تحقیق در باب دروغ "مصلحتآمیز"، بخش یکم: پیاده کردن اسلام و سوار کردن آخوند و فقیه، محمد جعفری
از آنجا که در کشور ما انحصارگران و قدرت طلبان، ولایت فقیه را توجیه شرعی و دینی کردهاند و انواع و اقسام دروغ را برای استمرار حکومت خودکامه خود، به نام دین تحت نامهای مختلف نهادینه کردهاند، بر خود فرض دانستم که در حد وسع و توان ناچیز خود، برای ریشهیابی این بلای خانمانسوز به جستوجو بپردازم. بر آن شدم دستآویزهای دینی آنها بررسی کنم و معلوم کنم این دستآویزها چقدر دینی هستند
دروغ فاسد کننده اخلاق و ریشه اصلی فساد و تخریب جامعه
مدتهاست به شدت درگیر این پرسشم که اگر بخواهیم دست روی یکی از ریشههای اساسی نابسامانیها و دردها و معضلات فراوان و روبه افزایش زندگی جمعی و فردی ما ایرانیان، در داخل و خارج هم فرقی نمیکند، بگذاریم، آن ریشه که، در باره آن، امکان توافق همگان، وجود دارد، کدام است. پاسخی که برای این پرسش یافتم، ایناست: آن ریشه دروغ است.
بیتعارف عرض میکنم از قرار مشکل ما این است که دروغ میگوییم و زیاد هم. هم به خود و هم به دیگران دروغ میگوئیم. هم در سیاستمان و هم در آموزش پرورشمان، هم به دوستانمان و هم به دشمنانمان، در هر فرصت و هرجا، دروغ میگوئیم.
امر واقع دیگر اینکه، از انقلاب ببعد، میزان دروغگویی در افزایش است. عوامل روانی ناشی از تنظیم روزمره رابطه با قدرت، بنابراین، احساس ناامنی، عمری به درازای تاریخ استبداد تا هم اکنون ادامه دارد، بیشک علت شیوع این مرض همهگیر را توضیح میدهد. ولی به نظرم تنظیم رابطه با سیاسی و اقتصادی و اجتماعی و فرهنگی فرد و گروه با دولت استبدادی، پایه تنظیم رابطههای دیگر است. دراین نوشتار، پاسخ این پرسش جسته میآید. آیا راست گفتن و راست شنیدن راه و روش رهائی از شر تنظیم رابطه با دولت استبدادی، بنابراین، با قدرت نیست؟
۱- ملازمه دیندولتی و صناعت دروغ
تأمل در امر رواج دروغ در محیط به شدت استبداد زده ایران و نیز تأمل درخودکامگی، بسیار آموزنده است. با اندکی دقت در گفتارها و کردارهای سران و رهبران جمهوری اسلامی از بالا به پایین، به نسبت بهرهشان از خوان ولایت مطلقه، میتوان مشاهده کرد که اگر دروغ را دروغ خود نمیکردند، حتی یکسال هم نمیتوانستند، با چنین استبدادی، بر مردم حکومت کنند. دروغهای سران نظام ولایت مطلقۀ فقیه به احصاء نمیآیند زیرا از اندازه بیرونند و مثنوی هفتاد من کاغذ بسا کفاف نمیکند. اما راستش این بیماری سخت مصیبت بار تنها قدرتمندان و اصحاب سلطه سیاسی را گرفتار خود نکردهاست. مروری بر زندگی روزانه مردم ایران بر مرورکننده معلوم میکند که ابتلای به این مرض کشنده اخلاقی، عمومی است. دروغ و دروغگوئی در جامعه ایران چنان با زندگی روزمره پیوند خوردهاست و آنچنان بین اغلب مردم پذیرفته و عادی شده که، گویی برای گذارن زندگی، هیچ کس بینیاز از دروغگویی نیست.
از جمله سرمشقها که نظریه سازان در توجیه دروغگفتن ساختهاند، ایناست که ما ایرانیها، همواره، ناچاریم بین بد و بدتر یکی را انتخاب کنیم. این توجیه، از سوی بسیاری از اصلاح طلبان و ملی مذهبیها نیز ارائه نیز میشود. آیا از اینان، که خود را مصلح دینی و اجتماعی و سیاسی معرفی میکنند، نباید توقع کرد که توضیح دهند چرا انسان ایرانی، در تاریخ سیاسی خویش، هماره باید در حال «انتخاب» بین بد و بدتر باشد؟ و چرا ما نمیتوانم خود را از آن جبر برهانیم و وارد گستره اختیار، بنابراین، انتخاب بین خوب و خوبتر بشویم؟ ما را چه شده است که از خوب و خوبتر پیوسته دورتر میشویم و هرچه بیشتر و عمومیتر، زندان مخوف بد و بدتر، زندانی میشویم؟
چرا از طرح این پرسش طفره میرویم، زیرا آن را با مجموعهای از ترسها توجیه میکنیم. ترسها، ما را از بیرون و درون، تسخیر کردهاند. از اینرو، در وادی فراموشی فرو میرویم. تا جایی که تجربههای گذشتهمان را به راحتی فراموش میکنیم. فراموش میکنیم که همواره از ترس بدتر به بد متوسل شده بودهایم و گرفتار بد و بدتر و بدترین ختم شدهایم. گرفتار این سه شدهایم زیرا جرأت نکردهایم، بدترین را که سازنده بد و بدتر و محکوم کننده ما به زندان به و بدتر است، نفی کنیم. در برابر او، راست بگوئیم. بگوئیم صاحب حق هستیم و او متجاوز به این حق است. پس، اگر پرده فراموشی را بدریم، هر یک از اما به خود راست بگوئیم، این حقیقت را خواهیم شنید که، در طول عمر خود، به تجربه دیده و مشاهده کردهایم که پناه بردن به بد از ترس بدتر، نتیجهای جز، در زندان بد و بدتر، گرفتار بدترین ماندن، بدست نیاوردهایم. در میبیم که توجیه ما ریشۀ در «دروغ مصلحتآمیز» و انواع و اقسام آن دارد.
از اقسام اصلی دروغ رایج میان ایرانیان، یکی دروغ مصلحت آمیز است که خود نوعی از انواع دروغ، ولی دارای کلاه شرعی وگاه قانونی است. هرچند در طول تاریخ دروغ و دروغ سازی و شیوع آن در تمام جوامع از مهمترین و بلکه اصلیترین اسباب قدرتمداری و قوام و دوام سلطه سلطهگران بر مردم و از بین بردن حقوق و آزادی مردم بودهاست، اما رواج دروغ به عذر مصالح عالیه دینی وگاه اخلاقی، فسادانگیزترین است. دروغ برای پیشبرد مقاصد دین و رسیدن به اهداف آن است، پر رواجترین دروغها، بخصوص از زمان استقرار رژیم کنونی است. من کاری با سایر جوامع اسلامی ندارم و چه بسا بسیاری از آنها با شدت کمتر و یا بیشتر درگیر این آسیب اجتماعی بزرگ هستند. به دروغ وقتی- به زعم توجیهگران - مصلحت اهم دینی ایجابش میکند، در جوامع تحت قیادت دینسالاران، شیعه و سنی، بخصوص ایران میپردازم.
دروغ گفتن تحت هر نام و بهانهای که باشد، ولو عنوان «مصلحت آمیز»، توریه (خوفی و مدارائی) و یا عنوانهائی از این قبیل بیابد، از اسباب دوام و قوامِ استبداد و ستمگری است. کسانی هم که دروغ میگویند و بویژه وقتی دروغ گفتن را، به این و آن عنوان، توجیه شرعی و دینی میکنند، آگاهانه و یا ناآگاهانه عمله و خدمه قدرت هستند و دینداریاشان میان تهی است. اینان با دین، به مثابه روش تمیزحق از باطل و عمل به حق کارندارند. صرفا به عنوان وسیله برای مشروعیت بخشیدن به قدرت و توجیه حق را ناحق کردن، بکارش میبرند. یعنی دین را وسیله توجیه عمل کردن به ضد دین میکنند.
اگر به اعمال نزدیک به چهار دهه گذشته دولت ولایت فقیه نگاه کنید، بسا شما خوانندگان هم به صحت این گفته یقین مییابید، یقین مییابید که فقیهان قدرت طلب، تحت امر قدرت خودکامه، با ترویج دروغ و قلب حقایق، بنام دین و قرآن و نیز با اعمال دروغین خود، به جامعه چنان آموزش میدهند که رندان و مصلحت گرایان سیاسی که جای خود دارند، حتی متدینین راستین و آنهائی هم که به خاطر عقیده و دین مبارزه میکردند، باور کردهاند و باور میکنند از راه مصلحت میتوان دروغ گفت و یا حتی باید دروغ گفت. البته با مداومت در دروغ گفتن است که زور بکاربردن (دروغ شکلی از اشکال زور است)، همگان را بخود معتاد میکند. در نتیجه، تجاوز به حقوق انسان در جامعه، عادی میشود و غفلت از این حقوق همگانی میگردد. عملکرد رژیمهای توتالیتر حاکی است که چون مقامات عالی قضایی و سیاسی، بنام دین یا مرام و «بخاطر» دین یا مرام دروغ را جایز میشمرند و مصالح دین و ملت را در ساختن و بکاربردن «دروغ مصلحت آمیز» میبینند، به بزرگترین متجاوزان به حقوق انسان بدل میشوند و شکنجه گران حرفهای را بخدمت میگیرند.
این نوشتار میکوشد با مطالعه قرآن و نهج البلاغه و حتی احادیث منطبق با قرآن به این نکته پی ببرد که آیا، در اسلام، هرگونه دروغ ممنوع شدهاست یا نه؟ یعنی آیا میتوان به عنوان یک مسلمان مدعی شد که در دین ما، تحت هیچ شرایطی، دروغ گفتن جایز نیست و دروغ همواره در شمار از بزرگترین گناهان است یا نه؟
۲. افتاء برای تجویز دروغ
به باور بسیاری از متفکران و صاحبنظران عالم، دنیای اسلام با انقلاب در ایران و رهبری روحانیان بنیادگرای شیعه بر آن وارد فاز جدید دروغ مصلحت آمیز و خشونتهای سیاسی امروزی شدهاست. اگر از ذکر مصائب بگذریم و به اصل مطلب بپردازیم، گمان نمیکنم که به این نتیجه نرسیم که آقای خمینی رهبر انقلاب اسلامی در ایران مبدع و مبتکر تفکر جدید دروغ مصلت آمیز و داعشیگری در دوران پس از انقلاب است. اگر ما بخواهیم ریشه و اساس این گونه رفتارها و گفتارها و تعلیماتِ دامنگیر خود را شناسائی کنیم، لازم است که به نقد تعلیمات آقای خمینی بپردازیم. نقد و نه ترتیب دادن دادگاه. چرا که اینک او در محضر دادگاه الهی است. نقد برای جدا کردن سره از ناسره و رها شدن و رهاکردن از دروغ. نقد برای شناسائی تفکر و اندیشه راهنما و عمل کرد وی و عواقب دهشتناکی که هم اینک ایرانیان و غیر ایرانیان با آنها روبرو هستند و رها شدن و رها کردن از این عواقب.
در جمهوری اسلامی، آقای خمینی اولین دروغگوئی بود که در کسوت مرجع دینی و عارفی سالک، برای بنیادگزاری و استمرار استبداد دینی و «حکومت سلسله روحانیت» با دستآویز کردن «مقدسات» دینی و مقام روحانی امامان معصوم شیعه، به دروغ متوسل شد. وی آنچه را که در طول ۱۱۸ روزی که در فرانسه بود (۱۴ مهر تا ۱۲ بهمن ۵۷)، به ملت ایران در انظار جهانیان وعده داده بود، چون پایش به ایران رسید و قدرت را در دست گرفت، به آسانی آب خوردن، به طاق نسیان سپرد. وقتی مورد سئوال قرار گرفت، گفت: برای حفظ دین و حکومت میشود دروغ گفت و باید مردم نسبت به همدیگر جاسوسی کنند. آیا این وعده وعیدهائی که آقای خمینی به ملت ایران داد و بعد هم همۀ آنها را نکول کرد، حقوقی نبودند که او بدانها باور نداشت و به دروغ خود را باورمند به آنها نشان میداد؟ آیا آن دسته از فقها و علمائی که، به هر دلیل، دم فرو بستند و بلکه خود در این دروغگوئیها شرکت کردند و آنها که هنوز هم بکار دروغ و فریب مشغولند، شریک و سهیم در جنایاتی که، بر اثر آن دروغها، بر ملت ایران روا رفته، نیستند؟ آیا «محققین» یعنی کسانی که وقتی به سر چشمه و به کسی میرسند که اول پایه گذار خشت کج است و به چنین دولت ستمگری مشروعیت بخشیده و آنرا مستقرگرداندهاست میرسند، در همان جا متوقف میشوند، شریک جرم او نیستند؟ آیا آنها که گناه این همه جنایات و بیعدالتی را بنام دین تنها به گردن جانشینان ناخلف او میاندازند و از خود نمیپرسند که معلّم اوّل همۀ اینها و پایه گذار این خشت کج چه کسی بودهاست، شریک جرم او نیستند؟
سّنت بد، کز شه اول بزاد این شه دیگر، قدم در وی نهاد
هر که او بنهاد ناخوش سنتی سوی او نفرین رود هر ساعتی
این آقای خمینی بود که برای اولین بار حداقل در کسوت رهبر انقلابی به بزرگی انقلاب ملت ایران، با بکارگیری دروغ به هدف حفظ حکومت و دین به همگان آموزش داد که برای حفظ حکومت نباید چندان دغدغه اخلاق داشت؛ هر حربهای و هر وسیلهای که مقصود را محقق سازد جائز بلکه واجب است. و علناً گفت به خاطر حفظ دین هم میشود جاسوسی کرد و هم دروغ گفت. در زیر به نمونههایی گفتار و کردار گویای گرایش به ماکیاولیسم آقای خمینی اشاره میآورم:
۲. ۱. آقای خمینی در ۱ مرداد ۱۳۶۱ درماده ۶ از فرمان۸ مادهای خطاب به ملت ایران اعلام میکند:
«هیچکس حق ندارد برای کشف جرم و گناه جاسوسی دیگران را بکند زیرا این خلاف مقررات اسلام است». ولی درست دو ماه بعد در۱ مهر ۱۳۶۱ در پیام خود به دانشجویان، دانش آموزان، استادان و دبیران، در بازگشایی مدارس گفت: «دانش آموزان باید با کمال دقت اعمال و کردار دبیران و معلمین خود را زیر نظر بگیرند و اگر خدای نکرده در یکی از آنها انحرافی ببینند بلافاصله به مقامات مسئول گزارش نمایند... این کار را به صورت مخفی انجام دهند.»
نباید پنداشت در حد جاسوس گرداندن دانش آموزان و دانشجویان متوقف شد. بر خلاف نص قرآن، او همه ایرانیان خواست جاسوس یکدیگر بگردند و به دنبال سخن او، مأمورانش از دستگاه اطلاعاتی ۳۶ میلیونی دم زدند. میخواستند ایران را به سازمان اطلاعات و امنیت ۳۶ میلیونی بدل کنند.
اما فکر نکنید او فقط در این یک مورد چنین گفته وی در تمامی موارد برای حفظ حکومت و قدرت خود به چنین اعمالی متوسل میشد. مثلاً، در مورد بنی صدر در ۱۸ آذر ۱۳۵۹ در سخنرانی با استاندارهای کشور گفت: «جناب آقای بنی صدر را همین مردم کوچه و بازار از پاریس آوردند اینجا و رئیس جمهور کردند، برای اینکه مردی مسلمان است، مومن است، خدمتگزار است.» ولی در کمتر از یکسال، در ۳ شهریور ۶۰ در دیدار با افسران و درجه داران گفت: «این آدم از اول ادعا میکرد که مسلمان است و برای اسلام کار میکند و کذا. من هم از اول فهمیدم دروغ میگوید»
۲. ۲. در چرخشی اساستر در اواخر عمر آقای خمینی این طور حکم صادر میکند:
«حکومت میتواند قراردادهای شرعی را که خود با مردم بسته است در موقعی که آن قرارداد مخالف مصالح کشور و اسلام باشد یک جانبه لغو کند.» (۱) و یا «حکومت که شعبهای از ولایت رسولالله صل الله علیه و آله و سلم است، یکی از احکام اولیه اسلام است و مقدم بر تمام احکام فرعیه حتی نماز و روزه و حج است... حاکم میتواند... هر امری را چه عبادی یا غیرعبادی که جریان آن مخالف مصالح اسلام است، از آن مادامی که چنین است جلوگیری کنند.» (۲)
و یا در جایی دیگر تصریح میکند:
«اگر یک در میلیون احتمال، یک احتمال بدهیم که حیثیت اسلام با بودن فلان آدم یا فلان قشر در خطر است، ما مأموریم که جلویش را بگیریم، تا آن قدری که میتوانیم هر چه میخواهند به ما بگویند که کشور ملایان حکومت آخوندیسم و از این حرفهایی که میزنند، و البته این هم یک حربهای است برای اینکه ما را از میدان به در کنند، ما نه، از میدان بیرون نمیرویم.» (۳) و...
بعد از پیروزی انقلاب، در مقام ایجاد استبداد فقیه، آقای خمینی، در لباس دین و مرجع تقلید و با سوءاستفاده احساسات مذهبی مردم، خشت کج اول را بنهاد. با فریفتاری و تحمیق و بکارگرفتن زور، دولت را تصرف کرد. زمانی که، به زعم خود، قدرت را یک کاسه کرده بود، به ملت ایران گفت:
«... پیش از انقلاب من خیال میکردم وقتی انقلاب پیروز شد افراد صالحی هستند که کارها را طبق اسلام عمل کنند، لذا بارها گفتم روحانیون میروند کارهای خودشان را انجام میدهند. بعد دیدم خیر، اکثر آنها افراد ناصالحی بودند و دیدم حرفی که زدهام درست نبوده است، آمدم صریحاً اعلام کردم من اشتباه کردهام. این برای این است که ما میخواهیم اسلام را پیاده کنیم. پس در این رابطه، ممکن است من دیروز حرفی زده باشم و امروز حرف دیگری و فردا حرف دیگری را، این معنا ندارد که من بگویم چون دیروز حرفی زدهام باید روی همان حرفی باقی بمانم.» (۴)
حقیقتی در تربیت حوزویِ قدرت محور هست که آقای خمینی با زبان مخصوص به خود به ملت ایران یادآور میشود وقتی میگوید:
«ما میخواهیم اسلام را پیاده کنیم» من نباید روی حرفها و قول و قرارهایم بمانم. چون میخواهم اسلام را پیاده کنم. در حقیقت میگوید: میخواهیم اسلام را پیاده و آخوند و فقیه را سوار کنیم. این حقیقتی است که آقای خمینی با زبان مخصوص به خود به ملت ایران گفت. وی از روی قرار و قاعده و سامانهمند به فریب مردم پرداخت واستبداد را بر مردم مسلط کرد. برای اینکه دروغها و خلف وعده و قول و قرارهایش را توجیه کند، به قواعد شرع متوسل شد. بلایی که با حکومت روحانیون شیعه بر ایرانیان نازل شده است فکر کنم بسیاری را به این نیتجه رسانده باشد که فاسدتر و ناصالحتر از طبقۀ روحانیون و فقهائی که در طول بعد از پیروزی انقلاب تا به امروز بر مردم حکومت میرانند، در تاریخ طولانی و پرتنش ایرانیان نمونه ندارد.
۳. مشروعیت بخشی به ابردروغها به عنوان مصلحت
نادیده نمیتوان گرفت که وی به عنوان یک رهبر بلند پایه دینی و مذهبی توانایی خاصی برای فریب «تودهها» داشت. و چون به یمن ایستادگی آنها که بر حق ایستادند، دستش رو شد، زورعریان را بکارگرفت بیآنکه، دروغ را بازهم بیشتر بکارنبرد. در سالهای ابتدایی انقلاب بر مخیله اکثریت جامعه خطور نمیکرد که ایشان برای استقرار و استمرار ولایت مطلقه فقیه دروغ گفتن به مردم را رویه خواهد کرد. متاسفانه زمانی بخشی از جامعه انقلابی متوجه عمق فاجعه شد که سلطۀ خود کامه ولایت مطلقۀ فقیه مثل بختک بر سرتاسر کشور فرو افتاده بود. و صد البته هنوز جالب است که با وجود چنین بختکی که کشور را به سمت نابودی سوق دادهاست، هنوز هم بسیاری به خود جرأت نمیدهند آقای خمینی را پایه گذار فساد، جنایت، کشت و کشتار، چپاول و غارت اموال ملت، نهادینه شدن دروغ و دروغ مصلحت آمیز بدانند و این فسادها را به گردن آقای خامنهای و یا این و یا آن رئیس جمهور میگذارند. بخشی از مردم هم به خاطر ترس از اینکه هستی اشان بر باد رود، جرئت نقد اعمال آقای خمینی را به خود نمیدهند.
در آنچه از او به یادگار مانده همه چیز یافت میشود و هر دسته و گروهی به آن قسمت از گفتهها وی که برای اهداف خود میخواند، مراجعه میکنند و مابقی را به بوته فراموشی میسپارند.
دستهای با اشاره به اقدامات قاطعش در برهه انقلاب میگویند که بدون رهبری او بنیان نظام شاهنشاهی در کشور امکان ریشه کن شدن نداشت و رهبری او در این مرحله، کاری عظیم و باورنکردنی بود. اما حکایت وقتی کامل میشود که بگوییم این هم درست است که او در کسوت روحانی و مرجع تقلید و عارف مسلمان، ظلم و جنایت و غارت و چپاول اموال مردم را تحت نام دین و اسلام و قران روا داشت. بدین رویه، حسنات اخلاقی دینداری را هم در معرض تطاول قرارداد. بدتر از همه امالفساد یعنی دروغ و دروغ مصلحت آمیز را برای حاکمیت به استبداد بر مردم جایزگرداند. و امروز، دروغ زبان رسمی حاکمان بر ایران شدهاست. به جامعه نیز سرایت کرده و «نهادینه» گشتهاست. نه منطقی است و نه عقلانی که چون جنبش همگانی مردم ایران و در موضع رهبر قرارگرفتن آقای خمینی، نظام شاهنشاهی در ایران برچیده شد، از جنایات، چپاول اموال، کشت و کشتار که به فرمان، یا اشاره و یا چشم بر هم گذاشتن او بوسیلۀ دیگران انجام گرفت چشم بر هم گذاشت و آنها را نادیده گرفت و نفهمید که مسبب اصلی شالودهگذار این بلاها که دامن ملت و کشور را گرفتهاند و بنیانگذار ولایت مطلقۀ فقیه که شرک به خداوند است و مردم را از حقوق و آزادی خویش محروم ساخته است، آقای خمینی بودهاست. آیا کسی غیر از آقای خمینی را سراغ دارد؟
وقتی از مرحوم مهندس بازرگان در جلسه پرسش و پاسخ، پرسیده شد که چرا شما پل شدید برای اینکه آقای خمینی سوار بر کشور شود، از جمله گفت: «من از کجا میدانستم که مرجع تقلید هم دروغ میگوید.»
از خطاهای انسانی در ارزیابیهای سالهای اول انقلاب از شخصیتهای روحانی که بگذریم، از دیدی اخلاقگرایانه خوب است در بیان قرآن در باب «ائمه» اینگونه تعلیمات ضد راستی و خشونت گستر، بنگریم. بپرسیم: به وسیلۀ چه کس و کسانی، در جامعه عصر انقلاب، دروغ سیلان پیدا کرد و جامعه ما را آلود و مرز جامعه ما را درنوردیده تا که امروزه در شکل القاعده و داعش و بوکو حرام و نظائر آن بروز و ظهور پیدا کرد و همگی ما شاهد مرگ و ویرانیهائی هستیم که دروغ و خشونت ببار میآورند؟
[ادامه مقاله را با کلیک اینجا بخوانید]