چهارشنبه 4 شهریور 1394   صفحه اول | درباره ما | گویا

گفت‌وگو نباشد، یا خشونت جای آن می‌آید یا فریبکاری، مصطفی ملکیان

مصطفی ملکیان
ما فقط با گفت‌وگو می‌توانیم از خشونت و فریبکاری رهایی پیدا کنیم. در جامعه هر مساله‌ای از سه راه رفع می‌شود، یکی گفت‌وگوست، یکی خشونت و دیگر فریبکاری. اگر در جامعه گفت‌وگو تعطیل شود دو رقیبی که جای آن را می‌گیرند، خشونت و فریبکاری هستند ... [ادامه مطلب]


پرخواننده ترین ها

در گستره فرهنگ، بخش پايانی: از صدای سخنِ عشق، ابراهيم هرندی

ابراهیم هرندی
عاشق و معشوق در دوران عاشقی، چنان در پيوند با يکديگر بخشاينده می شوند که انگار نه انگار از تبار جانوران خودکامه اند. بار گرانی که عشق بر دوش انسان می گذارد، چيزی همرديف آبستنی و جنگيدن بدن برای رهيدن از دردهای بی درمان است

تبليغات خبرنامه گويا

[email protected] 


پيشکش به خانم شکوه ميرزادگی که ديری ست دل در گرو ميراث فرهنگی و زيستبومی ايران دارد.


ظلمات است بترس از خطر گمراهی
(حافظ)

پيش تر گفتيم که فرهنگ زمينه ای طبيعی دارد و طبيعت ساختاری فرهنگی. نيز گفتيم که، حافظه،آگاهی، ذهن و زبان، چهار ستون بنيادين فرهنگ و زمينه های طبيعی آن هستند و اگرهر يک از اين برآيه های بزرگ تاريخی وجود نمی داشت، فرهنگ انسانی به گونه ای که ما امروز می شناسيم نيز، نمی توانست شکل گيرد. نيز گفتيم که برخی از رويدادهای بزرگ تاريخی مانند رو آوردن به گوشتخواری، کشاورزی، دامپروی و صنعت، چنان بر ساختار ژنتيک انسان زورآور شده اند که زمينه های فيزيولوژیک بخش هايی از تن انسان را دگرگون کرد ه اند.

رفتارها و کردارهای بنيادی انسان را می توان به چهار دسته بخش بندی کرد؛ آموزشی، پرورشی، آميزشی و روشی. اين رفتارها و کردارها، زمينه ساز سازگاری وی با زيستبوم و ماندگاری ژن های او در جهان اند. اگرچه همه گياهان و جانوران توان اندکی برای آموختن دارند، اما تنها انسان است که می تواند با نگاه کردن به دست ديگران، کارهای دشواری مانند کاشت و برادشت، دام پروری، قاليبافی، بنايی، آشپزی، خياطی و هرآنچه را که با تماشا می توان آموخت، ياد بگيرد. نيز تنها انسان است که می تواند يافت ها و دريافت های ژرف فلسفی و علمی را بياموزد و به ديگران بياموزاند. آموختن، بسی پيش از زاده شدن انسان آغاز می شود و نازادان در رحم مادر، پس از سی هفته آغاز به آموختن می کنند و ده هفته پيش از زاده شدن، با آهنگِ صدای مادر خود آشنا هستند. پژوهش های چندی نشان داده است که نوزادان در هنگام آمدن به جهان، با صدای مادر و کسانی که در هفته های پايانی آبستنی وی با او بوده اند، آشنا هستند و با شيندن صدای ديگران، اندکی هراسناک می شوند.

رفتارها و کردارهای آموزشی، در برگيرنده همۀ راه ها و رسم ها و آداب و فوت و فن های زيستی که انسان را با زيستگاه اش سازگار می کنند و ماندگاری او را سبب می شوند، است. آموزش از هنگام زاده شدن آغاز می شود و پدر و مادر و يا کسانی که اين دو نقش را برعهده دارند، نخستين آموزگاران انسان هستند. سپس نهادهای اجتماعی، از کودکستان تا دانشگاه و نهادهای دينی و رسانه های همگانی و بهداری و دادگستری و پليس، راه ها و رسم ها و بايد ها و نبايدها و هنجارهای فرهنگی و اجتماعی را به شيوه های ويژه خود، به افراد می آموزند. اهميت فراگيری برای انسان چنان است که همه گروه های انسانی، کسانی که دارای دانش سودمند پنداشته می شوند، هميشه و در همه جا ارجمند و گرانمايه هستند. ارجمندی پيران و کاردانان و استادکاران درجامعه های پيش مدرن، نماد ارزشمندی دانشِ تجربی آنان است که از نسل های پيشين بدانان سپرده شده است تا به نسل پس از خود بسپارند. اين کار در کشورهای مدرن به نهاده های آموزشی سپرده شده است. ارزشمندی عنوان های کاری مانند؛ استاد، دکتر، مهندس، کاردان، دريا دار، سرلشکر و... همه بربنياد بهايی ست که انسانِ فرهنگی برای دانش زيستی می دهد. دانشی که سازگاری را آسانتر می کند و به ماندگاری ژن های انسان بر روی زمين کمک می کند. اين ارزش چنان است که پيروان هر دينی در هر زمان، سخنان زبانزد و زمانمند را بنام "کلماتِ قصار" پيامبران و حواريون دين خود می دانند. ۱

ارجی که انسان به دانش و هنر و دانشمند و هنرمند می گذارد، ريشه در ارزشمندی تجربه انسانی برای او دارد. اگرچه انسان کنونی می تواند تا بيش از صد سال بزيد، اما انسان جانوری ست که عمر طبيعی اش ۲۸ تا ۳۰ سال است. اين زمان برای آموختن و تجربه کردن همه آنچه او برای زندگی بدان نياز دارد، کم است. از اينرو بناگزير از تجربه ديگران می آموزد و آنان را پاس می دارد. بنياد ارزشی آنچه ميراث فرهنگی و وانهادهای تاريخی خوانده می شود، همين است تا آيندگان ناگزير از راه های رفته نباشند و از چاه های آن نيز در امان باشند. اهميت آموزه های تجربی در زندگی انسان چنان است که انسان بی که بخواهد، به داستان های ديگران دل می سپارد و درگير آن ها می شود. انسان با شنيدن يا خواندن و يا ديدن فيلم ماجراهای زندگی ديگران، می تواند با همه توان عاطفی خود درگيرِآن ماجراها بشود، با شادی کاراکترهای آن داستان ها، شاد شود و با اندوه آنان اندوهگين. ۲

گرايش ساختار روانی و عاطفی انسان با هر داستانی که بار تجربی دارد چنان است که حتی هنگامی که می داند که آنچه می شنود، يا می خواند و يا می بيند، خيالی و ساختگی ست، باز هم می تواند با آن ها بخندد و بگريد. اين چگونگی نشان از بنياد ژنتيکِ گرايش انسان به تجربه اندوزی و دانش آموزی دارد. هم نيز گرامی داشتن جهانی کسانی که دانشمند و بينشمند پنداشته می شوند، گويای اين نکته می تواند باشد که انسان دانش و بينش را ارزشمند و نيکو می داند.

انسان شناسان از ديرباز زندگی او را به سه دوره کودکی، جوانی و پيری بخش بندی کرده اند. اما از چشم اندازی ديگری می توان زندگی انسان را به دو دوره زيستی تقسيم کرد؛ نخست دوره زيست طبيعی که تا سی سالگی و ديگر، دروانِ پس از آن. افزايش طول عمر انسان، با رو آوردن او به کشاورزی و دامداری همزمان بود. پيش از آن، تنها دو درصد مردم از مرز سی سالگی می گذشتند و اندک کسی به پيری می رسيد. از اينرو فيزيولوژی انسان توانايی اداره ارگان های تن او تا سی سالگی را دارد و مرگ و مير در اين گروه سنی بسيار کمتر از دوران پس از آن است. اين چگونگی از آنروست که بيشتر ژن هايی که دارندگان خود را تا سی سالگی می کشند، شانس کمتری نيز برای رسيدن به آينده دارند. ژنی که دارنده خود را پيش از بالغ شدن او می کُشد، از رسيدن ژن های او به آينده نيز جلوگيری می کند. از اينرو، هرسال از شمار کودکانی که پيش از بلوغ از جهان می روند کمتر می شود. آنان نيز که در بيست سالگی می ميرند، شانس کمتری از سی سالگان برای سپارش ژن های خود به آيندگان دارند. چنين است که در گذارِ تاريخ برآیشی، شمار کسانی که عمر جنسی بيشتری دارند، بيشتر می شود و از شمار دارندگان ژن های کُشنده در جوانی کاسته می شود. اين گونه است که، هرچه انسان سالمندتر می شود، ويروس های کُشنده ی بيشتری در تن او سر بر می آورند.

انسان در ده تا پانزده هزار سال گذشته توانسته است از مرز سی سالگی بگذرد و به پيری برسد. از اينرو سيستم دفاعی او هنوز توانايی مبارزه با بيماری های کهنسالی را ندارد و در رويارويی با آن ها ناکاره می شود. از سويی نيز، از نگرش برآيشی، تن انسان تا زمانی که توانايی ساختن ژن های سالم و کارا دارد، برای ساختار ژنتيک خود سودمند است. از آن پس اين جانور که کارش از آن چشم انداز، ساختن ژن های خود و سپارش آن ها به نسل آينده بوده است، نقش برآيشی ديگری ندارد. پس هيچ دليل وجودی نيز نمی تواندن داشته باشد. از ديدگاه ژنتيک، انسان ماشين توليد و سپارش ژن به نسل پس از خود است. اين کار تا سی و پنج سالگی ممکن است و پس از آن ژن های او فرسوده و ناتوان از شکل دادن نوزادان سالم می شوند. از اينرو، تا سی سالگی همه توان انسان در خدمت آميزش و همگون سازی ست، اما پس از آن، چشم انداز ذهنی انسان اندکی بازتر می شود و می تواند به پديدارهای ديگر هستی بپردازد و به چيستی آن ها و چگونه پيدايش آن ها و پيوندشان به خويش و هستی بپردازد. از اينروست که همه پيامبران، کاهنان، مرادان و فيلسوفان، پس از سی سالگی خود نمايی کرده اند و شناخته شده اند.

امروزه در همه سرزمين ها، رفتارها و کردارهای آموزشی، بر رفتارها و کردارهای ديگر برتری يافته است و همگان آموختن را آينده ساز می پندارند و پرورش فرزندان خود را در راستای آموزش آنان برای آيندۀ کاری برنامه ريزی می کنند. نمونۀ اين رفتارها و کردارها، نرمش، ورزش، رژيم غذايی، آشنايی با رقص، موسيقی و هنرهای ديگر در راستای پروردن ذهن کودک برای آموزش بهتر است. شکل نهادينۀ اداره رفتارها و کردارهای پرورشی در جامعه، با نهادهای بهزيستی و بهداری و ورزشی ست. در روزگار کنونی، اهميت آموزش چنان بر همۀ رفتارها و کردارهای آدميان پرتوافکن است که انگار آموختن، بويژه آموزش آکادميک، بنيادی ترين هدفِ زندگی انسان پنداشته می شود. اين اهميت بازتابی از نقش صنعت در جامعه از آغاز انقلاب صنعتی اروپاست. اکنون بسياری از مردم شهرنشين جهان، شکست و پيروزی خود را با شکست و يا کاميابی در گستره آکادميک می سنجند و بسيارانی، پيش از بجهان آمدن کودک خود، به رشته آکادميکی که خوش می دارند که وی در آينده بخواند و بداند، می انديشند. اين آرمان در کشورهای پيرامونی، اين آرزوست که فرزندان آنان در آينده، "دکتر" و "مهندس" بشوند.

سومين دسته از رفتارها و کردارهای انسان، درباره آميزش جنسی که بنياد همگون سازی و ماندگاری ژن هاست، می باشد. رفتارها و کردارهای دو دسته ای که برشمرديم، زمينه فرهنگی دارند، اما زمينه ی دستۀ سوم، وامدار تاريخ برآيشی جانوران از آغاز پيدايش آنان در جهان تا به امروز است. آميزش جنسی، گفتمانی بسيار شگفت و چند رويه است و واشکافی و بررسیِ بستر درهمبافت رويه ها و سويه های هورمونی، روانی، فيزيولوژيک و فرهنگی آن آسان نيست. اين زمينه پيچيده را، درگيری دين و اخلاق و قدرت و نورم های اجتماعی نيز، کلافنده تر می کند. برای نمونه، با وزشِ نخستين نسيمِ کورانِ بلوغ، دختران و پسرانِ نوجوان، سوار براسب های تازندۀ آرمان های جنسی، خود را شتابان بسوی قله های اوجندۀ کامجويی می خواهند. اما اخلاق، آداب، قانون و سنت های اجتماعی، چنان سدهای گذر ناپذيری برسرراهشان برپا می کند که دل و جان آنان، آوردگاه نبرد طبيعت و فرهنگ می شود و گاه داغ ها و زخم های بهبود ناپذيری بر جان آنان می نهد. بلوغ با خيزش و ريزش سيل آسای هورمون های تستوسترون و آستروژن در خونِ جوانان همراه است. ۳ اين چگونگی، چشم اندازِ عاطفی انسان را دگرگون می کند و نورافکن آگاهی را بسوی فرصت های آميزشی می تاباند. خواهش های جنسی، زمينه ساز رفتارها و کردارهای آميزشی ست. اين خواهش ها در برگيرنده سه دسته از رفتار و کردار است؛ نخست رانشِ جنسی که بنيادی هورمونی دارد و هدف اش راندن انسان بسوی جنس مخالف است. دوم، دلبری و دلربايی برای افزايش کششِ جنس مخالف و سوم دمسازی و پيوند.

رانش انسان بسوی آميزش جنسی، بنيادی هورمونی دارد.اين بنياد سبب می شود که همه انسان های سالم و تک جنسه، در دوران کارايی جنسی خود، گرايش ذاتی بسوی آميزش با جنس مخالف داشته باشند. اين گرايش آنچنان زورمند است که اگر اخلاق و آداب اجتماعی و دينی جلوگيرِ آن نمی بود، ما هر روز و شب، در هر کوی و برزن و مجلس و مهمانی و همايش، شاهد رفتارهای بی پردۀ آميزشی کسانی که کارايی جنسی دارند، می بوديم. زيست شناسان برآن اند که از هنگام بلوغ تا پايانِ دوره ميانسالی، انديشه آميزش در همه مردم، هميشه در دسترس ذهنشان است و اگر زمينه آن فراهم باشد، بسيار آسان درگير آن می شوند. اين گرايش زورمند اگر درکار نمی بود، نسل انسان بسيار آسان برچيده می شد. از اينرو، برآيش رفتارها و کردار های جنسی به گونه ای ست که کمتر کسی می تواند از همراه شدن با آن ها سر باز زند. کسانی نيز که چنان می کنند و ندای غريزه را پاسخ نمی دهند، هماره در تيررس بیماری های خطرناکی مانند سرطان اندام های آميزشی و بیماری های روانی خواهند بود.

رفتارها و کردارهای دلبرانه، روانشناسی بسيار شگفت و ژرفی دارند و برای دلربايی و کشيدن کسی که ساختار ژنتيک همايندی با انسان دارد، برآمده اند. از چشم اندازِ زيبايی شناسی برآيشی، هر فرد، کسانی را که همايندی ژنتيک با وی دارند، زيبا می يابد و هرچه اين همايندی در ميان دو نفر بيشتر باشد، کشش جنسی آنان بسوی يکديگر بيشتر خواهد بود و زمينه دوستی بسيار ژرف و عاطفیِ آنان آماده تر. سرگذشت کسانی که چون شيخ صنعان، ديوانه وار در آتش عشقی کولاکی می افتند که همه بردارهای دينی و فرهنگی و اجتماعی را ناکاره می کند و همه خوان های جلوگير را در می نوردد و دل و دين از عاشق و معشوق می رُبايد، اشاره به همايندی گهگاهی کسانی از اين دست، در گذار تاريخ دارد. اگر خوشبختی را شادمانی و کامکاری آميزشی بدانيم، آنگاه می توانيم بگوييم که عاشقانی که ساختار ژنتيک همايندی با يگديگر دارند، خوشبخت ترين مردمان روزگار خويش اند. اين همايندی سبب می شود که ستيز اين کسان با يکديگر نيز، شيرين و بی خطر و دلبرانه باشد و آتش عشق آنان را افروخته تر کند. ۴البته واروی اين چگونگی، ازدواج زن و مردی ست که هيچگونه همايندی ژنتيک با همديگر ندارند و بنا به نيازهای ديگری به قرارداد ازدواج تن می سپارند. زندگی اين گونه کسان، دست کمی از زيستن در دوزخ ندارد.

رفتارها و کردارهای دلبرانه، گستره بسيار فراگيری دارند و دربرگيرنده ادبيات، هنر، مد، و زبان تن نيز می شوند. پيش تر نوشتم که ساختار روانی انسان، رخنه هايی برای روان گردانی و وادار کردن زن و مرد به آميزش جنسی دارد. اين رخنه ها همان حس های پنجگانه هستند که جانوران را برای جفت گيری و درانسان، عاشق و معشوق را برای آميزش آماده می کنند. هنگامی که دو دلداده با يکديگر روبرو می شوند، همه حواسِ هردو، درگير پرداختن به همديگر می شود و ريزترين کُنش های هريک برای ديگری مهم می شود. در اين رويارویی، "وجود" هر دوتن، به "حضور"، روی می گرداند و نکهت حضور هريک، فيزيولوژی ديگری را با شتاب سرسام آوری برای آميزش و ريزش و ترکيب ژن های کارا آماده می کند.

رخنه های های روانی انسان که برای آسان کردن آميزش جنسی و وادار کردن انسان به سرسپاری به اين کُنش پديد آمده اند، زمينه را برای فريب خواری در گستره های ديگر نيز آماده می کنند. روان گردانی و استثمار ذهنی و آنچه درروزگار ما شستشوی مغری نام گرفته است، همه بخشی از بازتاب های ناخواسته برآيش اين رخنه هاست که به بند کشيدن ذهنی را ميسر می سازد. اين چگونگی اکنون از سويی با پيدايش سينما و تلويزيون و اينترنت و از سوی ديگر پديد آمدن رشته هايی مانند روانشناسی ايمايی و تبليغاتی،(Nudge Psychology) ، رويه ها و سويه های مهيبی بخود گرفته است. ۵

رفتارها و کردارهای آميزشی، گاه انسان را به يويوی عاطفی دچار می کنند و می توانند از انسانی فرشته خو، ديوی درنده بسازند. از يکسو انسان با درگيری جنسی با ديگری می تواند عاشق شود و معشوق را برتر از خود بدارد و کمر بخدمت او ببندد و از سويی در رقابت های آميزشی، آتش خشم و کين او چنان شعله ور شود که به آتش افروزی و کشتار دست بزند. نگاهی به جنايات جنسی در روزنامه های هر کشور، آشکار خواهد کرد که رفتارها و کردارهای جنسی چه بازتاب های زيانباری می توانند داشته باشد. به اين ليست می توان آسيب های ناشی از ادبيات پورنوگرافيک، ناتوانی، نادانی، بيماری ها، کژروی ها و اعتيادهای جنسی را نيز افزود. در گذشته جنايات جنسی گاه زمينه ساز جنگ در ميان مردم دو قوم، قبيله و يا سرزمين می شد.

عشق

عشق هنگامه هورمونی بزرگی ست که عاشق و معشوق را به گونه ای شگفت انگيز، درگير يکديگر می کند. اين درگيری، نگرش آن دو را روزنی می کند، به اين معنا که چشم انداز ذهنی آنان به روزنی بدل می کند که از چشم هريک، تنها ديگری ديده می شود و پديدارهای ديگر جهان به يکباره رنگ می بازند و به پس زمينه هستی رانده می شوند. عاشقی، پروسۀ برتر انگاری ديگری برخود است. هدف اين رويداد شگفت، درگير کردن زن و مرد در آميزش جنسی و همگون سازی ست.

از چشم انداز اقتصاد فيزيولوژيک، عاشقی مانند ريخت و پاشِ توان روانی و نيروی عاطفی انسان است. عاشق و معشوق در دوران عاشقی، چنان در پيوند با يکديگر بخشاينده می شوند که انگار نه انگار از تبار جانوران خودکامه اند. بار گرانی که عشق بر دوش انسان می گذارد، چيزی همرديف آبستنی و جنگيدن بدن برای رهيدن از دردهای بی درمان است. اين گونه است که در روزگاران گذشته که زندگی کردن بسيار دشوار و مردن بسيار آسان بود، عشق، در زمره ماليخوليا در گستره جنون گذاشته می شد. ابن سينا عشق را اين گونه تعريف کرده است:

"عشق نوعی بیماری مشابه مالیخولیاست که انسان خودش را بدان مبتلا می سازد، بدین طریق که نیکویی و شایستگی برخی صورت ها و شمایل بر اندیشه و فکر مسلط و غالب می شود."۶

عشق در روزگار کنونی در بيشتر سرزمين ها پديده ای فرخنده و نيکو پنداشته می شود و ذهنيت انسان مدرنِ ليبرال نيز، عشق رومانتيک را بنياد زندگی شاد می داند. گفتمانِ عشق، گستره دراز دامنی ست که پرداختن بدان را به زمانی ديگر وامی گذاريم.

در اين نوشته کوشيدم که با پُرنما کردن زمينه های زيستی فرهنگ، نشان دهم که طبيعت و فرهنگ، آنگونه که بسيارانی می پندارند، جدا از يکديگر و روياروی هم نيستند، بلکه فرهنگ انسان طبيعی ست و طبيعت او فرهنگی. اگر چه اين دو گفتمان چنان درهم تنيده اند که شناسايی و جدا کردن بازتاب های هر يک بر ديگری آسان نيست، اما می توان با بررسی کسانی که بيماری های حافظه، آگاهی، ذهن و زبان دچار می شوند و يکی از اين توانايی ها را از دست می دهند، به اهميت نقش آنان در زندگی اجتماعی انسان پی برد. فرهنگ، برآيندی از ساختار ژنتيک انسان است که بنيادی ترين هدف آن، ساختن زمينه سازگاری وی با زيستبوم اش در راستای ماندگاری ژن های اوست. از آين چشم انداز، فرهنگ و طبيعت همسو وهمراستا هستند.

اگرچه فرهنگ نمی توانست بدون داشتن زمينه های زيستی ای که بدان ها پرداخته شد، پديد آيد، اما بازتاب فرهنگ در شکل گیری برآيه های طبيعی را نیز نمی توان ناديده گرفت. اين چگونگی را با چشمداشت به دگرگون شدن اسيدهای گوارشی، پس از رو آوردن انسان به گوشتخواری و نمونه های ديگر گوشزد کردم. فراتر از آن، فرهنگ، بزرگترين بازتابِ آگاهی را که باخبر شدن از مرگ و پوچی هستی ست، با معنی دار کردن هستی، درمان می کند. انسانی که از مرگ خود آگاه می شود، همه چيز در نگاهش رنگ می بازد و بيهوده می نمايد. اما باورهای فرهنگی می توانند اين پوچی و بيهودگی را معنا دار کنند به او بپذيرانند که؛ "مرگ پايانِ کبوتر نيست."

ــــــــــــــــــ
۱. آنچه بنام، "کلماتِ قصار" بزرگان در هر دوره شناخته می شود، گزيده ای از سخنان همه فيلسوفان، انديشمندان، نکته دانان و شاعران بزرگ در تاريخ مردم هر سرزمين است که با گفتمان های رايج آن زمان سازگار است. کسانی نيز که در هر دوره از تاريخ، بزرگ پنداشته می شوند، پيوند نزديکی با آنچه روح زمان خوانده می شود، دارد. برای نمونه، پنچاه سال پيش، کلمات قصار در کشور ايران به کسانی مانند علی ابی طالب و امام جعفر صادق نسبت داده می شد و اکنون به کسانی مانند؛ ولتر، ويکتورهوگو، نيچه و صادق هدايت. بزرگی و خُردی اجتماعی و فرهنگی و اجتماعی در هر دروان، تعريف و شکل ويژه خود را دارد.
۲. Humphrey, Nicholas. (1993) The Inner Eye. Vintage, London
۳. Testosterone & Oestrogen
۴. اين بيت از حافظ، نمادِ عشقی ست که بربنياد همايندی ژنتيک استوار است:
۵. من که ملول گشتمی از نفس فرشتگان
قال و مقال عالمی می کشم از برای تو.

هم نيز اين غزل بسيار زيبای سعدی:

هزار جهد بکردم که سّرعشق بپوش ام
نبود بر سر آتش میسّرم که نجوش ام

به هوش بودم از اول که دل به کس نسپارم
شمایل تو بدیدم نه صبر ماند و نه هوش ام

حکایتی ز دهانت به گوش جان من آمد
دگر نصیحت مردم حکایت است به گوش ام

مگر تو روی بپوشی و فتنه بازنشانی
که من قرار ندارم که دیده از تو بپوش ام

مرا به هیچ بدادی و من هنوز بر آنم
که از وجود تو مویی به عالمی نفروش ام

مرا مگوی که سعدی، طریق عشق رها کن
سخن چه فایده گفتن چو پند می‌ننیوش ام

۶. Young, L. & Alexander, B. (2014) Chemistry Between Us, The Love, Sex and the Science of Attraction. Penguin. UK
۷. سينا، ابوعلی. کتاب قانون. ترجمه عبدالرحمن شرفکندی. چاپ ۱۱. تهران

[در گســـتره فرهنگ: بخش نهم]


ارسال به بالاترین | ارسال به فیس بوک | نسخه قابل چاپ | بازگشت به بالای صفحه | بازگشت به صفحه اول 
Copyright: gooya.com 2016