جمعه 22 آبان 1394   صفحه اول | درباره ما | گویا

گفت‌وگو نباشد، یا خشونت جای آن می‌آید یا فریبکاری، مصطفی ملکیان

مصطفی ملکیان
ما فقط با گفت‌وگو می‌توانیم از خشونت و فریبکاری رهایی پیدا کنیم. در جامعه هر مساله‌ای از سه راه رفع می‌شود، یکی گفت‌وگوست، یکی خشونت و دیگر فریبکاری. اگر در جامعه گفت‌وگو تعطیل شود دو رقیبی که جای آن را می‌گیرند، خشونت و فریبکاری هستند ... [ادامه مطلب]


پرخواننده ترین ها

از اين ديــــدگاه (بخش ششم)٬ ابراهیم هرندی

ابراهیم هرندی
سخن گفتن از نبود آزادی و حقوق بشر و زمينه پيدايش دموکراسی و کاربرد کليشه ای اين گفتمان ها، ريشه در استراتژی تاکتيکیِ امريکا در زمان جنگ سرد با شوری دارد. اين استراتژی در گستره جهانی، بهانه خوبی برای تحريم است اما کاربرد آن در کشوری با مردمی که نه آزادی و حق- مداری را تجربه کرده اند و نه دريافت و برداشت درستی از اين گفتمان ها دارند، راه به جايی نخواهد داشت.

تبليغات خبرنامه گويا

advertisement@gooya.com 


27. اپوزيسيون و نقشه راه.

استراتژی گروه های اپوزيسيون حکومت اسلامی، هيچ پيوندِ خِرَدمداری با نيازها و نگرانی های مردمان ايران ندارد. بيشتر اين مردمان، هر روز و شب در پی پاسخگويی به نيازهای بنيادين خود، يعنی تامينِ خوراک و نوشاک و پوشاک و سرپناه هستند، اما اپوزيسيون از گفتمان های کلانی مانندِ حقوق بشر، آزادی بيان، سکولاريسم و...سخن می گويند. البته افزودن اين گفتمان ها به فهرست خواست های مردمی درست و بجاست،اما به گمان من، کاربرد استراتژيک آن ها در ستيز با حکومت اسلامی، در مانی که هرروز بر شمارِ گرسنگان و بی خانمانان و کارتن خواب ها، بيچارگان و گدايان آبرودار افزوده می شود، بسيار فرصت سوز است و به بهای از دست دادن همدلی و همراهی مردم با اپوزيسيون خواهد بود. ذهنِ انسان تهيدست، هماره درگير پاسخ يابی برای نخستين نيازهای زيستی، يعنی يافتن خوراک و نوشاک و پوشاک و سرپناه، برای زنده ماندن است. چنان نسانی، ندگی را چون هيولای مرگبار در پيش روی خود می پندارد و کُنش های روزمره خود را دست و پنجه نرم کردن با آن هيولا می داند. اين نگره، جايی برای پرداختن به گرفتاری های ورا- آنی در ذهن انسان نمی گذارد. انسان تهيدست و درمانده، گفتمان هايی چون ميهن، حقوق بشر، مردم سالاری وهويت ملی را سرگرمی سياست بازان و آذوقه ی رسانه های فارسی زبان خارجی می داند و تا زمانی که واتابی از نيازهای آنی خود را در آن ها نبيند، هيچ پيوند معناداری با آن ها برقرار نمی کند.

البته پُرنماکردن گفتمان نابرابری و تضاد دارا و ندار در کشور، و برنماکردن آن در گستره همگانی، دور شدن از حقوق بشر و دموکراسی و هنجارهای جامعه انسانی نيز نيست. اما دست آويز کردن اين مفاهيم، بدانگونه که در رسانه های فارسی زبانِ بيگانه ديده می شود، گروه های اپوزيسيون را همزبان و همراه رسانه های بيگانه می نماياند. افزون برآن، پافشاری در بهره وری ابزاری از اين گفتمان ها تاکنون اپوريسيون را از مردم دورتر نيز کرده است.

امروز ايران با تضادهای اقتصادی و فرهنگی بسيار بزرگی روبروست که هر يک از آن ها می تواند دستمايه کارسازی برای پيوند ميان اپوزيسيون و مردم باشد. من به يکی از اين تضادها اشاره می کنم که، گُسل ژرف و هماره پهناگستری ست که ميان دار و ندار، در سه دهه گذشته پديد آمده است. اين تضاد برای همه کسانی که در ايران زندگی می کنند، آشنا و زجرآور است و برای خارج نشينان خبری کهنه و تکراری. دامنه اين تضاد چنان است که در زمانی که هر روز شمار فزاينده ای از مردم به زير خط فقر فرو می افتند و ساده ترين بيماری ها هر روز، صدها ايرانی را برای نداشتن هزينه درمان، بکام مرگ می فرستد، کسی مانندِ بابک زنجانی، بازرگان زندانی، دو ميليارد يورو را پول خُرد می خواند. اکنون ثروت اندوزی گروه کوچکی از دست اندرکاران حکومتی چنان است که گويی با شيوخ عرب در سرمايه گذاری های فردی و رکورد شکنی در خريد خانه های گرانبها در شهرهای بزرگ اروپايی مسابقه گذاشته اند. پرداختن به اين نابرابری می تواند بخش بزرگی از مردم را با هرگروه سياسی که به بررسی آن بپردازد، همراه کند.

سخن گفتن از نبود آزادی و حقوق بشر و زمينه پيدايش دموکراسی و کاربرد کليشه ای اين گفتمان ها، ريشه در استراتژی تاکتيکیِ امريکا در زمان جنگ سرد با شوری دارد. اين استراتژی در گستره جهانی، بهانه خوبی برای تحريم است اما کاربرد آن در کشوری با مردمی که نه آزادی و حق- مداری را تجربه کرده اند و نه دريافت و برداشت درستی از اين گفتمان ها دارند، راه به جايی نخواهد داشت.

اپوزيسيون ايران تاکنون چنان رفتار کرده است که گويی بشيوه مبارزه با رژيم پهلوی، با حکومت اسلامی می ستيزد. اين چگونگی ريشه در ناتوانی ما از شناخت ساختار پيچيده اين رژيم دارد اما اکنون که پس از سه دهه، درخت اين رژيم ببار نشسته است و تضادهای بزرگ فرهنگی و اجتماعی ببار آورده است، زمان آن رسيده است که اپوزيسيون به شناسايی و بررسی آن ها بپردازد و نقشه راه خود را با چشمداشت به چگونگی کاربردن آن ها بکشد.

.........
بابک زنجانی:2 میلیارد یورو پول خرد من بود
http://hoshdarnews.ir/detail/News/29468
https://www.cbi.ir/page/4046.aspx

***

28. واهمــه های بی نام و نشان.

روزگار ما، روزگار فراوانی ترس و لرز و افسردگی و واهمه های بی نام نشان است. این چگونگی بخشی از آن روی سکه زندگی مدرن است.1. براساس تخمینی که به تازگی از سوی سازمان بهداشت جهانی منتشر شده است، شمار ِ افسردگان امروز جهان، بسی بیش از شمار همه افسردگانی ست که از آغاز تاریخ تاکنون برروی زمین زیسته اند. این بیماری در میان جوانان، بیشتر از سالمندان گسترش يافته است. پایانداد ِ پژوهشی جهانی دراین باره که در 9 کشور با همکاری نزدیک به چهل هزار نفر انجام شد، نشان داده است که جوانان در همه این کشورها بسی بیش از پیران به افسردگی دچار می شوند. نیز این بیماری در کشورهای صنعتی فراگیرتر از کشورهای فقیر است؛ در حقیقت،خودکشی، که برآیندی از افسردگی ژرف است، در کشورهای اروپایی و امریکای شمالی، پس از تصادفات ِرانندگی، بزرگترین کُشنده انسان است. شاید این روند ناشی از افزایش ِهماره - رویندهِ گستره خواست های مردمِ این کشورهاست. این گستره بر پایه شعارِ" مصرفِ بیشتر، زندگی بهتر" ، روز به روز بازتر می شود و آرزوها و درخواست های تازه ای در مردم پدید می آورد .

از سویی نیز، فروکاهیِ فرهنگِ باهمی و همزیستی، سبب می شود که یکی از نخستین نیازهای انسانی، یعنی نیازِ به زندگی با دیگران و نشست و برخاست و داد و ستدِ اندیشگی وعاطفی با آنان، برنیاید. برآیشِ انسان در پرتو شیوه زندگی کوچ زیستی، از وی جانوری اجتماعی ساخته است که نیازمند به همزیستی و همکاری با دیگران و جویای یاری و مهربانی آنان است. در کشورهای اروپایی و امریکای شمالی که روندهای اجتماعی در چند سده گذشته، مردم را به یکان های خود - مدار روی گردانده است، بسیاری از مردم، نیاز به همنشینی با دیگران را با روی آوردن به گروه های ورزشی، مذهبی، اينترنتی و ...، جبران می کنند. برخی نیز بازگشتِ به سنت های پیشین و بازسازی نقش خانواده را چاره کار می دانند .

در بررسیِ چرایی روزافزونِ افسردگی و خودکشی در جهان، نقش ِرسانه های گروهی را نیز نادیده نمی توان گرفت. رسانه های همگانی، بویژه تلویزیون، سيمنا و اينترنت، همه گروه ها و جامعه های جهان را به یک گروه تبدیل کرده است. تا پیش از آن، هر کسی با قوم و قبیله خود درگرفت و داد بود و همه کنش ها و کشش ها و کوشش های ذهنیِ فرد، در پیوند با اقوام و خویشاوندانش شکل می گرفت. این چگونگی سبب می شد که هر کسی در میدان زندگی در رشته ای کارآمد و پهلوان باشد و در کاری بر دیگران برتری داشته باشد. امروزه در پرتو تلویزیون و رسانه های اجتماعی مانند فيسبوک، تويتر و تلگرام، جهان قبیله ای پنج میلیارد نفری را می ماند و اگر فرد در میان روستا و شهر خود نیز بهترین باشد، باز با حریفانِ دیگری در استان روبروست و اگر در استان نیز برترین باشد، باز باید با بهترین های استان های دیگر مسابقه بدهد. امروزه قهرمان کشور شدن نیز پایان راه نیست بلکه آغاز راهِ دور و درازِ جامِ جهانی ست که آن نیز تنها به یک تن يا تيم داده می شود و هزاران هزار قهرمانِ دیگر را که هر یک پیش از پیدایش و فراگیر شدنِ تلویزیون و اينترنت، برترین می بود، ناامید و شکست خورده نشان می دهد. تماشای برترین ها و بهترین ها و دیدن شیوه زندگی ستارگان سینما و تلویزیون و نمایشِ ریخت و پاش ها و خوش گذرانی های رویایی و بی پایان نمای آنان در سریال های فریبندهِ تلویزیون های اروپایی وامریکایی، همزمان با برانگیختنِ اشتهای مردم جهان برای مصرفِ بیشتر در آرزوی بهروزی و شادکامی و زندگیِ بهتر، دریای رشکِ آنان را نیز به هیجان می آورد و بر ناخرسندی و ناسازگاریِ آنان با همسران و فرزندان و همسایگان و همراهانشان می افزاید. شاید از اینروست که افسردگی و خودکشی در جهان روندی روزافزون یافته است.

جنسیت و افسردگی

شمارِ زنانِ افسرده در جوامع غربی، دو برابرِ مردان است. این شمارنشان می دهد که زنان در پیوند با این بیماری یا آسیب پذیرتر از مردان اند و یا به دلایل دیگری، افسردگی خود را بیشتر از مردان گزارش می کنند. گذشته از افسردگی، بررسی های دیگری نشان داده است که زنان بیش از مردان به همه بیماری های روانی گرفتار می شوند و حتی درصدِ زنانی که به افسردگی فصلی دچار می شوند، از مردان بیشتراست.

زیست شناسان برای واگشاییِ این چیستان با گرفتاری های بسیاری روبرو هستند که چندی از آن ها را بر می شماریم: نخست این که سازه های سازندهِ افسردگی درهر کسی به گونه ای ست. از اینرو، شناسایی سازه ای که به آسیب پذیریِ بیشتر زنان کشیده می شود، کاری بس دشوار است . دیگر آن که فرهنگ های غربی، مردان را استوارتر و تاب آورتر از زنان می خواهد و ای بسا که این پنداره سبب شده است تا مردان به درمان جویی برای افسردگی برنیایند و آمارِ نادرستی از این چگونگی وجود داشته باشد. سوم آن که هیچ گونه تفاوتِ چشم گیری در بنیادِ ژنتیک زن و مرد وجود ندارد، اما با آنکه هیچ زمینهِ ژنتیک برای آن نمی توان یافت، تفاوت های بزرگی در پیوند با خیز و ریزِهورمون های گوناگون در خون و نیز شیوه خوابیدنِ زن و مرد است.

با این همه، بسیاری از پژوهش های این حوزه نشان داده است که شمارِزنانِ افسرده، دو برابر مردان است. در پژوهشی که در سال 2000، همزمان در بیش از 10 کشور جهان انجام شد، آشکار گردید که اگر چه در میان زنان و مردانِ آن کشورها، احتمالِ ابتلا به بسیاری از بیماری ها همانند است، اما شمار زنان افسرده، دو برابر مردان است .

در آزمایشی که چندی پیش درباره این چگونگی در انستیتوی ملی بهداشت روانی امریکا انجام گرفت، پژوهندگان به بررسی بخش هایی از مغز در هنگام کارکردن آن در زمانِ اندوهناکیِ فرد پرداختند. این آزمایش نشان داد که گردش خون در بخش لیمبیک 3 ِ مغزِ زنان در هنگامِ نگرانی، هشت برابرِ آن دراین بخش از مغزِ مردان است. این جُستاورد، ذهن پژوهندگان را به این نکته رهنمون ساخت که شاید پر کاریِ این بخش از مغزِ زنان، آنان را آسیب پذیرتر می کند و نیز شاید این پرکاری سببِ زودترفرسوده شدنِ بخشِ لیمبیک، در مغز آنان می شود. اگر این تئوری درست باشد، تفاوت زن و مرد در پیوند با افسردگی زمینه فیزیولوژیک دارد.

آزمایشِ مهمِ دیگری به بررسیِ چگونگی زایش، خیزش و ریزشِ ِهورمون های گوناگون در بدنِ زن و مرد پرداخت. این آزمایش نشان داد که تفاوت های بزرگی میان زن و مرد در رابطه با تولیدِ هورمون ها و نیز واکنش آن ها نسبت به دایرهِ شب و روز و فصل های سال است. برای نمونه، بدن زنان در شب های تابستان هورمون ملوتونینِ4 کمتری تولید می کند. تراوش این هورمون، آرامش بخش و خمودگی آوراست و در فصل زمستان افزایش تولید آن، افسردگی فصلی را سبب می شود. جُستاوردِ دیگرِ این پژوهش این بود که مغز زنان واکنش بیشتری به نورـ درمانی نشان می دهد. این درمان برای افسردگی های فصلی به کاری می رود و جای کمبودِ نورِ خورشید را در تولید هورمون ملوتونین می گیرد.

این آزمایش ها گویای اثرِ هورمون های بدن بر چگونگی آسیب پذیری در برابر افسردگی ست. آنچه که تا کنون مورد بررسی قرار نگرفته است، کنش ها و واکنش های هورمونی در هنگام قاعدگی و یائسگی و پیوند آن ها با افسردگی ست. خيزوخواب های هورمونیِ بدن زنان با توجه به نقش برآیشی آنان بسی بیشتر از مردان است و ریشهِ ابتلای بیشترِ زنان به افسردگی را باید در فراز و فرودهای هورمونیِ بدن آن ها در دوران ِآبستنی، قاعدگی، و یائسگی جستجو کرد .
.......................
1. عنوان ِاین یادداشت، "واهمــه های بی نام و نشان"، نام کتابی ست از زنده یاد غلامحسین ساعدی.

2. برخی از روشنفکران، بررسی پيايندهای ناخواسته صنعتی شدن جهان را برای نویسندگان کشورهای پیرامونی نادرست می دانند و برآن اند که این بررسی بسود نیروهای واپسگرای آن سرزمین ها خواهد بود و آبی به آسیاب ارتجاع و خود کامگی و دیکتاتوری خواهد ريخت. چنین است، اما هدف من در اینجا نوشتن درباره افسردگی بود.

3. The Limbic System

4. Melatonin

***

29. از چراغ و آينه و صدای آن حرف ها.

شفيعی کدکنی در کتاب جنجال انگيز خود؛ با چراغ و آینه، نکته ای درباره شعر احمد شاملو نوشته است که شايسته اندکی درنگ است. بخوانيد:

" شاملو به لحاظ فکری چیزی که برای غربیان تازگی داشته باشد حتی یک سطر هم ندارد. می ماند ایماژ و رتوریک ، ایماژها هم غالبا در فرنگی مشابهات خود را دارند. پس آنچه می ماند رتوریک شاملو است که آن هم برای فرنگی رتوریکی است دستمالی شده و مأنوس. در عوض شعر این آقایان ( اخوان ثالث و قيصر امين پور)، پر از ایماژ های بدیع است که برای غربیان تازگی دارد و پر از افکار بکر و جالب برای غربیان و رتوریک فارسی که برای آنها نامأنوس و دستمالی نشده است و...

سپس آورده است که؛

ای شعر پارسی که بدین روزت اوفکند
کاندر تو کس نظر نکند جز به ریشخند."

موضوع انشاء: شعرِ خوب را تعريف کنيد.

بسمه تعالی، البته از اين موضوع چنين برمی آيد که شعر خوب آن است که؛ " به لحاظ فکری چیزی که برای غربیان تازگی داشته باشد حتی یک سطر...." ، در آن باشد وگرنه صاحب اش بيچاره خواهد بود. می ماند ايماژ و رتوريک دستمالی شده و مانوس، (يعنی چه؟). اما، " شعر خوب، پُر از ايماژهای بديع است که برای غربيان تازگی دارد و پر از افکار بکر و جالب برای غربيان و البته رتوريک فارسی دستمالی نشده." (يعنی چه؟).
پس برای همگان روشن و مبرهن است که شعر، يعنی افکار بکر و جالب برای غربيان و البته مقداری رتوريک فارسی دستمالی نشده! نمونه؟ "شعر همين آقايان (اخوان ثالث و قيصر امين پور)."

انگار که استاد شفيعی دارد در اينجا ناخواسته، شعر شاملو را ستايش می کند و شعر آن دو شاعرِ روانشاد را نکوهش. اگر شعر را سخن خيال انگيز و افسونريز و فتنه آميز بدانيم، آنگاه بايد بپذيريم که چنان سخنی ناگزير از داشتنن هيچ فکر بکری نيست، چه رسد به "افکارِ بکر و جالب برای غربيان". چرا غربيان؟ حالا فارسی زبان هيچ. شرقيان چه گناهی کرده اند؟

بياد اين سخنان ابراهيم گلستان افتادم که درباره شفيعی کدکنی گفته است که؛

"آقای شفيعي كدكني به هرحال تا اندازه ای سواد دارد. چقدر و در چه زمينه اش برای هيچ كس نمیشود به وجه قاطع گفت. اما سواد بايد با يك روحيه ی زبل و زنده در حدِ آ نچه روز لازم دارد باشد. شما با سوادِ در حدِ پس پريروز درباره ی همان پس پريروزی و به زمان پس پريروزی ها بگوييد چندان از خط دور نيفتاده ايد. اما با آن روحيه آن مقدار درک و آن مقدار ذخيره ی فهم و سواد نميشود، يا در واقع نبايد، در حدِ مسائل مدتها پس از آن دوره ی اطلاعِ خود چيزی بفرماييد. كه اگربفرماييد يكجورهايی صدای تلق و تلوقِ آ ن حر فها در میآيد، نفی كننده ی حر فتان میشود. ." (ابراهيم گلستان در مهرنامه شماره 43)
.........................
(با چراغ و آینه ، ص 530)

***

30. نگرشِ شايدی

دیوید ایگِلمن، اعصاب شناس آمریکایی، گفتمان تازه ‏ای ساخته است بنام، "Possibilianism" ، که در زبان فارسی باید "شدنیسم" بروزن کمونیسم را در برابر آن نهاد. از چشم انداز این گفتمان که برپایه دستاوردهای مغزشناسی شکل گرفته ‏است، هرآنچه به ذهن انسان می رسد، می تواند ممکن باشد و نمی توان آن را با قاطعیت رد کرد. شاید بشود این چشم‏‏انداز را به فارسی، "نگرش شایدی" خواند. دیدگاه شایدی، پذیره ‏های صد- در- صدی را رد می کند. از این چشم ‏انداز، هرپنداره هم می‏ تواند باشد و هم نباشد. شاید خدا باشد، شاید هم نباشد. شاید مرگ پایان کبوتراست، شاید هم نیست. شاید آگاهیِ انسان، فریبی، رویایی و یا بازی ذهن او با اوست. شاید هم نه.

ذهنیت شایدی، ذهنیتی پُست مدرن و باز و آماده است. ذهنیتی که رویاروی ذهنیت ایدئولوژیک می ‏ایستد و جزمی گرایی را رد می‏ کند. این ذهنیت آفرینه‏ های دانشمدار انسان را می ‏پذیرد، اما درباه هرآنچه تن به ترازوی دانش مدرن نمی دهد، با مدارا تا می کند. آب ِ ناب، در دمای صد درجه سانتیگراد به جوش می ‏آید و شاید و باید برنمی دارد. سرعت نور در هر ثانيه نزديک به سيصد هزار کيلومتر است و نمی ‏توان گفت که شاید هم نیست. اما این که آیا انسان می ‏تواند با ورزش، بر پریشانی و افسردگی خود چیره شود، پرسشی است که در پاسخ آن می‏توان گفت که؛ شاید و شاید نه. البته اگر در آینده رژیم ورزشی ویژه ‏ای پیدا شود که هر افسرده ‏ای درهرجای جهان بتواند با پی ‏گیری آن، افسردگیِ خود را درمان کند، آنگاه شاید از این پاسخ برداشته خواهد شد.

ایگلمن، گفتمان شایدی را در کتاب خود،"چهل داستان از آن جهان"۱ آورده است. این کتاب همانگونه که از نامش پیداست، ذهن خواننده را به چهل راهی که شاید پس از مرگ برای انسان باز باشد، می ‏برد که برخی گیرا و برخی شوخناک است. بيشتر کسانی که اين کتاب را خوانده اند، آن را دلنشین و خواندنی يافته اند. به گمانم این یکی از آن کتاب‏ هایی باشد که بسیاری از زبان‏ های زنده دنیا برگردانده خواهد شد. شاید. امیدوارم هرچه زودتر، همزبانی این کتاب را به فارسی نیز برگرداند.
....................
https://en.wikipedia.org/wiki/Sum:_Forty_Tales_from_the_Afterlives

***

31. خـداواژه‏ها‏ی زبان فارسی

ادبیات سیاسی و اخلاقی ما اندک اندک دارد پُر از واژه ‏ها و گفتمان‏ های بی معنی و بی سروته می ‏شود. يکی از اين واژه ها، "سکولاریسم" است. اگرچه اکنون نزديک به يک دهه است که دکتر اسماعيل نوری علاء دل و دين در راه روشنگری اين گفتمان نهاده است، اما چون هر يک از ما ايرانيان برای هر مفهوم، تعريف ها و تعبيرها و تفسيرهای خود را داريم و هريک از ما "آدم العلما" هستيم، به اندازه شمار ايرانيان صاحب ادعا نيز، تعريف از گفتمان های وارداتی داريم. من معنای اين واژه را در زبان انگلیسی در می يابم، اما کانال ذهن را که به فارسی می‏ گردانم، درمی ‏مانم. یکی می‏گوید، سکولار یعنی دین ستیز. دیگری پرخاش می‏ کند که نه، یعنی ارجگذاری به همه ادیان. یکی می ‏گوید حکومت ایران سکولار است و دیگری، تنها راه مبارزه با این حکومت را سکولار کردن آن می‏ خواند. کار بجایی رسیده است که برخی از "علمای اعلام"! هم در این باره نظر داده ‏اند و به مردم هشدار داده‏ اند که مبادا به دام سکولارها بیفتند. ‏برخی می‏ گویند سکولارها همان کمونیست ‏های سابق هستند که این اسم تازه را برای خودشان گذاشته ‏اند. یکی هم در این میان می ‏کوشد نشان دهد که ‏سکولاریسم ریشه در اندیشه ‏های ایرانیان باستان دارد و از خودمان است!

نیز چنین است سرگذشت واژگانی چون؛ مردم، توافق، انتخابات، پيروزی، کرامت انسانی و مدرنیته. از بس که با این گفتمان ‏ها بازی شده است و باهوده و بیهوده بکار برده شده است، اکنون همه آن ها از معنا تهی شده ‏اند. یک سده پیش، در ذهنیت ایرانی، "خدا"، بانی جهان و نیروی گرداننده همه چیز آن پنداشته می شد. امروز تعريف درستی از نقش او در جهان نداريم. نیم سده پیش، برخی از روشنفکران و درس خوانده‏ ها، مفهوم تازه ‏ای بنام، "زیربنا - روبنا" را بجای خدا گذاشتند. از آن پس برای چند دهه، سرنخ همه چیستان‏ ها، از تعبیر خواب گرفته تا جنگ دوکره را به آن می‏‏ چسباندند. اما امروز نوبت "مدرنیته" فرا رسیده‏ است. گفتمانی بالاتر- از- دیپلم، که کافر و مسلمان را شیفته خود کرده است. البته گویا کفارهرآن‏ چه دارند از مدرنیته است و ما هرآنچه نداریم.

پیروان فرهنگ‏ های دینی، خدا را هم که از مرکز هستی بردارند، چیزی خداوار بجایش می ‏گذارند تا همچنان دُم هرچیزدیگر را به آن ببندند و خیال خود را از پژوهش و پالایش آسوده بدارند. اگر باورتان نمی‏ شود، هر نوشته ‏ای را که درباره مدرنیته است، بردارید و هرجا که به واژه "مدرنیته" می ‏رسید، "خدا" را جایش بگذارید. البته واروی این آزمایش را هم می ‏شود کرد. آنگاه در خواهید یافت که رازها همچنان سر بمُهر مانده است و این گفت و نوشت‏ ها، هیچ گره‏ کوری تاکنون از کارِ ما نگشوده ‏است.
..........
در جايی خواندم که در تونس به روستائيان تازه به شهر آمده که در شهر، پپسی می نوشند، سکولار می گويند.
...........
https://www.facebook.com/eharandi


از اين ديــــدگاه:(بخش پنجم)


ارسال به بالاترین | ارسال به فیس بوک | نسخه قابل چاپ | بازگشت به بالای صفحه | بازگشت به صفحه اول 
Copyright: gooya.com 2016