پنجشنبه 7 خرداد 1394   صفحه اول | درباره ما | گویا

گفت‌وگو نباشد، یا خشونت جای آن می‌آید یا فریبکاری، مصطفی ملکیان

مصطفی ملکیان
ما فقط با گفت‌وگو می‌توانیم از خشونت و فریبکاری رهایی پیدا کنیم. در جامعه هر مساله‌ای از سه راه رفع می‌شود، یکی گفت‌وگوست، یکی خشونت و دیگر فریبکاری. اگر در جامعه گفت‌وگو تعطیل شود دو رقیبی که جای آن را می‌گیرند، خشونت و فریبکاری هستند ... [ادامه مطلب]


خواندنی ها و دیدنی ها
در همين زمينه
25 اردیبهشت» پول های همچنان کثیف٬ حمید فرخنده
12 اردیبهشت» دروغ زمخت٬ حمید فرخنده
پرخواننده ترین ها

مبارزه مسلحانه؛ تحميل يا انتخاب؟ حميد فرخنده

حمید فرخنده
تحميلی و اجتناب‌ناپذير دانستن مبارزه مسلحانه دو پيام در خود نهفته دارد. اول اينکه اين حاکمان هستند که نحوه مبارزه را به نيروهای سياسی، ديکته می‌کنند. زير بار چنين تحميلی رفتن نهايتا به معنای منفعلانه عمل کردن است... دوم اينکه اين نوع مبارزه در هرحال اجتناب‌ناپذير بود. ولی آيا واقعا مبارزه مسلحانه اجتناب‌ناپذير بود و نمی‌شد کار ديگری انجام داد؟

تبليغات خبرنامه گويا

advertisement@gooya.com 


hamidfarkhondeh@hotmail.com

طی يک ماه گذشته به مناسبت چهلمين سالگرد کشته شدن بيژن جزنی و يارانش در تپه های اوين توسط ساواک، جنبش چريکی فدائيان خلق و نقش مبارزه مسلحانه در دهه های چهل و پنجاه مورد نقد و بررسی در داخل و خارج کشور قرار گرفته است. برخی که عمدتا متعلق به جنيش فدائی هستند در نوشته ها سخنرانی های خود چون گذشته به تقدير فداکاری ها، خودگذشتی ها، شجاعت و عدالت خواهی اين مبارزان می پردازند و اگر امروز به مبارزه مسلحانه اعتقادی ندارند اين راه و روش را برای آن روزگار درست ارزيابی می کنند. اين گروه به جزنی و همه کسانی که در جريان مبارزه مسلحانه با رژيم شاه کشته شدن نگاهی قديس گونه دارند. گروه بزرگتری هستند اما که عليرغم نادرست دانستن مبارزه مسلحانه، انتخاب اين راه و روش را تحميلی از جانب حکومت شاه به چريک های فدائی خلق يا مجاهدين می دانند و مبارزه مسلحانه را در آن شرايط استبدادی اجتناب ناپذير می دانند. هربار در مناسبت ها و سالگردهای مختلف تکرار می کنند که "رژيم شاه همه فضاها را برای فعاليت سياسی بسته بود و راه ديگری نمانده بود."

اما قبل از پرداختن به اجتناب ناپذير بودن يا نبودن مبارزه مسلحانه نمی توان به تيتر مناقشه برانگيز روی جلد آخرين شماره ماهنامه مهرنامه که در کنار عکس بيژن جزنی عبارت"روشنفکران تروريست" را انتخاب کرده است، اشاره ای نکرد. همانطور که فرج سرکوهی نيز در واکنش خود به اين تيتر تحريک آميز گفت، نمی توان با يک درجه تخفيف به حکومت پيشين اين کشتار را "اعدام" خواند و از سوی ديگر با يک درجه تشديد جزنی و يارانش را "تروريست" ناميد. بين "انجام فعاليت های تروريستی" با "تروريست بودن" آن هم با معنايی کنونی از "تروريست" و "تروريسم" به هرحال تفاوتی هست که ديدن آن بسته به آن است که هنگام انتخاب واژه ها عينک انصاف بر چشم داريم يا نه.

اما آنها که مبارزه مسلحانه در دهه پايانی حکومت شاه را اجتناب ناپذير می دانند، به اين معنا که رژيم استبدادی شاه هيچ راه ديگری برای آنها باز نگذاشته بود، چگونه می توانند انتخاب آن مشی را همزمان نادرست نيز بدانند؟ و اگر مبارزه مسلحانه نادرست بود چرا نمی شد از آن اجنتاب کرد و بجای آن به مبارزه سياسی روی آورد؟

تحميلی و اجتناب ناپذير دانستن مبارزه مسلحانه دو پيام در خود نهفته دارد. اول اينکه اين حاکمان هستند که نحوه مبارزه را به سازمان ها و نيروهای سياسی، ديکته می کنند. زير بار چنين تحميلی رفتن نهايتا به معنای منفعلانه عمل کردن است، عليرغم اوج عمگرايی، فداکاری و انقلابی گری که در آن ديده می شود. اين يعنی ابتکار عمل سياسی را از احزاب و سازمانهای سياسی گرفتن و آنها را به نيروهای واکنشی تبديل کردن. دوم اينکه اين نوع مبارزه در هرحال اجتناب ناپذير بود. ولی آيا واقعا مبارزه مسلحانه اجتناب ناپذير بود و نمی شد کار ديگری انجام داد؟ چطور است که می شد کار سخت و پرهزينه مبارزه مسلحانه را انجام داد اما مبارزه سياسی که به طريق اولی آسان تر و کم هزينه تر بود، غير ممکن بود؟

مدافعان مشی مسلحانه يا آنان که شيوه ديگری را ممکن نمی دانستند می گويند همه فعاليت های سياسی قانونی ممنوع بود و رهبران جريان های سياسی محاکمه شده و در زندان بودند و راه ديگری نمانده بود. می گويند استبداد شاه سياست را تعطيل کرده بود. برای اثبات درستی نظر خود به اين سخنان مهدی بازرگان استناد می کنند که در آخرين دادگاه خود رو به قاضی دادگاه و يا در حقيقت خطالب به شخص شاه گفت: " ما آخرين گروهی هستيم که با شما به زبان قانون سخن خواهيم گفت و پس از ما نسلی خواهد آمد که به زبان سلاح با حکومت حرف می‌زنند...".

اينکه مهندس بازرگان و مبارزان هم نسل و همفکر او با مشاهده دگرديسی نظام ديکتاتوری پهلوی به نظام استبدادی پادشاهی از سال ۴۲ به بعد، شاهد تمايل روز افزون جوانان پرشور آن دوران به مبارزات انقلابی راديکال بودند و شبح مبارزه مسلحانه را بر فراز فضای سياسی ايران در پرواز می ديدند، لزوما به معنای تاييد اين نوع مبارزه نبود. کما اينکه آنها در هيچ مرحله ای نه از مشی مسلحانه حمايت کردند و نه خود مبارزه سياسی را عليرغم اوج گيری خفقان و سرکوب تعطيل کردند. معلوم است که مستبدان می خواهند سياست را تعطيل کنند و سياستمداران را به خانه بفرستند. مرخصی از سياست و خانه نشينی، اما رسم سياست ورزی و سياستمداری نيست.

اتفاقا همين صحبت های آقای بازرگان در دادگاه نظامی خطابه ای درخشان و نمونه ای موفق است از فعاليت سياسی او حتی زمانی که در بند است. البته صحبت های مهندس بازرگان در دادگاه نشانه بسته تر شدن فضای سياسی کشور و بن بست مبارزه سياسی قانونی بود، اما قرار نبوده و نيست مبارزه سياسی در يک نظام استبدادی قانونی باشد. اگر فضا در زمان شاه باز يا نسبتا باز بود که اصلا پرسشی بنام "بهترين شيوه مبارزه با نظام استبدادی شاه" مطرح نبود و تقريبا بخش مهمی از مسئله حل بود، چراکه در اين حالت ما با يک نظام سياسی دمکراتيک يا نيمه دمکراتيک روبرو بوديم. درست است که در فضای بسته و در شرايط خفقان، سانسور و سرکوب حرکت بسوی عقلانيت سياسی به حاشيه می رود و نهايتا عقلانيت لاغر و شور و احساس فربه می شود، اما همه سوال و هنر سياست ورزی حتی برای انقلابيون در اين است که در يک نظام سياسی بسته و فضای سرکوب و سانسور، موثرترين و کارآمدترين شيوه مبارزه کدام است.

کسانی که اين همه انرژی و وقت را برای حفظ امنيت خود و خانه های تيمی يا برای طراحی ترور سرلشکر فرسيو و فاتح يزدی صاحب کارخانه "جهان چيت" صرف کردند، چگونه نمی توانستند بعنوان يک سازمان سياسی غيرقانونی مثلا سخنرانی های کوتاه، پخش اعلاميه ها يا ديگر فعاليت های سياسی خود در دانشگاه، بازار و اطراف کارخانه ها انجام دهند؟ روحانيت مساجد را در اختيار داشت و از آن چون پايگاهی برای فعاليت های سياسی استفاده می کرد. سازمان های سياسی نيز دانشگاه ها را در اختيار داشتند. چطور می توانستند از آنجا "چريک شش ماهه" برای خانه تيمی عضوگيری کنند، اما قادر نبودند "مبارز سياسی شصت ساله" که اگر دستگير و به زندان طويل المدت نيز محکوم می شد، حداقل کشته نمی شد، را عضوگيری کنند؟ رهبران چنين سازمان های سياسی مخفی اگر هم دستگير می شدند می توانستند از درون زندان نيز تماس خود را با بيرون حفظ کنند، جزوه و کتاب بنويسند و بنوعی به فعاليت های سياسی خود هرچند غيرقانونی ادامه دهند. در چنين وضعيتی خشونت ساواک نيز تا بدين حد گسترده نمی شد و نمی توانست بهانه ای بجويد تا آنها را در تپه های اوين اعدام کند. چراکه مبارزه مسلحانه و ترورهايی که صورت گرفت خشونت ساواک را بسيار افزايش داد. اگر مشی مبارزه سياسی انتخاب شده بود، جان های شيفته بسياری از برجسته ترين و با استعدادترين فرزندان ايران به اين شکل در درگيری های خيابانی يا زندان ها فدا نمی شد و هنگامی از زندان ها آزاد می شدند شمار اعضای رهبری اين سازمان ها کمتر از تعداد انگشتان دست نبود. چه بسا خود بيژن جزنی هنوز زنده بود و خودش از خاطرات و تجارب مبارزاتی اش می گفت و لازم نبود امروز برخی در سخنرانی ها و نوشته های خود از او قديس بسازند.

اما دليل اين همه بی توجهی و تحقير نسبت به مبارزه سياسی البته غيرقانونی چه بود؟ اين بی تابی فکری که در استدلال "يا مبارزه سياسی قانونی يا مبارزه مسلحانه چريکی" موج می زد، از کجا نشأت می گرفت؟
بايد يک خوشبينی مفرط هم درمود انقلاب و بهشت آرمانی سوسياليستی و هم درمورد براه انداختن يا تسريع انقلاب با حرکت نيروی پيشاهنگ از طريق مبارزه مسلحانه بر ذهن بنيانگذاران سازمان های چريکی حاکم بوده باشد تا قادر شوند از "بسته بودن فضای سياسی" بلافاصله به "ضرورت مبارزه مسلحانه" برسند! تنها اراده گرايانی آرمانگرا که شجاعت را برابر با حقانيت بدانند، می توانند به چنين نتيجه گيری های شتابزده ای برسند. بايد توده مردم را ترس زده هايی که جرات مخالفت ندارند ارزيابی کرد تا به اين نتيجه رسيد که بايد با صدای تفنگ و فدای جان طلسم ترس آنها را شکست و به ميدان آورد. درحاليکه عدم مخالفت مردم نه از ترس شان بلکه در آن بود که اصولا در آن سال ها توده مردم مخالفت يا حداقل مخالفت عمده ای با رژيم شاه نداشتند. نهايتا بايد راه تفنگ را ميان برِ راهِ سياست دانست تا قادر بود مبارزه مسلحانه چريک را تقديس کرد و مبارزه سياسی سياست مدار را تحقير.

واقعيت اين است که در آن سال ها بخاطر شرايط جهانی و نقش گسترده ايدئولوژی چپ اميدواری و خوشبينی زيادی هم درمورد بهشت سوسياليستم و هم درباره شيوه های رسيدن به آن با مبارزه و زير و رو کردن نظام های سياسی سرمايه داری موجود از راه انقلاب، در جان ها و دل های جوانان پرشور و تحول خواهِ نه تنها ايران، که نسل جوان بسياری ديگر از کشورها و از جمله کشورهای غربی ريشه دوانيده بود. خوشبينی ای که اکنون سورآليستی می نمايد و ريشه در پيدايش اردوگاه سوسياليسم و وجود اتحاد شوروی که "دژ زحمتکشان جهان" خوانده می شد، پيروزی انقلاب کوبا و به موفقيت رسيدن انقلاب های رهايی بخش مانند انقلاب الجزاير بود.

چريک های فدائی و مجاهدين و هواداران آنها مبارزه سياسی را به ديده تحقير می نگريستند و طرفداران اين نوع مبارزه را "سياسی کار" و "روشنفکر جماعت" يا سازشکار و ترسو خطاب می کردند. درست است که بسته شدن فضای سياسی را دليلی برای روی آوردن به مبارزه مسلحانه می دانستند، اما آنها اصولا با سلطنت هرچند مشروطه و کل نظام سرمايه داری مشکل داشتند. انگار که مبارزه سياسی از نظر آنها نهايتا يا در بهترين حالت تغييرات و اصلاحاتی را موجب خواهد شد، ولی چشم انداز اين تحولات عطش انقلابی آنها را سيراب نمی کرد، آنها می خواستند "فلک را سقف بشکافند و طرحی نو دراندازند". تحقير مشی سياسی با اين پيش زمينه های فکری و ايدئولوژيک بود. به همين خاطر نيز بود که طرفداران دمکراسی بعنوان کسانی که فريب "آزادی های بورژوايی" خورده اند مورد نقد يا تحقير قرار می گرفتند. حتی مردم عادی نيز که دنبال زندگی خودشان بودند و افزايش درآمدهای نفتی ايران در اوايل دهه ۵۰ رفاه نسبی شان را افزايش داده بود، نيز از طعنه طرفداران مبارزه مسلحانه در امان نبودند. آنها را "چوخ بختيار" می ناميدند، اصطلاحی که صمد بهرنگی مبتکرش بود. چوخ بختيارهای محافظه کاری که وقتی زمانش فرارسيد، کم کم در تظاهرات شرکت کردند، انقلابی شدند، به دولت بختيار نه گفتند و چه بسا در روزهای انقلاب در گرفتن پادگان ها نيز فعال بودند.

طرفداران مبارزه مسلحانه با توجه به آنچه در انبان فکری، ايدئولوژيک و تجربی خود داشتند به اين تحليل رسيده بودند که اگر حرف آخر را اول بزنند در راه اندازی انقلاب موفق تر هستند، اين در حالی است که روحانيون سياسی به رهبری آيت الله خمينی هرچند بعد از خرداد ۴۱ کم و بيش ايده واژگونی نظام شاه را در سر داشتند اما شايد بخاطر اينکه سرنوشت سياسی آنها را به "مبارزه جدا از توده" محکوم نکرده بود، با درايت عمل کردند، مراحل انقلاب را پله پله طی کردند و حرف آخر را برای آخرين روزهای انقلاب گذاشتند. اين ايده خطا که هر نيروی سياسی که بيشترين هزينه يا تعداد قربانيان را در مبارزه بدهد يا بيشترين شجاعت از خود نشان دهد، لزوما راهش نيز درست تر است در نبود عقلانيت ابزاری به نوبه خود مشوق طرفداران مبارزه مسلحانه برای انتخاب اين راه خشونت آميز بود.

در صداقت و عدالت خواهی چريک های فدايی خلق يا مجاهدين خلق که با آرزوی برابری و سعادت برای مردم خويش در آن برهه زمانی پای در راه مبارزه مسلحانه گذاشتند و جان بر سر پيمان نهادند، ترديدی نيست. بعلاوه برای داوری عادلانه و منصفانه در مورد آنها بويژه به ظرف زمانی و شرايط آن سال ها بايد توجه داشت. اما اينکه عدم آگاهی، استبداد و شرايط جهانی را در انتخاب مشی خشونت آميز مسلحانه موثر بدانيم، نقد راه اشتباه و ويرانگری که آنها انتخاب کردند را منتفی نمی کند.


ارسال به بالاترین | ارسال به فیس بوک | نسخه قابل چاپ | بازگشت به بالای صفحه | بازگشت به صفحه اول 
Copyright: gooya.com 2016