جمعه 4 دی 1394   صفحه اول | درباره ما | گویا

گفت‌وگو نباشد، یا خشونت جای آن می‌آید یا فریبکاری، مصطفی ملکیان

مصطفی ملکیان
ما فقط با گفت‌وگو می‌توانیم از خشونت و فریبکاری رهایی پیدا کنیم. در جامعه هر مساله‌ای از سه راه رفع می‌شود، یکی گفت‌وگوست، یکی خشونت و دیگر فریبکاری. اگر در جامعه گفت‌وگو تعطیل شود دو رقیبی که جای آن را می‌گیرند، خشونت و فریبکاری هستند ... [ادامه مطلب]


پرخواننده ترین ها

از اين ديــــدگاه: (بخش نهـم)٬ ابراهیم هرندی

ابراهیم هرندی
یکی دیگر از پنداره‏ های نادرست روزگار ما این است که همه رفتارها و کردارهای انسان با منطق و خِرَد سروکار دارد. چنین نیست. بخش بزرگی از خواهش‏ ها، آرمان ‏ها و نیازهای خردمندان، هیچ پیوندی با منطق و خرد ندارد. این چنین اگر می ‏بود، در جهان، هرگز از هنر نیز خبری نمی ‏توانست باشد.

تبليغات خبرنامه گويا

advertisement@gooya.com 


41. نظم نوين جهانی.

بدرستی روشن نيست که بازآرايی نقشه حغرافيای سياسی جهان پس از فرونشستنِ کورانی که پس از پايان جنگ سرد برباشد، چه شکلی خواهد گرفت. اما آنچه روشن است اين است که گرايش انسان به قدرت که ريشه در ذات خودکامه او دارد، هرگز اجازه نمی دهد که سرزمينِ های بی دفاع و چاپيدنی، از دسترس و دستبرد ابرقدرت های جهانخوارِ آينده در امان بمانند. انسان جانوری از دسته پستانداران است که جانورانی خاک و خون پرست هستند و گسترش خاک و پرورش خون، در ذات آن ها نهفته است. ژرفساخت ژنتيک اين جانوران چنان است که گستره های فُراخ و بار و زايش و پرورش نوزادن بيشتر را در - ناخودآگاه خود- خوش می دارند و فرزند بيشتر را مايه زندگی بهتر می دانند. اگرچه اين گرايشِ ذاتی را می توان با گير و بندهای اقتصادی و آموزش و پرورش فرهنگی کُند کرد و کارايی آن را کاهش داد، اما تنها، خشکسالی، جنگ، زلزله ، آلودگی آب و هوا می تواند روند فزاينده زاد و رودِ جانوران را کاهشی چشمگير دهد.

پرستش خاک و خون، نمادی از گرايش انسان به ماندگاری ست. چنين است که همه جنگ ها در جهان، ريشه در ستيز برسرِ خاک و خون دارند. در ميان آدميان، ارج گذاری خويشاوندان و قبيله و قوم و همشهری و هم ميهن و پرستش نمادهای فرهنگ خودی، مانند؛ زبان و ادبيات و سرزمين و سنت های قومی، همه ريشه در اين گرايش جانوری دارند که در پستانداران پُرنماتر از خرندگان و پرندگان است. انسان، چشم اندازهای باز را که نماد گستره های زيستبومی پربار و سرشار هستند، دوست می دارد و چونان جانوران ديگر، هرجا که بتواند، اگرنيروی برتری مانند، زور، قانون جهانی، . گيروگرفتاری های ديگری جلودارش نباشد، حوزه زيستی خود را تا آنجا که می تواند، گسترش می دهد. بنياد زيستیِ پيدايش پديده ای بنام؛ "استعمار" را بايد در اين گرايش غريزی پی جست. چنين است که يورش و غارت از آغاز پيدايش دسته پستانداران تاکنون، يکی از ويژگی های اين جانوران بوده است. نمادِ انسانی اين چگونگی، جهانگيری امپراتوری ها در گذار تاريخ تا به امروز است. در گذار تاريخ، هرگاه که سرزمينی ارزش داشتن داشته است، لشکری از سوی سرزمين زورمند ديگری بسوی آن گسيل شده است. اين روند از زمانی که حافظه تاريخ قد می دهد، تا به امروز که امريکا و چين و روسيه دست بکار چنين کاری هستند، وجود داشته است.

اين چگونگی، بنياد سياستی را بنا نهاده است که برمبنای آن، امپراتوری های جهانخوار، سرزمين های ديگر را از روی نقشه هايی که خودشان می کشند، در ميان خود تقسيم می کنند. آنچه سرزمينی هايی را که امروز خاورميانه خوانده می شود، برای ابرقدرت های جهانخوار در سده گذشته چاپيدنی کرده بود، وجود فراورده های نفتی بود. اگرچه اين فراورده ها، خونِ اقتصاد صنعتی پنداشته می شوند، اما چنين می نمايد که نياز به چنين ماده ای اکنون رو به کاهش است. از سويی، افزايش حساسيت های زيستیبومی، کاربردِ سوخت های فسيلی را ناپسند نشان می دهد و از سوی ديگر، ترفندهای صنعتی مدرن، نیاز به نفت را کمتر کرده است. اين همه سبب شده است که خاورميانه اهميت خود را از دست بدهد و کشورهای غربی در پی نقشه های ديگری برای اين پاره از جهان باشند. آن نقشه ها، هر چه باشد، با حسابِ موازنه قدرت ميان آمريکا، چين و روسيه شکل پايانی خود را خواهد گرفت. رفتارهای سياسی حکومت های روسيه، ترکيه و عربستان در سال گذشته نشان داده است که اين کشورها پذيرفته اند که امريکا پشتيبان نظم موجود در خاورميانه نخواهد بود و ای بسا که اين کشورها را در آينده بحال خود رها کند و يا در قراردادی پنهانی، منظقه را به روسيه واگذار نمايد. اين چگونگی را چند رويداد سياسی در خاورميانه ذهن پذيرتر کرده است. نخست سياست های حکومت ترکيه در برابر اسراييل و روسيه و سوريه. ديگر، ناخشنودی حکومت سعودی از سياست های امريکا و کوشش در بستن ِ قرارداد انرژی هسته ای اش با روسيه. سوم نزديکتر شدن حکومت ايران به روسيه و همکاری های همه جانبه در سوريه.

گمانه ديگر دراين باره اين است که اگر امريکا نيازی به خاورميانه نداشته باشد، به آسانی می تواند آن منظقه را به بازاری برای فروش و نيز کاربرد ابزار های جنگی خود بدل کند. گفته شده است که جنگ جهانی سوم، دير زمانی ست که آغاز شده است. اگر به اين سخن، از ديدگاه فروشندگان ابزارهای جنگی بنگريم، سخن درستی ست زيرا که اکنون بسی بيش از زمان هر جنگی، سلاح های جنگی به برخی از کشورها در خاورميانه، بويژه عربستان و قطر فروخته می شود و امروز آن بخش از جهان، زباله دان ابزارهای جنگی شده است. تغيير سياست امريکا از امنيت منطقه به رها کردن آن بديگران، نه تنها از هزينه نگهداری نيرو در خاورميانه خواهد کاست که ذخيره های ارزی کشورهای عربی را نيز به سوی کشورهای غربی سرازير خواهد کرد. آشفتن اوضاع خاورميانه، جنگ شيعه و سنی و پديد آمدن ناگهانی گروه ها و گروهک های تروريستی در هريک از کشورهای منطقه، می تواند گواهی بردرستی اين گمانه باشد.

……......
http://www.world-nuclear-news.org/NP-Russia-and-Saudi-Arabia-agree-to-cooperate-in-nuclear-energy-19061501.html

***

42. ســـه گـانه.

هر انسان سه نفر است، یعنی که سه گونه شخصیت دارد؛ یکی کودکی که در درون او می زید و سن و سال سرش نمی شود. دیگری مادر و یا پدر، یا پدر و مادر گونه ای که الگوی رفتاری و کرداری اوست و سومی انسانی که می خواهد باشد و نیست.
اولی هلهله گر و پایکوب و دست افشان و شوخ و شنگ و شورانگیز است. آدم همیشه می خواهد که دلش در دست این یکی باشد و بازیگوشی کند و هوایی باشد و آسانگير و آتش افروز و خوشگذران. کسانی که این شخصیت در وجودشان بر آن دو دیگر چیره می شود، نوآور و تازه خواه و آسان گیر و مرزنشناس و دل – به - هزار- جا و زودرنج و خویشتنخواه هستند. بسیاری از هنرمندان این چنین اند.

گرفتاری آن هایی که گرفتار این شخصیت هستند این است که در رفت و آمد و نشت و برخاست با دیگران خود را کودکانه از آنان برتر و بهتر میدانند و ناتوان از گرفت و دادِ برابر با نزدیکان و دوستان و آشنایان خویش اند.

نفر دومی، جدی و سنگین و رنگین و اهل اخلاق و ادب و آداب و هنجارهای اجتماعی ست. آنان که دل به این یک می سپارند و این شخصیت را در ذهن خود میدان می دهند، سخت گیر، نکته دان، عیبجو و پندآموزند. اینان همانانی هستند که همیشه نیمه خالی لیوان را می بینند و هماره از همه چیز و همه کس دلزده و ناشادمان و بستانکارند. این کسان در هر رویداد و روندی در پی کمی ها و کژی ها و کاستی ها می گردند و آن ها درشت و برنما و پُرنما می کنند. اینان به دیگران از زاویه پدر و یا مادری همه- دانا و برتراندیش می نگرند و آنان را کودکانی آرام و رام و سهل انگار و مهار شده می خواهند. این بیچاره ها، نه خودشان در زندگی روز خوش می بینند و نه دور و بری هایشان. این ها همان کسانی هستند که پدران و یا مادرانی سخت گیر و تلخ جان و گزنده و آزارنده داشته اند و رفتارها و کردارهای آنان را – ای بسا بی که بدانند و یا بخواهند – الگوی رفتاری و کرداری خود کرده اند. اینان تنها می زیند و تنها می روند.

سومی آنی ست که نیست. ابَر انسانی ایده آلی و یکسان – نگر که خود را از دیگران برتر و بهتر نمی داند و همگان را داری حقوقی برابر می پندارد. این یک، نه خود را بزرگتر از آن که هست می پندارد و نه دیگران را کوچکتر از آن که هستند. نه در حق کسی ناخواسته پدری و یا مادری می کند و نه در برابر کسی کودکی. چنین است که می گویم، این، آنی هست که نیست. چنین شخصينی، گهگاه در فرهنگ دموکراتیک شکل می گیرد. پس بیهود در میان دور و بری هايتان در پی چنين شخصيتی نگردید.

***

43. جنگ پیر و جوان

جوان بودن در ایران کار دشواری باید باشد. جامعه ما همیشه پدر سالار بوده است. پدر سالار و پیر سالار. هميشه در ایران میان پیر و جوان، دیواری از بی اعتمادی و ناراستی برپا بوده است. نماد این چگونگی کشته شدن سهراب بدست رستم است. امروز نیز همچنان سهراب‏ ها و نداهایی که برسر راه پیرانِ گورین دل سبز می ‏شوند، با گلوله ‏های بیداد آنان بخاک می‏ افتند. پدر سالاری و پیر سالاری، دو نمونه از گرفتاری ‏های تاریخی کشور ماست. جامعه ای که در آن، زور و زر در دست پیران آزمند است، از تغییر – هر گونه تغییری – گریزان است. هراس از دگرگونی در فرهنگ پیرسالار، ریشه در هراس از مرگ دارد. هراس از هر پديده نو و تازه، نشان از رفتن پديده ای کهنه دارد. چنین است که پیرسالاران از دگرگون شدن و نو شدن فکری و فرهنگی گریزانند. دگرگونی، یادآور این حقیقت است که ما ماندنی نیستیم. چون انسان می داند که مردنی ست، ماندگاری و جاودانگی را خوش می دارد و از تغییراتی که يادآورِ پيری و بارنهاد و رفتن است، گريزان است.

اگرچه اين روزها مد شده ‏است که رفتن با جهان و تغییراتِ آن را نشانه روندگی و پویایی انسان بدانند (من برآن عاشق ام که رونده ست)، اما حقیقت این است که انسان از زمانی که مرگ را باور می کند، یعنی از چهل سالگی به بالا، دیگر از تغییر و دیگرگون شدن، خوشش نمی‏ آید. بخش ديگری از اين هراس، برای آن است که هر پدیده نو، ما را به گستره تازه ای می کشاند که ای بسا ما درباره آن چیزی ندانیم و بترسیم که این نادانی سبب شود که هم ما بی آبرو شویم و هم شاید دیگران جای ما را بگیرند.

جنگ ِ پیر و جوان نيز، ریشه در ناخوشایندی پیران از تغییر دارد. سالمندان از دگرگونی گریزانند، اما جوانان که مرگ را باور ندارند، خواستار دیگرگون کردن جامعه و جهان ‏اند. چنین است که در همه جا، پیران اهرم ‏های قدرت را نه تنها با دستان خود که با چنگ و دندان نگه می دارند و با جوانان و آرزوهای آنان با پوزخند برخورد می کنند. اين بيت نمادی از چنان ذهنيتی ست:
آنچه در آینه جوان بیند
پیردر خشت خام آن بیند

البته اين چگونگی در روزگاران گذشته که جامعه بسيار کُندروتر از اکنون بود، کارا می بود زيرا تجربه سالمندان برای راهنمايی جوانان بسيار ارزنده بود. اما اکنون که هر روز در هر رشته، طرح تازه ای در می افتد و تجربه اندوزی جای خود را به دانش و فن آموزی مدرن داده است، نيازی چندانی به تجربه سالمندان نيست.

در کشورهای دموکراتیک، نیاز جوانان در برنامه ریزی‏هایِ کشور در نظر گرفته می ‏شود، اما در حکومت ‏های خودکامه دیکتاتوری، حکومت هماره با جوانان و گروه های جوان، مانند دانشجویان و مد پرستان و دیگراندیشان و دیگرخواهان درستیز و کشمکش است و پایاندادِ این چگونگی هم اگر درهم ریزی جامعه و هرج و مرج و انقلاب بناشد، ستیز هماره پیر و جوان و گرفتاری‏ های خانوادگی و روانی و فرهنگی‏ ‏ست.

***

44. حکایت همچـنان باقی

از دیدگاهی کلان- نگر، می توان گفت که تاریخ دو سده گذشته ایران، تاريخ ستیز ِهماره ارباب و رعیت بوده است. در آغاز این دو سده، حکومت قاجار که نماد ِ قدرت ارباب ایرانی بود، درگیر کشمکش‏ های پیش بینی نشده ‏ای شد که ریشه در رویارویی ایرانیان با فرهنگ غریی داشت. در این کشمکش ‏ها، حکومت ِارباب و رعیتی، با خواسته ‏هاِیی سروکار داشت که از دیدگاه حکومت، کفرآمیز و بنیاد کن پنداشته می شد، يعنی با آزادی و برابری و قانون مداری و هرآنچه در پی نسیم تازه ی اندیشه روشنگری دراروپا شکل گرفته بود. بیهوده نبود که در سال های پايانی دوره قاجار، برخی فرهنگ غربی را نماد راستین ِ "خر ِدجًال" می ‏خواندند و برآن بودند که ایرانیان باید با برافراشتن پرچم مشروعیت، در برابر همه خواسته های شیطانی مشروطه خواهان بایستند .

ستیز میان ارباب و رعیت در دوران پهلوی نیز با نام؛ "جنگ کهنه و نو"، همچنان پی گیری شد. در آن دوران که اربابان جامه دیگر کرده بودند و از "ترقی" و "نوسازی" و "پیشرفت" و "ایران نوین" سخن می گفتند، برآن بودند تا رعیت را در راستای استوارسازی جایگاه اجتماعی خود بروانند. رعیت نیز با اشاره به گفتمان هایی چون "بدعت در دین خدا"، " استعمار"، "وابستگی" و برچسب هایی اين چنينی، در پی دست یابی به خواسته های فزاینده خود بود. با آن همه، ارباب، همچنان فئودالی زمین دار و زمین خوار بود و با آن که کت و شلواری و امروزی – نما، شده بود، اما کوچک ترین آشنایی با آداب و اخلاقِ بازرگانی مدرن و پیش نیازهای آن نداشت.

روند این جنگ تاریخی در آخرين انقلابِ ايران، رعیت را به حکومت رساند و اکنون فرزندان کشاورزان روستايی دیروزی، خارهایی آزار دهنده در چشم اربابان و ارباب زدادگان شده ‏اند. البته این رویداد را نمی توان پایان تاریخ خواند و حکایت همچنان باقی خواهد ماند و دنباله خواهد داشت.

این همه را نوشتم تا برسم به نکته اساسی این یادداشت و آن این که، به گمان صاحب اين کيبورد، بسياری از کشمکش های فرهنگی و سیاسی ما در سده گذشته، ریشه در فرهنگ فئودالی داشته است و ناشی از ستیز میان ارباب و رعیت در پرتو رویدادهای جهانی بوده است و کمتر پیوندی با بنا نهادن رويدادها و روندهای سیاسی و اجتماعی مدرن داشته است. هنوز اساسی ترین نیاز سرزمین ما همانی ست که در دوران ناصرالدین شاه قاجار بوده است و آن همانا "حکومت قانون" است که همچنان آرمانی دوردست می نماید.


45. حکـــايت

آورده اند که شبی، شاعری روده دراز، جوان کم روی ساده ای را در کمند شعر خود گرفتار کرد و از شام تا بام، با قصيده و غزل و بحر طويل، اعصاب او را خش، خشی و خط، خطی کرد. پگاهان که شاعر خميازه و دهان- دره ی پياپی صيد خود بديد، گفت:

- خسته شدی، هان؟ انگار با شعر ميونه ای نداری
- اختيار دارين. خيلی هم لذت می برم. اتفاقاً من غزل های هادی صداقت را خيلی دوس دارم.
- هادی صداقت؟.........کدوم هادی؟
- همون که توی لندن زد يه نفر رو کشت ديگه.

شاعر از اين لينک دانستی که منظور صادق هدايت بودی. پس در دم دفتر ببست و خود و مهمان خويش و هر چه ايرانی ِشعر دوست بودی را در دل ملامت کرد و صيد گرفتار را از قفس بيرون انداخت.

***

46. پنداره‏ های نادرست

آگاهی انسان از رفتارها و کردارهای خود، بسی اندک تر از آن است که او می پندارد. یکی از افسون‏ های ذهن انسان این است که دارنده خود را در این خیال ِخوش می‏ دارد که وی از خویش و جهان آگاه است و هماره همه چیز را در دیدرس خود دارد. اما هرگز چنین نبوده و نیست. بگذارید برایتان یک نمونه از کردارهای ژنتیک انسان را بیاورم که شاید تا کنون نشنیده باشی. اگر در هنگام خواب، جانور کوچکی چون پشه، مورچه و یا عنکبوت وارد دهان انسان شود، مکانیزم جویدن خودبخود به کار می‏افتد و او بی که از خواب بیدار شود، آن مهمان ناخوانده را می جود و فرو می ‏هد. کردارهای واکنشی و خودکار ِ تن انسان فهرست بلند بالايی دارد که در زمانی دیگر بدان خواهم پرداخت.

یکی دیگر از پنداره‏ های نادرست روزگار ما این است که همه رفتارها و کردارهای انسان با منطق و خِرَد سروکار دارد. چنین نیست. بخش بزرگی از خواهش‏ ها، آرمان ‏ها و نیازهای خردمندان، هیچ پیوندی با منطق و خرد ندارد. این چنین اگر می ‏بود، در جهان، هرگز از هنر نیز خبری نمی ‏توانست باشد.

***

47. نقطه ناممکن

ما ایرانی‏ ها مردم ساده ای هستیم. ساده تر از آن که خود می پنداریم. آنسان ساده که برخی از ما، هم ميهنانِ خود را زرنگترین مردم دنیا می دانیم. برخی برآنند که ما از خودمان هم اندی زرنگتریم. این پنداره ویژه همه آن هایی ‏ست که نمی توانند از نقطه ناممکن به خودشان بنگرند.
- نقطه ناممکن!؟
- یعنی نقطه ای بیرونِ از کالبد ِ فرد. یعنی این که از تن خودت بزنی بیرون و چند گام آنسوتر به خودت بنگری. آنگاه می توانی از چشم انداز دیگران به خودت نگاه کنی.

بله، ما مردمِ بسیار خامی هستیم. البته تنها ما خام نیستیم‏. خوشبختانه و یا بدبختانه، خامی انحصاری نیست. اما خب، ما هم هستیم. دیروز و امروزمان هم همین را می گوید. ما آمادگی زندگی در دنیای بسیار پیچیده کنونی را نداریم. همه چیز برایمان زود تعریف می شود. زود آشنا می شود و رمز زدایی می گردد. ما همه چیز را زود یاد می گیریم، البته در خیال خود. دیر هم می فهمیم که زود یاد گرفتن می تواند کار دست آدم بدهد و میانبر زدن افت و خیز دارد و گاه بهایی بس گزاف.

امروزه در کشورهای صنعتی، سخن از بررسی 360 درجه ای می شود. یعنی که نورافکن ذهن را برگرداگرد پدیده مورد بررسی تاباندن و چشم اندازی چاررویه از آن داشتن. آنگاه دریافت ‏های خود را با چشمداشت به دستاوردهای دانشی درباره آن پدیده، در چرخه استراتژی ‏های پیچیده سنجیدن و سپس پژوهیدن و پالودن پایانداد ِآن در کمیته ‏های رگبارذهنی.1

...................
Brain Storm؛ نشستی که درآن زبدگان و کارآمدن رشته ای، به پدیده مورد بررسی می اندیشند و بدان می پیچند و ساعتی با ژرف اندیشی، زیر و بم آن را می سنجند. يعنی بند کردن ِ جدی گروهی، به چیزی، کاری و یا برنامه ای.

***

48. فــــتوا

سی و شش سال پيش در چنين روزی از دفتر امام استفتاه کرده بودند، هم در مورد گوشت‏ های مانده در سردخانه و هم در موردِ امرِ "تطهیرِ" سردخانه. حدودِ پنج ُتن گوشت در سردخانه ِ سفارتخانه بود و از روزی که لانه جاسوسی اشغال شده بود، کسی دست به آن گوشت‏ ها نزده بود. گوشت حرام، آن هم از سردخانه ی سفارت امريکا در کوران انقلاب، حرام اندر حرام می نمود. نه تنها همه آن‏ ها از امریکا وارد شده بود، بلکه معلوم هم نبود که گوشتِ چه جانوری ‏ست. گروهی پیشنهاد کرده بودند که همه گوشت‏ها را در چاهی بریزند و آن چاه را پر کنند. برخی هم گفته بودند که باید از آن‏ ها بجای کود کنند و به کشاورزان بدهند.

هنگامی که فتوای امام رسيد، همه نفس راحتی کشیدند، چون هم راه حلِ مناسبی پیشنهاد شده بود وهم فیضی از آن همه گوشت برده می شد.

بعدها معلوم شد که یکی از دانشجويانِ اشغالگرِ سفارست، داستان را شب در خانه تعریف کرده بود و پدرش که رئیس باغ وحش تهران بود، گفته بود که؛ " خُب. این که راه حل اش آسونه. بیارند تو باغ وحش، بدهند به این حیوونای ِ زبون بسته که چند وقته گوشت نخورده ند." این را گفته بود و بعد تصمیم گرفته بود که همین پیشنهاد را در نامه ای به دفتر امام بفرستد. همین کار را هم کرده بود و رونوشت آن را نیز برای دانشجویانِ خط امام، به لانه جاسوسی فرستاده بود.

حالا چند روز پس از فرستادنِ آن نامه، همه فامیل رئيس باغ وحش تهران، دورِ بساطِ کبابی که تنوره ای از دودش، مشام هوا را پر کرده بود و داشت سينه خيز از دامنه دماوند بالا می رفت، جرگه زده بودند و گرم بخور، بخور و گفتگو بودند.


از اين ديــــدگاه: (بخش هشتم)


ارسال به بالاترین | ارسال به فیس بوک | نسخه قابل چاپ | بازگشت به بالای صفحه | بازگشت به صفحه اول 
Copyright: gooya.com 2016