گفتوگو نباشد، یا خشونت جای آن میآید یا فریبکاری، مصطفی ملکیانما فقط با گفتوگو میتوانیم از خشونت و فریبکاری رهایی پیدا کنیم. در جامعه هر مسالهای از سه راه رفع میشود، یکی گفتوگوست، یکی خشونت و دیگر فریبکاری. اگر در جامعه گفتوگو تعطیل شود دو رقیبی که جای آن را میگیرند، خشونت و فریبکاری هستند ... [ادامه مطلب]
خواندنی ها و دیدنی ها
در همين زمينه
22 مهر» سلمان رشدی و بلندگوی دستی در نمایشگاه کتاب فرانکفورت20 مهر» ایران و آزمایش موشک هدایتشونده از راه دور
پرخواننده ترین ها
» دلیل کینه جویی های رهبری نسبت به خاتمی چیست؟
» 'دارندگان گرین کارت هم مشمول ممنوعیت سفر به آمریکا میشوند' » فرهادی بزودی تصمیماش را برای حضور در مراسم اسکار اعلام میکند » گیتار و آواز گلشیفته فراهانی همراه با رقص بهروز وثوقی » چگونگی انفجار ساختمان پلاسکو را بهتر بشناسیم » گزارشهایی از "دیپورت" مسافران ایرانی در فرودگاههای آمریکا پس از دستور ترامپ » مشاور رفسنجانی: عکس هاشمی را دستکاری کردهاند » تصویری: مانکن های پلاسکو! » تصویری: سرمای 35 درجه زیر صفر در مسکو! مجاهدین خلق زیر آتش حکومت اسلامی، ف. م. سخنمتاسفانه مجاهدین سیاستی را دنبال میکنند که آنها را در حلقهی تنگ انزوا و دوری از واقعیتهای جامعه و مردم عادی قرار میدهد... مجموعه این تفکرات و سوالات٬ عاملی شده است که ریخته شدن خون بیش از بیست انسان در کمپ لیبرتی در سکوت فراموش شود و اینها هم به سرنوشت کسانی که در کمپ اشرف توسط عوامل حکومت کشته شدند دچار شوند
این مسالهی بغرنج با یک محکومیت خشک و خالی و صدور اعلامیه و بیانیه حل نمیشود. این گونه محکوم کردنها بیشتر به رفع تکلیف میماند آن هم برای این که نشان دهیم قدر و قیمت انسان برای ما بالاتر از هر سازمان و حزب و گروه است و فرق نمیکند موشک حکومت بر سر چپ فرود بیاید یا بر سر راست٬ و آن کسی که در خاک و خون میغلتد عضو سازمان مجاهدین باشد یا شخصیتی منفرد و غیروابسته به احزاب و گروهها. متاسفانه مجاهدین سیاستی را دنبال میکنند که آنها را در حلقهی تنگ انزوا و دوری از واقعیتهای جامعه و مردم عادی قرار میدهد. مجاهدین برای این که نشان دهند در چنین حلقهی تنگی گرفتار نیستند٬ ناچار به انجام کارهای نمایشی و صحنه سازیهای رنگارنگ میشوند. میتینگ هایی در خارج از کشور بر پا میکنند با چند صد شرکت کننده که هر یک پرچمی زرد رنگ در دست دارند و با صرف هزینهی گزاف٬ از این نمایش٬ فیلم و ویدئو تهیه میکنند و در سایت خود قرار میدهند. این دقیقا همان کاری ست که موقع داشتن «ارتش» در عراق٬ با نفربر و تانک و رژهی نظامی انجام میدادند و میخواستند داشتن قدرتی را القا کنند که در واقع فاقد آن بودند. مجاهدین اصولا چرا به عراق رفتند٬ چرا در آن جا ماندند٬ چرا به خدمت صدام حسین در آمدند٬ چرا بخشی از سرکوب گریهای صدام را بر عهده گرفتند٬ چرا بعد از سقوط صدام و اعدام او٬ همچنان به ماندن در عراق و کمپ اشرف اصرار ورزیدند٬ چرا در زمانی که ادعای مبارزهی نظامی با ایران داشتند٬ با سیاستمداران درجه دو و سهی غربی به مذاکره پرداختند و اصرار به خروج از فهرست تروریستهای بین المللی داشتند٬ چرا به جای خروج و مهاجرت آبرومندانه به کشورهای پیشرفتهی غربی٬ برای ماندن در عراق پافشاری کردند٬ و چرا تن به مهاجرت گروهی به آلبانی دادند و بخشی هم در کمپ لیبرتی خود را در محاصرهی عوامل حکومت اسلامی باقی گذاشتند؟... سوالها بسیار است و اگر به عقب برگردیم از این هم بیشتر خواهد شد. پاسخهای مجاهدین اما به این سوالهای منطقی٬ همه بر پایه ذهنیات -آن هم ذهنیات بسیار دور از واقع و دور از منطق- بوده٬ و بیشتر به فریب دادن خود شباهت دارد. فریب دادنی که آغشته به کلام نفرت آمیز و دشمنانه است. میتوان گفت رهبری مجاهدین٬ عامل تصمیم گیرنده است و بدنهی مجاهدین فرمانبردار رهبری. تصمیم گیری هایی که به طرز دردآوری خطا بوده و این خطاها به شکل زنجیرهای تکرار شده و وضعیت اسف بار و رقت انگیز کنونی را به وجود آورده است. تهیهی فیلمهای با شکوه از رژههای نظامی٬ شاید بینندهی ناآگاه را فریب بدهد٬ و در جهت بزرگنمایی قدرت٬ بر حکومت موثر افتد (که در واقع نمیافتد) ولی این که خود مجاهدین فریب این قدرت دروغین را بخورند و از ذهنیت خود برای خود واقعیت بسازند و به دنبال آن واقعیت دروغین و کذایی٬ اعضای خود را به تیغ مرگ بسپارند نامی جز خودفریبی بیمارگونه بر آن نمیتوان نهاد. من مطمئن هستم که بدنهی مجاهدین هرگز این مطلب را نخواهد خواند. کسانی هم که در ردههای بالای مجاهدین هستند و مجوز خبرگیری از بیرون از حلقهی بستهی خود را دارند٬ این نوشته را٬ نوشتهای دشمنانه و خائنانه ارزیابی خواهند کرد که دستهای حکومت در نوشتن آن در کار بوده است. این همان سد محکم و قطوری ست که مجاهدین همیشه٬ از بدو فعالیت تا کنون به دور خود کشیده اند٬ و اعضای مجاهدین را به شکل روبوتهای جنگی که توسط رهبری برنامه ریزی میشوند و عمل میکنند در آوردهاند. این روبوت ها٬ فقط «زبان برنامه نویسی» رهبری را میتوانند درک کنند و به آن عمل نمایند. حال چنین سازمانی٬ با چنین وضع و اوضاعی٬ بیش از بیست نفر از اعضایش را در کمپ لیبرتی از دست میدهد. حکومت آنها را موشک باران میکند و جز مجاهدین و همان سیاستمداران درجه دو و سهای که از آنها نام بردیم و یکی دو سازمان بین المللی مستقل و یکی دو نویسنده و شاعر مستقل این جنایت را محکوم نمیکنند و تو گویی اتفاق مهمی نیفتاده است. چرا چنین است و چرا چنین احساسی وجود دارد؟ آیا نمیخواهیم خود را درگیر دنیای ذهنی مجاهدین کنیم و با حمایت از آنها یا محکوم کردن جنایت حکومت٬ این تصور را به وجود آوریم که ما هم مثل خود مجاهدین در حال فریب خوردنیم و با حمایت مان٬ دنیای ذهنی آنها را وسیع تر میکنیم؟ آیا نمیخواهیم از حامیان صدام و سربازان صدام و شکنجه گران صدام و جاسوسان صدام حمایت کنیم یا کشتار آنها را توسط حکومت محکوم نماییم؟ آیا نمیخواهیم به رییس جمهور خیالی و دروغین -مریم رجوی- و رهبر غیب شدهی مجاهدین -که حکم امام زمان را برای اعضای مجاهدین دارد- با حمایت خود یا محکوم کردن حکومت امتیاز بدهیم و چاهی که آنها خود و اعضایشان را در آن انداخته اند٬ عمیق تر کنیم؟ آیا معتقدیم که مجاهدین چون دنیای خودشان را دارند و زبان خودشان را دارند٬ اصولا حرف ما بقیهی ایرانیان را درک نمیکنند٬ نمیشنوند٬ یا اگر بشنوند٬ چیز زیادی از آن فهم نمیکنند؟ آیا تافتهی جدا بافته بودن که خودْ به آن دامن میزنند و باقی دنیا را نادیده میگیرند و بر حقایق موجود چشم میبندند و در زمان و مکان و ذهنیتی که رهبری برای آنها تعیین میکند تا آخر عمر خود میمانند و همه عوامل تغییر یابنده و پیش رونده برای آنها به صورت متوقف در میآید باعث میشود تا این اعتقاد به وجود آید که با مجاهدین اصولا صحبت نمیتوان کرد و صحبت کردن منطقی با آنها حاصلی جز اتلاف وقت و خسته کردن خود ندارد؟ مجموعهی این تفکرات و سوالات٬ عاملی شده است که ریخته شدن خون بیش از بیست انسان در کمپ لیبرتی در سکوت فراموش شود و اینها هم به سرنوشت کسانی که در کمپ اشرف توسط عوامل حکومت کشته شدند و سرنوشت کسانی که موقع حمله مجاهدین به ایران کشته شدند٬ و سرنوشت کسانی که در مبارزهی مسلحانهی خیابانی نا برابر در ایران کشته شدند٬ و بچههای بی خبری که در خانههای تیمی مجاهدین کشته شدند٬ دچار شوند و تلاش آنها و از جان گذشتگی آنها و رنج هایی که طی سالهای طولانی متحمل شدند همه و همه٬ توسط انسانهای دنیای «واقعی» به هیچ گرفته شود. برای من اما به عنوان یک نویسنده و انسان عادی٬ دیدن فیلم اجساد مجاهدین همان قدر دردناک بود که دیدن بچههای جان باخته در خیابانهای تهران در سال ۸۸. درد دیدن اجساد مجاهدین حتی بیشتر هم بود چرا که از یک سو حکومت اسلامی٬ و از سوی دیگر مریم و مسعود رجوی٬ آنها را در منگنهی توهم عظمت٬ و واقعیت خُرد و بی دفاع بودن٬ کشتند و از میان بردند. کسانی که اگر از دنیای ذهنی مجاهدین خارج میشدند -یا به عبارت دقیق تر به آنها اجازه داده میشد که خارج شوند- شاید جور دیگری فکر میکردند٬ جور دیگری زندگی میکردند٬ و قدر و منزلت و از جان گذشتگیشان در جهان واقع٬ و توسط مردم واقعی دیده و شناخته میشد. افسوس که چنین نشد و بعید هم به نظر میرسد که در آینده چنین شود. Copyright: gooya.com 2016
|