دوشنبه 28 اردیبهشت 1394   صفحه اول | درباره ما | گویا

گفت‌وگو نباشد، یا خشونت جای آن می‌آید یا فریبکاری، مصطفی ملکیان

مصطفی ملکیان
ما فقط با گفت‌وگو می‌توانیم از خشونت و فریبکاری رهایی پیدا کنیم. در جامعه هر مساله‌ای از سه راه رفع می‌شود، یکی گفت‌وگوست، یکی خشونت و دیگر فریبکاری. اگر در جامعه گفت‌وگو تعطیل شود دو رقیبی که جای آن را می‌گیرند، خشونت و فریبکاری هستند ... [ادامه مطلب]


پرخواننده ترین ها

بازخوانی نظام انديشگیِ مطهری، گفت‌وگوی محسن آزموده با سروش دباغ

سروش دباغ
مطهری قائل به "حق بر خطا بودن" يا به رسميت شناختن سبک های مختلف زندگی نبود. با نقدهای تند معرفتی که به حقوق بشر کرده و ميزانی از آشنايی که با فلسفه سياسی داشته، نمی توان موضع فلسفه سياسی مطهری را مدرن خواند؛ ايشان بر اين باور بود که بايد فقها سر کار باشند

تبليغات خبرنامه گويا

[email protected] 



• نگاهی به پروژه فکریِ مرتضی مطهری


- جايگاه مرحوم مطهری در ميان انديشمندان معاصر ايران کجاست؟ آيا می توان ايشان را يک نوانديش دينی خواند؟

مطابق با تقسيم بندی ايکه من در آثارم ناظر به متفکران و نوانديشان و روشنفکران ايرانی انجام داده و در برخی از مقالات و کتاب هايم آمده است، تصور می کنم بهتر است مرحوم مطهری را يک احياگر دينی به حساب آورد. به مصداق «تعرف الاشياء باضدادها»، می شود مطهری را از سنت گرايانی مثل سيد حسين نصر که يکسره و بالمره با جهان جديد بر سر مهر نيستند و در صدد بازگشت به گذشته شکوهمند تمدن اسلامی هستند و به نحو گزينشی(selective) با سنت دينی برخورد می کنند، جدا کرد و مشی او را متفاوت از آن ها انگاشت. آن چه امثال نصر از «حکمت خالده» مراد می کنند، متضمن نوعی خوانش گزينشی از سنت دينی است، يعنی بخش هايی از سنت فلسفه اسلامی و عرفان اسلامی مطمح نظر آن هاست، اما توجه ويژه ای به تاريخ اسلام، فقه، تفسير و کلام ندارند. اما مطهری اين چنين نبود و نقدهايی که به هانری کربن داشت، به امثال سيد حسين نصر نيز راجع بود. او معتقد بود که تفسير باطنی از اسلام که امثال هانری کربن ارائه می کردند، تفسير جامع الاطرافی نيست و پيامبر اسلام(ص)، افزون بر سويه های باطنی و معنوی آموزه هايش، جهاد هم می کرد و حکومت هم تاسيس کرد. يعنی پيامبری سويه های اجتماعی- سياسی (socio-political) نيز داشته و بايد به آن ها هم توجه کرد. بنابراين مطهری قرائت باطنی(esoteric) امثال هانری کربن را نمی پذيرفت؛ از اينرو با سنت گرايان(traditionalist) بر سر مهر نبود.

- نسبت شهيد مطهری با دينداران سنتی چطور بود؟
مرحوم مطهری با دينداران سنتی(traditional) نيز فاصله داشت، بدين معنا که می کوشيد مواجهه ای عقلانی با سنت دينی( با روايت خود از عقلانيت) داشته باشد و يک خوانش عقلانی(rational) از آموزه های دينی ارائه دهد. مثلا در حوزه کلام اسلامی در اصول فلسفه و روش رئاليسم که با پاورقی های مشروح ايشان منتشر شد، شاهديم که مطهری از زرادخانه کلام و فلسفه اسلامی ابزارهايی برای موجه کردن اعتقدات اسلامی بر می گيرد. همچنين ايشان در بحث هايی که راجع به نبوت می کند و يا از نسبت ميان اسلام و «مقتضيات زمان» سراغ می گيرد، می کوشد که احکام فقهی و اعتقادات اسلامی را عقلانی کند، و از اين نظر با دينداران سنتی متعارف که صرفا دلی در گرو تعبد و روايات دينی دارند، فاصله دارد. از سوی ديگر مطهری قطعا بنيادگرای دينی نيست و با بنيادگرايی دينی( religious fundamentalism) بر سر مهر نيست.

- نسبت شهيد مطهری با نوانديشان و روشنفکران دينی چيست؟
نگرش مطهری با روشنفکران و نوانديشان دينی فاصله دارد؛ايشان نسبت به آموزه های جهان جديد تا حدودی گشوده بود، اما دو مسئله را بايد در نظر گرفت: نخست اين که مطهری چنان که بايد با انديشه های جهان جديد آشنا نبود، يعنی در هيچ يک از سنن معرفتی جهان جديد غور نکرده بود، سرّ آن نيز روشن است. ايشان زبان خارجی اروپايی نمی دانست و از طريق ترجمه ها به اين آثار مراجعه می کرد و در اين کار انصافا هم پيگير بود. من در ۱۸ جلسه در سال ۱۳۹۳ شمسی در « بنياد سهروردی» در شهر تورنتو به بازخوانی آثار مرحوم مطهری همت گماردم و توفيق يافتم که کثيری از آثار ايشان را به دقت بخوانم، می ديدم که ايشان دربارۀ فلسفه غرب، مطالعۀ بسيار می کرده است. مثلا آثار ترجمه و نوشته شده توسط مرحوم فروغی را خوانده بود؛ همچنين ترجمۀ مرحوم عنايت از اثر والتر استيس درباره هگل را خوانده بود. حتی در درس های فلسفه تطبيقی و نقد مارکسيسم از هايدگر نام می برد، از برخی ديگر از فيلسوفان غربی نيز ياد می کرد. در عين حال، اطلاعات فلسفۀ غرب ايشان نامکفی بود. ايشان به منابع اصلی دسترسی مستقيم نداشتند، به زبان عربی هم در اين حوزه ها تا جايی که می دانم، مطالعه ای نداشتند. افزون بر اين، مطهری در فرنگ زندگی نکرده بود و فضای آکادميک و فرهنگی آنجا را استشمام نکرده بود.
به خاطر داشته باشيم که هر چند مطهری نسبت به انديشه های جديد گشودگی داشت، اما عمدتا آن ها را در قالب شبهاتی می انگاشت که بايد از منظر فلسفه اسلامی بدانها پاسخ دهد. با عنايت به نکات فوق، چنانکه در می يابم، در اثر اين مشکلات، برخی خطاهای معرفتی جدی در آثار آن بزرگوار راه پيدا کرده است.

- مثالی هم در اين زمينه در خاطر داريد؟
چند سال پيش مقاله ای تحت عنوان "مطهری و فلاسفه جديد غرب" نوشتم؛ همچنين گفت و گويی تحت عنوان "بازخوانی الهيات مطهری و سروش" از من منتشر شد و در آن ها به تفصيل در اين باب سخن گفتم. به اختصار چند نمونه را ذکر می کنم. ايشان در حوزه فلسفۀ تطبيقی بحثی دارد دربارۀ «مقولات فاهمه کانتی» و «معقول ثانی فلسفی» در فلسفه اسلامی. مطهری معتقد است که اين نظريه حکمای مسلمان قسيم نظريات شناخت شناسانه هيوم و کانت و ديگران است. بگذريم از اين که تقرير ايشان از رای هيوم و ديگر تجربه گرايان دقيق نيست، تطبيق رای حکمای مسلمان با مقولات فاهمه کانتی نيز از خطای روش شناختی مهمی رنج می برد. زيرا مقولات فاهمه در نظام کانتی، شان معرفتی(epistemic) دارد و ناظر به ساختار گزاره هاست و کاملا در پروژه معرفت شناسانه کانتی در نقد عقل محض قرار می گيرد. يعنی قصه معطوف به سراغ گرفتن شروط استعلايیِ پيشينی است که معرفت ما به جهان پيرامون را امکان پذير می کند. از نظر کانت زمان و مکان، «صور پيشينی شهود» اند و مقولاتی چون عليت و ضرورت و امکان،در عداد «مقولات فاهمه»؛ همۀ اين امور ذيل فهمِ ساختار گزاره و چگونگی تکون و پيدايی فهم ما نسبت به جهان پيرامون و پروژه معرفت شناختی کانت قرار می گيرند. اما بحث قدمای ما راجع به معقولات ثانی فلسفی و معقولات ثانی منطقی ناظر به مفاهيم و تصورات است نه تصديقات. در نتيجه قياس مطهری از نظر مبنايی مشکل دارد و به تعبير قدما مصداقی از خلط ميان مقام تصور و مقام تصديق است. ترديدی نيست که مرحوم مطهری به نيکی با حدود و ثغور معقول ثانی منطقی و فلسفی در سنت فلسفه اسلامی آشنا بود و می دانست که اين مفاهيم ناظر به تصورات است و چگونگی شکل گرفتن اين مفاهيم؛ اين که فی المثل مفاهيمی مثل «عليت»، در عالم خارج منشاء انتزاع دارند، اما مدلول و مابه ازايی ندارند. راه يافتن اين خطا در مباحث فلسفی ايشان از اين امر پرده می گيرد که ايشان انس و آشنايی مکفی با آموزه های فلسفه غرب نداشتند. نمونه ديگر معنای ايده آليسم است. در اصول فلسفه و روش رئاليسم ،اين خطا هم در متن مرحوم طباطبايی راه يافته و هم در حواشی شهيد مطهری. ايشان دو معنا از ايده آليسم را با هم خلط کرده اند:‌ ايده آليسم تجربی که از بارکلی نسب می برد با ايده آليسم آلمانی که نسب نامۀ کانتی-هگلی دارد، متفاوت است. يعنی معنايی که مرحوم طباطبايی و مرحوم مطهری از ايده آليسم مد نظر داشته اند (موجود بودن مساوق مدرَک بودن است)، با معنای مد نظر بارکلی که می گفت ابژۀ مستقل از ذهن(mind independent) نداريم، همعنان و متناظر است. اما آن چه مد نظر مارکس است، نسب از ايده آليسم استعلايی کانتی-هگلی می برد. کانت معتقد است بارکلی مسير را تا نيمه آمد و به همين سبب ايده آليسم تجربی راهی به جايی نمی برد و ما تا شروط استعلايی را بر نشماريم، پروژه معرفت شناختیِ جامع الاطرافی نخواهيم داشت؛ به همين سبب ايده آليسم کانتی، ايده آليسم استعلايی است. هگل نيز از پی کانت آمد و کوشيد که مقولات فاهمه کانت را تاريخی کند؛ مارکس در دل اين سنت انديشيده است. طباطبايی و مطهری با اين معنا از ايده آليسم آشنا نبودند و تمام حملاتشان در اصول فلسفه و روش رئاليسم ناظر به ايده آليسم به روايت برکلی است. اين خطاها به سبب عدم آشنايی مکفی با فلسفۀ غرب در کار مرحوم مطهری راه پيدا کرده است.

- آيا تفاوت ديگری هم ميان شهيد مطهری با نوانديشان دينی می توان جست؟
بله، مطهری نوانديش دينی چندان گشوده و آشنا با معارف جهان جديد نيست. او با علی شريعتی، عبدالکريم سروش و مجتهد شبستری و اقبال لاهوری متفاوت است. ايشان متعلق به طايفه احياگران است بدين معنا که بر جوانب مغفول دين انگشت تاکيد می گذارد و پاره ای خرافات را به لسان خويش و از منظر خود می زدايد. مثلا اثر مهم حماسه حسينی که ناظر به حماسه کربلا و قيام عاشورا و خرافاتی که در آن راه پيدا کرده و يا خدمات متقابل ايران و اسلام که در آن می کوشد تقابل ميان ايرانيت و اسلاميت را فروبنهد، در اين مقوله جای می گيرند. به طور کلی مطهری می کوشد با ابزار فلسفی- و الهياتی تا جايی که می تواند سنت دينی را عقلانی کند و بدين معنا در سلسله احياگران دينی قرار می گيرد.

- شما شهيد مطهری را احياگر دينی می خوانيد و در همان حال او را از چهره هايی چون اقبال لاهوری جدا می کنيد. نسبت ايشان با اين قبيل احياگران و به خصوص چهره ای چون سيد جمال الدين اسدآبادی چيست؟
تا جايی که من در می يابم، مشی مطهری با اقبال کاملا متفاوت است. من اقبال لاهوری را احياگر نمی دانم، بلکه او را متعلق به نحله ای می دانم که بازرگان، شريعتی، سروش، مجتهد شبستری بدان متعلق اند. شايد برخی از رهزنی ها از عنوان ترجمه کتاب اقبال نشات گرفته است. می دانيم مرحوم احمد آرام کتاب اقبال لاهوری را تحت عنوان «احيای فکر دينی در اسلام» ترجمه کرده اند، در حالی عنوان اصلی کتاب reconstruction of religious thought in Islam است، ترجمه دقيق آن «بازسازی فکر دينی در اسلام» است. اين بازسازی متضمن نوعی بازخوانی بنيادين با توجه به درکی است که مرحوم اقبال از مفاهيمی چون نبوت و رستاخيز و معاد داشت، به همراه پاره ای از مفاهيم که از برگسن، کانت و ...وام کرده است. کار اقبال کاملا معماری است،‌ يعنی نوعی بازسازی نوين است، نه احياگری به معنای تاکيد بر جوانب مغفول دينی يا دفع شبهات و عقلانی کردن سنت دينی، شبيه کاری که مطهری می کرد. بنابراين مطهری و اقبال با هم متفاوت هستند. اتفاقا طعنه هايی که مطهری به اقبال زده، از همين جا قابل فهم است. مرحوم مطهری در نهضت های اسلامی در صد ساله اخير به اقبال طعن می زند و می گويد بحث او درباب ختم نبوت به ختم ديانت می انجامد و به نحوی اين خوانش را غيرراست کيشانه(unorthodox) می داند. در برخی ديگر از آثار شهيد مطهری، به خصوص آثاری که در دهه ۵۰ شمسی از ايشان منتشر شده، می بينيم که ايشان نسبت به کارهای رفرميستی که در جهان اسلام توسط غير معممين صورت گرفته ، خوشبين نيست. مثلا در نهضت های اسلامی صد ساله اخير ايشان از سر احمدخان هندی شروع می کند و اقبال را نيز نقد می کند، همچنين علی شريعتی را. او با خوانش مجاهدين از اسلام نيز مخالف بود. مطهری بر اين باور بود که در حوزه اصلاح و رفرم فکر دينی بيشتر بايد کار را به دست روحانيون و فقه پيشگان و کسانی که تحصيلات رسمی دينی دارند،‌ بسپاريم. بر خلاف آنکه در آغاز به شريعتی و اقبال روی خوش نشان می داد، مطهری در دهه ۱۳۵۰ شمسی، به جريانات فکر دينی بيرون از حوزه واکنش نشان می دهد. می دانيم که اواخر عمر رابطۀ مرحوم مطهری با مرحوم شريعتی تلخ و تيره شد. مطهری در جايی سيد جمال الدين را بر می کشد و معتقد است که او نگاه هويت محور دارد و می خواهد که مسلمانان ذليل نباشند. وی می گويد که سيدجمال و محمد عبده مرعوب مغرب زمين نشده اند، اما چنين نگاهی به اقبال و سر احمد خان هندی و شريعتی ندارد. وی حتی بازرگان را به رغم دوستی ديرينه ای که داشتند، نقد می کند و آثار قرآن شناسنانۀ ايشان را قرائتی پوزيتويستی از اسلام می داند و معتقد است که برخی از رفرميست های دينی مرعوب علم تجربی شده اند. تصور می کنم اگر کل آثار مرحوم مطهری را مد نظر قرار دهيم، در می يابيم که او آگاهانه راه خويش را در دهه ۵۰ شمسی از امثال اقبال لاهوری و شريعتی جدا کرد.

- شما از نگرش عقلانی شهيد مطهری و تلاش او در عقلانی سازی نسبت و مواجهه ما با سنت ياد کرديد. در سنت ما هم فلسفه اسلامی و هم شاخه ای از کلام اسلامی يعنی جريان معتزله را داريم که در همين مسير گام بر می داشتند. نسبت شهيد مطهری با اين سنت چيست؟
می توان چنين انگاشت که مرحوم مطهری از اين افراد نَسَب می برد، يعنی متعلق به سنتی است که در پی بدست دادن قرائت عقلانی از سنت دينی اند. چنانکه گفتم، مطهری نسبت به ظهور و بروز رفرميستهای دينیِ غير معمم حساس شده بود، اما از سوی ديگر مطهری قضیۀ مباهته و بهتان زدن به ديگران را (که اخيرا متاسفانه در ميان برخی از روحانيون به گواهی آثارشان سر بر آورده؛ جناب سروش محلاتی در اين زمينه مقالۀ محققانه ای نوشتند و توضيح دادند که بهتان زدن به ديگران به سان لکه سياهی است که بر دفتر سپيد فقه شيعه افتاده است) در يکی از آثارش نقد می کند و توضيح می دهد که بَهَتَ از ماده مبهوت کردن آمده است، نه از ماده بهتان زدن به ديگری. پس بايد با استدلالی که اقامه می کنيم، کسی را که شبهه ای کرده يا سخن ناموجهی زده را مبهوت کرد. بدين معنا می توان مطهری را در عداد عقل گرايان(rationalist) قلمداد کرد. نکته دومی که مايلم عرض کنم اين است که به گواهی آثار مرحوم مطهری، نزاع ميان شيعه و سنی برای ايشان چندان برجسته نبود. اين امر حاکی از اين است که ايشان از منظر ديگری در مسائل نظر می کرد. چند جا در آثار ايشان، حکاياتی همدلانه دربارۀ خليفه دوم مسلمانان عمرابن خطاب نقل شده است. می توان چنين انگاشت که نزاع ميان شيعيان و اهل سنت، برای مطهری نزاع محوری نبوده است. البته قطعا ايشان به لحاظ شخصی شيعه بود، اما روی مسئله اختلاف مذاهب تاکيد بسيار نمی کرد.

- با نگاهی مسئله محور به مجموعه پروژه فکری شهيد مطهری دغدغه مرکزی ايشان از نگاه شما چه بود؟
به طور مختصر، مطهری از سويی دفع و نقد خرافاتی را که در سنت دينی بروز کرده، مد نظر قرار داده بود، آثاری نظير حماسه حسينی از اين سنه است. عقلانی کردن احکام دينی و توسعا سنت اسلامی بخش ديگر آثار ايشان را به خود اختصاص می دهد، آثاری چون اسلام و مقتضيات زمان و مسئله حجاب. تصور می کنم چون مطهری نمی خواست در مبانی و مبادی تجديد نظر کند، آثارش از اين حيث از مشکلاتی رنج می برد . مثلا ايشان برای تبيين مسئله طلاق زنان و يا تعدد زوجات، از حقوق بنيادين زنان و حق طلاق دفاع نمی کند، بلکه بر اختيارات حاکم شرع تاکيد می کند. به طور کلی روش های ايشان را در اين باب وافی به مقصود نمی دانم، اما جدّ و جهد ايشان در عقلانی کردن احکام دينی مشکور و قابل توجه است. علاوه بر اين، ايشان به دفاع الاهياتی و کلامی از اعتقدات دينی همت می گمارد که می توان آنها را در آثاری چون علل گرايش به ماديگری و اصول فلسفه و روش رئاليسم ديد. چنان که آوردم ايشان از جايی به بعد و به خصوص در سال های آخر با رفرميست های دينیِ غيرمعمم مخالفت می کند. اين مخالفت سويه های سياسی نيز داشت. مطهری در ماه های منتهی به بهمن ۱۳۵۷ با مشارکت و مساهمت افراد سازمان مجاهدين خلق مخالفت می کند، ده روز پيش از انقلاب نيز زمانيکه آيت الله خمينی به بهشت زهرا برگشتند، مطهری از سخنرانی مادر شهيدان رضايی ممانعت می کند. هم چنين در سخنرانی هايی که از ايشان برجای مانده مثل سخنرانی ای که ۲۰ روز پيش از انقلاب ايراد شده، توضيح می دهد که بايد به هوش باشيم که قضايای صدر اسلام دوباره تکرار نشود و کار به دست نااهلان نيفتد. مراد ايشان اين است که سکان دار امور بايد روحانيت باشد.

- آيا می توان گفت که مرحوم شهيد مطهری رويکرد محافظه کارانه ای داشت؟
بايد منظور از محافظه کاری را روشن کرد. اگر منظور محافظه کاری الاهياتی است، يعنی ايشان اهل «اجتهاد در اصول» نبود، با اين گفته کاملا موافقم. يعنی مطهری بر خلاف اقبال لاهوری و عبدالکريم سروش و مجتهد شبستری محافظه کار بود و اجتهاد در مبانی را مد نظر قرار نمی داد و در عين حال دلی در گرو نقد جدی خرافات و شبهات داشت. مطهری در سياست نيز محافظه کار بود، يعنی مشی انقلابی به معنايی که مرحوم شريعتی داشت، نداشت. وقتی شريعتی از دنيا رفت، به نحو طبيعی و اجماعی او را معلم انقلاب خواندند، زيرا به خصوص شريعتی در دوره ارشاد(۱۳۴۷-۱۳۵۱) گفتمان فوق العاده موثر انقلابی خلق کرد. امروز از اين گفتمان در ادبيات اسلام شناسی با عنوان «اسلام انقلابی» ياد می شود که قهرمانش در ايران مرحوم شريعتی بود. اما وقتی مطهری شهيد شد، آيت الله خمينی تعابيری مثل معلم انقلاب را برای ايشان به کار نبرد. در حالی که برای مرحوم طالقانی تعبير ابوذر زمان را به کار برد. نقش آفرينی مرحوم شهيد مطهری در ماه های پايانی منتهی به انقلاب ۱۳۵۷ نيز به سبب آَشنايی عميق و روابط نزديکش با آيت الله خمينی بود. مطهری همچنين دوستی عميقی با مرحوم بازرگان داشت. در سياست، مطهری تفکر انقلابی نداشت. به خاطر داشته باشيد که در دهه ۱۳۵۰ وقتی که شريعتی در زندان بود و بعدا هم کاملا در خلوت زندگی می کرد، يعنی سال های ۱۳۵۴ تا ۱۳۵۶ که ايران را ترک کرد، مطهری در دانشکده الهيات تدريس می کرد. مرادم اين است که زمانی که گروه های چريکی مبارزه مسلحانه می کردند يا زندگی مخفيانه داشتند يا کشور را ترک کرده بودند، مطهری در دانشکده تدريس می کرد و در مسجد الجواد(ع) سخنرانی می کرد و يا جلسات مختلفی در انجمن اسلامی پزشکان و انجمن اسلامی مهندسان داشت؛ بنابراين مشی انقلابی به مثابه تفکر انقلابی نداشت. در دو اثر پيرامون انقلاب اسلامی و پيرامون جمهوری اسلامی نيز مطهری تاکيد می کند که در جمهوری اسلامی که مدّ نظر ماست، مارکسيست ها آزادانه حق اظهار نظر دارند و می توانند در دانشکده الهيات کرسی هايی داشته باشند و ما نيز آن ها را نقد می کنيم. حتی ايشان می گويد که در تعاليم اسلامی آموزه های ليبراليستی وجود دارد. بدين معنا مطهری يک متفکر انقلابی نبود.

- به نحو سلبی در مورد انديشه سياسی ايشان اشاراتی کرديد. اما به شکل ايجابی مشی سياسی ايشان چگونه بود؟
می دانيم که شهيد مطهری متاسفانه بيش از ۵۰ روز بعد از پيروزی انقلاب اسلامی زنده نماند و به همين خاطر نمی توان مشی سياسی عملی ايشان را گمانه زنی کرد. از پسر ايشان علی مطهری نقل شده که روز آخری که ايشان در قيد حيات بودند، در گفت و گويی انتقاداتی به دولت موقت داشتند و معتقد بودند که دولت موقت از آيت الله خمينی فاصله گرفته است و بايد با اين دولت گفت و گو کرد و حتی اگر نشود اين دولت را کنار زد. يعنی اگرچه به طور کلی نمی توان قضاوتی در مورد مشی عملی ايشان سخنی گفت، اما از اين دست خاطرات و همچنين نقش آفرينی شهيد مطهری در شورای انقلاب می توان چنين استنباط کرد که ايشان نظرا به ولايت فقيه و حکومت فقها باور داشت. مطهری در پيرامون جمهوری اسلامی و پيرامون انقلاب اسلامی از اين ديدگاه دفاع کرده است. ضمن اين که ايشان دل نگران مسير انقلاب بود و تذکار می داد که مبادا وقايع صدر اسلام تکرار شود و کار به نااهل سپرده شود. ايشان تاکيد می کرد که رهبری اين انقلاب، رهبری دينی است و مردم هم خواسته اند که رهبری دينی کار را پيش ببرد و احيانا احکام شريعت اجرا شود. از اين حيث مشی ايشان با مشی سياسی آيت الله طالقانی متفاوت بود.

- مرحوم مطهری در ۵۸ سالگی به شهادت رسيد. برای يک فعال سياسی و يک انديشمند اين سن تازه شروع کار است. ضمن اين که شما از تغييراتی در ديدگاه ايشان در سال های پايانی ياد می کنيد. به نظر شما اگر ايشان از دنيا نمی رفت، با توجه به قرائن و شواهد،‌ تغييری در ديدگاه های ايشان به وجود می آمد؟ اشاره ای به رگه های ليبراليستی انديشه ايشان کرديد؟
البته اين اگر، يک counter factual يعنی «شرطی خلاف واقع» است. اين که در ديدگاه ايشان رگه های ليبراليستی ديده می شد، به معنای دفاع ايشان از ليبراليسم سياسی نيست، بلکه بدين معناست که در ديدگاه ايشان آزادی پاس داشته می شود و اين به معنای تفکيک نهاد سياست از حکومت نيست. او فقط می خواست بگويد که آموزه هايی چون پاسداشت مالکيت خصوصی و آزادی در سنت دينی ما وجود دارد. مطهری جايی آشکارا در نقد حقوق بشر سخن می گويد و عليه آن استدلال می کند و می گويد که حقوق بشر موجه نيست و بين «آزادی عقيده» و «آزادی بيان» تفکيک می کند. به نظرم اين سنخ سخنان ايشان ناموجه است. بنابراين وقتی مطهری از رگه هايی از ليبراليسم در سنت اسلامی سراغ می گيرد، مرادش اين است که جايی برای فحص و بحث آزاد وجود دارد. ايشان وقتی می گفت ماترياليست ها بيايند و ادعاهايشان را مطرح کنند، تصورش اين بود که جواب در دست است و ما به آنها پاسخ می دهيم. مطهری قائل به «حق بر خطا بودن» يا به رسميت شناختن سبک های مختلف زندگی نبود. با نقدهای تند معرفتی که به حقوق بشر کرده و ميزانی از آشنايی که با فلسفه سياسی داشته، نمی توان موضع فلسفه سياسی مطهری را مدرن خواند؛ ايشان بر اين باور بود که بايد فقها سر کار باشند.اين که در آينده چه می شد را نمی توان به دقت تشخيص داد،‌اما می توان حدس زد که آن ذهن وقاد و جستجوگر اگر در جمهوری اسلامی می زيست و می پاييد، در مشی نظری و عملی خود دست کم تا حدودی تجديد نظر می کرد.

- به نظر شما آيا پروژه فکری مرحوم مطهری بعد از ايشان ادامه پيدا کرد و کسی آن منش و روش را ادامه داد يا خير؟
اگر تنها جنبه الهياتی پروژه مطهری را در نظر آوريم، می توان چنين انگاشت که کسی چون مرحوم احمد قابل دغدغه هايی مشابه شهيد مطهری داشت. البته قابل فقيه بود و فلسفه نخوانده بود. اما پروژه «شريعت عقلانی» ايشان ناظر به بدست دادن خوانش و تفسيری عقلانی از اعتقادات و احکام دينی بود. يعنی قابل هم چون مطهری، از ابزار معرفتی جهان جديد کمک نمی گرفت و تاريخ فقه و اسلام را واکاوی می کرد و سعی می کرد تحليلی عقلانی از آن ها بدست دهد. البته قابل در مقام عمل از مطهری راديکال تر بود و مطالبی را طرح کرد که مطهری به آن ها هيچ نپرداخت. آراء قابل در باب ارتداد و حجاب و ... از اين حيث قابل تامل است. افزون بر قابل، شايد بتوان برخی فقهای امروزی نظير جناب محمد سروش محلاتی را که می کوشند با نگرشی عقلانی در سنت فقهی نظر کنند، در اين مقوله گنجاند.

این گفت‌وگو در "صدای ایران" منتشر شده است.


ارسال به بالاترین | ارسال به فیس بوک | نسخه قابل چاپ | بازگشت به بالای صفحه | بازگشت به صفحه اول 
Copyright: gooya.com 2016