گفتوگو نباشد، یا خشونت جای آن میآید یا فریبکاری، مصطفی ملکیانما فقط با گفتوگو میتوانیم از خشونت و فریبکاری رهایی پیدا کنیم. در جامعه هر مسالهای از سه راه رفع میشود، یکی گفتوگوست، یکی خشونت و دیگر فریبکاری. اگر در جامعه گفتوگو تعطیل شود دو رقیبی که جای آن را میگیرند، خشونت و فریبکاری هستند ... [ادامه مطلب]
خواندنی ها و دیدنی ها
در همين زمينه
4 شهریور» نواندیشان دینی، نقش سودمند یا زیانآور؟ عبدالکریم سروش (بخش ششم)، جلال ایجادی 21 مرداد» نواندیشان دینی، نقش سودمند یا زیانآور؟ عبدالکریم سروش (بخش پنجم)، جلال ایجادی
پرخواننده ترین ها
» دلیل کینه جویی های رهبری نسبت به خاتمی چیست؟
» 'دارندگان گرین کارت هم مشمول ممنوعیت سفر به آمریکا میشوند' » فرهادی بزودی تصمیماش را برای حضور در مراسم اسکار اعلام میکند » گیتار و آواز گلشیفته فراهانی همراه با رقص بهروز وثوقی » چگونگی انفجار ساختمان پلاسکو را بهتر بشناسیم » گزارشهایی از "دیپورت" مسافران ایرانی در فرودگاههای آمریکا پس از دستور ترامپ » مشاور رفسنجانی: عکس هاشمی را دستکاری کردهاند » تصویری: مانکن های پلاسکو! » تصویری: سرمای 35 درجه زیر صفر در مسکو! نواندیشان دینی، نقش سودمند یا زیانآور؟ (عبدالکریم سروش- بخش هفتم)، جلال ایجادیدین خود نیز یک ایدئولوژی است و در مواردی هم که برخی آئینهای معنوی دارای ساختار کامل ایدئولوژی نیستند، ولی در آنها امکان و احتمال تبدیل به ایدئولوژی وجود دارد. دین به آسمان رجوع میدهد و ایدئولوژی به زمین و انسان اتکا میکند، ولی هر دو در افسانهسازی و ایجاد فریبندگی ذهنی انسان و تولید وابستگی روانی، یکسان هستندانسان ایرانی با تاریخ واقعی و اساطیری اش، با جغرافیا و جدال هایش، در همسایگی ها و تغییرها و ملاقاتهای ذهنی اش، پرداخته شد و در دوران اسلامی با خویشتن تاریخی فاصله گرفت و توسط ایدئولوژی دینی سامی و تسلط قدرت مهاجمان، مسخ شده و از خویشتن فرهنگی تاریخی، بیگانه شد. هویت ها همیشه سیال و متحول می باشند ولی آنچه بر ما گذشت داستانی غم انگیز است و نواندیشان دینی، از جمله عبدالکریم سروش، در این مسخ شرکت فعال داشته و بر علیه آزادی اندیشه و ایرانیت اقدام کردند. در پیش نوشتیم آقای سروش دانشگاه را بست، با نگارش آثاری خرافه گرا و غیرعلمی اذهان را تیره ساخت، اعلام کرد که دین صامت و تغییرناپذیر است و تنها مسئله جدی نوع فقه می باشد. نقش ایشان در عرصه فکری زیان آور بود ولی به او لقب «فیلسوف» دادند، حال آنکه در واقع، ایشان یک ایدئولوگ شیعه ضد فلسفه و ضد مدرنیته می باشد. یکی از بحت هایی که در میان نخبگان مذهبی شیعه و روزنامه نگاران مطلب ساز هیاهو بر انگیخت، سخنرانی عبدالکریم سروش زیر عنوان « فربه تر از ایدئولوژی» در مسجد امام صادق تهران است که نشریه «کیان» در شماره ۱۴ خود بسال ۱۳۷۲ آنرا چاپ می کند. این سخنرانی در سالگرد مرگ علی شریعتی است و در پی تصفیه حساب با او می باشد. سروش می گوید «یکی از مهمترین اهداف مرحوم شریعتی، ایدئولوژیک کردن دین و جامعه بود.»، «از نظر او بهترین شیوه ابوذرپروری، ایدئولوژیک کردن اسلام و جامعه بود.»(برگ ۱۰۲). آقای سروش در پی اثبات دین غیرایدئولوزیک است ولی در این زمینه موفق نیست و الگوی پیشنهادی او همانا جامعه ای خاموش، تبعیت از دین و رازهای افسونگرانه و ایدئولوژیک آنست. کارل مارکس ایدئولوژی را در خدمت طبقه مسلط ارزیابی می کرد و فردریک انگلس ایدئولوژی را همچون شناخت و وجدان کاذب معرفی می نمود. هانا آرنت ایدئولوژی را همزاد پدیده توتالیتاریسم تحلیل کرده و آنرا دارای تفسیر قطعی از گذشته و آینده معرفی می کند. هابرماس، لوئی التوسر، ژان باشلر، گی دوبور، ایدئولوژی را مورد نقد قرار داده و «ژوژ کانگیلم» فیلسوف و جامعه شناس فرانسوی می گوید ایدئولوژی دارای فونکسیون پلمیک و جدل است که با تصورات ذهنی در زبان سیاسی و دینی و متافیزیکی خود را بیان می کند. (ایدئولوژی و عقلگرایی در تاریخ اندیشه ها در زندگی، ۱۹۷۷). به بیان دیگر نقدهای بسیاری از متفکران نسبت به ایدئولوژی در یک نقطه به یکدیگر می رسند و آن این مطلب است که ایدئولوژی منفی بوده و ما را از واقعیت رویدادها و شناخت علمی و ابژکتیو بازمی دارد. ایدئولوژی در نازیسم افسانه نژاد برتر را مطرح کرد و در این راه جنگ و جنایات ضدبشری وسیعی ساماندهی کرد و میلیونها یهودی و غیر یهودی را کشتار نمود تا تمدن هزارساله ای بوجود آورد. در استالینیسم به نام طبقه انقلابی پرولتری میلیونها انسان به اردوگاه های سیبری فرستاده و کشته شدند. حزب استالینی بنام سانترالیسم دمکراتیک هر نظر و تفاوت فکری را سرکوب کرد تا «منافع پرولتاریا» و در واقع امتیازات بوروکراتهای قدرت طلب تامین گردد. ما در بخش مربوط به شریعتی مشخصات دین سازی ایدئولوژیکی علی شریعتی را توضیح دادیم و تمایل اسلام فاشیستی او را به تحلیل درآوردیم. در اینجا باید روشن ساخت که چه اختلافی با آقای سروش داریم. وقتی او می گوید:«ایدئولوژی وارونه نما و مسخ کننده حقیقت است.»(« فربه تر از ایدئولوژی»، برگ ۱۰۸). این حرف درست است ولی در مورد دین هم چنین است. زمانی که سروش می نویسد: ایدئولوژی دشمن تراش است و برای آن اصل، ایجاد حرکت است نه کشف حقیقت.(برگ ۱۰۷). این نیز بی منطق نیست زیرا ایدئولوژی به افسونگری دست می زند تا علیه یک طبقه یا یک نژاد، مردم بسیج شوند؛ بنابراین زمانی که دشمنی مورد هدف قرار می گیرد توده ها بطرز آسان به خشم روی آورده و علیه «دشمن» خیزش برمی دارند، این ویژگی در مورد اسلام که مسلمان را علیه دیگران تحریک می کند نیز صادق است. با توجه به مخالفت با ایدئولوژی شریعتی، آقای سروش بناگاه عصبانی شده و اعلام می کند: «هیچ ایدئولوژی ای اصلاح پذیر نیست. تنها راه اصلاح یک ایدئولوژی، اعدام آن است.»(برگ ۱۷۳). اعدام یک ایدئولوژی چگونه قابل فهم است؟ «حکم» اعدام را چه مرجعی تائید خواهد کرد؟ روشن است که اینگونه مهملات از اندیشه فلسفی بسیار دور است. حال به بقیه اعتقادات ایشان توجه کنیم. آقای سروش پس از بیان چند کلمه بظاهر معقول، به اشتباه فاحش افتاده و مواضع کاملن ضد علمی و ضدعقلانی اتخاذ می کند. او در نوشته «فربه تر از شریعت»، بطور گسترده به مارکسیسم انتقاد کرده و مارکسیسم و نازیسم را ایدئولوژیک می داند ولی بسرعت حساب ایدئولوژی و دین را از یکدیگر جدا می سازد. او می گوید دین ایدئولوژی نیست، پناهگاه است، ریسمان است، لازم است، راه است و چراغ است. عبدلکریم سروش می نویسد: «دین ایدئولوژی شدنی نیست و نه تنها این امر ممکن نیست که مطلوب هم نیست»(برگ ۱۲۵)، «دین امری رازآلود و حیرت افکن است»، «ایدئولوژی ها هریک به کارجامعه خاصی می آیند و به همین دلیل هم، دوره ای و موقت هستند...اما دین اصلا جامعه تاریخی مشخص را هدف نمی گیرد. و این مقتضای جاوانگی دین است.»(برگ ۱۲۶ تا ۱۲۸)، «دین ترازوست، چراغ است، رست و ریسمان است، نردبان است، راه است»(برگ ۱۳۰). دوم آنکه دین خود محصول انسان است. مذهب خود را آسمانی معرفی می کند حال آنکه در دل جامعه مشخصی زائیده شده است و پیامبر اسلام نیز می گوید که قرآن برای عربهاست. دین اسلام محصول جغرافیای حجاز، تاریخ خاورمیانه، آداب و عادات عرب، مقابله جوئی عرب در برابر یهود و نصارا، جنگ طلبی محمد و خلفا و پروژه های آنان می باشد. تمام کارهای تحقیقاتی و آثار متعدد اسلام شناسان جدی تاکید بر تدوین زمینی قرآن دارد. حال آقای سروش در باره پدیده دین، به جعل پرداخته و مانند آیت الله ها از دین آسمانی حرف می زند. گفته های ایشان بمعنای آن است که آقای سروش هیچ شناخت علمی و هرمنوتیک و جامعه شناسانه و تاریخی نسبت به دین و اسلام ندارد و همه گفته هایش در چارچوب اعتقادات عامیانه و پیش پاافتاده در جامعه است. آقای سروش فاقد تفکر فلسفی است، او فرد مذهبی عرفان گرا می باشد و بدون پژوهش، باعتبار عقیده دینی اش، اسلام را انیورسال معرفی می کند. اینکه یک ایدئولوژی یا دین مورد قبول مردمان دیگر قرار بگیرد امر تازه ای نیست. امروز مسیحیت در سراسر دنیا پیروان زیادی دارد، امروز در گوشه و کنار جهان افرادی هستند که از ایدئولوژی هیتلر حمایت می کنند. هنگامیکه از ارزش اونیورسال صحبت می شود منظور ارزشهای جهانشمولی است که به حقوق همه انسانها توجه دارد و برابر حقوقی همه انسانها را می طلبد و خواستار تبعیض نیست. حال آنکه اسلام دین تبعیض است و عرب را بر دیگران، مرد را بر زن، مسلمان را بر دیگران، جایگاه برتر می بخشد. دین یهود میدان عمل خود را به قوم یهود محدود می کند، تفاوت دین اسلام در این است که این دین با اعتقاد به برتری عرب و مسلمان، جهان را برده خود می خواهد. سوم آنکه ایدئولوژی اسلامی که متکی بر قرآن می باشد نه ترازوی عدالت است، زیرا طرفدار تبعیض است، نه چراغ روشنایی و خرد است، زیرا به تیرگی عبودیت انسان ختم میشود، نه نردبان ترقی است، زیرا اسلام به استبداد خلیفه و سلطان و امام و نابرابری زن و مرد منجر می گردد، نه راه رستگاری بشر است، زیرا دین محمدی به سلطه دین بر جامعه و نفی سکولاریسم و ضدیت با مدرنیته می انجامد. اسلام راه رستگاری نیست بلکه راه انحطاط است. اسلام چراغ نیست بلکه مجموعه ایدئولوژیکی است که با فریبندگی برای افراد کم دانش و بیسواد و وهم زده، بیگانگی از خود را تشدید نموده و قدرت عقل را در فضای تهیج روانی فلج می کند. دین اسلام مانند ایدئولوژی، وارونه نما و مسخ کننده حقیقت و افسونگر و راز دار است. دین اسلام در تمام زمینه ها، از جنگ و سیاست تا مناسبات فردی و زناشوئی، از زندگی در این دنیا و دنیای پس از مرگ و نیز از عبودیت انسان تا مقررات اخلاقی و حقوقی و جزائی، به یک دستگاه اعتقادی مجهز است و یک ایدئولوژی فربه و زمخت و مداخله گر بشمار می آید. برای شیعیان نه تنها قرآن و احادیث محمد بلکه مجموعه فقه شیعه و رسالات آخوندها، یک دکترین سرکوب و انضباط دهنده دینی بوده که هیچگونه عمل و فکر آزاد برای انسان قائل نیست. فضای خفقان آور ایدئولوژی اسلامی از فضای خفقانی نازیسم و استالینیسم سنگین تر است. عمامه داران به زعامت روح اله خمینی با خدعه و تزویر برای کسب قدرت، به مردم وعده بهشت دادند و بیعت آنان را طلب کردند، ایدئولوژی صدور انقلاب به غرب را مطرح نمودند و هزاران ایرانی را کشتند تا برتری ایدئولوژی اسلامی را نسبت به مارکسیسم و لیبرالیسم و دمکراسی نشان دهند، تا نشان دهند که دین اشان برتر است. تمام نخبگان شیعه ایران مانند طالقانی و بازرگان و شریعتی و سروش، سالیان درازی است که از برنامه اسلام برای جامعه اسلامی و حکومت اسلامی و فرهنگ اسلامی و عدالت اسلانی و امت اسلامی، حرف زدند و با شگردهای جدید «نوآوری» خود را بنمایش گذاشتند تا جامعه در فضا و مدار اسلام و شیعه گری باقی نگه دارند. کار ملایان و نواندیشان دینی جز پروپاگاند ایدئولوژیکی چه چیز دیگری می توانست باشد؟ آقای سروش، با تزویر و چماق، درهای دانشگاه را با حمایت آیت الله خمینی بست تا انقلاب ایدئولوژیک دانشگاهی انجام دهد و حال خود را مخالف ایدئولوژی جلوه می دهد. سراسر زندگی اجتماعی و سیاسی آقای سروش ایدئولوژی دینی بوده و تمام نوشته های او در راستای پخش خرافه ها و رازهای دینی و عرفانی بوده است. او امروز ادعای مخالفت با ایدئولوژی دارد حال آنکه تمام نوشته های شریعتی و سروش جز دین سازی و دین پروری و تبلیغ ایدئولوژی دینی چیز دیگری نیست. معتزله و عقب ماندگی عبدالکریم سروش آیا آقای سروش نوآور است؟ عبدالکریم سروش در یک مصاحبه در اردیبهشت ۱۳۸۷ اعلام می کند، « من خود را «نومعتزلی» ميدانم». ایشان که خود را نواندیش شیعه معرفی می کند، ۱۲ قرن پس از ظهور معتزلی ها و ۳۰ سال پس از جمهوری اسلامی و حمایت از آیت الله خمینی، از «نوآوری» خود خبر می دهد و بسیاری از رسانه های داخلی و خارج از کشور و بسیاری از روزنامه نگاران شیعه و روشنفکران چپ و نیمه مذهبی و جمهوری خواه و ملی گرا، گفته های او را با شوق فراوان، با لذتی شگفت انگیز و با ستایشی بیسابقه تکرار می کنند. این حیرت زدگی ناشی از یک وهم و مسخ زدگی می باشد و همگی غافل از آنکه، بقول فروغ فرخزاد، «هیچ صیادی در جوی حقیری که به گودالی می ریزد، مرواریدی صید نخواهد کرد.» در زمینه روش شناسی معتزله، نقش عقل در فهم دین است و معتزله در دنیای اسلام، شاید نخستین گروهی بود که «روش عقلی» را در تفسیر «دین» اتخاذ و تلاش کرد تا اصول دین را بر پایه استدلال و تعقّل پایهگذاری و آموزههای دینی را از طریق عقل تبیین نماید. در برابر روش تعبد و اطاعت رایج، این جریان به عنصر فکری رجوع می کند. حال این پرسش مطرح می شود که چگونه این جهت گیری قابل فهم است؟ بطور مسلم یکی از ریشه های این تمایل به عقل، فلسفه یونان است. باید یادآوری نمود که ترجمههای متون گوناگون از زبانهای یونانی، سریانی، پهلوی، سانسکریت و نبطی به عربی، که از سده دوم هجری با سرعت خیرهکنندهای رو به گسترش نهاد، زمینه ساز روش عقلانی بود. نهضت ترجمه با جمعآوری کتاب ها و رسالات در علوم گوناگون چون : طب، ریاضیات، هندسه، هیئت و فلسفه آغاز شد و بیش از یک سده ادامه یافت. در زمان عباسیان که نخبگان غیر عرب مانند ایرانیان در دستگاه دولتی نفوذ زیاد پیدا کردند و وزیران ایرانی مقام های اداری برجسته داشتند، شرایط باز تر شده و «منصور عباسی» دستور داد تا ترجمه کتابهای یونانی را آغاز کنند و گویا شهر بغداد را برای چنین منظوری بنا نهاد. باعتبار این فضای سیاسی، بخش بزرگی از آثار علمی و فلسفی جوامع متمدن که در اثر اشغال عرب در نزدیکی یا در قلمرو دولت اسلامی قرار گرفته بودند، توسط مترجمان و فرهنگیان مورد اقتباس و تقلید و ترجمه قرار گرفتند. این تمایل و روش در تمام رشتههای علمی، به ویژه در دانشهای عقلی چون ریاضیات، منطق و فلسفه نفوذ پیداکرد. بعلاوه فعالیت و شرکت متفکران معتزلی در گفتوگوهای دینی، علمی و فلسفی، با نسطوریان، یعقوبیان، یهودیان و صابئین، موجب میشد تا معتزلیان متاثر شوند. نظریهپردازان مکتب اعتزال برخلاف «اهل حدیث» بر این باور بودند که متون دینی فهم پذیرند و درک درست کتاب و سنت به وسیلة عقل تحقق مییابد، چرا که عقل انسان به او امکان دریافت «خیر» و «شرّ» را می دهد. بنابراین باعتقاد معتزله بر انسان اندیشهمند، اگر فرزانه باشد و نیروی تفکر داشته باشد، واجب است پیش از این که از شرع دلیلی برسد، او خود به خداشناسی و تحصیل معرفت بپردازد. (منابع: بوعمران، شیخ (۱۳۸۲)، «مسأله اختیار در تفکر اسلامی و پاسخ معتزله به آن»، ترجمه اسماعیل سعادت، تهران: انتشارات هرمس. اثر دیگر: محسن، نجاح (۱۳۸۵)، «اندیشه سیاسی معتزله»، ترجمه باقر صدرینیا، تهران: شرکت انتشارات علمی و فرهنگی). ضدیت سروش با مدرنیته عبدالکریم سروش می نویسد: «من به خاطر اينكه بهسنت و مدرنيته جان تازهاي ببخشم پروژه مطالعه معتزله را آغاز كردم. معتزله و مكتبشان كه از اجزاي فربه سنت هستند و بازخواني و بازانديشي و نوكردن آرا و انديشههاي آنان و انتقاد از آن ميتواند به دستاوردهاي تازهاي منتهي شود و حقيقتا راه استفاده سنت و راه خروج از سنت را توامان به ما نشان دهد. من در پروژه معتزله چنين استعدادي را ميبينم و ميكوشم از آنها بهرهبرداري كنم.»( منبع « من خود را «نومعتزلی» ميدانم») سروش ادعا دارد که می خواهد به سنت و مدرنیته جان تازه ای دهد. از مدرنیته شروع کنیم. مدرنیته با توسعه اقتصادی و مدیریت منطقی و ماشینیسم و با برآمد انسان بمثابه یک شخص دارای حقوق و استقلال فردی مشخص گشته و فیلسوفان قرن هیژدهم با مبارزه علیه دین و استبداد و تلاش برای اعتلای خردگرایی و آزادی فکری، آنرا پایه ریختند و تناور ساختند. مدرنیته از نگاه فلسفی بر ارزش عقل و خرد اتکا می کند و خدا و دین را به عقب رانده و انسان را بر سرنوشت خود غلبه می دهد و بقول هابرماس همچون پروژه ای است که انسان انسانیت خود را فراموش نکند. از نگاه جامعه شناسی مدرنیته به طبقه و لایه های جدید اجتماعی، تنظیم جامعه مبتنی بر نهادها و مشروعیت قانونی آنها و پس راندن سنت های کهنه و پس راندن دین از عرصه تصمیم گیری سیاسی و اجتماعی و حکومتداری، متکی می باشد. بطور مسلم این مدرنیته پیوسته توسط برخی متفکران مانند یورگن هابرماس، هانا آرنت، دومینیک بورگ، آلن فینکرکروت، پیرآندره تاگییف، ادگار مورن و دیگران، مورد تائید و نیز انتقاد قرار گرفته و نارسایی های دمکراتیک آن، تناقضات اجتماعی آن، تکنیک گرایی آن و غیر اکولوژیک بودن آن، به نقد کشیده شده است. مدرنیته یک روند توام با تناقض و انتقاد بوده و پیوسته ما را به مرزهای تازه از آزادی و حقوق جهت داده است. سروش می نویسد:«همانطور كه همه ميدانيم معتزله قائل به اصالت اخلاقاند. به تعبير امروز به عيني بودن ارزشهاي اخلاقي قائلند و معتقدند صرفنظر از اينكه پيامبران آمده باشند يا نيامده باشند، اخلاقيات ارزش مستقل خود را دارند. يعني عقل آدمي ميتواند بگويد چه كاري نيكو است يا نيست. خداوند احكام عقل را امضا و تاييد ميكند. يعني آن امري را كه عقل نيكو يا نكوهيده ميشمارد، خداوند هم نيكو يا نكوهيده ميشمارد. اين استقلال عقل اخلاقي از وحي براي من بسيار مهم بود.»(همانجا) پس تا کنون فهمیدیم که سروش به معتزله علاقه دارد و راه آنان را امکانی برای خروج از سنت می داند و بعلاوه معتزله اخلاق را مستقل دانسته و تابع عقل آدمی می داند و این استقلال عقل اخلاقی برای سروش مهم است. آیا پیگیری در فکر و رفتار سروش وجود دارد؟ آیا او به استقلال عقل و اخلاق اعتقاد دارد؟ نخیر، زیاد خوشبین نباشید. «براي تجربه حظ قوي و فربهي قائلم و معتقدم بسياري از احكامي را كه بايد به تجربه معلوم كرد نبايد به تيغ فلسفه سپرد. اشاعره به گمان من به لحاظ تجربهگرايي نيرومندتر از معتزله هستند... من در آراي معتزله گاهي دفاع از پيشيني بودن عقل را به شكل افراطي ميبينيم كه نميپسندم و تجربهگرا بودن اشاعره را بيشتر ميپسندم.»(همانجا) برای ایشان که می گوید تجربه گرا می باشد احکامی وجود دارد که نباید به «تیغ فلسفه» سپرد. منظور احکام چیست؟ تیغ فلسفه چیست؟ چرا سروش بناگاه از معتزله دور و به سوی اشاعره یعنی حریفان آنها نزدیک می شود؟ دفاع معتزله از پیشینی بودن عقل بشکل افراطی یعنی چه؟ یکی از ویژگی های برجسته آقای سروش اپورتونیسم و فقدان شفافیت فکری و ناروشنی مفاهیمی است که او بکار می برد. هر لحظه شما باید در انتظار تفسیر جدید از فکر و واژه سروش باشید. هرگز به کار تولید نوشتاری و گفتاری او نمی توان اعتماد کرد. انتخاب واژه های نامفهوم، از شاخه ای به شاخه دیگر پریدن، معلق زدن در واژه ها و معنای آنها، از مشخصات فکری مذهبی ها و نواندیشان شیعه است. در یک جمله سروش از معتزله دفاع می کند و بلافاصله در جمله بعدی به معتزله انتقاد شدید نموده، آنها را افراطی در عقل دانسته و تجربه گرایی اشاعره را مورد دفاع خود قرار می دهد. گویا معتزله فاقد جنبه تجربه گرایی بودند، گویا تجربه گرایی و آمپریسم ارزش برجسته یگانه است. سروش سردرگمی اعتقادی و احساسی دارد و در پایان گفتارش یک پرسش می ماند که او بالاخره معتزلی است یا طرفدار اشاعره می باشد و آیا او طرح خود برای متحول کردن سنت را با افکار معتزله می خواهد یا با مشی فکری اشاعره میسر می داند. سروش ثبات فکری و منطق سامان یافته ندارد و به همین لحاظ گیج است. بعلاوه او تاکتیکی سخن می گوید، او فاقد دانش جدی است و به همین دلیل تناقض گویی نتیجه رفتار روانی او می باشد. در بخش های دیگر نوشته خواهید دید که او مخالف استقلال عقل و اخلاق است، او فردی مذهبی و توهم گراست. سروش می نویسد:«من در همين جا هم خود را «نومعتزلی» ميدانم. معتقدم قرآن مخلوق خداوند است. اين را معتزله هم گفتهاند. اما ميتوان يك قدم هم پيشتر آمد و گفت معناي آنكه قرآن مخلوق خداوند است آن است كه قرآن مخلوق پيامبر اسلام است. اين قدم را معتزله به صراحت برنداشتهاند اما من معتقدم لازمه مكتب و مذهب آنها است.»(همانجا) سروش می نویسد:«علاقه من به مولوي علاقه فكري است...(مولوی) احساس ميكند فيلسوفان مغازهاي در برابر مغازه انبيا بازكردهاند و راه نزديك به خدا را دور كردهاند.....مولوي فيلسوفان را به كساني تشبيه ميكند كه ميدوند اما با اين دويدن به جاي آنكه به خدا نزديكتر شوند از او دور ميشوند. دوم آنكه فيلسوفان با تاكيد بر تحليلهاي عقلاني آدمي را از تجربههاي روحاني دور و غافل ميكنند. چشم بينش را ميبندند و چشم دانش را ميگشايند. اين است سر اينكه مولوي گاه با فيلسوفان و معتزليان فلسفيمشرب مخالفت ميكند...مولوي ميگويد كار من سقايي و آب رساندن به تشنگان تجربههاي معنوي است. نميخواهد خود و آنها را در مناقشات كلامي درگير كند. آنچه از مولوي براي من جذاب است اين بينش فراخ و گشوده او به عالم است و تجربههايي كه در جهانشناسي و خداشناسي و انسانشناسي داشته است.»( « من خود را «نومعتزلی» ميدانم») یکم اینکه آقای سروش طرفدار مولوی است و راه عرفانی مولوی برتر از هرچیز است و بی دلیل نیست که ایشان فعالانه در «مدرسه مولانا جلال الدین» درس عرفان می دهد. اینکه فردی به ادبیات ایران و شعر و بینش مولوی علاقه داشته باشد امر بسیار پسندیده ای است. ولی بظاهر آقای سروش راهی برای رسیدن به مدرنیته و مسائل امروز جستجو می کرد. او می خواست جانی تازه به مدرنیته بدهد و با توجه به این امر به عقل گرایی معتزله علاقه نشان داد. بی ثباتی فکری و عمق اعتقاد دینی و عرفانی و ملاحظات مالی و اجتماعی سروش هرگز اجازه نخواهند داد تا ایشان نوآور واقعی باشد و بندها را بگسلد. آقای سروش به فلسفه علاقه ای ندارد و فاقد روش خردمندانه عقل گرایی است، به همین خاطر در مدار دین و فضای شیعه و عرفان پرسه می زند. دوم اینکه بنظر او نیز فیلسوفان دکانی باز کرده و در حال دواندن انسانها می باشند و نتیجه دواندن انسانها جز دوری از خدا چیز دیگری نیست، بنابراین تحلیل های عقلانی که کار فیلسوفان می باشد انسان را از تجربه روحانی و خداپرستی و شیدایی نسبت به آسمان دور می کند. آقای سروش فعالیت فلسفی را به دکان تشبیه می کند و این این بیان بی مهری او نسبت به فلسفه است. در طول تاریخ راه فلسفه از راه دین جدا بوده و آنجا که بهم رسیده و امتزاج صورت گرفته، فلسفه باخته است. رشد و اعتلای فلسفه و نیز توسعه دانش در گرو مبارزه فکری علیه دین و باورهای آسمانی و خرافه آمیز رایج در جامعه است. معتزله راه قطعی فلسفه را در پیش نگرفته بود بلکه تمایل به عقل نشان می داد و عقلانیت را بر تعبد و اطاعت کورکورانه ترجیح می داد و دگم قرآن ازلی را به زیر سئوال برد. همین تمایل عقلی در تاریکی جامعه همیشه توسط مدافعان دین سرکوب شده و امروز هم نواندیش شیعه بجای پیروی از این عنصر عقلی، به فلسفه و استدلال خردگرا پشت می کند. بنابراین انتظاری نمی توان داشت که این نواندیشان به سوی دمکراسی سکولار و آزادی کامل و روحیه نقد روشنفکرانه علاقه ای داشته باشند. در یکی از سخنرانی های عبدالکریم سروش در سال ۱۳۹۳ خورشیدی در «مدرسه مولانا جلال الدین»، می گوید: سبک زندگی مناسب آنست که خدا از صحنه بیرون نرود و آدمی هرچه بیشتر خدا را حس کند زیرا در این حالت زندگی اش مثبت تر است. او می افزاید «خدا از همه چیز به ما نزدیک تر است و خیلی هم عزیز است و این موجود عزیز را نمی توان نامش را بی ادبانه بدون شروط لازم بر زبان آورد.» سروش سپس می گوید بشیوه تاویل به حرف قرآن وارد بشوید تا حقایق پنهان آشکار شود، و «وقتی از عقل به عشق می رسید حق بازگشت ندارید.».( همان سخنرانی) آقای سروش پیامبر گمراهی هاست. ایشان در مطالعه ای که در باره معتزلی آغاز نموده نه تنها به آنها وفادار نیست و روش عقلی را در پیش نگرفت. بعلاوه با اصرار برای عرفانگرایی و نزدیکی با الله و دین، عوامل ذهنی ضدخرد را افزایش می دهد. بحث بر سر نفی ادبیات عرفانی مولوی و نیاز معنوی اشخاص نیست. بحث بر سر نقش منفی یک نواندیش دینی است که کهنه فکر است و برای رهائی فکر و آزادی اندیشه گام برنمی دارد و بلکه تلاشش میخکوب نمودن ذهن انسان به آسمان و قرآن است. ایشان بجای اینکه از فلسفه مدرنیته بگوید و دستاوردهای جامعه روشنفکری و علمی و دانشگاهی در غرب را به ایران بشناساند، بیشتر دقت خود را بکار می گیرد تا ایرانیان را به عرفان و دین سامی شیعه دعوت کند. ایرانیان که خود گرفتار از خودبیگانگی دینی بوده و از هستی خودمختارانه خود محروم هستند و آداب و رسوم ضد خرد مانند محرم و عاشورا و رمضان و سینه زنی و زنجیر زنی و نذر مذهبی را در میان خود رایج نموده اند، امروز بعلاوه نه تنها زیر حکومت دینی قرار دارند بلکه دارای نخبگان نواندیش شیعه هستند که مرتب آنان را به خداپرستی و شیعه پرستی و الله عزیزشان دعوت می کنند. کشور ما به آموزش فلسفه و گسترش علم و نقد جامعه شناسانه از دین و خروج از قرآن نیازمند است، ولی نخبگان شیعه با حمایت فرصت طلبان چپ و جمهوری خواه و راستگرا و ملی گرا به پخش خرافه مشغول هستند و یک لحظه از فعالیت «مقدس» خود دست نمی کشند. البته تمام فرصت طلبان حامی نیز خود، ازخودبیگانه بوده زیرا فرهنگ باستانی و خردگرائی و حقوق برابری و آزادی تفکر و اندیشه برایشان بی اهمیت است. کافی است تا شما به دین سامی انتقاد کنید بناگاه آنان برافروخته شده و برای «ناموس معنوی» خود برمی خیزنند. در برابر هزاران کتاب خرافه و جعل سازی دینی سکوت می کنند ولی در برابر یک خط انتقاد به قرآن و پیامبر سامی و طرفداران شیعه گری برآشفته می شوند. این واکنش ناشی از خودبیگانگی آنان و پشت کردن به امر فلسفه و اصل آزادی اندیشه و نقد است. بعنوان نمونه این فرصت طلبان یک خط در نقد کلینی و مجلسی و رسالات آیت الله ها و رسالات نواندیشان دینی مانند آقای سروش ننوشته اند، ولی ادعا دارند که مدافع امر روشنفکری هستند. آیا روشنفکری که در مکتب فلسفه مدرنیته رشد کرده، می تواند در برابر پریشان گوئی های زیان آور نخبگان شیعه سکوت کند؟ نهراسیم، ما باید خدا را از میدان بازی اجتماعی بیرون کنیم و بدانیم که نفی الله و ناباوری ارزش بزرگی بشمار می آید. انسانها به فرهنگ شخصیتی و به بازی مستقل نیازمند می باشند، انسانها به معنویت آرامش بخش نیازدارند، انسانها به عشق زمینی، عشق به تن، عشق به احساس، عشق به زیبایی نیازمند هستند، و انسانها براحتی می توانند درک کنند که برای عشق، لازم نیست عقل را از خانه بیرون کنیم. تیره روزی ایرانیان هزار و یک دلیل دارد، ولی یکی از دلایل اساسی، دین اسلام شیعه است، دینی که در تناقض با عشق و خردگرایی است. (نقد عبدالکریم سروش ادامه دارد). جلال ایجادی ــــــــــــــــــ Copyright: gooya.com 2016
|