جمعه 20 آذر 1394   صفحه اول | درباره ما | گویا

گفت‌وگو نباشد، یا خشونت جای آن می‌آید یا فریبکاری، مصطفی ملکیان

مصطفی ملکیان
ما فقط با گفت‌وگو می‌توانیم از خشونت و فریبکاری رهایی پیدا کنیم. در جامعه هر مساله‌ای از سه راه رفع می‌شود، یکی گفت‌وگوست، یکی خشونت و دیگر فریبکاری. اگر در جامعه گفت‌وگو تعطیل شود دو رقیبی که جای آن را می‌گیرند، خشونت و فریبکاری هستند ... [ادامه مطلب]


پرخواننده ترین ها

از اين ديــدگاه (بخش هشتم)، ابراهیم هرندی

ابراهیم هرندی
ننگين ترين رويداد در تاريخ کنونی، رويش ناگهانی هيولايی بنام "داعش" بايد باشد. اين که با گذشت بيش از چهار سده از آغاز دوران روشنگری، گروهی بنام خدا و دين، انسان دست و پا بسته ای را با چنگک برداند و او را زنده برروی آتش کباب کنند و يا کسی را در قفس بيندازند و آن را آتش بزنند، در تاريخ تا جاودان ماندگار خواهد شد و بايد آن را ننگين ترين کردار انسان کنونی دانست.

تبليغات خبرنامه گويا

advertisement@gooya.com 


35. قانون جـنـگل

واشکافی بخيه از چهره کودک پنج ساله بخاطر بی پولی مادرش، لت و پار کردن کارتن خواب ها در تهران و به آتش کشيدن کارتن های آنها، رها کردن بيماران نيمه جان و تهيدست در بيابان، خريدن نوزادان خانم های بی خانمان بوسيله باندهای گدايی در شهرهای بزرگ و ديگر رفتارها و کردارهايی از اين دست، نشان می دهد که قانون جنگل که همانا قانون ددمنشی جانوران ِ تيزچنگ و دندان برای نابود کردن ناتوانان و بينوايان است، در کشور ايران حکمفرماست. قانون حنگل، تنها قانون طبيعی در جهان است که ريشه در ذات خودکامه جانوران دارد. از اينرو، اين قانون نيازی به هيج گونه کشش و کوشش کسی و يا نهادی ندارد و هرجا و يا هرگاه که بيش از دو جانور از هر دسته و رسته ای در کنار هم در زيستبومی می زيند، خودبخود کارا می شود. کالبد هرجانور، نه تنها می تواند خوراک جانور ديگری شود که گاه ابزار سودمندی برای کارهای ديگر نيز هست. از آنرو، هرجا که دو زينده در زيستبومی همسايه می شوند، اگر اين همسايگی زمينه ی همزيستی سازگارانه و ماندگارنه ای برایشان نداشته باشد، تنشی زیستی در ميان آنان درمی گيرد تا يکی از آنان، ديگری را از ميدان طبيعت بدرکند. اين چگونگی را حتی در گستره گياهان نيز می توان ديد. گاه گياهی، ريشه خود را برگرد گياه ديگری که در کنار او، جای ريشه دوانی اش را تنگ کرده است، می پيچد و آن را خشک می کند. گاه با شاخ و برگ افشانی، راه آفتاب را بر گیاه کوتاه کناری خود می بندد تا از رويش اش بکاهد و اندک، اندک نابودش کند. چنين است که می گويم، قانون جنگل، قانون طبيعت است. قانونی که يکسره بسودِ زورمندترين زينده است و با برابری و مدارا و مهربانی و دستگيری و ميدان دادن به ديگران بيگانه است.

انديشه ی نيازِ انسان به قانون در جامعه انسانی نيز، ريشه در قانون جنگل دارد. اگر انسان همانندِ ديگر زيندگان، جانوری خودکامه و خويشتنخواه و خود پسند نمی بود، نيازی نيز به قانون نمی داشت زيرا که گفتمانِ "حق"، بی معنا می بود. اما به گمان صاحب اين کيبورد، آنچه سبب پيدايش حق و قانون در جامعه انسانی شده است، آگاهی از بودن در جهان است. اين آگاهی دربرگيرنده ی آگاه بودن از تجربه درد و هراس از درد و مرگ نيز می شود و انسان را برآن می دارد که رفتارها و کردارهای خود را هنجارهايی تنش گريز دهد. اين هنجارها پشتوانه اخلاقی، تاريخی و گاه آئينی دارند و سبب می شوند که خواهش های بی پايان نمای انسان در چارچوب قانون و منش های رفتاری و کرداری پذيرفته شده اجتماعی برآوردنی باشند. پس اگر اخلاق و قانون را شيرازه بند رفتارها و کردارهای اجتماعی بدانيم، می توان گفت که اکنون اين شيرازه در جامعه ايران از هم گسيخته است. هرجا که اين چگونگی رخ می دهد، اخلاق و قانون از ميان می روند و اندک، اندک، قانون جنگل با رويشی خودبخودی گسترده می شود و پس از چندی با شتابی شگفت فراگیر می شود.

اين چگونگی زمانی رُخ می دهد که جامعه به حال خود رها شود و حکومت به نيازهای همگانی بها ندهد. پزشکی که بخيه های کودک خردسالی را بخاطر تهيدستی مادرش وامی شکافد، اوباشی که با چوب و چماق بجان مردم بی خانمان و بستوه آمده می افتد و کارتن های خواب آنان و بقچه های بی نوايی آنان را به آتش می کشد، قلچماقی که چاقو بر سروروی تظاهر کنندگان آرام در پياده رو می کشد، اراذلی که نوزادان زنان کارتن خواب را با صدهزار تومان می خرد، همه نشانه های رها بودن گستره امنيت و آسايش همگانی از سوی حکومت است که قانون جنگل در اين حوزه ها ميدان داده است.

***

36. رنگ‏ها و فرهنگ‏ها

فرهنگ, بازتاب رویارویی زیندگان و جهان است. هر جا که جانوری زندگی می کند، شیوه سازگاری وی با زیستگاه اش، زمینه ساز فرهنگ آن زينده می‏شود. در گذشته گمان براین بود که فرهنگمندی ویژه انسان است اما در روزگار ما، پژوهش ‏های زیست شناسیک زيادی نشان داده ‏است که بسیاری از جانوران، فرهنگ نژادی و یا زیستگاهی خود را دارند که از راه آموزش به آیندگان سپرده می‏ شود. نمونه این چگونگی، لهجه برخی از پرندگان است که در هر سرزمینی ویژگی خود را دارد. آواز شناسان با پژوهیدن این گستره دریافته اند که لهجه کبوتر چینی را جوجه‏ های کبوتران آمریکای جنوبی در نمی یابند. نمونه دیگری از داده های فرهنگی جانوران، گوناگونی شیوه کاربرد ابزار درمیان میمون‏ ها برای دستیابی به تخم پرندگان، مغز استخوان و کندوهای عسل است. میمون شناسان این گوناگونی را نشانه فرهنگمندی این جانوران می دانند.

شاید آنچه فرهنگ انسانی را از فرهنگ ‏های دیگر جدا می ‏کند، توانایی انسان در نگارش و نگهداری راه‏ ها و روش‏ های فرهنگی و واسپاری روشمند آن ها به آیندگان باشد. تنها انسان است که می ‏تواند فرهنگی مکتوب و مدوَن داشته باشد. فرهنگ‏ های جانواران دیگر، همه شفاهی و ناپایدار است و با دیدن و شنیدن و آموزدن از نسلی به نسل دیگر سپرده می ‏شود. اما انسان در سایه توان و تکنولوژی خود ، نه تنها می‏تواند آموزه ها و اندوزه های خود را به آیندگان بسپارد که از روی و موی و صدای خود و دیگران نیز گرته برمی دارد و آن را به یادگار می گذارد.

هرفرهنگ راهنمای شیوه زیستن در سرزمین ویژه ای ‏ست که راه ‏های سازگاری با طبیعت ِآن سرزمین را به زیندگان آن دیار می‏ آموزد تا ماندگاری بیشتر نسل آنان را سبب شود(۱). از اینرو هرفرهنگ، پیوندی ناگسستنی و آزمون پذیر با زادگاه خود دارد و دگرگونی‏ های فرهنگی را می ‏توان ناشی از ناهمگونی‏ های زیستبومی دانست. برای نمونه، فرهنگ سرزمین ‏های سردسیر، گرما و راه‏ های نگهداری آن را ارج می نهد وآتش را داده ای نیکو و آسمانی می‏ پندارد. ادبیات چنین فرهنگی، دریایی از مثَل و متل وشعر و شعار و اندرز درباره ارجمندی گرما دارد و ارزش و زیبایی را پرتو نقشی که آتش در سازگارتر کردن زندگی مردم آن سرزمین دارد، تعریف می کند. چنین است که رنگ‏ های دلنشین و زیبا در سرزمین های سرد، رنگ‏ هایی است که نماد و نشانه ِ آتش و آفتاب است مانند سرخ، نارنجی، قهوه ای ، زرد و همه رنگ‏ هايی که ريشه در رنگِ سرخ دارند. در این فرهنگ ‏ها، نام رنگ‏ های آتشین نیز، یادآور آتش و آفتاب است و از آن دو برگرفته می شود. برای مثال، سرخ می شود آتشی و نارنجی، شعله ای و.....

نیز رنگ ‏های گرماگیر مانند سیاه و سرمه ای که در سرزمین ‏های سرد، دلخواه تر و مردم پسند تر از رنگ‏ هایی‏ ست، که نور را وامی تاباند و یا از خود گذر می دهد. در این سرزمین ‏ها پوشاک بسیاری از مردم از میان رنگ ‏های تیره برگزیده می شود. واروی این چگونگی را در پوشاک مردم بيابان نزی مانندِ عربستان می توان دید که بیشتر از رنگ ‏های روشن، بویژه سفید است. رنگ سفید کمتر از هررنگ دیگری، انرژی تابشی آفتاب را نگه می دارد و در سرزمین‏ های سوزان عربستان بهترین رنگ برای پوشاک است. ارزش این رنگ تا بدانجاست که در فرهنگ بیابان نشینان، سفیدی نماد پاکی و نیکبختی ست و سیاهی نشانه بدی و پلشتی. این ارزشداوری را در گویه‏ هایی چون؛ سفید بختی، دلسیاهی، روسیاهی و ...می توان شنید. نیز سپید پوشی در هنگام شادی و سیاه پوشی در زمان عزاداری. این گزینش در فرهنگ‏ های رویاروی فرهنگ گرمسیری مانند فرهنگ چینی که در هنگام عزاداری سفید می پوشند، وارونه است.

سرد سیریان گرما را نشانه سلامت و سازگاری می ‏پندارند و پسوند "گرمی" را در زبان نمادِ نیکی و سلامت می‏ دانند. واژه هایی چون؛ دلگرمی، خونگرمی، سرگرمی، پشت گرمی، نمونه ‏های فارسی این چگونگی است. رنگ های برتر در هر فرهنگ را می توان در ادبیات عامیانه آن یافت؛ این هم نمونه اش؛ "گل سرخ و سفیدم کی می آیی؟" نیز هرچه آتشین، دلربا و زیبا پنداشته می شود، مانند؛ آتشین، آتشناک و آتشپاره. در فرهنگ های کویری که آتش نماد دوزخ است، زنگ های برتر آن‏ هایی‏ ست که یادآور خنکای آب و آبناکی ِخاک و هواست، مانند، آبی، سبز و رنگ های همریشه آنها. چنین است که در آن فرهنگ ‏ها، آبی، رنگ عشق است و سبز رنگ برتری. شیعیان رنگ سبز را نشان سادات می دانند و مغول ها آنرا رنگ خدا.

روانشناسی رنگ، پیوند ژرفی با نقش زیستیاری رنگ‏ ها دارد. رنگی دیدن جهان تنها ویژه انسان و چند جانور دیگر است و بیشتر جانوران، جهان را با دو رنگ سیاه و سفید می بینند. اگرچه رنگین دیدن جهان بسی خوشایندتر از سیاه و سفید دیدن آن است، اما این توانایی برای خوشداشت انسان پدید نیامده است. از دیدگاه برآیشی، رنگ‏ ها نمادها و نشانه ‏های آب و هوای نیکو و خورا ک و نوشاک پاکیزه ‏است. انسان دشت ‏ها و دامنه ‏های سرسبز و آبسال را از آنرو خوش می دارد که هماره در درازنای تاریخ برآیشی خود در این گونه سرزمين ‏ها خوراک و نوشاک بیشتری یافته است و می تواند به کشت وکار و دامداری بپردازد.

رنگ سبزی ‏ها و میوه ‏های خوردنی نیز نشانه رسیدگی و آمادگی آن ‏ها برای خوردن است. توانایی رنگی دیدن، ابزار بسیار ساده ای در اختیار انسان گذاشته است که وی با آن می ‏تواند بی که به میوه دست بزند، خوردنی بودن آنرا از روی رنگ آن بررسد. این توانایی کوچکی نیست که بتوان با دیدن رنگیزه پوست مواد خوراکی به ماهیت شیمیایی آن پی برد.

پیوند رنگ‏ ها و فرهنگ‏ ها، پیوندی شگفت و رازگون است که می تواند زمینه پژوهش ‏های دامنه داری در گستره روانشناسی سازگاری با زیستبوم و نیز چگونگی پیوند فرهنگ و هنر و بوم و بر را فراهم کند و ای بسا که به رشته های تازه ای در حوزه روان درمانی کشیده شود.

................................
1. البته باید گفت که امروزه این چگونگی کم و بیش از میان رفته است و بسیاری از مردم جهان بی توجه به زمینه ها ی زیستبومی خود، پیرو فرهنگ غربی هستند.

***

37. اقتصادِ جنگ

ننگين ترين رويداد در تاريخ کنونی، رويش ناگهانی هيولايی بنام "داعش" بايد باشد. اين که با گذشت بيش از چهار سده از آغاز دوران روشنگری، گروهی بنام خدا و دين، انسان دست و پا بسته ای را با چنگک برداند و او را زنده برروی آتش کباب کنند و يا کسی را در قفس بيندازند و آن را آتش بزنند، در تاريخ تا جاودان ماندگار خواهد شد و بايد آن را ننگين ترين کردار انسان کنونی دانست. هم نيز اين که پس از يورش بردن به شهری، مردان را از پير و جوان بکُشند و دختران را به اسارت ببرند و با آنان چنان کنند که همگان ديده و يا شنيده و يا خوانده اند. بله، به گمان من اين رويداد را بايد بربامِ فهرست کردارهای ننگين انسان در زمان ما دانست.

اما شايد از آن ننگين تر اين است که اين گروه اجازه ماندگاری يافته است. ساختن گروه های تروريستی اين چنينی، بسيار گران و پر هزينه است، اما ماندگار کردن اش، چيزی همرديف نگهداری آدم برفی در آفتاب ِسوزان سعودی. يعنی که شدنی ست، اما کار هر کسی نيست. تنها با بودجه های کلان حکومتی می توان دست به چنين پروژهايی زد، آن هم حکومت های ديکتاتوری نفتی که به کسی حساب پس نمی دهند. اگر می خواهيد بدايند که چه می گويم، سری به بازار سياه سلاح های جنگی در اينترنت و يا اينترنت سياه بزنيد، تا دريابيد که بهای کوچکترين ابزار جنگی، يک نارنجک و يا کلت کمری چند است.

امروز برهمگان آشکار شده است که سرمايه گذاران اين پروژه و کارگذاران آن چه حکومت هايی هستند. فراتر از آن روشن است که برای آرام کردن خاورميانه، چه حکومت هايی را بايد از ميان برداشت. پس اين الم شنگه ای که غربی ها براه انداخته اند برای چيست؟ چرا با آنکه امريکا سه هزار بار پايگاه های داعش را در سوريه بمباران کرده است و همچنان شبانه روز برسر مردم آتش می بارد، لشکر داعش توانست بسلامت از بيابان بی درخت و بی نهانگاه بگذرد و به شهر پالميرا برسد و چنان کند که با ديگر شهرهای سوريه و عراق کرده بود؟ چرا پيوستن به داعش چنان آسان است که هرهفته صدها جوان جهادی از کشورهای بتوانند به سوريه بروند؟ چرا جلوی اين همه شبکه های تبليغاتی جهادی در اينترنت گرفته نمی شود؟

بله، ننگين تر از پديده ننگينی بنام داعش، پيدايش پديده ای بنام، "اقتصادِ جنگ" است که اکنون از اقتصاد ِ صلح سود آورتر شده است.

38. آرمانشهر صنعتی

پيشگامانِ نگرش نوين در سده های 18 و 19 ترسايی، خوشباورانه می پنداشتند که تابش آفتاب عالمتابِ دانش و بينش مدرن، در آينده نزديک جهان را چنان دگرگون خواهد کرد که آيندگان با آنچه بدی و زشتی و پلشتی پنداشته می شد، بيگانه خواهند شد و درباره آن تنها در کتاب های تاريخ خواهند خواند. اين پنداره را دستاوردهای روزافزون انقلاب صنعتی اروپا در ذهن مردم استوارتر می کرد و باور همگانی بر آن بود که جنگ و تهيدستی و خشکسالی و نادانی و ناداری و بيماری و مرگ و مير زودرس، بزودی به گستره افسانه ها خواهند پيوست. پيشاهنگان نگرش مدرن، دانش را شناسايی پديدارهای جهان می دانستند و دانش پژوهی را آگاهی از پيوندهای ميان آن پديدارها. برای نمونه، شناسايی آب را با پاسخ يابی به اين پرسش ها پی می گرفتند؛ ريزترين ريزه هايی که آب را پديد می آورد، چيست؟ اين ريزه ها، از چه عناصری ساخته شده اند؟ آن عناصر چگونه و در چه شرايطی با هم ترکيب می شوند؟ پاسخ يابی برای اين پرسش ها، به تعريف آب راه می برد. سپس شناسايی رفتار آب در پيوند با عناصر و پديده های ديگر گيتی، بسياری از چيستان های انسان را در پيوند با اين ماده گرانبها وامی گشود و از آب راز زدايی می کرد.

رويدادهای ناگوار سده نوزدهم و بيستم نشان داد که پنداره پيشاهنگان فرهنگ مدرن، چه خوشباورانه و آرزومندانه درباره پيايندهای فرهنگ و تمدن صنعتی بوده است. بازتاب های ناخواسته زندگی صنعتی مانند، گسل های طبقاتی، نسلی، نژادی، شهروروستايی، افزايش روزافزون بيماری های روانی، خودکشی، تنهايی، بیکسی، برده داری، جنگ های استثماری و استعماری و يورش های زورگويانه امپراتوری های صنعتی مانند؛ انگليس، فرانسه، هلند، پرتغال و از همه خانمانسوزتر، شعله ور شدنِ آتشِ دو جنگ بزرگ جهانی نشان داد که آرمانشهر صنعتی مدرن نيز، دست کمی از آرمانشهرهای افسانه ای پيشين ندارد. روزگاری برخی از انديشمندان می پنداشتند که دانش مدرن، با برداشتن محدوديت های انسان، او را برهر چيز و هرکار توانا خواهد نمود و روزی خواهد آمد که بزرگترين غم انسان، نداشتن سرگرمی برای پُرکردن روزها و شب های خود باشد. اين پنداره، برخی از انديشمندان خوش خيال را برآن داشته بود تا انسان را در آستانه رستگاری جاودانه انگارند و بار ديگر افسانه ديرينِ برتری او بر ديگر زيندگان جهان را بازگو کنند.1

اکنون با گرمای فزاينده زمين، خشکسالی فراگير، افزايش هندسی جمعيت جهان، نابرابری شگفت انگيز توزيع دارايی و شمارِ رويدادهای ناگواری که در جهان رخ می دهد، چنين می نمايد که انسانِ هراسيده کنونی، امنيت جانی خود را که يکی از نيازهای پايه ای جانوران است، به بهای همه آرمان های انسانی ديگر بپذيرد و در کُنج خلوت خوشبختی خويش، به وجود داشتن در جهان و نه حضور داشتن در آن دلخوش باشد.

…….
1. احمد شاملو اين انگاره را درباره آن زمان اين گونه در شعر آورده است؛ "غم سنگینت، تلخی ساقه علفی که به دندان میفشری"، باشد.

***

39. آدم الشعرا

اگر تاريخ مردم سرزمينی نتواند ذهن آنان را به گذشته پيوند دهد تا از روندها و رويدادهای آن، دستمايه ای برای رويکرد به آينده بسازند، آنگاه می توان مردم آن سرزمين را بی تاريخ خواند. مردمی که تاريخ دارند، اما از آن بی خبرند و ناآگاهی آنان از آن سبب می شود که روزگارشان با گذشته هيچ پيوندی آينده ساز نداشته باشد، هماره در دور باطل خطاهای تاريخی خود درجا می زنند. ما چنان مردمی هستيم. چنين است که هر نسل از ما، به آدميان نخستين می ماند که همه چيز را از آغاز می آغازد و پروسه دريافت، شناخت، ساخت و پرداختِ پديده های جهان برای او، بی پيوند با تجربه پيشيان اش پيگيری می شود. بله، هر يک از ما، جهان را مانند حضرت آدم، آن مرد افسانه ای تاريخ تجربه می کنيم وچونان او، بی هيچ پيشينه تاريخی در کار جهان درنگ می کنيم. ما نيز چون از تاريخ خود بی خبريم، هر چه می کنيم، انگار که برای نخستين بار است که کسی چنان می کند. تاريخ ايران اين چگونگی را گواهی می دهد. برای نمونه، در گستره حکمرانی، کمتر حاکمی را در تاريخ ايران می توان يافت که از گذشتگان خود چيزی آموخته باشد. همه حاکمان گذشته، از کهتر و مهتر، کم و بيش کمی ها و کاستی های همگونی داشته اند. اين گونه است که می توان، هر يک از آنان را آدم الحکما نام نهاد، آنگونه که هر انديشه ورز را، آدم العلما و هر شاعر را آدم الشعرا.

اگر انسان را از چشم اندازِ هويت فرهنگی اش تعريف کنيم، آنگاه می توان گفت که او وامدارِ پيشينيان خويش است. زينده ای که آموزه های فرهنگی پيشينيانِ خود را دستمايه ماندگاری می کند و پس از افزودن چيزی برآن ها، آن مجموعه رفتاری و کرداری را که "فرهنگ"، خوانده می شود، به فرزندان خود و به آيندگان می سپارد. اين پروسه در جهان کنونی در کشورهای پيرامونی از کار افتاده است. اکنون ديگر نسل جوان در هيچ جای جهان الگوهای رفتاری و کرداری مادران و پدران خود را نمی پذيرند. در جاهايی مانند ايران، بسياری از جوانان، نسل پيشين را سرزنش می کنند و آنان را مايه همه نگونبختی های خود می دانند.

***

40. جهان و کار جهان

هراس انسان از ناپایداری زندگی و رویدادهای ناخوشایندی که می تواند سلامت، شادمانی و سامان انسان را از او بگیرد، در سراسر تاریخ با او بوده است. این هراس در روزگار کنونی در کشورهایی که حکومت‏ های استبدادی ندارد، بسی بیشتر از جاهای دیگر است. در این کشورها اگرچه همه قوانین بنام مردم شکل می‏ گیرد و رویه ای مردم پسند نیز دارد، اما همه در راستای سود و رفاه زورمندان حاکم است. شاید ویژگی اساسی قانون دیکتاتور، خمش پذیر بودن آن باشد. قوانین حکومت‏ های دیکتاتوری، همه تفسیر پذیراست تا هرجا که قانونی بسود حکومت و یا سران آن نباشد، داورانِ خودی، با تفسیری تازه به پیچاندن آن بپردازند و آن را ناديده بگيرند. این چگونگی یکی از اساسی ترین نقش‏ های قانون در جامعه را که همانا آفریدن امنیت ذهنی برای شهروندان است، خنثی می کند. اگر شهروندانِ کشوری نتوانند در پناه قوانینی دادگستر و همگانی و پايدار و آشکار، با هم به مراوده و بازرگانی و گرفت و داد و حتی ستیز بپردازند، هرگز برنامه ریزی در آن سرزمین ممکن نخواهد شد. جامعه بی برنامه نيز، جامعه بی آینده است و بی ‏آیندگی، بذرناامیدی و افسردگی و پوچ انگاری ست.

همه این ها را گفتم تا بگویم که شاید پوچ انگاری جهان که - درواکنش به رویدادهای تاریخی - در فرهنگ ما ریشه بسیار ستبری دوانده است، زمینه ساز بسیاری از گرفتاری ‏های ایستاری، رفتاری و کرداری همگانی شده است. البته پنداره پوچ بودنِ جهان و بیهودگی هستی، پذیره ای کهن در تاریخ فرهنگ ‏های انسانی ‏ست، اما شاید این گفتمان در کمتر فرهنگی آنچنان که شاعران و ادیبان ما آن را خوش داشته‏ اند، در ذهنيت همگانی جا بازکرده باشد. حافظ می گوید : "جهان وکار جهان جمله هیچ در هیچ است" و خیام که البته شهرتش را از پرداختن به پوچی دنیا گرفته است، می گوید:

ای بی خبران شکل مجسم، هیچ ست
وین طارم نه سپهر ِ ارقم هیچ ست
خوش باش که در نشیمن کون و فساد
وابسته یکدم ایم و آنهم هیچ ست

**

دنیا دیدی و هرچه دیدی هیچ ست
وان نیز که گفتی و شنیدی هیچ ست
سرتاسر آفاق دویدی هیچ ست
وان نیز که درخانه خریدی هیچ ست

**

برلوح، نشان بودنیها بوده ست
پیوسته قلم زنیک و بد فرسوده ست
در روز ازل هر آنچه بایست بداد
غم خوردن و کوشیدن ما بیهوده ست

این چشم انداز، ذهنیتی را شکل می دهد که با نیازهای فرهنگی دنیای امروز همخوان نیست. بنیاد جهان مدرن بر پژوهش و پالایش ذات پدیدارهای جهان استوار است تا آن ‏ها را آرام و رام، دست آویز انسان گرداند. این ایستار با دیدگاه صوفیانه وعارفانه ای که جهان و کار آن را جمله هیچ در هیچ می ‏انگارد، رویارو و در ستیز قرار می گیرد. به گمان من، پوچ انگاری جهان و کارِ آن یکی از پذیره های ناخودآگاه فرهنگی ماست. بیش از هزار سال است که به ما گفته اند که دنیای فانی هیچ ارزشی ندارد و پا بر هر خار و خاک و خاشاکی که می نهی، روزگاری گونه یاری و یا زلف نگاری بوده ست. پس بیهوده دل به این جهان نبندید و درگیر آن نشوید. بیش از هزار سال است که ما پذیرفته ایم که این جهان مزرعه آخرت است و زندگی آمادگاه مرگ. پس جای شگفتی نیست اگر ذهن ما درگیر ذات پدیدارهای جهان نمی شود و دلمان را پهنا و ژرفای هستی نمی برد و فرهنگ اندیشیدن و پژو هش و پالایش در میان ما شکل نمی گیرد.


از اين ديــــدگاه: (بخش هفتم)


ارسال به بالاترین | ارسال به فیس بوک | نسخه قابل چاپ | بازگشت به بالای صفحه | بازگشت به صفحه اول 
Copyright: gooya.com 2016