یکشنبه 25 بهمن 1394   صفحه اول | درباره ما | گویا

گفت‌وگو نباشد، یا خشونت جای آن می‌آید یا فریبکاری، مصطفی ملکیان

مصطفی ملکیان
ما فقط با گفت‌وگو می‌توانیم از خشونت و فریبکاری رهایی پیدا کنیم. در جامعه هر مساله‌ای از سه راه رفع می‌شود، یکی گفت‌وگوست، یکی خشونت و دیگر فریبکاری. اگر در جامعه گفت‌وگو تعطیل شود دو رقیبی که جای آن را می‌گیرند، خشونت و فریبکاری هستند ... [ادامه مطلب]


پرخواننده ترین ها

دروغ مصلحت‌آمیز (بخش ۴)، نیاز قدرت به دروغ و مشروعیت، محمد جعفری

محمد جعفری
در همه دوران‌ها، حاکمان و قدرتمداران برای ادامه حکومت و قدرت به دروغ نیاز مبرم دارند و روحانیون قدرتمدار هر دین و مرامی، بدین‌خاطر که قدرت تا دین را از خود بیگانه نکند، نمی‌تواند بکارش برد، متصدی از خود بیگانه کردن دین می‌شوند. ازاین ‌رو است که نیاز به مجوز برای ساختن و گفتن دروغ دارند. به این علت است که حاکمان و روحانیان قدرتمدار لازم و ملزوم یکدیگرند

تبليغات خبرنامه گويا

advertisement@gooya.com 


دو آیه‌ای که فقهای قدرتمدار در توجیه دروغ مصلحت‌آمیز بدان‌ها تمسک جسته‌اند، عبارتند از:
۱- «بلکه بزرگشان کرده‌ است! اگر سخن می‌گویند از خودشان بپرسید.» (۲۳)
۲- «ای کاروانیان هر آینه شما دزد هستید» (۲۴)
اینک به ترتیب این دو آیۀ را بررسی می‌کنیم:

۱- بلکه بزرگشان کرده‌ است! اگر سخن می‌گویند از خودشان بپرسید؟!
برای دانستن معنای سر راست آیه لازم است که به مراحل مختلف مبارزه ابراهیم با خرافه و بت پرستی توجه شود. شاید بسیاری فکر کنند که حضرت ابراهیم در‌‌ همان مرحلۀ اول و بدون هیچ اقدام دیگری یک راست به سراغ بتان و شکستن آن‌ها رفته و آن‌ها را شکسته و برای خود ایجاد مشکل کرده‌است. چنین فکری موجب خطای در فهم و درک مسئله می‌شود. حضرت ابراهیم مانند هر پیامبر دیگری، ابلاغ رسالت و پیام خود را در مراحل مختلف و با نزدیکی و دوری افراد نسبت به خود به اطلاع مردم می‌رساند. همچنانکه پیامبر عظیم‌الشأن اسلام موظف شد پیام خود در مرحلۀ اول به گوش اعضای خاندان و نزدیکان خود برساند: «انذرعشیرتک الاقربین» (۲۵) حضرت ابراهیم، همچنانکه خداوند به پیامبر رسالتش را گزارش می‌کند، هم در مرحلۀ اول پیامش را به پدرش آزر می‌رساند و او را انذار می‌دهد، شاید رستگار شود.
«و در این کتاب [یعنی قرآن] از ابراهیم یاد کن که بس راستگو و پیامبر بود. آنگاه که به پدرش گفت:‌ای پدر! چرا چیزی را می‌پرستید که نه می‌بیند و نه می‌شنود و نه هیچ به کارت می‌آید؟!‌ای پدر! به راستی از دانش چیزی به من رسیده‌ است که به تو نرسیده‌ است. بنابراین از من پیروی کن تا تو را به راه راست هدایت کنم.‌ای پدر! شیطان را پرستش مکن که شیطان نسبت به خداوند رحمن، سخت عصیانگر است.‌ای پدر! بیم آن دارم که عذابی از خداوند رحمن به تو رسد و در نتیجه دوستدار شیطان شوی. [آذر به خشم و حیرت] گفت:‌ای ابراهیم! مگر تو از خدایان من رخ برتافته‌ای؟! اگر [از این اقدام] دست برنداری قطعاً سنگسارت خواهم کرد! و مدتی از من دور شو! ابراهیم گفت: درود بر تو باد! برای تو از پروردگارم آمرزش خواهم خواست، چرا که او نسبت به من مهربان است. و از شما و آنچه به جای خداوند می‌خوانید کناره می‌گیرم و پروردگارم را می‌خوانم. امید است که در دعای پرورد گارم نگون بخت نگردم»
پدرش به او گفت اگر از این کار «دست برنداری قطعاً سنگسارت خواهم کرد!» و از من فعلاً دور شو. ابراهیم او را ترک کرد و از پیش او رفت ولی برایش دعا کرد تا شاید خداوند او را بیامرزد. باز ابراهیم پدر و قومش را مورد خطاب قرارداد و با آگاه کردن آن‌ها را به ناحق بودن آنچه می‌پرستیدند پرداخت و به آن‌ها خطاب کرد: آیا بتانی را می‌پرستید که وقتی «آن‌ها را می‌خوانید سخن شما را می‌شنوند؟! آیا به شما سود و زیانی می‌رسانند؟!» (۲۶)
باز ابراهیم به پدر و قومش خطاب می‌کند و به آن‌ها می‌گوید: بتانی که می‌پرستید آیا وقتی آن‌ها را می‌خوانید، سخن شما را می‌شنوند؟! قطعاً خیر! نه تنها سخن شما را نمی‌شنوند، سود و زیانی نیز نمی‌توانند بشما برسانند. آیا سود و زیانی به شما می‌رسانند؟! آن‌ها اعتراف می‌کنند که خیر اما پدرانمان آن‌ها را می‌پرستیده‌اند. و ما پیرو پدرانمان هستیم. (۲۷)
و همچنان ابراهیم پدر و قومش را مورد انذار قرارداده وخطاب به آن‌ها می‌گوید: «چه می‌پرستید؟! گفتند: بتانی را می‌پرستیم و پیوسته کمر به پرستش آن‌ها بسته‌ایم. [ابراهیم] گفت: آیا هنگامی که آن‌ها را می‌خوانید سخن شما را می‌شنوند؟! آیا به شما سود و زیانی می‌رسانند؟! [بت پرستان به ابراهیم] گفتند: [نه اینطور نیست] بلکه پدرانمان را یافته‌ایم که اینگونه عمل می‌کردند.» (۲۸) و ما از پدرانمان تقلید می‌کنیم.
در این مرحله، ابراهیم وقتی جواب رد آن‌ها را می‌شنود، به پدر و قومش توضیح می‌دهد چرا در گمراهی هستند. و برای اینکه به آن‌ها نشان دهد که بر باطل هستند، ابتکار تازه‌ای به کار می‌برد: «و [یاد آر] آنگاه که ابر اهیم به پدرش آذر گفت: آیا بتان را به خدائی بر می‌گزینی؟! من، تو و قومت را در گمراهی آشکار می‌بینم.» سپس برای اینکه نشان دهد که این‌ها بر باطل هستند، «وقتی بر وی شب شد، ستاره‌ای بدید. گفت: این است پروردگار من! و چون افول کرد. گفت افول کنندگان را دوست ندارم و چون ماه را طالع دید، گفت: این است پروردگار من! و چون افول کرد. گفت: اگر پروردگارم مرا هدایت نکند، البته از گمراهان خواهم شد. پس آنگاه که خورشید را طالع دید گفت: این است پروردگار من! این بزرگ‌تر است. و چون افول کرد گفت:‌ای قوم! من بیزارم از هر آنچه [با خدا] شریک قائل می‌شوید. بی‌گمان من، [به دلِ]، روی به سوی کسی گردانده‌ام که آسمان‌ها و زمین را آفریده‌است. در حالی که به حق می‌گروم و از مشرکان نیستم.
قومش با او به احتجاج پرداختند. [ابراهیم] گفت: چرا در بارۀ خدا با من محاجّه می‌کنید؟! در حالی که مرا [با دلایل روشن] هدایت کرده‌است و از آنچه که شریک خدا قرار داده‌اید نمی‌ترسم... و چگونه من از شریکانی که برای خدا قائل هستید بترسم در حالی که شما از اینکه بدون هیچ دلیل، برای خداوند، الهی را شریک گرفته‌اید نمی‌ترسید؟!»... «و این است دلیل ما که به ابراهیم در برابر قومش دادیم...» (۲۹) ابراهیم برای رهائی مردم از خرافه و تقلید ازبت پرستی در هر فرصت و مناسبتی به تبلیغ می‌پردازد و مردم را به پرستش خداوند یگانه دعوت می‌کند. صیت آوازۀ او همه جا را پر می‌کند. بت پرستان برای رهائی از دست ابراهیم به نمرود پادشاه جبار خود مراجعه می‌کنند و از او می‌خواهند که خود با او برخورد و احیاناً کار او را یک سره کند. وقتی ابراهیم با نمرود ملاقات می‌کند او را نیز مورد خطاب قرار می‌دهد و از او می‌خواهد دست از ربوبیت خود بردارد و به خدای یگانه ایمان آورد. او خطاب به نمرود می‌گوید: «پروردگار‌‌ همان کسی است که زنده می‌کند و می‌میراند». [نمرود هم از باب مغالطه] پاسخ می‌دهد: «من [هم] زنده می‌کنم و [هم] می‌میرانم»؛ یعنی هر یک از اسیران و زندانیان را که بخواهم‌‌ رها می‌کنم و هر که را بخواهم به قتل می‌رسانم. ابراهیم راه مغالطه را بر او می‌بندد و می‌گوید: «خدا [ی من] خورشید را از خاور بر می‌آورد تو آن را از باختر برآور. آن مرد کافر [نمرود] مات و سرگشته می‌ماند» (۳۰)
ابراهیم دست از تبلیغ نمی‌کشد و چون وظیفه دارد رسالتش را به مردم ابلاغ کند، برای اینکه پدر و قومش و آن‌ها را به فطرت خودشان باز گرداند وآنان را بر حقوق خویش عارف گرداند، گفتگو و بحث را ادامه می‌دهد. خطاب به آنان می‌گوید:
«و ابراهیم را [به رسالت فرستادیم] آن‌گاه که به قوم خود گفت: خداوند را بپرستید و از او پروا گیرید، و اگر بدانید این برای شما بهتر است. جز این نیست که شما به جای خدا بتانی را می‌پرستید و دروغی [از خود] می‌سازید [و آن را معبود می‌نامید،] زیرا کسانی را که به جای خدا می‌پرستید اختیار روزی شما را ندارند. بنابر این روزی را فقط نزد خدا بجوئید و او را بپرستید و سپاس گزارید که فقط به سوی او بازگردانده می‌شوید. و اگر [حقیقت مرا] تکذیب می‌کنید چون امتهای پیش از شما نیز [پیامبرشان را] تکذیب کردند. و بر پیامبر جز پیام رسانیِ آشکار نیست» (۳۱)
برغم اصرار قوم بر انکار حق، ابراهیم امید خود را از دست نمی‌دهد: در آخرین مرحله، سعی می‌کند عقل‌های آن‌ها را از قدرت باوری و باور به بت بمثابه نماد قدرت،‌‌ رها کند. تا مگر این عقل‌ها دریابند که دلیل حقانیت حق باید در خود حق باشد. او بطور پی‌گیر به آن‌ها گوشزد کرده بود نباید بت پرستید. بت خدای دروغین است و دروغ باوری اعتیاد به دروغگوئی و تسلیم زورشدن را ببار می‌آورد. پرستش این بت‌ها که نه سخن می‌گویند و نه می‌شنوند و نه بکاری توانا هستند، عقل را از رشد باز می‌دارد. و آن‌ها نیز اذعان داشتند که این‌ها نمی‌شنوند و سخن نمی‌‎گویند ولی ما پیرو پدرانمان هستم و سپس ابراهیم برای اینکه آن‌ها را از غفلتی که گرفتارش بودند بیدار کند، به ابتکار تازه‌ای دست زد:
در سوره انبیاء می‌خوانیم:
«آنگاه که [ابراهیم] به پدرش [آذر] و قومش گفت: این تندیس‌ها چیست که شما به پرستش آن‌ها کمر بسته‌اید؟! گفتند: پدرانمان را پرستندۀ آن‌ها یافته‌ایم. [ابراهیم] گفت: قطعاً شما و پدرانتان در گمراهی آشکار هستید! گفتند: آیا حقیقت را برای ما آورده‌ای یا بازی [و شوخی] می‌کنی؟! [ابراهیم] گفت: [هر گز شوخی نمی‌کنم] بلکه پروردگار شما پروردگار آسمان‌ها و زمین است، همو که آن‌ها را آفریده است. و من بر این [مطلب] جزوِ گواهانم. [آنگاه ابراهیم در دلِ خود] گفت: به خدا سوگند پس از آنکه پشت کنید و بروید [یعنی دسته جمعی بروید برای برپائی مراسم جشن خود از شهر بیرون روید در غیاب شما] قطعاً در بارۀ بت‌هاتان چاره‌ای خواهم اندیشید. پس [سر انجام ابراهیم در فرصتی مناسب] آن‌ها را خرد و متلاشی کرد، مگر بت بزرگشان را، بدین امید که به سراغ او روند. [و او بر بطلان بت‌ها استدلال کند]. [چون از بیرون شهر باز گشتند و بتهای خود را متلاشی دیدند] گفتند: چه کسی با خدایان ما چنین کرده‌است؟! [کسی که چنین کرده] قطعاً از ستمکاران است! گفتند: شنیده‌ایم جوانی که بدو ابراهیم گفته می‌شود از آن‌ها [به بدی] یاد می‌کند. گفتند: او را در برابر دیدگان مردم حاضر کنید تا [بر مجرم بودن او] گواهی دهند. [هنگامی که او را در ملأ عام حاضر کردند، سران بت پرست با لحنی توبیخ‌آمیز] گفتند:‌ای ابراهیم! آیا تو این کار را با خدایان ما کرده‌ای؟! گفت: بلکه، بزرگشان کرده‌است! اگر سخن می‌گویند از خودشان بپرسید؟!» (۳۲)
آیه‌ها گویای استدلال ابراهیم بر نابینائی و ناشنوائی و ناتوانی بت‌ها و تن ندادن قوم بت پرست به استدلال او هستند. پس او برآن می‌شود بینه‌ای پدید آورد که تناقض دروغ را بر قوم آشکار گرداند تا جا برای ندیدن آن و ماندن بر انکار واقعیت و حقیقت، نماند. بت‌ها را می‌شکند و تبر را بر دوش بت بزرگ قرار می‌دهد. چون از او می‌پرسند آیا بت‌ها را تو شکستی، در پی ساختن و گفتن دروغ مصلحت‌آمیز نمی‌شود. زیرا دروغ، بخصوص دروغ مصلحت‌آمیز برای پوشاندن حقیقت است و ابراهیم برآن بود که حقیقت را آشکار کند و قوم را بر حق دانا کند. پس، موقع را برای ارائه بینه و برانگیختن قوم خویش به تصدیق حقیقت و واقعیت مغتنم می‌شمارد. بنابر آیه، او قول خود را با حرف «بل» شروع می‌کند. بل در قرآن، دو کاربرد دارد: برگرداندن توجه به واقعیتی یا حقیقتی و افزودن دلیلی بر دلیل پیشین:
۱. برگرداندن توجه به بینه: ابراهیم نمی‌گوید من نکردم و نیز نمی‌گوید بت بزرگ کرده‌است، می‌گوید مگر نمی‌گفتید بت‌ها بینا و شنوا و توانا هستند، بلکه بزرگشان کرده باشد. از آن‌ها بپرسید این کار را چه کسی کرده‌است. بینه راه را بر طفره می‌بندد. قوم یا باید بپذیرد، بت فاقد بینائی و شنوائی و دانائی و توانائی است و یا شکستن بت‌ها را کار بت بزرگ بداند. بت شکنی را کار بت بزرگ دانستن، غیر از این ‌که کوری و کری و نادانی مطلق می‌طلبد، بت بزرگ را هم از خدائی می‌اندازد. این شد که قوم واقعیت و حقیقت را تصدیق کرد: بتان نابینا و ناشنوا و ناتوانند.
۲. اگر «بلکه بزرگ آن‌ها این کار را کرده باشد» دلیلی مصدق دلیل پیشین باشد،
- یا مصدق دلیل قوم می‌شود که بت‌ها را بینا و شنوا و توانا می‌انگاشت. در این‌صورت، قول ابراهیم اعتراض می‌شود: مگر نمی‌گفتید بت‌ها توانا هستند، چرا از بت‌ها نمی‌پرسید این کار را چه کسی کرده‌است؟ و
- یا مصدق استدلال ابراهیم می‌شود. در این صورت، معنی «بلکه کار بت بزرگ باشد»، این می‌شود: چرا از بت‌ها نمی‌پرسید؟ زیرا می‌دانید حق با من است و بت‌های شما نابینا و ناشنوا و ناتوانند.
بدین‌ترتیب، ابراهیم بت‌های شکسته را بینه می‌گرداند، برای آشکارکردن باور بت پرستان به دروغ و معلوم کردن دروغ بودن باورشان بر آن‌ها و برانگیختن آنان به تصدیق حقیقت. در آشکارکردن دروغ بر باورمندان به باوری دروغ و در رابطه برقرار کردن میان آن‌ها با حق، دروغ کاربرد ندارد، تکذیب دروغ کاربرد دارد. مقام ارائه بینه نیز مقام دروغ زدائی است و نه دروغگوئی. ابراهیم نیز در مقام دروغ گفتن نبود تا مصلحت‌آمیز باشد. او در مقام تکذیب دروغ بود. نیک می‌دانست تصدیق این واقعیت که بت‌ها ناتوانند، تصدیق واقعیت دیگری است و آن این‌ که بت‌ها را ابراهیم شکسته‌ است. ابراهیم از راه برانگخیتن قوم به تصدیق دروغ بودن باور به بت، گفت بت‌ها را من، ابراهیم، شکسته‌ام. در حقیقت، استدلال او بر ناتوانی بت‌ها و تصدیق این ناتوانی از سوی قوم او، تصدیق این واقعیت نیز بود که بت‌ها را او، ابراهیم، شکسته‌ است. بدین‌سان، او پاسخ راست را از راه گرفتن تصدیق به ناتوانی بت‌ها، داد.
ابراهیم بار‌ها به آن‌ها یادآور شده بود که آیا شئی‌ای را می‌پرستید که با دست خود می‌تراشید؟! و افراد قوم از تصدیق حقیقت سرباز می‌زدند. این‌بار، وقتی گفت: اگر سخن می‌گویند از خودشان بپرسید. «پس [آن‌ها] به خود آمده و [به یکدیگر] گفتند: در حقیقت ما ستمکاریم. سپس سرافکنده شدند [و گفتند] قطعاً دانسته‌ای که این‌ها سخن نمی‌گویند. در این هنگام ابراهیم موقع را مناسب دید برای خواندن آن‌ها به ترک بت‌ پرستی و روی‌ آوردن به پرستش خداوند. به آن‌ها گفت: آیا جز خدا چیزی را می‌پرستید که هیچ سود و زیانی به شما نمی‌‌رسانند؟ اف بر شما و بر آنچه غیر از خدا می‌پرستید. مگر نمی‌اندیشید؟ (۳۳) نظیر همین استدلال با اندک تفاوتی در سوره سوره صافات نیز آمده است.
با این‌حال، قدرت بت‌تراش، دست بکار شد. با آنکه قوم تصدیق کرد بت نابینا و ناشنوا و ناتوان است، اما بجای گرویدن به توحید، ابراهیم را مقصر شمردند: بنا براینکه بت بزرگ از شکستن بت‌ها، ناتوان است، پس می‌پذیری که بت‌ها را تو شکسته‌ای. پس ابراهیم را در آتش افکندند. (۳۴).
روشی که ابراهیم بکار برد و بیرون کشیدن حقیقت از پوشش دروغ به یمن تناقض‌ زدائی است، نه با آن دقت و بیشتر به روش طنز و تعریض که در همه جامعه‌ها رواج دارد. در ایران هم رواج دارد. چنانکه هرگاه کسی منظره زیبائی را نقاشی کرده ‌باشد و آشنا یا نا‌آشنائی از او بپرسد آیا این منظره را شما کشیده‌اید؟ بسا او به تعریض پاسخ می‌دهد: نه خیر! شما کشیده‌اید! یعنی معلوم است که من کشیده‌ام. با زبان طنز و با ملاحت به پرسش کنند، می‌فهماند که بله این منظره را خودم کشیده‌ام. این تصدیق حقیقت دیگری در بردارد و آن این‌ که هرکس ادعا کند منظره را او کشیده‌ است، دروغگو است. از اتفاق، زمخشری، در کشاف، با آوردن مثالی شبیه این مثال، پاسخ داده‌ است: «او می‌گوید: فرض می‌کنیم تو خوش خطی و دوستت بد خط. اگر تو نبشته‌ای زیبا پدید آری و دوستت از تو بپرسد: آیا تو این خط را نوشته‌ای؟ و تو به طنز و تعریض پاسخ دهی: نخیر! من ننوشته‌ام بلکه تو نوشته‌ای! مسلماً دروغ نگفته‌ای بلکه با نوعی اشاره و تعریض ملیح به او فهمانده‌ای که بله این خط را خودم نوشته‌ام!» (۳۵)
بدین ترتیب، نه مقام، مقام دروغ گفتن بود و نه دروغی گفته شد. مقام، مقام تکذیب دروغ و تصدیق حقیقت بود. دروغ تکذیب و حقیقت تصدیق شد. اینک بر آن‌ دسته از «فق‌ها» و «مفسران» مدعی است که توضیح بدهند، مقام به کرسی نشاندن حقیقت را چگونه مقام گفتن دروغ مصلحت آمیز کرده‌اند و آشکار کردن حقیقت را و دانش آموزی و روشی چنین کارآ در دروغ‌زدائی را چسان به دروغ مصلحت‌ آمیز تبدیل کرده‌اند؟
در جریان انطباق فقه با توقعات قدرت، فق‌ها و مفسرانی آگاه و یا نا‌آگاه و یا تحت تأثیر فرهنگ قدرت و بیش از همه به منظور ساختن اسباب حفظ و تداوم قدرت، روش دروغ زدائی را که قرآن می‌آموزد، روش دروغ مصلحت سازی و گوئی کرده‌اند و به ابراهیم و یوسف پیامبران الهی نسبت دروغ‌ مصلحت‌آمیز گوئی داده‌اند. از جمله در حدیثی آمده‌است: «حسن صیقل می‌گوید: بحضرت صادق عرض کردم: برای ما روایت شده که در بارۀ گفتۀ ابراهیم که فرمود: «بلکه بزرگ آن بتان شکسته است پس بپرسید از ایشان اگر هستند سخن گویان» از حضرت باقر (ع) سئوال شده و آن حضرت فرموده است: بخدا سوگند ابراهیم دروغ نگفت؟ حضرت صادق فرمود: «ای صیقل نزد شما در این باره چیست؟» گوید: عرض کردم: نزد ما جز تسلیم چیزی نیست. گوید: پس آن حضرت فرمود: خداوند دو چیز را دوست دارد و دو چیز را دشمن دارد: دوست دارد خرامندگی (و با تبخ‌تر راه رفتن) را در میان دو صف (از لشکر اسلام و کفر) و دوست دارد دروغ گفتن را در جای اصلاح (بین دو نفر یا دو جمعیت از مسلمانان) و دشمن دارد خرامندگی در راه‌ها و کوی‌ها را، و (همچنین) دشمن دارد دروغ گفتن را در غیر مقام اصلاح، بدرستی که ابراهیم (ع) که فرمود: «بلکه بزرگ ایشان این کار را کرده است» بخاطر اصلاح (حال بت پرستان و نجات آن‌ها از گمراهی) بوده، و راهنمائی (کردن آن جماعت) باینکه آن بتان نمی‌توانند کاری انجام دهند و یوسف علیه السلام نیز بخاطر اصلاح (حال فامیل خود با دیگران آن کلام را) فرمود.» (۳۶)
اما روایت منتسب به امام صداق تناقض‌ها در بردارد:
- نقض می‌کند قول امام باقر («بخدا سوگند ابراهیم دروغ نگفت») را. همین نقض بر بی‌اعتباری روایت کفایت می‌کند. باوجود این، تناقض‌های دیگری نیز دربردارد:
- باور بت‌پرستان دروغ بود و ادعا‌هاشان نیز دروغ بود. دروغ را چگونه می‌تواند با دروغ گفتن، بی‌اعتبارکرد و قومی را به حقیقت خواند؟. علاوه براین،
- میان قوم نزاعی نبود تا که ابراهیم (ع) با گفتن دروغ مصلحت‌آمیز بخواهد میان آن‌ها را اصلاح دهد. و
- مقام نیز مقام اصلاح حال نبود. مقام تغییر حال بود. ابراهیم می‌خواست قومش چشم بر حقیقت و واقعیت بگشاید و دریابد که تا تغییر نکند سرنوشت خود را تغییر نمی‌دهد. و هنوز،
- این قول بر پایه «هدف وسیله را توجیه می‌کند» ساخته شده‌است. حال آنکه اولا هدف وسیله را توجیه نمی‌کند بلکه هدف در وسیله بیان می‌شود. به سخن دیگر هدف خوب در وسیله بد بیان نمی‌شود و ثانیا وسیله بد هدف سازگار باخود را جانشین هدف خوب می‌کند. بنابراین دروغ را نمی‌توان برای هدف خوب بکاربرد و ثالثاً، هدف بمثابه هدف وسیله‌اش حق می‌شود و هدف سازگار با دروغ، بمنزله شکلی از اشکال زور، با قدرت سازگار است. و
- آگاه‌کردن جماعت بر ناتوانی بتان، نیاز به دروغ‌زدائی دارد و نه دروغ مصلحت‌آمیز گویئ. مهم‌تر این‌که بت‌پرستان، بزعم خود، یا از راه حق‌باوری و یا از راه مصلحت باوری، بت پرست می‌شوند. کسی نمی‌گفت و نمی‌گوید از راه حق باوری و یا مفسدت باوری، بت پرست شده‌ام و یا می‌شوم. پس مقام، مقام عیان کردن حق و رهاکردن قوم از «دروغ مصلحت‌آمیز» بود. کسی که قومی را به ترک مصلحت دروغ می‌خواند، چگونه می‌تواند خود دروغ مصلحت‌آمیز بگوید؟
چون این تناقض‌ها را رفع کنیم، قول امام باقر (ع) را باز می‌یابیم: ابراهیم (ع) دروغ نگفت.
طباطبائی در المیزان می‌گوید در صحیح بخاری و در مسند احمد و صحیح ترمزی، و... آمده که ابراهیم دروغ گفت. (۳۷) اما طباطبائی این احادیث را نا‌صحیح می‌داند و می‌افزاید، حتی اگر آن را حمل بر توریه هم کنیم، «اینگونه احتجاجات برای انبیاء (ع) جایز نیست؛ زیرا باعث می‌شود که مردم به گفته‌های آنان اعتماد ننموده و وثوق نداشته باشند» (۳۸) و منشاء این دروغ‌ها را اسرائیلیات و تورات تحریف شده می‌داند. اما همچنانکه طباطبائی گفته که دو حدیث از عامه وجود بر دروغگویی حضرت ابراهیم وارد شده است و به ظن قوی شیعیان هم برای اینکه از قافله اهل سنت و یا عامه عقب نیفتند و هم برای قدرت دستمایه بسازند، حدیث را از فقه عامه گرفته و در دستگاه خود آن را به روایت شیعی تبدیل کرده‌اند.

۲- «ای کاروانیان هر آینه شما دزد هستید»
سوره یوسف سراسر شرح آزمایش‌ها (ابتلاء) است. همه همواره بکاربردنی. از این آزمایش‌ها، چهار آزمایش مهم‌ترین‌ها و درس آموزترین‌ها هستند: آزمایش اول، آزمایش برادران یوسف به یوسف و آزمودن یوسف به پیشا روی مرگ و آزمایش دوم، عشق‌ورزی همسر خدیومصر به یوسف و ایستادن یوسف بر حق و آزمایش سوم رویاروئی با قحطی در مصر و آزمایش چهارم آزمایش برداران توسط یوسف با هدف‌‌ رها کردن آن‌ها از قید حسد و کینه و بازیافتن برداران یکدیگر را با مهر برادری. افسوس که این آزمایش‌ها همچنان مغفول مانده‌اند.
برای اینکه روشن شود، که چرا جارچی، جار زد که «ای کاروانیان هر آینه شما دزد هستید»، ابتدا تمامی آیه را می‌آورم:
«پس هنگامی که آنان را به خوار و بارشان مجهز کرد، آبخوری را در بار برادرش [بنیامین] نهاد. سپس ندا کننده‌ای بانگ زد «ای کاوانیان، بی‌گمان شما دزد هستید» (۳۹)
برای پرتو افکندن بر این حادثه همچنانکه که روش قرآن است که حوادث را بدون پرداختن به جزئیات بیان می‌کند و هدف هم تجربه آموزی از حوادث گذشته است و نه بیان تاریخ، خلاصه‌ای از ماجرا را، از زبان قرآن، می‌‌آورم:
خشکسالی مصر و شامات و فلسطین و کنعان را در بر گرفت. روزی یعقوب فرزندان خود را جمع کرد و به آن‌ها گفت: شنیده‌ام در مصر آذوقه فراوان است و مسئول آن نیز مردی نیک نفس و درستکار و سخی است. بدانجا روید تا شاید ارزاقی بگیرید. یعقوب بنیامین کوچک‌ترین فرزند خود را که یادگار دوران یوسف بود نزد خود نگه‌داشت و ده پسر دیگرش را راهی مصر کرد. یوسف با دقت تمام بر توزیع ارزاق سرپرستی می‌کرد. بویژه در کار خرید گرو‌ها و کسانی که از خارج برای تهیه خوار و بار به کشور وارد می‌شدند. وقتی برادران به مصر رسیدند و یوسف در فهرستی که مرزبانان به دستش دادند، نگریست، چشمش به نام برادران خود افتاد. چند بار فهرست را بالا و پائین کرد و مطمئن شد آن‌ها برادران او، پسران یعقوب، هستند.
هنگامی که برادران براو وارد شدند، یوسف آن‌ها را شناخت ولی آنان او را نشناختند (آیه/۵۸). از واقعه به چاه انداختنش حدود چهل سال می‌گذشت. یوسف به طور غیر مستقیم و بی‌آنکه برادرانش او را بشناسند، از وضع خانواده و برادرانش سئوالهائی کرد. برادران گفتند که ما ده برادر از فرزندان یعقوب هستیم و چون یکی از محبوب‌ترین پسرانش را گرگ دریده‌است! برادر کوچکی داریم بنام بنیامین که پدرمان به او محبت و علاقه دارد و نمی‌گذارد همراه ما به سفر بیاید. بنیامین و یوسف با هم برادر تنی‌اند و با ما ناتنی.
یوسف گفت اگر دفعه دیگر او را با خود همراه نیاورید، نه خواروبار دارید و نه حق دارید به من نزدیک شوید. (آیه/۵۹و۶۰) برادران هم گفتند: حتماً از پدرش خواهیم خواست [که بنیامین را روانۀ مصر کند] و ما بی‌گمان این کار را خواهیم کرد. (آیه/۶۱) برای اینکه آن‌ها را شاد کند، مال التجاره‌شان را در لابلای بار‌هاشان گذاشت که پس از باز گشت به خانوادۀ خویش آنان از او خوشحال شوند. (آیه/۶۲). این‌بار، برادران به یعقوب اصرارکردند بگذار بنیامین با ما بیاید. اگر او را همراه نبریم، از دریافت آذوقه ممنوع می‌شویم. او را با ما بفرست. البته ما مراقب او هستیم. (آیه/۶۳). یعقوب پاسخ می‌دهد: در مورد یوسف هم چنین گفتید، چگونه به شما اطمینان کنم. ولی خداوند بهترین نگه دارنده‌است. (آیه/۶۴). یعقوب با گرفتن پیمان استوار از آنان، بنیامین را همراه آن‌ها فرستاد. (آیه/ ۶۶).
برادران مهر برداری را با حسد و کین جانشین کرده، از خود نپرسیدند او چه نسبتی با ما دارد که می‌خواهد بردار کوچک را با خود ببریم؟ چه نسبتی با ما دارد که سبب شد بهای آذوقه را ازما نگیرد؟ اما تغییر رویه یعقوب و روانه کردن بنیامین همراه برادران گویای این واقعیت است که او این پرسش‌ها را از خود کرده‌است.
یادآور می‌شودکه پیراهن خونینی که برداران به او بنمودند، بدان قصد که حقیقت را از او بپوشانند و به او بباورانند، یوسف را گرگ خورده‌است، خود گواهی می‌داد یوسف را گرگ نخورده‌است. یعقوب نیز دروغ آن‌ها را باور نکرد. مقایسه روش برادران یوسف (خونین کردن پیراهن یوسف) با روش یوسف (نهادن جام در بار بنیامین) نایکسانی دو روش را آشکار می‌کند: اولی دروغ مصلحت‌آمیز و دومی ابتلا بقصد آشکار کردن حقیقت و علم جوئی بود:

[ادامه مقاله را با کلیک اینجا بخوانید]


ارسال به بالاترین | ارسال به فیس بوک | نسخه قابل چاپ | بازگشت به بالای صفحه | بازگشت به صفحه اول 
Copyright: gooya.com 2016