سه شنبه 13 بهمن 1394   صفحه اول | درباره ما | گویا

گفت‌وگو نباشد، یا خشونت جای آن می‌آید یا فریبکاری، مصطفی ملکیان

مصطفی ملکیان
ما فقط با گفت‌وگو می‌توانیم از خشونت و فریبکاری رهایی پیدا کنیم. در جامعه هر مساله‌ای از سه راه رفع می‌شود، یکی گفت‌وگوست، یکی خشونت و دیگر فریبکاری. اگر در جامعه گفت‌وگو تعطیل شود دو رقیبی که جای آن را می‌گیرند، خشونت و فریبکاری هستند ... [ادامه مطلب]


پرخواننده ترین ها

هاشمى رفسنجانى بايد چپه شود! طنزنوشته ای از ف. م. سخن

اکبر هاشمی رفسنجانی
نمى خواهم نمك به زخم تان بپاشم، ولى آقا جان خاطر مبارك تان هست كه موقع كتك خوردن معين فر و صباغيان چه لبخند مليحى بر لب داشتيد! يادتان هست مرحوم بازرگان را كه در آن سال ها كه شما هم مثل اين بذرپاش، جوان بودى و شور انقلابى گرى داشتى، مردى بود جهان ديده و با تجربه كه شما را از تندروى بر حذر مى داشت و شما هم مثل همين بذر پاش به ريش او مى خنديدى؟ حالا بذرپاش ها دارند به ريش جناب عالى مى خندند!

تبليغات خبرنامه گويا

[email protected] 


ویژه خبرنامه گویا

هاى هاى! هاى هاى! خداوند، هيچ بزرگى را، از بزرگى محروم نفرمايد! خداوند هيچ صاحب مقامى را از اعلى عليين به اسفل السافلين ساقط نگرداند! آدم سرنوشت بعضى بزرگان را كه مى بيند جگرش كباب مى شود! وقتى مى بينى آن كه در عرش نشسته بود، و مخالف او مخالف اسلام بود، با مغز و بدون چتر نجات بر فرش سقوط كرد، به طور طبيعى دردت مى گيرد هر چند آن عرش نشين، در دوران قدرت و عالى جناب بودن اش، باباى تو را در آورده باشد!

آى آى! ببين كه زمانه چه به روز آدم مى آورد و پند گير! نكند روزى برسد، كه بچه ى شرور هم به طرف تو سنگ بيندازد و قاه قاه به ريش ات -البته اگر داشته باشى- بخندد!

اين با سر از بالا به پايين افتادن همواره در تاريخ تكرار شده ولى دريغ از پند گرفتن و آدم شدنِ صاحبْ قدرتان! دريغ از وضع گذشتگان را پيش چشم داشتن! شما نگاه كن در همين حكومت اسلامى، از ابتداى تاسيس اش تا به حال، چند صاحبْ مسند و صاحبْ عزت با مغز زمين خورده اند: بنى صدر، يزدى، قطب زاده، بازرگان، موسوى، كروبى، خاتمى، آسد احمد، آسد حسن و بقيه ى فك و فاميل خمينى.... و حالا...

و حالا كه چه عرض كنم؛ از سال ها پيش، رفسنجانى هم به اين قافله سرنگون شدگان پيوسته، ولى هر طور بوده مثل «جك» در فيلم تايتانيك، به تخته پاره اى از كشتى در هم شكسته ى «جمهورى اسلامى» چنگ زده به اين اميد كه خدا بزرگ است و هم من و هم جمهورى اسلامى را خودش نجات مى دهد، غافل از اين كه از جمهورى اسلامى، فقط همان تخته پاره ى زير دست اش باقى مانده و با كمال تاسف خودش هم در گذشته، منتهى چون يخ زده و فريز شده فكر مى كند كه هم چنان زنده است و مثل قبل ها قبراق و سر حال!

نه قربانت گردم! نه فدايت شوم! جناب عالى هم از رولر كاستر جمهورى اسلامى به بيرون پرتاب شده اى و خودت خبر ندارى! كار به جايى رسيده كه بچه هاى كم سن و سال و شرور هم دنبال ات مى دوند و به طرف ات سنگ پرتاب مى كنند و شما كه روزى تنها كسى بودى كه مى توانستى به خمينى انتقاد كنى و حتى صدايت را در مقابل اش بالا ببرى حالا وضع ات به گونه اى شده كه متولدين بعد از انقلاب هم توو سرت مى زنند! هيهات! هيهات!

ببين به خاطر اعتراضى كه به ردّ صلاحيت آسد حسن خمينى كردى روزنامه ى «[بى] وطن امروز»ِ مهرداد بذرپاش و دار و دسته ى اراذل و اوباش اش در باره ى تو چه نوشته! اين روزنامه را ورق بزن و خودت مشاهده كن كه به چه روزى افتاده اى و چه وضع اسفناكى پيدا كرده اى! آقا مهرداد و يارانش شما را از مقام آيت اللهى به حجت الاسلامى تقليل درجه داده اند! به شما كه خودت يكى از اركان انقلاب بودى، مارك فتنه گر چسبانده اند! به شما كه خودت سال ها رييس مجلس قانون گزار بودى، انگ ضد قانون زده اند! گفت و گوهاى دو نفره با امام راحل ات را مورد تمسخر قرار داده اند! خواهان ردّ صلاحيت شما، مثل سال ١٣٩٢ شده اند! به شما گفته اند كه غير قابل بازگشتيد! در آخر مطلب شان هم نوشته اند كه شما موريانه شيطانى يى هستيد كه اعتقادات راسخ خبرگان ملت را مى جويد! خلاصه ى كلام مطلب شان را طورى نوشته اند، كه گويى شما را بايد در جا دستگير كرد و به سمت كوچه ى «اختر» دلالت نمود!


حالا اين ها را چه كسى نوشته؟ جوجه خروسى كه سال ١٣٥٩، يعنى دو سال بعد از انقلاب اسلامى يى كه خود جناب عالى يكى از بانيان اش بودى به دنيا آمده! طرف اصلا نمى داند انقلاب چيست آن وقت به شما دارد درس انقلابى بودن مى دهد! فيا عجبا عجبا!

نمى خواهم نمك به زخم تان بپاشم، ولى آقا جان خاطر مبارك تان هست كه موقع كتك خوردن معين فر و صباغيان چه لبخند مليحى بر لب داشتيد! يادتان هست مرحوم بازرگان را كه در آن سال ها كه شما هم مثل اين بذرپاش، جوان بودى و شور انقلابى گرى داشتى، مردى بود جهان ديده و با تجربه كه شما را از تندروى بر حذر مى داشت و شما هم مثل همين بذر پاش به ريش او مى خنديدى؟ حالا بذرپاش ها دارند به ريش جناب عالى مى خندند! عجب روزگار عوض مى شود!

عیسی به رهی دید یکی کشته فتاده
حیران شد و بگرفت به دندانْ سرِ انگشت
گفتا که که را کشتی تا کشته شدی زار
تا باز کجا کشته شود آن که تو را کشت
انگشت مکن رنجه به در کوفتن کس
تا کس نکند رنجه به در کوفتنت مشت!

دلم مى خواهد آقاى رهبر معظم هم زنده بماند و طعم تلخ با كله پايين آمدن را بچشد و ببيند كه تاريخ با كسى شوخى ندارد و عبرتى شود براى آيندگان البته اگر گوش شنوا داشته باشند! آن كه امروز به وضع رقت انگيز بالانشين در حال سقوط مى خندد، فردا هم كه خودش در آن بالا بالاها جا پيدا كرد، بالاخره زمان سقوط اش مى رسد و ديگران به او مى خندند! فقط كاش مردم در آن زير باشند و مانع سقوط آدم شوند!


ارسال به بالاترین | ارسال به فیس بوک | نسخه قابل چاپ | بازگشت به بالای صفحه | بازگشت به صفحه اول 
Copyright: gooya.com 2016