گفتوگو نباشد، یا خشونت جای آن میآید یا فریبکاری، مصطفی ملکیانما فقط با گفتوگو میتوانیم از خشونت و فریبکاری رهایی پیدا کنیم. در جامعه هر مسالهای از سه راه رفع میشود، یکی گفتوگوست، یکی خشونت و دیگر فریبکاری. اگر در جامعه گفتوگو تعطیل شود دو رقیبی که جای آن را میگیرند، خشونت و فریبکاری هستند ... [ادامه مطلب]
خواندنی ها و دیدنی ها
در همين زمينه
28 اردیبهشت» بازخوانی نظام انديشگیِ مطهری، گفتوگوی محسن آزموده با سروش دباغ22 اردیبهشت» همزيستی اخلاق، عرفان و اقتصاد؛ چگونه؟ گفتوگوی علی طجوزی با سروش دباغ
پرخواننده ترین ها
» دلیل کینه جویی های رهبری نسبت به خاتمی چیست؟
» 'دارندگان گرین کارت هم مشمول ممنوعیت سفر به آمریکا میشوند' » فرهادی بزودی تصمیماش را برای حضور در مراسم اسکار اعلام میکند » گیتار و آواز گلشیفته فراهانی همراه با رقص بهروز وثوقی » چگونگی انفجار ساختمان پلاسکو را بهتر بشناسیم » گزارشهایی از "دیپورت" مسافران ایرانی در فرودگاههای آمریکا پس از دستور ترامپ » مشاور رفسنجانی: عکس هاشمی را دستکاری کردهاند » تصویری: مانکن های پلاسکو! » تصویری: سرمای 35 درجه زیر صفر در مسکو! اقبال لاهوری، بازسازی فکر دینی و «عرفان مدرن»٬ سروش دباغاقبال در باب فلسفه اسلامی به فلاسفه مسلمان طعنه میزند و معتقد بود که فلاسفه مسلمان بسیار تحتتأثیر فیلسوفان یونانی قرار دارند و برای اثبات به مثل افلاطونی اشاره میکند. درحالیکه اقبال معتقد بود ما در قرآن طبیعتگرایی داریم.گفتگوی نشریه نسیم بیداری با سروش دباغ ایرانیان اقبال شاعر، فیلسوف، سیاستمدار و عارف را بیشتر با چهرهای فلسفی میشناسند، اما اقبال لاهوری از جمله کسانی بود که نقش مهمی در سروسامانگرفتن اندیشههای جدید اسلامی در جهان اسلام داشتهاست. سروش دباغ درباره اقبال مقالات چندی دارد؛ او معتقد است اقبال لاهوری نه یک احیاکننده بلکه یک بازسازیکننده اندیشههای دینی بودهاست. همچنین نقد وی به اندیشه امت واحده و همدلی او با مبانی عرفانی اقبال جای تأمل دارد. محمد اقبال لاهوری فیلسوف، شاعر و عارف هندی- پاکستانی بود که در قرن بیستم فعالیتهای فلسفی، فرهنگی و دینشناختی خود را به جهان اسلام عرضه کرد. اقبال از نظر فلسفی تحتتأثیر برگسون و هگل بود و با دانشهای روز فیالمثل نظریه نسبیت انیشتین یا فلسفه کانت آشنا بود و این آشنایی در آثارش هم ریزش کردهاست. مهمترین کار او که به زبان فارسی هم ترجمه شدهاست با عنوان «Th Reconstruction of Religious Thought in Islam» یا «بازسازی فکر دینی» متضمن همین شناخت وی از کانت است. این کتاب توسط مرحوم آرام به فارسی ترجمه شد و اکنون در زبان فارسی موجود است. بله. به نظر من عنوانی که در ترجمه برای این کتاب اختیار شدهاست، عنوان دقیقی نبود. همانطور هم که قبلا گفتهام تعبیر «بازسازی فکر دینی» برای لغت Reconstruction دقیقتر و مناسبتر است ولی مرحوم آرام تعبیر «احیا» را برای آن به کار بردهاند. احیا معادل واژگانی چون revival است، ولی کار اقبال لاهوری را باید بازسازی فکر دینی انگاشت. چه تفاوتی بین این دو لفظ وجود دارد که به تغییر آن اصرار دارید؟ شما وقتی از سلسله محییان سراغ میگیرید، کسانی مثل ابوحامد غزالی و ملا فیض کاشانی را میتوانید در زمره احیاگران قلمداد کنید. یا در دوران معاصر چنانچه در نوشتههایم ذکر کردهام مرحوم آقای طباطبایی یا مرحوم آقای مطهری در زمره محییان بودهاند. یعنی در اندیشه پالایش سنت دینی بودهاند، اما نه از رهگذر آشنایی با آموزههای جهان جدید. مثلا اگر «اصول فلسفه و روش رئالیسم» را نگاه کنیم میبینیم که در مقام رفع شبهات است نه در مقام وامگرفتن از آنها در کار نظریهپردازی یا تئوریپردازی. متأخر از این شخصیتها میتوان به احمد قابل نیز اشاره کرد. مثلا پروژه شریعت عقلانی که احمد قابل در پی آن بود نوعی بازسازی یا خوانش عقلانی از مؤلفههای مختلف سنت دینی و فقهی بود و ایشان برای این کار حاجتی به آشنایی و مدد گرفتن از معارف روز و مفاهیم فلسفی، جامعهشناختی، روانشناختی، هرمنوتیکی نبود. به این معنا معتقد هستم که این کار احیاگرانه است که شهید مطهری و طباطبایی هم در زمره احیاگران بودند. فیالمثل اگر اشارتی هم به اندیشههای مارکسیستی در آن روزگار میشد برای رفع شبهات بود و نشاندادن اینکه احیانا این مؤلفهها و آموزهها را میشود با وامگرفتن بسیاری از اصطلاحات از زرادخانه فلسفه اسلامی، پاسخ داد. یعنی تفاوت احیاگری و بازسازی را شما در قیاس بین اقبال لاهوری و شهید مطهری در تسلط آنها بر اندیشههای جدید غربی و توان بهکارگرفتن آن اندیشهها میدانید؟ در واقع به این معنا احیاگران از همین ابزار و ادوات و از همین چهارچوب استفاده کرده و کار میکنند. اما مرحوم اقبال لاهوری اینگونه نبود. درحالحاضر من در شهر تورنتو توفیق داشتهام که از دو ماه پیش آثار مرحوم مطهری را در دستور کار قرار دادهام و با جمعی از دوستان علاقهمند راجع به آنها گفتوگو میکنیم. بخش آموزههای فلسفی ایشان اعم از فلسفه تطبیقی و جایی که در مقام نقد فلسفه مارکسیسم سخن میگویند را ما به تفسیر بحث کردهایم. مثلا ایشان از هگل، انگلس، مارکس نام میبرند، اما این التفات از طریق ترجمهها رخ میدهد و در ضمن ایشان میکوشد که از منظر فلسفه اسلامی آنها را پاسخ دهد. رابطه ایشان با اندیشه غرب در همین حد است. ایشان مثلا معتقدند وقتی ما درباره تضاد حرف میزنیم این تضاد و دیالکتیک هگلی متضمن این معنا نیست که روح جاودانه نباشد. کما اینکه وقتی آموزههای صدرایی را به میان آورید موجودات جسمانیه الحدوث و روحانیت البقا هستند و اینگونه نیست که لازم باشد تا ما از ابزار و مناسبات و روابط تولید مدد بگیریم و ماتریالیسم تاریخی را پیش بگیریم، کاری که مارکس کرد. ایشان معتقدند دیالکتیک را میتوان بهگونهای فهمید که فقط متضمن جهان مادی نباشد و از آن فراتر برویم. اما اقبال لاهوری در تئوریپردازی خود چه در کتاب «The Reconstruction of Religious Thought in Islam» و چه در دیگر آثارش تحت تأثیر دانش روز بود و مشخصا از هگل و برگسون و دیگر فیلسوفان بهره می گرفت. بهعنوان مثال بحثهایی که او در باب معاد یا نبوت کردهاست. او توضیح میدهد پارهای از آن چیزی که در متن مقدس آمدهاست، سمبلیک و نمادین است و بههرحال راجع به زمان و مقولاتی از این دست صحبت میکند که رد پای فیلسوفانی چون کانت و برگسون را میتوانید در آن بینید. پس اقبال متعلق به تبار رفرمیستها است از این جهت لفظ احیاگری را نباید برای عنوان کتاب وی به کار بست. از تبار کسانی که در جهان اسلام ما با آرگون یا ابوزید میشناسیم و در کشور خودمان با مجتهد شبستری و عبدالکریم سروش و پیش از اسلام هم مشخصا از طریق مرحوم شریعتی میشناسیم. در اندیشههای اقبال میتوان موارد بسیاری از تفاسیر و خوانشهای متفاوت از اندیشه و فلسفه اسلامی یافت که امروزه مورد تأثیرپذیری شخصیتهای بسیاری است. از ویژگیهای خوانش اقبال از اسلام و فلسفه اسلامی بگویید. اقبال در باب فلسفه اسلامی به فلاسفه مسلمان طعنه میزند و معتقد بود که فلاسفه مسلمان بسیار تحتتأثیر فیلسوفان یونانی قرار دارند و برای اثبات به مثل افلاطونی اشاره میکند. درحالیکه اقبال معتقد بود ما در قرآن طبیعتگرایی داریم. توجه قرآن به جهان طبیعت بسیار مشهود است. وی معتقد بود سنت فلسفه اسلامی از این جهت باید پالایش شود. علاوه بر این اقبال تحتتأثیر شاه ولیالله دهلوی بود، عارف و متکلم هندی قرن هجدهم و به فهم از دیانت و شریعت باور داشت و فکر نمیکرد که این احکام را باید تا ابد پیش چشم داشت و در پارهای از مواقع همانطور که شاه ولیالله هم آوردهاست کثیری از این احکام در خود بنیه ذهنی و بدنی اعراب بوده و ما وقتی امروزه آنها را میخواهیم باز تفسیر کنیم و بفهمیم و به کار ببندیم باید حتما این نکته را هم از لحاظ نظری و هم عملی، مد نظر قرار دهیم چراکه آن احکام در رابطه با جوامعی با آن ویژگی، قوه و بنیه بدنی بودهاست، نه اینکه در باب همه جوامع. این نکته پس از انقلاب هم مورد نظر بعضی از رفرمیستهای مذهبی هم قرار گرفت. اقبال تفاسیر ویژهای هم در باب نبوت و معاد داشت. او در باب معاد معتقد بود که ما نهایتا اتحادی با خدا پیدا خواهیمکرد، اما از کیفیت آن اطلاع نداریم و آنچه که در باب معاد در متن مقدس آمدهاست باید بهصورت سمبلیک و نمادین فهمید. وی نسبت کاملا تأیید شدهای هم به غرب نداشت و غرب هم از وجوهی مورد نقد وی بود. اقبال نقدهایی بر تمدن مغرب زمین داشت و از contrast یا تقابل میان روحانیت و جسمانیت سراغ میگرفت و میگفت البته که مغرب زمینیان اعجاز مسیحا دارند، بدینمعنا که تکنولوژی، علم و فلسفه جدید و مشخصا تکنولوژی جدید آنها را توانا کرده که اصناف بیماریهای جسمانی را علاج کنند، امّا عدم اقبال به معنویت و بیماریهای روحی و معنوی آن چیزی است که تمدن مغرب زمین را تهدید میکند و با اینکه اعجاز مسیحا را در دست دارند، اما تمدن مغربزمین در درمان بیماریهای روحی و در نهادینهشدن معنویت دست بالا را نداشتهاست. پارهای از مضامین نقض اقبال در اشعار فارسی وی آمدهاست و خوب است که آنها هم در مطمح نظر ما قرار بگیرند. بهطور مثال: نقد مفهوم فنا، فناء فیالله که اقبال معتقد است باید این را جدی گرفته و بر عنصر خلاقیت، اراده آفرینشگری انگشت تأکید مینهد. در سلسله مقالاتی که تحت عنوان « طرحواره ای از عرفان مدرن» منتشر کردهام ( تاکنون 7 مقاله منتشر شده)؛ در مقالۀ چهارم به این بحث اقبال لاهوری در نقد مفهوم فنا اشاره کردهام و کوشیدهام تا توضیح دهم که وی چگونه با صوفیان مسلمان در میپیچید چون معتقد است آنها چنانکه باید توجّهی به عنصر اراده یعنی مریدیت، خلاقیت، آفرینشگری نکردهاند. او Passivity (منفعلبودن) را در آنها سراغ میگرفت و البته طعنههای نسبتا تندی هم برخی مواقع به آنها زدهاست. این هم نکته دیگری است که در کارهای اقبال شاعر بیشتر دیده میشود. گفته شدهاست در میان ما مرحوم شریعتی هم تحتتأثیر اقبال بودهاست که به نظر میرسد این تأثیر در همین بخش بودهاست. اقبال لاهوری هیچگاه با مفهوم فنا و معنای بیخودی که متضمن فنای فیالله بود بر سر مهر نبود و میگفت سالک امروزی به تعبیر اینجانب باید از رخوت و انفعال به درآید و مختارانه و فعالانه و عزتمندانه نقش خود را بر صحیفه هستی بزند. اقبال لاهوری کتابی دارد تحت عنوان «گلشن راز جدید» که ناظر است به کتاب گلشن راز شیخ محمود شبستری. در آنجا اقبال طرح پرسشهای چند نظریه عرفانی وحدت وجود را به روایت شیخ محمود شبستری به چالش کشیده است و تأکید کردهاست که با پذیرش این نظریه، بقیّتی از سالک و عارف، عارفی که منفک و فانی شده، برای اظهار وجود نمیماند. و به همین جهت معتقد است که آن خودِ نحیف و به محاقرفته را، احیا کرده و دوباره آن را به صحنه آورد. او معتقد است که باید تصوّفی که در آن انسان خدا شده محوریت پیدا کند. درواقع شعر اقبال، چنانکه من درمییابم، یکسره در خدمت این تصوّف عزّتپرور است، تصوّفی که در آن اختیار محور عزّت پرور است و اهل تازهکاری و ابداع است و این انسان نوآئین باید دست به کار خلّاقانه و مختارانه بزند و نوسازی انجام دهد. اقبال لاهوری یکی از منتقدان عرفان هم بودهاست. با توجه به اینکه وی دیدگاه فلسفی قویتر نسبت به عرفان داشت میتوان گفت از منظر عقل به نقد عرفان پرداخته؟ و اولین کسی بودهاست که آغازگر نوسازی عرفانی بودهاست؟ میشود اینگونه گفت. اگر در روزگار معاصر، تصوف نوین یا عرفان مدرن منادیانی داشتهباشد؛ یا اگر ما بخواهیم در رابطه با بازسازی آن بگوییم قطعا یکی از شخصیتهای مؤثر در این مسأله، اقبال لاهوری خواهد بود. میتوانم بگویم که او بههرحال یکی از پیشگامان نقد عرفان سنتی بود یا دستکم نقد تصوّف نهادینهشده. میتوان از این دست اصطلاحات درباره او بهکار برد. عنایت داشتهباشیم اقبال از مفاهیم و اصطلاحاتی نظیر « عرفان مدرن» استفاده نکرده، امّا از «گلشن راز جدید» وی، کاملا مشخص است اقبال لاهوری این کتاب را در تقابل با گلشن راز شیخ محمود شبستری نوشتهاست. در سلسله مقالات «طرحوارهای از عرفان مدرن» به روایت خویش توضیح دادهام که چگونه میتوان در جهان راز زداییشدۀ کنونی، صورتبندی معقول و موجهی از سلوک معنوی بدست داد. این امر متضمن توزین آموزه های عرفانی در ترازوی عقل و بازخوانی انتقادی سنت عرفانی و پرداختن سهم دل و سهم عقل توأمان است. در این مسیر بزرگان و پیشگامانی مثل اقبال لاهوری نکات خوبی را طرح کرده اند. می توان از بصیرتها و اخگرهای اقبال استفاده کرد و این مسیر را پیش برد و پروژه « عرفان مدرن» را بسط داد. از دیگر افکار مهم وی میتوان به اندیشه امت واحده اشاره کرد. اندیشهای که امروز مورد نقد بسیاری است. این اندیشه از چه زمانی و چرا توسط وی مطرح شد؟ البته خلافت اسلامی متضمن نادیدهانگاشتن Nation state یا همان ملت- دولت است که امروزه میدانیم در زمره امور پذیرفتهشده است و تمام این تفکیکهای سیاسی و بینالمللی و جغرافیایی همان Nation state است. فیالمثل کشور ایران از عراق جدا است و انگلستان از آلمان جدا است و علیهذا. امّا اقبال این را در سر داشت که میشود از این منظر هم آن را نقد کرد. به هرحال اقبال در سیاست هم دستی داشت و در قصّه جدا شدن یا بهاصطلاح تجزیه یا بهعبارتی استقلال هند و پاکستان از یکدیگر هم دست داشت. گویی ظاهرا چنانکه گفتهاند بعدها هم از این کار خود پشیمان شد یا زیاد خرسند نبود. این را البته به ضرس قاطع عرض نمیکنم، اما در برخی از منابع این را دیده و خوانده ام، ولی در هرصورت او درصدد احیای خلافت اسلامی بود. ملت - دولت را صراحتا نفی نمیکرد، امّا میگفت که ما همه مسلمانان به هم وصل و متّصل هستیم و باید با یکدیگر متّحد شویم. نوعی سودا در سر داشت که عزت مسلمین را دوباره در میان مسلمانان برگرداند. برای همین هم میگویم سالهایی را که وی این نکات را متذکر میشدهاست، باید پیش چشم قرار دهیم. او از دموکراسی روحانی یا معنوی هم یاد میکرد، معلوم نیست از این مفهوم دقیقا چه چیزی را مرادی کند. امروزه باید به صراحت از گفتمان و ساز و کار دموکراتیک دفاع کرد و Nation state را به رسمیت شناخت، خصوصا در سالهایی که بهسر میبریم مخصوصا در ماههای اخیر گروهی تحت لوای احیای خلافت اسلامی سر برآوردهاند که قائل به Nation state هم نیستند و تصویری بسیار دلآزار و انسانستیزی از اسلامیت و انسانیت و معنویت به دست دارند. مشخصا مراد من گروه «داعش» است، پیش از آنها القاعده هم درصدد احیا و بازگرداندن خلافت اسلامی بود. البته اقبال دههها پیش از این چنین نکاتی را متذّکر شده و بیشتر هم در مقام احیای هوّیت مسلمانان بود، اما امروزه خصوصا این آثار و نتایج سوء برایش متوجه شده که با نوعی بنیادگرایی هم گره خوردهاست، Nation state بههرحال یک امر جاافتادهای است و بهرغم پارهای از مشکلات که به همراه دارد خیرالموجودین در میان نظامهای سیاسی است، بهخصوص در میان این آثار انسانستیز و شنیع و بدوی که تحت عنوان احیای خلافت اسلامی در گروه داعش و سالیان پیشتر در میان القاعده دیدهایم. تصور میکنم سودای امت واحده را در سر پروراندن، اکنون دلانگیز و رهگشا نیست. البته اقبال قطعا چنین آثار و نتایجی را برایش مترتب نمیدید و نمیخواست، اما چون ما کارنامه اقبال را بررسی مینماییم این نکته هم باید مطمح نظر ما قرار بگیرد و پیش چشممان باشد. این نظر از ابتدا بودهاست. در یک برههای هم که ما پیشا Nation state بودهایم قطعا همین باور وجود داشتهاست. همه ملتها این دوره را داشتهاند و این اختصاصی هم به عالم اسلام و به شخص اقبال لاهوری نداشتهاست. فرض بفرمایید بهطور مثال در عهد صفویه Nation state دولت- ملت وجود نداشت. این قضیه در واقع در دوران جدید و در چند صدسال اخیر اتفاق افتادهاست. شما فرض بفرمایید در قرون وسطی یا در میان عهد صفویه یا امپراطوری عثمانی که تا ابتدای قرن20 بوده درواقع خلافت اسلامی بوده است که در یکجا محوریت و مرکزیت داشتهاست. در همین گروه داعش ببینید رهبرشان با عنایت نام خود را ابوبکر بغدادی نهادهاست، چرا میگوید ابوبکر بغدادی، چون ابوبکر اولین خلیفه مسلمانان بودهاست. اولین خلیفه مسلمین پس از وفات محمد (ص) بوده است. بعد هم منظورش از بغداد، شهر بغداد را مدنظر داشتهاست، زیرا بغداد مرکز خلافت اسلامی بوده است. چنانکه میدانید در دوران عباسی چند صباحی آنجا را مرکز خلافت اسلامی قرار داده بودند از اینرو هنوز سودای بازگرداندن و احیای خلافت اسلامی را دارند. در آن روزگار این موارد طبیعی بودهاست. خلافت بنیامیّه وجود داشتهاست، بعد خلافت عباسی چندین سده در جهان اسلام بوده است. در میان ما شیعیان از دوران آلبویه به اینطرف آموزههای شیعی در بین ایرانیان نهادینه شدهاست تا به قرن دهم رسید که تصوّف از آستین شیعه صفوی و از سلسله صفویه سر برآورد، مرادم صفویه متقدم است، یعنی شاه اسماعیل صفوی و بعدا که به صفوی متأخر رسید شاهعباس صفوی و دیگران بر سر کار آمدند و ارتباط وثیقی میان نهاد سلطنت و روحانیت در ایرانزمین برقرار گردید. بعد از آن در دوران صفویه و دوران قاجار همچنان میشود گفت خلافت داشتهایم البته خلافت اسلامی بیشتر در همان امپراطوری و خلافت عثمانی بودهاست. ما در ایران خودمان همچنان در عصر پیشا Nation state زندگی میکردیم تا عصر مشروطه و تحولاتی که آن زمان رخ داده است. حال این قصه ایران است، در جهان اسلام هم این نکات بودهاست و این ایدهها در سر میجوشیده است، امّا اینکه اقبال چرا این سخن را در سر داشته است بحث دیگری است. نمیدانم اقبال همه این مؤلفهها را در کنار هم مراد میکرد یا نه، اما به نفی «ملت- دولت» معتقد نبود، ولی بازگشت به عزت از دسترفته مسلمانان را پیش چشم داشت. منظور من این نیست که اقبال لاهوری در کنار بنیادگرایان قرار میگیرد، اصلا چنین امری را مد نظر ندارم. چنانچه اشاره کردم اقبال لاهوری یک رفرمیست بود و این امر که در پی برقراری امت واحده بود یکی از مؤلفههای اندیشه او است. کسانی مثل «ایمنالظواهری» در مصر که بعدا گفته شد از اعضای اصلی سازمان القاعده بودهاست یا پیش از او کسانیکه با آموزه های سیاسی مدرن در پیچیدند مثل «سیّد قطب»؛ امّا این امور مربوط میشود به نیمه دوم قرن 20 میلادی و قرن21، اما اقبال لاهوری در دهه 30 و 40 میلادی بود و افزون بر ایدهپردازیهایی که مشخصا در کتاب « بازسازی فکر دینی در اسلام» انجام داده و برخی کارهای دیگر او و ذوقورزی فلسفی او نشان از این دارد که اندیشه اقبال لاهوری اصلا با این جماعت همسنخ نیست، امّا چون بناست که تصویر جامعالاطراف از اندیشههای اقبال بدست داده شود، باید بگویم که او در اندیشه امت واحده و احیای آن هم بودهاست. نهایتا این را میگویم که میتوان پروژه او را در جهان اسلام دنبال کرد هرچند که امروزه متأسفانه به تعبیری که جناب شبستری در یکی از نوشتههای اخیرشان آوردهاند کل جهان اسلام با بحرانی مواجه است و نمایندگانی دلآزار در اقصی نقاط عالم پیدا کردهاست. خصوصا «داعش» که در ماههای اخیر محل بحث است و نُقل محافل و نَقل مجالس، همچنین «القاعده» و کلا این قرائت از اسلام که سر ستیز دارد با تمدن مغرب زمین و عدهای آن را نمایندگی میکنند. تصور میکنم پادزهر این اندیشهها همین رفرم دینی است که اقبال یکی از قهرمانان و نمایندگان آن بودهاست. ما چارهای جز این نداریم، چنانکه جناب مجتهدشبستری هم پیشنهاد کرده بودند مانند نشست واتیکان 2 فکر میکنم فقهای ما و کسانیکه نمایندگان رسمی دیانت و فقاهت هستند دور هم بنشینند و این نکات را پیش چشم قرار داده و نظرا ایدههای داعشی و سلفی را محکوم کنند. از اینچنین نشستها و گفتوگوها می توان میتوان گرفت برای نقد ایدههای داعشی و سلفی، فکر میکنم همین آثار نو اندیشان یا رفرمیستهای مذهبی است که اقبال یکی از پیشگامان این نحله است. هم بازخوانی انتقادی آثار وی و هم الهامگرفتن از اخگرها و بارقههای او مسلما در حل مسائل اینجا و اکنونی که ما با آن دستوپنجه نرم میکنیم، کمک میکند. Copyright: gooya.com 2016
|