریبکاری رهایی پیدا کنیم. در جامعه هر مساله‌ای از سه راه رفع می‌شود، یکی گفت‌وگوست، یکی خشونت و دیگر فریبکاری. اگر در جامعه گفت‌وگو تعطیل شود دو رقیبی که جای آن را می‌گیرند، خشونت و فریبکاری هستند ... [ادامه مطلب]


پرخواننده ترین ها

جمعه گردی های اسماعيل نوری علا٬ دعوای اصلی بر سر چيست؟

اسماعيل نوری‌علا
بر اصولی ساده و تثبيت شده از لحاظ علمی می توانيم به رژيم اسلامی، بعنوان يک سيستم، نگريسته و چند و چون آن را بررسی کنيم؛ و بررسی ما می تواند ما را به اصلاح طلبی يا انحلال طلبی بکشاند، بی آنکه راه عبور و مرور و رفت و آمد ميان اين دو «جناح» بسته باشد. چه بسا اصلاح طلبانی که، پس از تلاش های گسترده و اميدوارانه، از اصلاح سيستم مطلوب شان مأيوس شده و، به عبارت ديگر، از آن قطع اميد می کنند و به جناح انحلال طلب می پيوندند و چه بسا انحلال طلبانی که با توجه به شرايط و امکانات از توفيق انحلال طلبی سر می خورند و به جناح اصلاح طلبان می پيوندند.

تبليغات خبرنامه گويا

[email protected] 


دریافت نسخه pdf


[email protected]

پيشگفتار

سال ها است که من «آشنا / دوستی» گرامی دارم که بچهء شيراز است و تحصيل کردهء مدرسه روابط بين المللی تهران و استخدام شده بعنوان ديپلمات وزارت خارجهء حکومت اسلامی و مأموريت يافته برای خدمت در ژنو و، در آنجا، آگاهی يافته بر شبکهء تروريستی حکومت اسلامی، و عاقبت بريده از رژيم و آواره شدهء غربت. نمی دانم نخستين بار کی بود که برايم نامه نوشت و شرح حال و احوال اش را در کلام فرو ريخت. با شک و ترديد بسيار پاسخ اش دادم و گهگاه نامه هائی بين ما رد و بدل شد. تا اينکه پنج سال پيش، وقتی در اوج قدرت نمائی جنبش سبز، شبکهء سکولارهای سبز ايران بوجود آمد، او هم عضويت آن را پذيرفت و از آن پس تا امروز هميشه همدوش هم فعاليت کرده ايم. او از يکسو در نخستين کنگرهء سکولار دموکرات های ايران در شهر واشنگتن حضور داشت و، از سوی ديگر، متن ويدئوی انقلاب مشروطه را که برای آن کنگره تهيه شده بود نوشت، و هم اکنون بعنوان عضو دفتر سياسی نهاد هماهنگی جنبش پذيرفته شده اما بعلت مشغله هائی که دارد هنوز نتوانسته در جلسات اين دفتر شرکت کند.

عطف به اين سابقه، شگفت زدگی من قابل فهم بود وقتی که ديدم در سايت گويانيوز و در زير مقالهء هفتهء پيش ام که شرح سفرم به شهر تورنتوی کانادا بود(1) او تعريضی بر سخنانم پيرامون اصلاح طلبی نوشته است، به اين شرح:

«نگاه آقای نوری علا به جریان موسوم به اصلاح طلبی دو ایراد اساسی‌ دارد؛ نخست آنکه همهء اجزای این جناح را بصورت یکپارچه نگاه می‌‌کند، [و] دوم اینکه همهء اجزای خارج نشین ِ سابقاً اصلاح طلب را پایوران حکومت اسلامی تصور می‌‌کنند. در داخل ایران مصطفی تاج زاده و محتشمی پور هر دو اصلاح طلب خوانده می‌‌شوند؛ آیا این دو را می‌‌توان با یک چوب راند؟ در خارج کشور آیا مجتبی‌ واحدی (اصلاح طلب سابق) را می‌‌توان از پایوران رژیم محسوب کرد؟ درويش رنجبر».

ديدم ای دريغ که همراهی و، به خيال خودم، هم انديشی من و درويش حاصلی اينگونه اندوه برانگيز داشته است. من خيال می کردم که لااقل درويش می داند که «نگاه من»، با همهء ضعف ها که می تواند داشته باشد، از اين دو «ايراد اساسی» در مورد جريانی «موسوم» به اصلاح طلبی مبرا است، اما می بينم که چنين نيست و سوء برداشت می تواند ميان دو هم انديش و همراه ِ چند ساله نيز بصورتی عميق وجود داشته باشد. اين نکته مرا بر آن داشته است که «نگاهِ» خود را، که لااقل خودم بر آن اشراف دارم، در اين مورد برای او، ياران ديگرمان در نهاد هماهنگی جنبش سکولار دموکراسی ايران، و خوانندگان و شنوندگان عزيزی که با شکيبائی جمعه گردی هايم را تعقيب می کنند، بنويسم.

چند واقعيت علمی

در عالم مفروضات علوم اجتماعی (يا هر علم دقيق و نادقيق ديگر) عيوب هر سيستم را می توان به دو دسته تقسيم کرد: عيوب «قابل اصلاح»، بطوری که سيستم پا بر جا بماند؛ و عيوب «غيرقابل اصلاح» بطوری که ناچار شويم سيستم را با سيستم ديگری که آن عيوب را نداشته باشد تعويض کنيم.

پس، مفروضات اوليهء هرگونه «اصلاح طلبی» آن است که پذيرفته باشيم:

الف: سيستم مورد بحث ما سيستمی مطلوب و شايستهء حفظ و نگاهداری است

ب. سيستم مطلوب ما دارای «عيوب اساسی» نيست

پ: عيوب غير اساسی سيستم مطلوب ما را می توان با اصلاح شان رفع کرده و سيستم را نگاه داشت.

ث: رفع عيوب غير اساسی سيستم بايد بصورتی انجام شود که به سيستم صدمه وارد نشده و هستی آن به خطر نيفتد.

ج: اصلاح طلبان می توانند بر سر چگونگی اصلاح رژيم مطلوب خود اختلاف نظر و روش پيدا کنند؛ اما مادامی که سیستم را مطلوب و قابل اصلاح می دانند کلاً اصلاح طلب اند و در راستای نجات سيستم بصورتی همآهنگ می کوشند.

اما اگر تشخيص داديم که سيستم مورد بحث ما دارای عيوبی اساسی و غير قابل اصلاح است و ادامه اش مشکلات عديده ای را بوجود می آورد، ديگر نمی توانيم در رديف اصلاح طلبان سيستم بايستيم و مطالبه مان آن می شود که سيستمی که دارای عيوب اساسی و خطرناک است بايد اوراق شود و يک سيستم کارا که عيوب سيستم قبلی را ندارد جانشين آن شود.

حال با اين اصول ساده و تثبيت شدهء علمی می توانيم به رژيم اسلامی، بعنوان يک سيستم حکومتی، نگريسته و چند و چون آن را بررسی کنيم. در اينجا است که بررسی ما می تواند ما را به اصلاح طلبی يا انحلال طلبی بکشاند، بی آنکه راه رفت و آمد ميان ِ، بقول درويش رنجبر، اين دو، «جناح» که يکی شان «موسوم» به اصلاخ طلبی است و انحلال طلبی بسته باشد[و همين جا از درويش می پرسم که چرا «موسوم به اصلاح طلبی»؟ مگر ماهيت شان با اسم شان متفاوت است؟].

چه بسا اصلاح طلبانی که، پس از تلاش های گسترده و اميدوارانه، از اصلاح سيستم مطلوب شان مأيوس شده و، به عبارت ديگر، از آن قطع اميد می کنند و به جناح انحلال طلب می پيوندند و چه بسا انحلال طلبانی که، با توجه به شرايط و امکانات که اصلاح طلبان در اختيار دارند، از توفيق انحلال طلبی سر می خورند و به جناح اصلاح طلبان می پيوندند.

اما کسانی که ـ دير يا زود ـ به جناح انحلال طلبی می پيوندند روندی مشخص را طی کرده اند:

نخست از اصلاح رژيم نااميد شده و آن را اصلاح ناپذير يافته اند،

آنگاه پی برده اند که «کوشش های اصلاح طلبانه» سد راه اوراق کردن رژيم نامطلوب است و، لذا، مبارزه با رژيم با مبارزه عليه اصلاح طلبی دارای وحدت عملی ضروری است. بخصوص وقتی که می بينند «جناح موسوم به اصلاح طلب» نيز، متقابلاً، آنان را سد راه خود دانسته و بصورتی منظم و حساب شده در راستای تجزيه و نابودی آن عمل می کند.

و عاقبت، بطور منطقی و طبيعی، به جستجوی يک «سيستم آلترناتيو» برخاسته، و آن را در قامت «رژيمی سکولار دموکرات» يافته اند که از يکسو مانع نفوذ مذاهب و ايدئولوژی های ضد تکثر است و، از سوی ديگر، قانون اساسی اش، از راه تعهد به اجرای مفاد اعلاميهء جهانگستر حقوق بشر، به دموکراسی می رسد.

بر اين اساس، اصلاح طلبی، علاوه بر مشخصاتی که در بالا ذکر شد، در واکنش نسبت به فعاليت های انحلال طلبان، دارای مشخصات ثانويه ای هم می شود:

1. اصلاح طلبان متوجه آن هستند که برای حفظ «اسلاميت سيستم» (که آن را مطلوب طبع خود می دانند) بايد از اشاعهء تفکر «سکولار» جلوگيری کنند،

2. در عين حال، در راستای تضعيف «جناح انحلال طلب»، لازم است بکوشند تا علاوه بر طرح مطالب نظری، بصورت عملی نيز اين جناح را متشتت کنند،

3. و اين موضع گيری نظری و عملی ـ که ناشی از دلبستگی به «اسلاميت سيستم» است ـ در عمل جناح اصلاح طلب را با جناح بنيادگرا در يک مسير محافظه کارانه همداستان می سازد و آنها می کوشند تا، در عين مبارزه با تفکر سکولار، سيستم حکومت اسلامی را که به آن تعلق خاطر دارند حفظ کرده و دعواهاشان را در زير سقف همين سيستم انجام دهند و مواظب باشند که جناح انحلال طلب از اين دعواها سود نبرد.

اصلاح طلبی، جبهه ای «همسان و متشتت»

با توجه به آنچه گفتم، ناچارم اين سخن درويش را تصديق کنم که من، بقول مارکس، در آخرين تحليل، «همهء اجزای جناح اصلاح طلبی را بصورتی یکپارچه نگاه می کنم».

اما در آن يکپارچگی ملتفت تفاوت ها هم هستم: اصلاح طلبی جناحی متشتت است آنگاه که بر سر چگونگی حفظ رژيم (بصورت اصلاح آن) مابين اصلاح طلبان و بنيادگرايان اختلاف نظر وجود دارد اما با بنيادگرائی همسو و يکپارچه است، در آنجا که به حفظ رژيم اسلامی می کوشد.

حال اين وظيفهء درويش گرامی است که به ما نشان دهد چرا اين گونه نگاه که من دارم دارای «ايرادی اساسی» است.

آيا درويش معتقد است که «جناح اصلاح طلب» هم در پی از کار انداختن و اوراق کردن سيستم و جانشين کردن آن با سيستم بهتری است؛ آن هم سيستمی که نمی تواند لااقل برای خود درويش که عضو نهادهای مربوط به جنبش سکولار دموکراسی است، جز «رژيم سکولار دموکراتی» باشد که نافی رژيم اسلامی است؟

و اگر درويش می داند که اصلاح طلبانی نيز هستند که موافق با برانداختن حکومت اسلامی اند آنگاه ديگر آنها را نمی تواند اصلاح طلب بخواند. و اگر چنين نيستند و می خواهند بهر صورت که شده رژيم را حفظ کنند، خودبخود، همگی، با همهء اختلاف نظرهای مابين شان در مورد روش اصلاح رژيم، چه بخواهند و چه نه، با بنيادگرايان در يک قايق نشسته اند!

پايوری اصلاح طلبان بريده برای حکومت اسلامی؟

اما بهيچ روی نمی توانم صحت اين اتهام درويش را تصديق کنم که می گويد: «[نوری علا] همهء اجزای خارج نشین ِ سابقاً اصلاح طلب را پایوران حکومت اسلامی تصور می‌‌کند».

اين تهمتی نادوستانه است. من برای کسانی که «سابقاً» اصلاح طلب بوده اند، چه در ايران مانده باشند و چه به خارج آمده باشند، احترام بسيار قائلم. آنان نشان داده اند که ايجابات وجدانی خود را بر تمايلات مذهبی ـ عقيدتی شان برتری داده اند و ديگر حاضر نيستند، برای حفظ اسلاميت رژيم، به ادامهء بدبختی و فلاکت کشور و ملت شان رأی دهند.

حتی آنها که از اصلاح طلبی نوميد شده اما هنوز به استقرار «رژيم سکولار دموکرات» رأی نداده باشند نيز، اگرچه از نظر من در وادی حيرت سرگردانند، اما بخاطر شرفی که از خود نشان می دهند قابل احترام اند.

من حتی کسانی را «پایور حکومت اسلامی» نمی بینم که در ابتدا در کنار و در خدمت رژیم بوده اند و به سودای این که این رژیم می تواند، همچون یک حکومت مردمی برای ایران و مردم ایران و سرنوشت آن ها دل بسوزاند، تلاش کرده اند، اما وقتی دریافته اند که این سيستم حکومتی ضد مردمی و ضد آزادی و ضد ایرانی است، از آن بریده اند و به صف مبارزان با این حکومت پیوسته اند. نمونهء این آدميان خود درويش است که آوارگی و غربت را بر زرق و برق حضور در هيئت های ديپلماتيک حکومت اسلامی ترجيح داده است.

من اساساً ابائی از اين بيان نيز ندارم که بگويم آرزو دارم در داخل جنبش سکولار دموکراسی ايران جناحی از مسلمانان سکولار نيز فعال شود. من بين مسلمانی و خواستار دموکراسی سکولار بودن تنافر و تضادی نمی بينم و اين مقوله را از اسلاميسم سياسی جدا می کنم. به گمان من، هر مسلمان عاقل و دلسوزی که سودای حفظ محترمانهء مذهب خود را داشته باشد بايد در استقرار رژيمی سکولار دموکرات بکوشد چرا که، بقول آقای عبدالکريم سروش، مشکل مسلمانان با «سکولاريسم فلسفی است و نه با سکولاريسم سياسی»(2).

سکولاريسم سياسی در پی بقدرت رساندن رژيمی است که اگرچه مذهبی نيست اما بين مذاهب مختلف و نيز بی مذهبی تفاوت نمی گذارد و تبعيض برقرار نمی کند و، در عين حال، همچون داوری دلسوز از تزاحم مابين صاحبان نحله های مختلف فکری جلوگيری می کند؛ حال آنکه «سکولاريسم فلسفی» به جد منکر عالم غيب و خدا و پيامبری است و، در نتيجه، چون بقدرت برسد معتقدان به اديان مختلف با آن مشکل پيدا می کنند. يعنی، اين تفکر نيز، همچون تفکر مذهبی، نبايد در رژيم سکولار دموکرات دست بالا را پيدا کند و الا نتيجه ای جز بازتوليد استبداد (ی اين بار سکولار) نخواهد داشت.

دوست گرامی من همچنين بايد ثابت کند که من در جائی آقای، در کلام ايشان، «مجتبی‌ واحدی (اصلاح طلب سابق) را از پایوران رژیم محسوب کرده ام.» اتفاقاً، تا اينجای راه و بصورتی دم افرون، مردان و زنانی همچون مجتبی واحدی و فريبا داوودی مهاجر و علی افشاری و تعدادی دیگر (که همگی عضو جناح اصلاح طلب بوده اند) اکنون جناحی از «مسلمانان سکولار» را نمايندگی می کنند و، خودبخود، عضوی از جنبش سراسری سکولار دموکراسی ايران محسوب می شوند.

البته انکار نمی کنم که من نيز، مثل هر ایران دوستی که 37 سال تمام بالا و پایین رفتن برخی از «سکولار شده ها» را دیده، همواره نگران و مراقبم؛ چرا که می بینم افرادی از «اصلاح طلبان سابق»، دانسته یا نادانسته، حسابگرانه یا خیرخواهانه، در مورد دموکراسی، سکولار دموکراسی، حقوق بشر و مفاهیم امروزی ديگری از اين قبيل به مردم آدرس عوضی می دهند.

در اين مورد دوست دارم خوانندگانم را به فراز ِ درهمی از مقالهء اخير اکبر گنجی رجوع دهم، آنجا که می گويد:

«اختراع اسلام دموکراتيک، اسلام سازگار با حقوق بشر، اسلام کثرت گرايانه، اسلام روادارانه، و اسلامی که همهء انسان ها را شهروندان آزاد و برابر به شمار می آورد، ممکن و مطلوب و ضروری است. کشورهای مسلمان و مردم مسلمان به "اسلام دموکراتيک" نياز دارند تا به آنان کمک کند که از شر رژيم های استبدادی و نابرابری اجتماعی خلاص شوند و آزادانه در پناه "رژيم دموکراتيک سکولار"، فارغ از تحميل های دولت و حکومت، زيستی مومنانه داشته باشند».

در واقع، من هم به سهم خود، و صرف نظر از اينکه هر اختراعی مخترعی لازم دارد و متأسفانه برای سياست زدائی از اسلام هنوز مخترعی صاحب نفوذ يافت نشده، خوشحالم که ایشان بالاخره دریافته که «رژیم دموکراتیک سکولار» می تواند پناهی برای مردم مسلمان هم باشد. و با همین خوشحالی به آنها که با حمله های گنجی به سکولاريسم آشنا هستند، توجه می دهم که او در اين مقاله و اينک صراحتاً اعتراف می کند که:

1. اسلام را بايد از قلمرو سياست و حکومت بيرون کشيد

2. بايد در پی «اختراع اسلام»ی بود که دموکراتيک، سازگار با حقوق بشر، کثرت گرايانه، روادارانه» بود که «همهء انسان ها را شهروندان آزاد و برابر به شمار می آورد».

3. و اگرچه اين امر را «ممکن و مطلوب و ضروری» می داند اما اين هر سه صفت را در بيرون از قلمروی اصلاح طلبی خواستار حفظ رژيم اسلامی قرار می دهد.

4. و، مهمتر از همه، به «رژيم جانشين» نيز می انديشد و می خواهد که اسلام اختراعی اش «در پناه رژيمی دموکراتيک سکولار، و فارغ از تحميل های دولت و حکومت» سر کند.

من البته معنای «اسلام دموکراتيک» گنجی را ـ که از ادعاهای خانم شيرين عبادی هم چندان دور نيست ـ درک نمی کنم و دوست دارم خيال کنم که منظور گنجی «اسلام تابع دموکراسی» است چرا که، نه تنها اسلام، بلکه هيچ مذهب و ايدئولوژی ديگری را نمی توان يافت که در درون خود «دموکراتيک» باشد، هرچند که ممکن است قابليت آن را پيدا کند که در جوامع دموکراتيک به «شهروندی ِ تسليم در برابر قوانين سکولار» تن در دهد.

در عين حال، نمی توان از اين نکته نيز غافل بود که بسياری از «مسلمانان سياسی شده» مدل ترکيهء اردوغانی را مدلی از «اسلام دموکراتيک» می دانند. اميدوارم گنجی در اين موضع گيری جديدش عاقل تر از اين باشد که بخواهد «اسلام سياسی» را از در براند اما از پنجره بصورت «اسلام دموکراتيک» به درون بخواند!

قايقی که غرق شدنی است!

اما هنوز يک نکته باقی است. درويش می پرسد: «در داخل ایران مصطفی تاج زاده و محتشمی پور هر دو اصلاح طلب خوانده می‌‌شوند؛ آیا این دو را می‌‌توان با یک چوب راند؟»

راست اش اينکه من اختلاف اين دو تن را در «روش اصلاح رژيم» می بينم و نه در راستای «حفظ رژيم». بر من هنوز آشکار نشده است که مصطفی تاج زاده تاکنونی قدمی در راستای انحلال رژيم برداشته باشد، هرجند که از بنيادگرايان نشسته در قدرت و اصلاح طلبان شيادی چون محتشمی پور متنفر باشد.

متأسفانه اصلاح طلبان، چه در داخل و چه در خارج کشور، در تيره های مختلف خود، و همراه با بنيادگرايان اسلامی، در يک قايق نشسته اند و ما چاره ای نداريم جز اينکه آرزو کنيم اين قايق بزودی در دريای اعتراضات ملت بجان آمده سرنگون و غرق شود؛ شايد آنها که «شنا» بلدند بتوانند خود را به ساحل نجات برسانند و الا، بقول خودشان، «کل من عليها فان!»
11 ارديبهشت 1394 ـ اول ماه مه 2015
_____________________________________________
1. http://news.gooya.com/politics/archives/2015/04/196152.php
2. http://www.newsecularism.com/2010/04/02.Friday/040110.Esmail-Nooriala-Political-Secularism.htm


ارسال به بالاترین | ارسال به فیس بوک | نسخه قابل چاپ | بازگشت به بالای صفحه | بازگشت به صفحه اول 
Copyright: gooya.com 2016