جمعه 27 شهریور 1394   صفحه اول | درباره ما | گویا

گفت‌وگو نباشد، یا خشونت جای آن می‌آید یا فریبکاری، مصطفی ملکیان

مصطفی ملکیان
ما فقط با گفت‌وگو می‌توانیم از خشونت و فریبکاری رهایی پیدا کنیم. در جامعه هر مساله‌ای از سه راه رفع می‌شود، یکی گفت‌وگوست، یکی خشونت و دیگر فریبکاری. اگر در جامعه گفت‌وگو تعطیل شود دو رقیبی که جای آن را می‌گیرند، خشونت و فریبکاری هستند ... [ادامه مطلب]


پرخواننده ترین ها

گذر از خودسازی به خودشناسی٬ گفتگو با سروش دباغ

سروش دباغ
این الگوها کاملاً با آنچه که پیش از انقلاب نام خودسازی انقلابی به خود گرفته بود، تفاوت بین و بارزی داشته است. من اخیرا دوره ۱۶ جلسه‌ای بازخوانی آثار مجتهد شبستری را به پایان رساندم که فایل‌های صوتی این جلسات بر روی سایت من قرار دارد.

تبليغات خبرنامه گويا

advertisement@gooya.com 


خودسازی و تهذیب نفس نزد روشنفکران در گفت‌وگو با سروش دباغ

محمد حامد سلیمان زاده. ایران فردا / از مهم‌ترين مسائل قابل شناخت در نظام هستي، شناخت خود انسان است. انسان پيش از آنکه به شناسايي جهان پيرامون خود بپردازد و در صدد يافتن خوبي‌ها و بدي‌هاي آن برآيد، مي بايست كه خود را بشناسد و گنج‌هاي ارزشمند نهفته در نهاد خود را کشف نمايد و آنها را در نهايت کمال خود تعالي بخشد. "خودت را بشناس"، اين كلام نام آشناي سقراط را از طليعه نخستين صفحات دفتر معرفت و انديشه سراغ داريم و با آن اُنسي خاطره انگيز برقرار كرده ايم. آنجا كه طنين خودشناسي و توصيه به شناخت خويش، آدمي را متوجه توجه به مساله اي مهم مي كرد و نشان از آن داشت كه آدمي از حقيقت وجودي خود بي اعتنا نبوده و همواره بدان مي انديشيده است. از آن رو كه خودشناسي، مرز و جغرافيا نمي شناسد و به مثابه ي دغدغه اي سيال و فعال در میان کنش های فکری در جريان بوده و است، سراغ از اهميت اين مهم و كوشش هاي مرتبط به آن در دوران جديد گرفته ايم و از  دكتر سروش دباغ، روشنفكر و پژوهشگر ايراني حوزه دين، فلسفه و ادبيات ، از نسبت اين موضوع با كار و بار روشنفكرانه پرسيده ايم و با او به گفتگو نشسته ايم. مشروح اين گفتگو به شرح زير مي آيد:


به عنوان سوال نخست بفرمایید که سابقه بحث از خودسازی و تهذیب نفس نزد جریان‌های روشنفکری مذهبی ـ دینی به چه زمان بازمی‌گردد؟

در میان نواندیشان دینی مرحوم دکتر شریعتی کتابی تحت عنوان «خودسازی انقلابی» دارد. ایشان در آن کتاب دقیقاً از همین‌ترمینولوژی استفاده کرده‌اند. افزون بر شریعتی، در دهه‌های ۳۰ و ۴۰ و ۵۰ شمسی، گفتمان چپ اعم از چپ دینی و غیر دینی، بر قصه خودسازی باطنی به معنای تهذیب نفس با انگیزه‌ها و غایت‌های متفاوت انگشت تاکید نهاده بودند. در میان مبارزان و انقلابیون چپ نیز قرار بر این بود که شخص برای مبارزه آماده باشد و هدف هم این بود که بر حکومت وقت فائق بیایند و آن را به زیر بکشند. به همین سبب پاره‌ای از سیاسیون هم چه با پیشینه ‌تربیتی دینی چه غیردینی که مشغول به کار سیاسی بودند به خود سختی می‌دادند به این معنا که بدن را برای شکنجه‌های احتمالی آتی آماده کنند تا به طور کلی دربند جسم نباشند. مرادم این است که بیان کنم زمینه خودسازی به این معنا، در فضای روشنفکری و سیاسی دهه‌های پیشین خصوصاً پیش از انقلاب، بروز و ظهور داشت. با این فضا بود که مرحوم دکتر شریعتی نیز بی‌جهت نام کتاب خود را خودسازی انقلابی ننهاد و کوشید که از خودسازی و بازگشت به خویشتن و بهره جستن از سنت ستبر دینی معنوی به هر میزانی که بود، در راستای این هدف بهره بگیرد. اگرچه که مفهوم «بازگشت به خویشتن» وی مفهومی مبهم بود اما به هر حال انتهای مفهوم خودسازی، طنین انقلابی ـ سیاسی در آن دهه‌ها داشت. اگر شریعتی یا پاره‌ای از رهبران سازمان مجاهدین خلق از این تعبیر خودسازی استفاده می‌کردند، تماماً ناظر به این سویه‌های اجتماعی و سیاسی این مفهوم بود که به کار می‌بردند.

در باب مرحوم دکتر شریعتی، البته که قصه بیش از این است و باید مساله را بیشتر از این و به صورت جامع‌الاطراف دید. من طی مقالاتی که در باب کویریات ایشان از جمله مقالات «می‌باش چنین زیر و زبر» و «هبوط در هیچستان» نگاشته‌ام، از سویه‌های مختلف و دغدغه‌های اگزیستنسیل (وجودی) شریعتی نیز پرده برداشته‌ام و کوشیده‌ام تا آن را به قدر مقدور تبیین نمایم. انصافاً قصه تنها معطوف به انقلابی‌گری و حرکاتی شبیه به این نبود و ایشان یک خلوتی داشت و این خلوت از دغدغه‌های وجودی پر می‌شد و وقتی که پای در جلوت می‌گذاشت، البته که آن روح عصیانگر و انگیزه‌ای که جهان را زیر و زبر کند، در او قوت می‌گرفت و از این حیث البته تحت تاثیر اقبال لاهوری بود. هرچه که بود نوعی عرفان عصیانگرایانه با سویه‌های اجتماعی ـ سیاسی مد نظر او بود. اما وقتی که در خلوت با خود می‌اندیشید و دغدغه‌های خود را رصد می‌کرد، آن بی‌تابی‌های وجودی او سر بر می‌آورد؛ آن خودسازی، بیشتر ناظر به گفتمان دهه چهل و پنجاه است که شریعتی نیز به اقتضای فضای گفتمانی آن دوران حرکت می‌کرد و خودش هم در شکل‌گیری این نوع گفتمان نقش موثری داشت و این‌گونه بود که از «خودسازی انقلابی» سخن به میان آمد و این ُبعد از مفهوم خودسازی بیشتر پر رنگ بود. وقتی سراغ سازمان‌های چریکی آن زمان هم می‌رویم، به خوبی متوجه می‌شویم که آنان هم از خودسازی همین معنا را مراد داشتند، اما آن را در خدمت مقاصد سیاسی حزبِ متبوع خود قرار داده بودند.

بعد از انقلاب البته قصه به گونه‌ای که من می‌فهمم، به کلی تغییر کرد. البته در دهه‌های اولیه پس از انقلاب به دلیل جنگ ایران و عراق، فضا هنوز رنگ و بوی انقلابی‌گری دارد؛ به نحوی که فضای اجتماعی ـ اقتصادی جامعه و مسائل دیگر مردم به کلی تحت‌الشعاع این مساله قرار دارد. پس از پایان جنگ و روی کار آمدن دولت آقای هاشمی و قصه سازندگی، نوعی لیبرالیسم اقتصادی در دستور کار دولتمردان و کارگزاران سیاسی قرار گرفت و قصه متفاوت شد. می‌توان گفت که از آن پس، مفاهیم ساخت‌وساز و توسعه بدل به ارزش محوری شد و طی آن، خودسازی به معنای اولیه آن که پیش از انقلاب حاکم بود، رو به تاریکی رفت؛ ولی می‌توانیم بگوییم که در دهه ۶۰ صورت دیگری به خود گرفت و در میان روشنفکران هم منادیانی با خود داشت. کسانی که از کاربرد خودسازی، رفته‌رفته بر مفهوم خودشناسی انگشت تاکید می‌نهادند و در دهه‌های اخیر نیز این قصه رو به تزاید و تضاعف بوده است و فی‌المثل امروزه نیز تاسی به سنت عرفانی ما، از همین حیث مد نظر پاره‌ای از نواندیشان ما بوده است؛ اینکه ما از خودسازی که سخن به زبان می‌آوریم در واقع، مراد همان خودشناسی است و خودشناسی هم با مبادی و مبانی انسان‌شناختی عجین است و از آنجاست که باید آغازید. این که فی‌المثل مولوی می‌گوید: «در زمین مردمان خانه مکن/ کار خود کن کار بیگانه مکن». یا آنجا که می‌گوید: «می‌گریزم تا رگم جنبان بود/ کی فرار از خویشتن آسان بود/ نه به هند است ایمن و نه در ختن/ آنکه خصم اوست سایه خویشتن».

به این معنا، تاکید بر مواجه شدن با خود و عریان شدن در برابر نقاط قوت و ضعف خویشتن و از پی آن روان شدن است. این نگاه البته بعدها در دهه هشتاد و نود با ادبیات روان‌شناسی و آیین‌هایی چون یوگا در بین انسان‌هایی که دغدغه‌های معنوی داشتند، پی گرفته شد.

به دوران بعد از انقلاب اشاره کنم. اگر بخواهم از میان اندیشمندان پس از انقلاب نام ببرم، عبدالکریم سروش که تحت تاثیر مولانا در همان سال‌های ابتدایی پس از انقلاب، کتاب «ما در کدام جهان زندگی می‌کنیم» را منتشر کرد (و بعدها نیز این جزوه کوچک در کتاب «ایدئولوژی شیطانی» نیز منتشر شد) بحث خودشناسی را پی گرفت. تعبیر «ما در کدام جهان زندگی می‌کنیم» در واقع نوعی تفطن دادن به خودها یا من‌های مختلف ما بود و نوعی خودسازی از طریق خودشناسی و به تبع آن، زدودن بیگانه‌ها و کژی‌ها و رذائل. ادامه این بحث را سروش در زمینه و سیاقی دینی، در کتاب «اوصاف پارسایان» پی می‌گیرد اما می‌توان فهمید که آن مبحث در این کتاب نیز، از سویه‌های سلوکی خودشناسانه و خودکاوانه و خودسازانه نیز بی‌بهره نبوده است.

بعدها شما در آثار مصطفی ملکیان نیز این مساله را می‌بینید. می‌بینیم که در اواخر دهه هفتاد و اویل دهه هشتاد نیز این صنف مباحث خودکاوانه ـ خودشناسانه نیز در آثار ایشان پر رنگ است. نوشته «خود را بشناس» یکی از عناوین مقاله ایشان است و تاثیر سنت معنوی دینی ما که البته اختصاص به دین اسلام هم ندارد، در آثار ایشان نمود بارزی دارد و در جای جای آثارشان مشهود است. به خوبی می‌توان فهمید که ما هرچه جلوتر آمدیم، این مساله جایگاهش را بیشتر در میان آراء نواندیشان ما گشود و زمینه‌های ایجاد شده آن از قبل، به صورت دیگری ادامه یافت و رفته رفته آن گفتمان انقلابی پیشین به مُحاق رفت.
جناب مجتهد شبستری هم می‌توان گفت که از منظر دیگری به مساله خودسازی نظر داشته است. آنجا که بحث از احوالات اگزیستنسیل (وجودی) و معنا بخشیدن به زندگی، در دهه‌های اخیر نزد ایشان در محوریت قرار داشته است. در گفتگویی با ایشان در اواخر سال ۹۲ شمسی که تحت عنوان «در جست و جوی معنای معناها» منتشر شده است، بحث از معنابخشی و معناکاوی زندگی از مهم‌ترین دل‌مشغولی‌های ایشان بوده است که دقیقاً می‌توانید آن مباحث را به مساله خودسازی و خودشناسی نیز تعبیر کنید و از آن این مفهوم را استخراج کنید.

چنانکه می‌بینید، این الگوها کاملاً با آنچه که پیش از انقلاب نام خودسازی انقلابی به خود گرفته بود، تفاوت بین و بارزی داشته است. من اخیرا دوره ۱۶ جلسه‌ای بازخوانی آثار مجتهد شبستری را به پایان رساندم که فایل‌های صوتی این جلسات بر روی سایت من قرار دارد. در برخی از این جلسات، کوشیده‌ام به گواه آثار ایشان، آنجا که اشاراتی به مساله احوالات وجودی آدمی و قصه خود و همچنین داستان معنابخشی به زندگی مطرح کرده‌اند، توضیحاتی را مطرح کنم. با ارزیابی زمینه‌های مباحث افرادی چون شبستری، سروش، ملکیان به نیکی در می‌یابیم که گفتن از خود و خودشناسی، با آنچه که فی‌المثل مدنظر شریعتی، طالقانی و گروه‌های سیاسی چپ بود فاصله زیادی داشت.

به نظر می‌رسد سنت فلسفی آلمان و فلاسفه‌ای با مشرب چپ، بیش از سایر صنوف فلسفه‌ورزی دل‌مشغول احوالات خودشناسی و قصه خود بوده‌اند. مشخصا می‌بینیم که گفتمان اصالت نزد هایدگر و دیگر فیلسوفان قاره‌ای، از قضا درگیر این مساله بوده است و این مفهوم در جهان‌بینی آنان پر رنگ‌تر از مسائل دیگر جلوه کرده و نسبت بیشتری با مساله خودسازی برقرار کرده اند. این طور نیست؟

درست است اما بسته به اینکه شما این مساله را با چه مساله دیگری قیاس بگیرید متفاوت است. اگر مرادتان در مقایسه با فلسفه تحلیلی است، همین‌طور است؛ چرا که توسعاً مباحث خودشناسی و اگزیستنسیل، در سنت فلسفه تحلیلی زیاد به بحث گذاشته نشده است. اما اگر با سنت عرفانی و میراث معنوی خودمان قیاس کنید، خواهید دید که ما ریشه این مساله را در آنجا می‌بینیم و مباحث خودشناسانه و خودکاوانه، آنجا نیز تفصیلاً به بحث گذاشته شده است. از اینجاست که می‌بینیم کسانی هم که لزوماً با سنت فلسفی آلمان آشنایی نداشته‌اند، اما از سنن عرفانی و معنوی ما بهره جسته‌اند، دقیقاً دل‌مشغول همین مسائل بوده‌اند.

با توجه به زیست روشنفکران در جهان جدید، میان خودسازی مدنظر روشنفکران با آنچه در سنت اسلامی ـ عرفانی ما به عنوان تهذیب نفس شناخته می‌شود، چه نسبتی برقرار است؟

پاسخ‌ها به این سوال می‌تواند متفاوت باشد؛ بنده قاعدتاً باید از دریچه نظرگاه و عقیده خود بدان نگاه کنم. اینجا از تعبیر قدما استفاده می‌کنم و بین این دو، نسبت و رابطه «عموم و خصوص من وجه» را برقرار می‌دانم. به این معنا که برخی از مولفه‌های خودسازی مدنظر نواندیشان در جهان جدید با مولفه‌ها و معیارهای خودسازی در سنت عرفانی ما مشترکند در عین اینکه با یکدیگر وجه افتراق نیز دارند. به عنوان مثال همین قصه «خود» که بحث ما راجع به آن در جریان است؛ در این خصوص ما وقتی به میراث عرفانی خود رجوع می‌کنیم، انصافاً از این حیث امروز هم سخنان بسیاری از آن مباحث برای شنیدن وجود دارد که می‌توان از آن منابع استخراج کرد و در این دوران نیز به کار گرفت. نکاتی که فی‌المثل مولانا در باب خودشناسی و خودکاوی آورده است، امروزه نیز قابل استفاده و درخور توجه است. خود من طی سلسله مباحثی که ظرف سه سال اخیر تحت عنوان «پیام عارفان برای زمانه ما» در تورنتو داشته‌ام، اشارات زیادی کرده‌ام که حقیقتاً عارفان برای دوران ما نیز سخنان شنیدنی و قابل‌اعتنا داشته و دارند. مرادم این است که عرض کنم می‌توان در دل همین جهان «راززدایی‌شده» امروزی به تعبیر ماکس وبر نیز، سراغ از این نکات خودشناسانه گرفت و از آن‌ها استفاده کرد.

می‌توان روایتی از عرفان یا سلوک عرفانی را سراغ گرفت که فصل مشترکی با سنت عرفانی گذشته داشته و فصل مفترقی هم دارد. مثلاً می‌توان آن متافیزیک ستبر که در سنت گذشته به کار رفته است را لزوماً در نظر نگرفت، اما از نکاتی که در باب خودشناسی و احوالات آدمی مثل خشم، طمع و کنترل زبان مطرح شده، بهره جست و آموزه‌های مرتبط با آن‌ها را امروزه در بحث خودشناسی به کار گرفت. از سوی دیگر، مساله معطوف شدن به دیگری از نکاتی است که به نحو نظام‌مند در سنت گذشتگان ما مورد تاکید قرار نگرفته است و این از وجوه افتراق است. من سعی کرده‌ام با تاکید بر آنچه در برخی از نوشته‌های مسیحیان یا پاره‌ای از متفکران اگزیستانسیالیست معاصر مثل گابریل مارسل یا دیگران آمده است، به نحوی نظام‌مند به این مساله بپردازم. به هر حال مرادم این است که به‌زعم من، می‌شود از مابه‌الاشتراک و مابه‌الافتراقی میان مقوله خودسازی در نظرگاه نواندیشان و آنچه در سنت عرفانی ما تحت عنوان تهذیب نفس آمده، سراغ گرفت.

در پاره‌ای از نوشته‌هایم که از مفهوم «سالک مدرن» استفاده کرده‌ام و مصادیقی چون علی شریعتی، سهراب سپهری، داریوش شایگان و اقبال لاهوری را برای آن مفهوم بر شمرده‌ام، دقیقاً مراد به همین مساله دارم. یعنی کسانی که اُنسی با سنت گذشته ما داشته‌اند و در عین حال، دغدغه‌های معنوی پررنگی نیز داشته‌اند. بنابراین و با این توضیح، می‌توان از فصل مشترکی سراغ گرفت و سپس به بازخوانی و بازسازی انتقادی آن مواریث عرفانی و معنوی همت گمارد. احیاناً کسانی هم در دل جهان مدرن زیست می‌کنند، در همین مساله مهم با گذشتگان تفاوت منظر داشتند؛ چرا که گذشتگان با علم و فلسفه جدید آشنایی نداشتند. اینها آن نکات افتراقی مساله است در عین اینکه مشترکات زیادی هم میانشان برقرار است. نفس پرداختن به خود و اهمیت دادن به مقوله معنابخشیدن به زندگی، تفقد احوال باطن، خود را جدی انگاشتن و در مقابل خود عریان شدن و بند از بند و تار از پود خویش گشودن بدون در نظر گرفتن آن متافیزیک ستبر عرفانی، از نکات اشتراک پرداختن به این مفهوم نزد نواندیشان و سنت عرفانی اسلامی ما بوده که امروزه نیز جاری و ساری است. روایت خودم را از این مساله مورد پرسش شما، در هفت مقاله تحت عنوان «طرح‌واره‌ای از عرفان مدرن» نگاشته‌ام که سه شماره از آن در کتاب در «سپهر سپهری» به طبع رسیده است و چهار شماره بعد نیز در کتاب «فلسفه لاجوردی سپهری» در انتظار اخذ مجوز است.

آیا خودسازی روشنفکران بنا بر جایگاه آن‌ها به عنوان روشنفکر، اهمیت و ضرورتی دارد؟

اگر مرادتان در خصوص سلوک شخصی آنان است، طبیعی است که روشنفکران نیز مثل بقیه آدمیان می‌توانند دل‌مشغول این مساله باشند. بله اگر به این مسائل پرداخته باشند، البته که بهتر است اما لزوماً ضرورتی ندارد. یعنی چنانچه روشنفکری در میان مباحث و پروژه خود جایی را به این موضوع اختصاص نداده باشد، نمی‌توان پروژه و تلاش او را داخل در فعالیت روشنفکرانه ندانست؛ اگرچه اگر باشد به مراتب بهتر است. بدیهی است که انسان حلیم‌تر، خودشناس‌تر و خودشناسانه‌تر، در عمل هم بهتر می‌تواند نقش موثرتری در تحکیم مناسبات میان انسانی و هر حوزه دیگری که به آن وارد می‌شود، ایفا نماید؛ اما اگر چنان نبود هم، عیاری از پروژه کاری وی کاسته نخواهد شد. این مساله درست شبیه به این است که شما سوال کنید آیا یک دولتمرد، الزاماً باید واجد چنین صفاتی باشد و توجهی به این مساله کرده باشد؟ خب البته که اگر این مساله را در خود پرورده باشد و جزو دغدغه‌هایش بوده باشد بهتر است، اما اگر نباشد هم خللی در وظایف و امور مربوطه به او وارد نخواهد آمد؛ چرا که او قرار است عموم کارهایش را در مواجهه با انسان‌های متوسط انجام دهد و لزوماً به دنبال این مساله نیست که اخلاق را به نحو عمومی در مردم سراغ بگیرد. عموم آدمیان، آدمیان متوسط هستند. به تعبیر حافظ: «دوش رفتم به در میکده خواب‌آلوده/ خرقه‌ تر، دامن و سجاده شراب‌آلوده».

عموم آدمیان، خرقه ‌تر و دامن و سجاده شراب‌آلوده دارند و متوسط‌الحال هستند. به بیان دیگر، انسان فضیلت‌مند که آکنده از فضائل اخلاقی باشد، در اینجا محوریت ندارد و ما می‌توانیم از روشنفکران در این عرصه‌ها نیز الزاماً تصور نخبگان اخلاقی نداشته باشیم. اینان نیز مانند سایر آدمیان، انسان‌های متوسط‌الحالی هستند که هریک در حوزه‌های مختلف علوم انسانی کسب تخصص کرده‌اند و ناظر به تحولاتی از جامعه سخن می‌گویند. سخن بر سر این نیست که نباید به فضیلتی اخلاقی آراسته باشند و نباید نسبت به سایر آدمیان تفاوت نداشته باشند بلکه سخن بر سر لزوم یا عدم لزوم آن است. اگر به این مساله خودسازی هم که بر آن انگشت تاکید رفت اشاره کرده باشند و آن را پرورده باشند، بدیهی است که بهتر بوده و نتیجه بهتری دارند اما اگر نبود هم، خلل در این مساله مخل کار و بار روشنفکرانه نیست. امروزه در اخلاق و سیاست مدرن، اوصاف شخصی و رذائل احتمالی اخلاقی را در داوری سیاسی و اخلاقی دخالت نمی‌دهند و عموماً به بحث بیشینه شدن فایده و کم شدن درد ورنج آدمیان برای اکثریت مردم تاکید دارند. شاهد این مساله نیز رشد جانب اخلاق فایده‌گرا و ‌ترجیح منافع ملی و همه‌شمول نسبت به دیگر مسائل است. شما همین قاعده را می‌توانید در خصوص روشنفکران منشا اثر بدانید؛ اینکه اگر به قصه خودسازی پرداخته باشند، بهتر است، در غیر این صورت، مانع و رادعی در راه نظریه‌پردازی و مشارکت آن‌ها در بحث‌های سیاسی و اجتماعی ایجاد نخواهد شد.

آیا خودسازی و تهذیب نفس روشنفکران در صورت اعتبار دادن به آن از سوی آنان می‌تواند جنبه اجتماعی یافته و اثر جمعی داشته باشد یا امری است که صرفاً در حیطه شخصی افراد تعریف می‌شود؟ در همین رابطه، خودسازی روشنفکران چه تاثیری بر زیست اخلاقی و عمل اخلاقی جامعه می‌تواند داشته باشد؟

بله البته که می‌تواند اثر جمعی نیز بر آن مترتب باشد. علی‌الخصوص اینکه اگر کسی اصولاً یک الگوی اخلاقی یا یک مثل اخلاقی باشد، مثل کانت. اما اگر کسی واقعاً دل‌مشغول جمعی کردن و پیاده‌سازی همه‌شمول فضائل اخلاقی باشد، می‌تواند سراغ اخلاقیون برود و لزوماً نباید آن را در روشنفکری سراغ بگیرد و از آن حتماً نشر این مساله را طلب کند. انتظار اینکه روشنفکر چنین اقدامی را انجام دهد باید با کار و باری که او دارد تنظیم شود و اگر معیار ما همان انسان متوسطی باشد که عرض کردم، ضعف پرداختن به مسائل اخلاقی نه الزاماً در طبقه روشنفکر که در سایر صنوف نیز دیده می‌شود. حال آنکه ممکن است لزوماً، آنان هم عهده‌دار پرداختن به این مساله نبوده و نباشند. می‌خواهم عرض کنم که انتظارات از روشنفکری نیز مانند سایر صنوف، باید مطابق با کار و باری باشد که او بر عهده گرفته است، نه چیزی بیش از این. البته که اگر آن اوصاف در رفتار و اقدامات و اثرگذاری‌های آنان دیده شد که چه بهتر است و از همین طریق، برخی از آنان می‌توانند به‌مثابه الگوهای اخلاقی معروفی شناخته شوند.

در اینجا نکته دیگری هم هست که مایلم در انتهای گفتگو بدان اشاره کنم. ببینید، موضوع این است وقتی که روشنفکر گفت‌وگو می‌کند یا به طرح نظریه‌ای در سطح اجتماع می‌پردازد، نفس پرداختن به این بحث و درانداختن آن گفتگو و نظریه، خود می‌تواند واجد آثار و محصولات اخلاقی نیز باشد، می‌تواند نسبت به طرح آموزه‌هایی همت گمارد که خود آن آموزه‌ها و مسائل، واجد آثار و نتایج اخلاقی بر روی فرد و بالاخص جامعه باشد. به عنوان مثال از آینده‌نگری و عدم مال‌اندوزی بحث کند یا اینکه از عدم توسل به خشونت و پرخاشگری سخن به میان آورد یا انسان را متوجه جایگاه خود کند، زندگی مصرفی و ماشینیزم را به نقد کشیده و در بیان آثار منفی سرمایه‌داری لجام‌گسیخته و دچار نشدن به آلیناسیون کوشا باشد. تمامی این مسائل و موضوعات طبیعتاً آثار و نتایج اخلاقی فراوانی بر آن مترتب خواهد بود و مخاطب می‌تواند میوه‌های مناسبی را از طرح این مباحث برداشت کند. اینها همه از جمله مسائلی است که امروزه هم محل تامل بوده و به طریقی بیان آن‌ها توسط روشنفکر، آثا و نتایج مثبتی بر مقوله خودسازی دارد. خصوصاً اینکه هرچه دایره نفوذ و شمول و تاثیر روشنفکر بر مخاطبان خود زیادتر باشد، این اثر نیز به همان میزان بیشتر است.


ارسال به بالاترین | ارسال به فیس بوک | نسخه قابل چاپ | بازگشت به بالای صفحه | بازگشت به صفحه اول 
Copyright: gooya.com 2016