یکشنبه 25 بهمن 1394   صفحه اول | درباره ما | گویا

گفت‌وگو نباشد، یا خشونت جای آن می‌آید یا فریبکاری، مصطفی ملکیان

مصطفی ملکیان
ما فقط با گفت‌وگو می‌توانیم از خشونت و فریبکاری رهایی پیدا کنیم. در جامعه هر مساله‌ای از سه راه رفع می‌شود، یکی گفت‌وگوست، یکی خشونت و دیگر فریبکاری. اگر در جامعه گفت‌وگو تعطیل شود دو رقیبی که جای آن را می‌گیرند، خشونت و فریبکاری هستند ... [ادامه مطلب]


پرخواننده ترین ها

دروغ مصلحت‌آمیز (بخش ۴)، نیاز قدرت به دروغ و مشروعیت (بخش دوم)، محمد جعفری

[بخش نخست این مقاله]

ورود یوسف با برادرانش در آزمایشی دیگر
۱- وقتی برادران یوسف، به مصر نزد یوسف، بقصد گرفتن غلات بازآمدند، یوسف برادران را دو بدو روبروی هم نشاند و برادرش بنیامین را که تنها مانده بود نزد خود جای داد. و گفت: منم برادر تو [یوسف]. پس، از کارهائی که می‌کردند اندوهگین مباش. بدین‌سان، یوسف بدون اینکه برادران متوجه شوند، خودش را به بنیامین معرفی کرد و به او نیز سفارش کرد که این مطلب را به کسی نگوید.
۲- پس یوسف جام آب خوری را در باردان بنیامین نهاد و سپس وقتی کاروان راه افتاد، جارچی بانگ زد: «ای کاروانیان! بی‌گمان شما دزد هستید!» (آیه ۷۰) بنا براین آیه و آیه قبل از آن، بنیامین از تدبیر یوسف آگاه بود. به همین دلیل، از اول تا آخر هیچ نگفت. به این اتهام سنگین اعتراض هم نکرد. هیچ دلشوره و تشویشی نیز به او راه نیافت تا اظهار کند.
۳- بعد از این اعلان، [برادران یوسف با کمال تعجب] رو بسوی آنان کردند و گفتند: چه چیزی گم کرده‌اید؟! گفتند: پیمانه شاه را گم کرده‌ایم! (آیه‌های ۷۱و۷۲)
۴- برادران گفتند: به خدا سوگند که به خوبی شما دانسته‌اید که ما به این سرزمین نیامده‌ایم که تباهی کنیم و [هیچ وقت] دزد نبوده‌ایم. (آیه / ۷۳)
۵- [مأموران گفتند]: اگر دروغگو باشید سزای آن کس [که میان شما جام را دزدیده است] چیست؟ [برادران] گفتند کسی که [جام سلطنتی] در میان بار او پیدا شود، خودش سزای آن خواهد بود [یعنی به سزای این کار باید به گروگان و بردگی گرفته شود] ما، ستمکاران [دزدان] را این‌سان سزا می‌دهیم. (آیه‌های ۷۴و۷۵)
۶- پس مأموران قبل از بازرسی بار بنیامین به بازرسی بار سایر برادران پرداختند و سرانجام آن [جام] را از باردان برادرش [بنیامین] بیرون آوردند. [آری] اینگونه برای یوسف چاره سازی کردیم. چرا که در آئین ملک این نبود که بتوان برادرش را به گروگان گرفت. اگر خدا بخواهد درجات کسی را که بخواهد، در علم، بر‌تر می‌کند و بر‌تر از هر دانشمندی دانشمندی است. (آیه ۷۶).
در تبیین روشی که یوسف بکاربرد، این آیه بسیار گویا و مهم است. بنابر آیه، روشی که خداوند به یوسف آموخت، روش علمی بود. و بنابر این‌که هدف در روش بیان می‌شود، روش می‌گویدهدف علم جستن بود. آیه‌های بعد هم می‌گویند سه علم از این روش حاصل شد: علم بر این‌که حسد و کینه همچنان چشمان برادران را بر واقعیت بسته‌است. روش بکار رفته یوسف را بر روش دیگری دانا کرد که باید بکار برد تا که برادران از قید حسد و کینه‌‌ رها شوند و مهر برادری را باز یابند. و علم یعقوب بر موقعیت فرزند خویش، یوسف. حاصل این سه علم، یکدیگر را در پدر و مادری و بردار و خواهری بازیافتن پدر و مادر‌ها و برادران شد. در این روش، دروغ نه محل داشت و نه بر زبان یوسف جاری شد:
۷- «چون جام از بار وبنه بنیامین پیدا شد، [برادران یوسف] گفتند: اگر او [بنیامین] دزدی کرده‌است، بخاطر این‌ است که برادر او از مادر [یعنی یوسف] نیز پیش از این دزدی کرده بود! یوسف این [سخن] را در دل خود پنهان داشت و آن را برایشان آشکار نکرد. اما گفت: «شما بد‌ترین موضع را دارید و خدا بر (نادرستی) ادعای شما آگاه‌تر است.». (آیه ۷۷) با وجود اینکه برادران یوسف گفتند: ما اهل دزدی نیستیم. اما بلافاصله حکم دزدی درباره برادر خود صادر کردند و گفتند مثل برادرش دزدی کرده است.
بنابراین آیه، یوسف حکم برادران را در باره خود و برادرش بنیامین دروغ خواند و آن‌ها را بخاطر دادن نسبت دروغ، بد‌ترین مردم توصیف کرد. هرگاه این آیه نبود، جای برای این شبهه بود که قراردادن جام در بار بنیامین و متهم کردن کاروانیان به دزدی، ولو در مقام آزمودن برادران، دروغ بود. اما این آیه صراحت دارد بر این‌که یوسف، در مقام دفاع از برادار و خودش، نسبت دروغ را تکذیب کرده‌است. باوجود این، برداران را حسد و کینه چنان کور و کر کرده‌ بود که تکذیب یوسف را اندرنیافتند. و این یک امر واقع مستمر است که شیفتگان قدرت وحسد ورزان با اینکه گوش و چشم دارند ولی گوش‌هاشان حقیقت را نمی‌شنود و چشم‌هاشان حقیقت را نمی‌بیند. حتی اگر در حقیقت محاطشان کنند و یا به تکرار حقیقت را به آنان بازگویند، نمی‌بینند و نمی‌شوند. حقیقت را دروغ می‌گردانند تا که حسد خویش را تسکین کنند. آیا مستبد‌ها جز این می‌کنند؟ اگر جز این می‌کردند، ایران گرفتار بحران‌ها، گروگان‌گیری و جنگ و اتم می‌‍شد؟
چنین شد که باوجود تکذیب یوسف، برادران، بر حکم ناروا و دروغی که در باره بنیامین صادر کرده‌بودند، ماندند. اگر گرفتار حسد نبودند، بمحض متهم شدن، بنابراصل برائت، از حق برادر دفاع می‌کردند. دست‌کم از برادر می‌پرسیدند آیا جام را او دزدیده و دربار خود گذاشته‌اشت؟ احتمال می‌دادند بسا به عمد و یا به سهو جام در بار بنیامین نهاده شده‌باشد. اما خواستار قضاوت نشدند. برآن نشدند از یوسف بپرسند آیا او جام را در بار بنیامین گذاشته‌است؟ وقتی هم یوسف آن‌ها را بخاطر نسبت دروغ به دو برادر آن‌ها را نادرست خواند، چشم و گوش خویش را بر واقعیت نگشودند. دادخواهی نخواستند و خود قاضی شدند و برادر را دزد خواندند و حکم محکومیت او را صادر کردند: من شر حاسد اذا حسد.
اما چرا مفسران و فقیهان این دو آیه را ندیدند و به رابطه وسیله و هدف توجه نکردند؟ زیرا یافتن توجیه برای «دروغ مصلحت‌آمیز» و موجه کردن «هدف وسیله را توجیه می‌کند» آن‌ها را از دیدن حقیقت بازداشته است.
گرچه با‌‌ رها کردن خویش از توجیه‌گری و وفا کردن به تحقیق برای بازیافتن حقیقت، حقیقت بازیافته شد و معلوم ما شد که مسلمانان خود را از چه روش بس مهم و کارآئی محروم کرده‌اند و به جای آن، برای «دورغ مصلحت‌آمیز گفتن» توجیه ساخته‌اند، می‌کوشیم از زاویه دیگری نیز در آموزشهای سوره یوسف بنگریم:
با در نظر داشتن این واقعیت که دروغ گفتن برای سلطه‌گری است و دروغ در روابط قوا کاربرد دارد و زبان رسمی مستبدان و ستمکاران است و دروغ برای پوشاندن حقیقت گفته می‌شود و اگر اصل غلط «هدف وسیله را توجیه می‌کند» بکار رود، وسیله‌ای که دروغ است دروغگو را رسوا می‌کند (پیراهن خونین یوسف آنان را نزد پدر رسوا کرد)، در روشی که یوسف بکار برده‌ است، تأمل می‌کنیم:
امر واقع این‌است که به صراحت آیه، جارچی، خطاب به فرزندان یعقوب، جار زده‌است شما دزد هستید. متصدی اموال متوجه شده‌است جام نیست و گشته و آن‌را نیافته و به جارچی دستور داده‌است جار بزند. حتی اگر آیه‌های ۷۶ و ۷۷ نبودند، می‌توانستیم بفهمیم یوسف چه روشی را بکار برده‌است. می‌توانستیم بفهمیم اگر بنا را بر یافتن مجوز برای «دروغ مصلحت‌آمیز» گفتن نمی‌گذاشتیم، مجبور به توجیه هم نمی‌شدیم. با یافتن پاسخ برای پنج پرسش، روش یوسف را شفاف می‌توان بدست آورد:
پرسش اول: آیا کسی که باید در معرض اتهام قرار می‌گرفت، یعنی بنیامین از تدبیر یوسف آگاه بود یا خیر؟ به صراحت آیه، آگاه بود. یوسف به او گفت: «منم برادر تو. بنابر این از کارهائی که برداران کرده‌اند، اندوهگین مباش»؛
پرسش دوم: آیا بنیامین ازاتهام سنگین که یوسف بقصد آزمودن برداران به او وارد کرد، قبلاً مطلع شد یا خیر؟ موافق آیه‌ها، برادران یوسف به جلز و لز افتادند تا مگر یوسف برادرشان را به آنان بدهد. چراکه پدرشان پیر و فرسوده است. بنیامین ناظر صحنه بود و لب به سخن نگشود. نگفت خیر من دزدی نکرده‌ام. بنابر آیه‌ها، از اول تا به آخر، هیچ سخنی در اعتراض نگفت. هیچ نگرانی و دلشوره‌ای هم اظهار نکرد. به سخن دیگر، او با یوسف در آزمودن برادران همکاری داشت. این برادران بودند که او را دزد خواندند و حکم محکومیتش را صادرکردند و با وجود تکذیب یوسف و شرور توصیف شدن حتی به این صرافت نیفتادند از خود بپرسند او از کجا می‌داند ما هم در مورد یوسف و هم در مورد بنیامین دروغ می‌گویئم.
پرسش سوم: آیا در این واقعه حقی از بنیامین ضایع شده‌است یا خیر؟ باز موافق آیات قرآن حقی از بنیامین که متهم شد، ضایع نشد. او هم سرفراز شد و هم به یوسف در آزمایش خوش فرجام، آزمایشی که به جمع شدن پدر و فرزندان، در آشتی، انجامید، شرکت کرد. و
پرسش چهارم: آیا وی از تدبیر یوسف راضی و خوشحال بود و یا خیر؟! باز موافق آیه در حالی که برادران به یوسف التماس می‌کردند که بگذارد برادرشان با آن‌ها برود، بنیامین تمایلی به رفتن با آن‌ها اظهار نکرد. از ماندن نزد یوسف، اظهار دلتنگی نیز نکرد چه رسد به اعتراض. بنیامین از روش برادر نه تنها راضی و خوشحال بود، بلکه خود در اجرای آن شرکت کرد. اگر ناراضی بود، کافی بود یوسف را به بردارشان بازشناساند و تدبیر او را بر آن‌ها آشکار و نقش بر آب کند.
پرسش پنجم: آیه یوسف می‌خواست حقیقت را بپوشاند و یا آن را آشکار کند؟ آیه‌ها می‌گویند: او سه حقیقت را آشکار کرد: حجابی که حسد و کینه بود و مانع دیدن حقیقت می‌شد. و روشی که باید برای دریدن این حجاب در پیش گرفت و بازیافتن یکدیگر از راه علم جستن برادران بر کرده‌های شرارت بارخویش. بر این سه علم، علم بر روش وقتی قدرت دوستی، حسادت و کینه را بر می‌انگیزد و تبهکاری را بر زورمدار حسود آسان می‌کند. و بر این چهار علم باید دست ‌آورد ایستادگی بر حق و عکس‌العمل نشدن را افزود.
این پاسخ‌ها که قرآن بر آن‌ها تصریح می‌کند، معلوم می‌کنند خیال دروغ گفتن هم از خاطر یوسف خطور نکرده‌است. اگر هم خطور می‌کرد، ممکن نبود دروغ را روش دست‌یابی به این دانش‌ها و هدفی کرد که یوسف بدان رسید. بدین‌ترتیب، پرسیدن از دزدی جام، برادران او را، در مقام پاسخ دهنده، در بوته آزمایش قرار داد. با این پرسش آزمایش آغاز شد. آزمایشی آغاز شد که اگرانجام نمی‌گرفت معلوم نمی‌شد دلهای آن‌ها، برادران یوسف، همچنان از حسد و کینه پر است. و راه‌ کار برای خالی کردن دلهای آن‌ها از حسد و کینه و پرکردنشان از مهر برادری یافت نمی‌شد. اینک باید این امر را بررسی کنیم:
۱. آیا هدف آزمایشی که یوسف بخاطر آن برادران را می‌آزمود، انتقام گرفتن از آن‌ها بود؟ بنابر قرآن، پاسخ این پرسش منفی است. نه تنها به این دلیل که اگر بنابر گرفتن انتقام بود یوسف کاری دیگر باید می‌کرد، بلکه بدین‌خاطر نیز که – بازبنابر قرآن – یوسف می‌خواست دلهای آن‌ها را از حسد و کینه خالی و از مهر برداری پر کند. آموزش بزرگ این آزمایش، این‌ است: دوستی حق است و باید بر این حق استوار ایستاد و آن‌ها که از خود بیگانه می‌شوند واز دوستی به دشمنی می‌گرایند را در موقعیتی قرارداد که از بند قدرتمداری‌‌ رها شوند و حق دوستی را بازشناسند و بجا آورند. آیه‌های سوره یوسف، از آیه ۸۰ ببعد، روش ایجاد فرصت برای تغییر کردن است. برادران یوسف به یمن این روش، تغییر کردند و از نابرادری به برادری بازگشتند:
آن‌ها به پدر گزارش می‌کنند بنیامین دزدی کرد و به بردگی گرفته شد. و یعقوب به آن‌ها می‌گوید: چنین نیست که می‌گوئید. حقیقت در منظر شما بوده و بجای آن وَهم دیده‌اید. صبر می‌کنم تا هر دو را بازیابم (آیه ۸۳). فرزندان پدر را دلداری می‌دهند (بازیافتن احساس فرزند – پدری). زندگی بر خانواده سخت می‌شود. برادران دریامی‌یابند روشی نادرست در پیش گرفته‌ بوده‌اند. زندگی را که ممکن بود دردوستی و شادی و رشد کرد، از دست‌داده‌اند. حجاب از برابر دیدگانشان شروع به دریدن می‌کند. پدر موقع را مناسب می‌بیند که آن‌ها را به مصر بازگرداند. به آن‌ها می‌گوید به مصر به بازگردید و یوسف و برادرش را بیابید. آنان چون به نزد یوسف بازمی‌گردند، زندگی فلاکت بار خویش را به او گزارش می‌کنند. یوسف ازآن‌ها می‌پرسد: آیا می‌دانید با یوسف و برادرش چه کردید؟. این‌ بار، چشم‌های آن‌ها یوسف، برادر خود، را می‌بینند و می‌شناسند و گوش‌هایشان صدای او را می‌شنوند و می‌شناسند. و می‌گویند: آیا تو یوسف هستی و پاسخ می‌شوند آری (آیه‌های ۸۴ تا ۹۰). برادران پوزش می‌خواهند.
یوسف آن‌ها را با پیراهنی که یعقوب به او داده بود و برادران بر تنش باقی گذاشته بودند، به نزد پدر بازمی‌گرداند. یکی از دلیل‌ها بر دروغگوئی برادران درباره خورده شدن یوسف توسط گرگ، همین پیراهن بود. و سرانجام، خانواده یکدیگر را در محبت و دوستی بازمی‌یابند (آیه‌های ۹۱ تا ۱۰۰). بدین‌سان، موفقیت روش ایستادگی بر حق تا که غافلان از حق بدان بازگردند، کامل بود.
۲. مقام، مقام دردیدن پوشش دروغ (گرگ یوسف را خورد) و احقاق حق و‌‌ رها کردن برادران از بند حسد و کین بود. دروغ زدائی محل داشت و دروغ بی‌محل بود. پس فرصتی باید ایجاد می‌شد تا آن‌ها خویشتن را‌‌ همان که هستند بشناسانند: آزمایش.
۳. جار جارچی ولو جمله ایجابی، اما در واقع استیضاح بود. بدین‌خاطربود که برادران یوسف پرسیدند: آیا چیزی از شما گم شده‌است؟ یک جام نیز نمی‌توانست در ۱۱ بار باشد. پس یکی از برادر‌ها باید متهم می‌شد. نخست بارهای برادرانی را تفتیش کردند که، در مادر، از یوسف و بنیامین، جدا بودند. استیضاح فرصتی برای برادران ایجاد می‌کرد تا از حق برادر دفاع کنند و خواستار قضاوت شوند. اما آن‌ها خود قاضی شدند و برادر را محکوم به بندگی کردند:
۴. لحظه آزمایش برای تمیز راست‌گو از دروغ‌گو زمانی فرا رسید که جام در بار بنیامین پیدا شد. برادران نگفتند اصل بر برائت است و برادر ما دزد نیست. به دفاع از حق او نیز برنخاستند و به یوسف نگفتند برادر ما دزد نیست، نکند مأمور حفاظت اشیاء کاخ، جام را، بعمد، در بار بنیامین گذاشته‌ باشد؟ درجا، حکم صادرکردند: او هم مانند برادرش یوسف که گرگ او را درید، دزد است! و چون از آن‌ها پرسیدند مجازات دزد چیست؟ پاسخ دادند درآمدن به بردگی کسی که مالش را دزدیده‌است. بدین‌ترتیب، با صدور دو حکم، برادران یوسف و بنیامین دو دروغ بزرگ گفتند. در آزمایش مردود شدند. معلوم کردند که همچنان دل در گرو حسد و کینه دارند.
۵. با وجود این‌که یوسف آن‌ها را بخاطر اتهام دزدی زدن به خودش و بنیامین شرور خواند، حجاب حسد و کینه نگذاشت حقیقت را بشنوند. با وجود این، حجاب، ممکن نبود خود را به آن‌ها معرفی کند و بگذارد آن‌ها بنیامین را با خود همراه برند.
۶. با آنکه پدر نیز به آن‌ها می‌گوید، بجای حقیقت، وهم دیده‌اید (آیه ۸۳)، باز چشمان عقول آن‌ها بر حقیقت باز نمی‌شود. لازم می‌شود ایستادن بر حق، از سوی پدر و یوسف، کامل باشد تا مگر آن‌ها از قید زورمداری برانگیزنده حسادت دشمنی ساز و کینه پرور،‌‌ رها شوند. از این‌رو، پدر از آن‌ها روی بر می‌گرداند و در غم، فراق دو فرزند را تحمل می‌کند (آیه ۸۴).
۷. ایستادن بر حق، بدون کمتر کوتاه‌آمدنی، برادرانی را که بعد از گذشت ۴۰ سال، همچنان به دروغ می‌گفتند یوسف را گرگ درید و او دزد بود و بنیامین هم چون او دزد است، به خود آورد و به راه حق بازگرداند. پشیمانی را برادر بزرگ آغاز کرد و حاضر نشد به برادران نزد پدر بازگردد.
۸. در آزمایش، قانون‌شناسی و قانون مداری یوسف نیز آزموده می‌شود: او قانون مصر را که به گروگان گرفتن و برده کردن را جایز نمی‌شمرد، محترم می‌شمارد. اگر دو حکم دروغ برادران نبود، اگر آنان در پی احقاق حق بر می‌آمدند، آزمایش در جا نتیجه می‌داد.
۹. آزمایش وارد واپسین مرحله خود، مرحله یافتن یکدیگر با مهر و دوستی، می‌شود: برادران هنوز باید عفو و بخشش یوسف را ببینند که چگونه از جرم برادران در می‌گذرد و آن‌ها را می‌بخشد و از خداوند برایشان طلب عفو و مغفرت می‌کند (۴۰).
عفو و طلب آمرزش یوسف درس بس بزرگی است که هنوز زمامداران نیاموخته‌اند. او در مقام زمامدار عفو کرد. در این مقام فراموش نکرد که انسان است و نه برده قدرت. به زمامداران دیروز و امروز ایران و کشورهای دیگر دنیا بنگریم تا از اهمیت قاعده‌ای آگاه شویم که زمامدار در خور این عنوان، باید بکار برد. یوسف، در مقام برادری، بر حق برادری ایستاد و خلاف این حق، هیچ نکرد. درمقام زمامدار، زور بکار نگرفت و باز برحق دوستی و مهر ورزی ایستاد و برادران را به عمل به این حق برانگیخت.
انسان تا زمانی که از کوره ابتلا، خالص وآب دیده بیرون نیامده و از اعتیاد به قدرتمداری مصون نشده باشد، همیشه در معرض ابتلا و امتحان است. الگوئی که یوسف بود، نقش تعیین کننده را در بازیافتن فطرت داشت. برادران، اینبار، در حال و کار بازیافتنِ فطرت خویش، راهی مصر شدند و یوسف را شناختند. کسی را شناختند که در سفرهای پیش دیده و نشناخته بودند. و این یعنی درمان پذیرفته‌اند و آزمایش به نتیجه رسیده‌است: پدر و مادر و برداران در مصر گردآمدند و در فضای معنوی عفو و طلب بخشش از خداوند و در دوستی و مهر، یکدیگر را بازیافتند.
در این آزمایش که همه وقت بکار ما انسان‌ها می‌آید، علاوه بر درس‌های بالا که مهم‌ترین درس‌ها هستند، برای کسانی که تجربه آموز هستند چند درس بس عبرت آموز دیگر نیز وجود دارند که عبارتند از:
الف- حاکم هم باید طبق قانون عمل کند و نه اینکه هر چه دلش خواست و یا بهتر بگوئیم هرکار که اقتضای قدرتمداری بود، بکند. چنان‌که یوسف زمامدار مصر از سوی خدیو مصر بود، به قانون عمل کرد.
ب- پیامبر خدا هم به صرف پیامبر بودن، نمی‌تواند خارج از قانون عمل کند.
ج- درمصر آن روز، پیامبر خدا، باوجود زمامداری از ولایت مطلقه برخوردار نبوده‌ است. اما امروز، در ایران، یک «روحانی» مدعی داشتن ولایت مطلقه بر جان و مال و ناموس مردم است. آیا این نه یعنی ولایت مطلقه فقیه دروغ بزرگ است و زمامدار باید پاسخگوی اعمال خود باشد؟ این نه یعنی این‌که تنها ستمکاران هستند که خویشتن را پاسخگو به مردم نمی‌دانند؟



تبليغات خبرنامه گويا

[email protected] 


بدین‌سان، یوسف سخنی نگفت تا دروغ مصلحت آمیز باشد. آزمایشی را تدبیر کرد که با پرسشی آغاز شد. پاسخ دهندگان، برادران او، بودند که بجای پاسخ راست، دو حکم صادر کردند و هر دو دروغ. از آن پس، آزمایش ادامه یافت تا که تبهکاران دروغگو از تبهکاری و دروغگوئی برهند.
متاسفانه بخشی از فق‌ها با دید قدرتگرایانه وبرای اینکه به قدرت حاکم مشروعیت دینی ببخشند، پیامبر خدا را هم به گفتن دروغ متهم می‌کنند و به دروغ صفت مصلحت‌آمیز می‌دهند. آیا، بنا به صریح قرآن، این کار بد‌ترین ستم نیست؟
در همه دروان‌ها، حاکمان و قدرتمداران برای ادامه حکومت و قدرت به دروغ نیاز مبرم دارند و روحانیون قدرتمدار هر دین و مرامی، بدین‌خاطر که قدرت تا دین را از خود بیگانه نکند، نمی‌تواند بکارش برد، متصدی از خود بیگانه کردن دین می‌شوند. ازاین ‌رو است که نیاز به مجوز برای ساختن و گفتن دروغ دارند. به این علت است که حاکمان و روحانیان قدرتمدار لازم و ملزوم یکدیگرند. در بخشی از جوامع امروز هم که حساب بنیاد دین از بنیاد دولت جدا است، متأسفانه مراکز فکری و تبلیغاتی نقش روحانیون قدرتمدار برعهده دارند و برآوردن نیازهای قدرت، دروغ‌های مصلحت‌آمیز می‌سازند. و آن‌ها را راست می‌ باورانند.
فق‌ها، نظیر سیاستمداران، در بکار بردن زبان قدرت و بازی با معانی کلمات و معنی مطلوب قدرت را به آن‌ها دادن، ید طولائی دارند. از این جهت، فق‌ها با حربه کردن دین و قرآن – که خود دروغ بزرگ و از خود بیگانه کردن دین است - دست سیاستمداران را هم از پشت می‌بندند. یکی از کلماتی که فقهای قدرتمدار بدان معنی قدرت‌خواه را داده‌اند، کلمه «اضطرار» است. کمی دیر‌تر در بخش مبحث حدیث و دروغگویی خواهیم دید چگونه به کلمه اضطرار معنی قدرت‌خواه را داده‌اند وبعذردفع ضرر مالی وجانی و آبروئی و...، به استناد اضطراری که در قرآن آمده، دروغ را حتی واجب گردانده و نگفتن آن‌را فعل حرامی گردانده‌اند و گفته‌اند: دروغ برای هر مصلحت و نفعی که باشد، جایز است:
اگر انسان در جائی مجبور به دروغگویی شود یا در شرایط اضطراری برای دفع ضرر جانی، آبرویی و مالی قابل توجه، دروغگویی لازم باشد یا در شرایطی قرار گیرد که در صورت دروغ نگفتن واجبی مهم‌تر ترک یا حرامی بزرگ‌تر از دروغگویی مرتکب خواهد شد، دروغگویی از باب ضرورت جایز شمرده می‌شود.
با ساختن و شیوع دادن اینگونه توجیه‌ها در باره دروغ، آن‌ را به همۀ شئون زندگی تسری داده‌اند. چون دروغ زبان قدرت و همواره ناحق کردن حقی است. نظر به اینکه همۀ مردم کم یا زیاد به قدرت طلبی و اطاعت از اوامر و نواهی قدرت معتادند، آسان بدام دروغ گرفتار می‌آیند. غافل از اینکه دروغ بهترین وسیله در دست حاکمان، قدرتمداران، صاحبان زر و زور، برای مشروعیت بخشیدن به قدرتی است که در خدمت آنند. وقتی قدرت به دستان و مردم از وسیله یکسانی استفاده می‌کنند، دیگر نمی‌توانند حقوق خود را بیاد آورند و از راه عمل به آن‌ها، از سلطه قدرتمدار‌ها برهند. و دست آخر هم که قدرتمداران برنده می‌شوند، بخاطر نقش اول دادن به قدرت توسط مردم است. جایز انگاری این و آن نوع دروغ، عامل تن دادن به حاکمیت قدرتمداران می‌شود.
اینک بنگریم در قرآن، در باره اضطرار چه گفته شده‌است:

دروغ از رهگذر اضطرار و ناچاری
در قران ۴ آیه در مورد اضطرار آمده است (۲/۱۷۳و ۵/۳ و ۶/۱۴۵ و۱۶/۱۱۵):
«انما حرم علیکم المیتة و الدم... و لحم الخنزیر و ما اهل به لغیر اللّه فمن اضطر غیر باغ و لا عاد فلا اثم علیه... کسی که به حفظ جان خود از خوردن آن‌ها ناچار شود.»
«حرمت علیکم المیته و الدم و لحم الخنزیر و ما اهل لغیراللّه... فمن اضطر فى مخمصة غیر متجانف لاثم... و هر کس دچار گرسنگی شود بی‌آنکه به گناه متمایل باشد.»
«.. مُحَرَّماً عَلَى طَاعِمٍ یَطْعَمُهُ إِلاَّ أَن یَکُونَ مَیْتَةً أَوْ دَماً مَّسْفُوحاً أَوْ لَحْمَ خِنزِیرٍ فَإِنَّهُ رِجْسٌ أَوْ فِسْقاً أُهِلَّ لِغَیْرِ اللّهِ بِهِ فَمَنِ اضْطُرَّ غَیْرَ بَاغٍ وَلاَ عَادٍ... پس هر کس به خوردن آن‌ها ناچار گردد»
«إنما حرم علیکم المیتة والدم ولحم الخنزیر وما أهل لغیر الله به فمن اضطر غیر باغ ولا عاد... پس هر کس به خوردن آن‌ها ناگزیر شود» (۴۱)
جا برای هیچ شک و شبهه‌ای وجود ندارد که هر چهار آیه در مواردی است که انسان در اثر نبودغذا، درمعرض مرگ قرارمی‌گیرد. در این حالت، می‌تواند از مواد خوراکی که خوردنشان حرام است به قدر سد جوع بخورد. در این موارد، اگر هم آیه‌ای نازل نمی‌شد، انسان، بنابر عقل سلیم، خوردن برای نمردن از گرسنگی را تجویز می‌کرد. چنانکه باورمندان به دین‌ها و مرام‌های دیگر هم قتی با خطر مرگِ از گرسنگی روبرو شده‌اند، هر خوردنی را که در دسترس یافته‌اند، خورده‌اند و می‌خورند.
رابطه انسان با مرگ از بی‎‌غذائی، بهیچ ‌رو قابل تحویل به رابطه انسان با زورمندی که او را تهدید به مرگ می‌کند، نیست. هرگاه عقلی که قدرت را اصل نداند، بخواهد برای چنین انسانی راه‌حل بجوید، یافتن و بکاربردن روشی را پیشنهاد می‌کند که زورگو را از زورگوئی بازدارد. از این ۴ آیه، دست‌آویز ساختن برای دروغگوئی، جز بنا گذاشتن بر لزوم تسلیم شدن به زورگو نیست. تسلیمی که در تضاد است با نصوص قرآنی درباب وجوب تن ندادن به زورِ زورگویان.
هر چهار آیه سرراست و خالی از اعوجاج هستند و تنها فقهای قدرتمدار می‌توانند آن‌ها را مجوز گفتن دروغ بگردانند. هرچند مردم تحت حاکمیت استبدادیان، به دروغ معتاد می‌شوند زیرا روزانه باید رابطه خود را با قدرت تنظیم کنند، اما بیشتر استبدادیان هستند که به عذر اضطرار و اجتناب ناپذیری (خطرهای خارجی و داخلی) دروغ می‌سازند و می‌گویند. برای مثال، اگر بنابر ادعای فق‌ها، احکام اسلام احکام حقه باشند، آیا مجمع تشخیص مصلحت نظام، جز بکار جانشین کردن احکام حقه با احکامی می‌آید که مصلحت ایجابشان می‌کند؟ هم مجمع تشخیص مصلحت، بنفسه، گویای تقدم و تسلط مصلحت قدرت حاکم بر حق و حقیقت است (دروغ مصلحت‌آمیز) و هم، مجوزساختن و جانشین کردن مصلحت، حالت اجتناب‌ناپذیری است.
آیه دیگری که علما از آن سوء برداشت کرده و مجوز دروغهای خود ساخته‌اند، آیه ۱۰۶ سوره نحل است. متن آیه چنین است:
«هر کس که از پسِ ایمان آوردنش به کفر گراید، مگر آن کس که مجبور شده [ولی] قلبش به ایمان آرام و استوار است. لیکن کسانی که سینه خود را برای پذیرش کفر، گشاده داشته‌اند خشم خدا بر آنان است و عذابی بزرگ دارند.» (۴۲)
این آیه نیز روشن است و صراحت دارد که اگر کسی در اثر شکنجه طاقت فرسا سخن کفری را برای‌‌ رها شد ن از آن شکنجه بر زبان آورد ولی دلش به ایمان استوار باشد، گناهی بر او نیست و کفر گوئی او را از دین خارج نمی‌کند.
این آیه به اتفاق شیعه و سنی در مورد عمار یاسر نازل شده‌است. بعد از اینکه یاسر و سمیّه، پدر و مادرش را زیر شکنجه کشتند و عمار را در چاهی کردند و او را عذاب ‌کردند تا اینکه به زبان گفت: بت می‌پرستد. او را‌‌ رها کردند. عمار گریه می‌کرد که به کفر بازگشته است و لذا این آیه نازل شد.
ماجرا چنانکه تاریخ گزارش کرده، این‌است: «کفار قریش کسانی را که از قبیله و عشیره‌ای نبودند و از همه ضعیف‌تر بودند، می‌گرفتند و آن‌ها را عذاب می‌کردند تا از اسلام برگردند. از جمله: صهیب، بلال، خباب، سالم، یاسر و سمیه (پدر و مادر عمار) و خود عمار به خاطر ایمانشان به اسلام و پیامبر، زیر شکنجه‌های طاقت فرسا قرارگرفتند، ولی پایداری و مقاومت کردند تا جائی که پدر و مادر عمار زیر شکنجه کشته شدند. عمار را در چاهی کردند و او را عذاب می‌کردند. در این حالت، طاقت نیارود و ناگزیر به زبان گفت که بت می‌پرستد و او را‌‌ رها کردند» (۴۳). بعد از آن، وی گریان نزد پیامبر آمد و ماجرا را گفت. پیامبر هم او را دلداری داد و سپس آیه فوق نازل شد و او را از کفر مبری کرد.
توضیح باید داد که تا کسی زیر شکنجه قرار نگیرد و شکنجه‌های طاقت فرسا نبیند، فوق العاده سخت است، بتواند پیشاپیش بگوید: اگر زیر شکنجه قرار گرفتم، مقاومت خواهم کرد تا مرگ. بسا نمی‌تواند بگوید چه خواهد کرد. این واقعیت را کسانی که در زندانهای جمهوری اسلامی و یا زندانهائی نظیر آن، گرفتار شکنجه شده‌اند، نیک می‌دانند و شماری از آن‌ها شرح ماجرا نیز کرده‌اند.
این آیه، دو آموزش بزرگ در بردارد که همه روزه بکار می‌آیند:
۱. آیه دروغ زیر شکنجه را تصویب نمی‌کند، قابل اغماض می‌داند. بدین‌خاطر که
۲. هدف شکنجه شکستن شخصیت شکنجه شده و ایجاد عقده حقارت درمان ناپذیر در او و ایجاد ترس در مردم است. پس مردم نباید با تحقیر شکنجه شده، دستیار شکنجه‌گران بگردند. باید به شکنجه شده فرصت دهند تا او خود را بازیابد و شخصیت او استواری بجوید.
بدین‌تریب، آیه روش خنثی کردن شکنجه برای برانگیختن شکنجه دیده به گفتن دروغ و شکستن شخصیت او را به همه انسان‌ها می‌آموزد. دروغ را تجویز نمی‌کند.
بدین‌سان، این مورد با مورد خطر مرگ از گرسنگی، یکی نیست. بطور روشن، روش بی‌اثر کردن زور زورگو را تعلیم می‌دهد. بی‌آنکه از این واقعیت غفلت کند که اندازه تحمل انسان‌ها یکسان نیست و شکنجه می‌تواند طاقت بسیاری را طاق کند. هرگاه آیه دروغ گفتن را تجویز می‌کرد، به قول فق‌ها، عمل پدر و مادر عمار و هزاران هزار انسان‌هائی که در طول تاریخ، شکنجه را تا مرگ تحمل کرده‌اند، حرام می‌شد. و می‌دانیم که پدر و مادر عمار شهیدند.
باز یادآور شویم که دروغ برای ناحق کردن حقی است و یا پنهان کردن اعمالی است که نزد عموم مردم خلاف عرف یا قانون است و یا انکار جرم و جنایت است و یا جهت سلطه جوئی و یا برای تنظیم رابطه با سلطه‌گری است. هیچ دروغی را نمی‌توان یافت- ولوکوچک‌ترین دروغ نظیر دروغهایی که به شوخی گفته می‌شوند - که در آن حقی ناحق نشود. بنابراین،
۱- وقتی کسی نظیر عمار یاسر، زیر شکنجه طاقت شکن، کفر گفته باشد، کفر او شهادت بر جنایت‌کاری شکنجه‌گران و آمران آن‌ها و البته پوشاندن حقی است که بدان باور داشته ‌است. آیا آیه می‌گوید، این‌کار صحیح است؟ نه. آیا نمی‌گوید باید عمل جنایتکاران و آمران آن را بی‌اثر کرد؟ چرا.
۲- اینکه اقرار به کٌره، ولو راست، ارزش قضائی ندارد، آموزش قرآن است و این آیه آن را می‌آموزد و امروز در نظام‌های قضائی پذیرفته شده‌است.
۳- در حقیقت، وضعیت انسان زیر شکنجه، وضعیت اضطرار نیست، وضعیت بی‌اختیاری و از دست دادن توان موقعیت سنجی است. در مثال فوق پدر و مادر عمار یعنی یاسر و سمیه زیر شکنجه کشته شدند. اما یاسر در لحظه‌ای که قلبش مطمئن از ایمان بود، زبانش در اختیار او نبود. پس گفته او فاقد اعتبار است. بنابراین،
۴- وقتی در خود پذیرش دین اکراه و اجبار روا نباشد، پس اگر کسی آنهم در حال شکنجه و در حالی که قلبش و درونش مطمئن از ایمان است، از آن خارج نمی‌شود و در این حالت نباید فرصت بازیافتن خویش را از او دریغ کرد و در ناچیز کردن او دستیار شکنجه‌گر شد.
روحانیونی که قدرت طلبند، از آموزشهای ماکیاول پیروی می‌کنند. یعنی در هر فرصتی متناسب با مطلوب قدرت، دین را از خود بیگانه می‌کنند و آئین قدرتمداری می‌گردانند. بسا کار‌ها می‌کنند که شهریارِ ماکیاول نیز جرأت انجامشان را نداشت. زیرا ماکیاول می‌گفت هدف وسیله را توجیه می‌کند و یا «... فرمانروای زیرک نمی‌باید پایبند پیمان خویش باشد. هنگامی که پیمان به زیان اوست، دیگر دلیلی برای پایبندی به آن در میان نیست... و کدام شهریار است که عذری پسندیده برای عهد شکنی خویش در آستین نداشته باشد؟ اما از همین روزگار نمونه‌های بی‌شمار می‌توان آورد و نشان داد که چه بسیار پیمان‌ها و عهد‌ها که بد عهدی شهریاران شکسته و بی‌پایه گشته است؛ و آنان که روباهی پیشه کرده‌اند از همه کامیاب‌تر بر آمده‌اند. اما می‌باید دانست که چگونه ظاهر آرائی باید کرد و با زیرکی دست به نیرنگ و فریب زد. و مردم چنان ساده دلند و بندۀ دم که هر فریفتاری همواره کسانی را تواند یافت که آمادۀ فریب خوردنند.» (۴۴)
شهریارِ ماکیاول این کار‌ها را به نام دین و خدا نمی‌کرد. ولی فق‌ها به این‌کار‌ها، بنام دین و خدا، مشروعیت می‌دهند. راست را دروغ کردن، جایز و در مواردی واجب می‌کنند و به خورد انسان‌ها می‌دهند تا آن‌ها تسلیم قدرت شدن را عمل به دین باورکنند. این‌چنین دروغ در جامعه‌ها رواج می‌گیرد و همگان را به خود معتاد می‌گرداند. از این‌رو، روش فق‌ها بسی خطرناک‌تر و زیان بار‌تر از روش شهریارِ ماکیاول است.
شاید خوانندگان از من و یا از خود بپرسند، چرا این همه فقیه و عالم دین این آیات را نفهمیده‌اند؟ چطور من آن را فهمیده‌ام؟ جواب سئوال سراست است. تا زمانی که از دید قدرت به دین و قرآن نگریسته شود، آیات سرراست قرآن کج فهمیده می‌شود زیرا قرآن بیان آزادی و آزاد ساختن انسان از هر قدرتی است و در نتیجه قرآن ضد قدرت است. حال اگر بخواهیم با دید قدرتمدارانه به سراغ قرآن برویم نتیجه‌ای جز دروغ ببار نمی‌آورد و متأسفانه اکثریت فق‌ها و علما از هر فرقه و دسته‌ای که باشند، دین را بیان قدرت می‌دانند.

محمد جعفری [email protected]

ــــــــــــــــ
یادداشت و نمایه
۲۳- انبیاء/۶۳ «بَلْ فَعَلَهُ کبِیرُهُمْ هَذَا فَسئَلُوهُمْ إِن کانُوا یَنطِقُونَ»
۲۴- یوسف/۷۰؛ «أَیَّتُهَا الْعِیرُ إِنَّکُمْ لَسرِقُونَ»
۲۵- شعری/۲۱۴. و خویشاوندان نزدیک‌تر خود را انذار ده.
۲۶- مریم/ ۴۱-۴۹ و اذکر فى الکتاب ابرهیم انه کان صدیقا نبیا *اذ قال لابیه یا ابت لم تعبد مالا یسمع ولا یبصر ولا یغنى عنک شیا * یا ابت انى قد جاءنى من العلم ما لم یانک فاتبعنى اهدک صراطا سویا * یا ابت لا تعبد الشیطان ان الشیطان کان للرحمن عصیا * یاابت انى اخاف ان یمسک عذاب من الرحمن فتکون للشیطان ولیا * قال اراغب انت عن آلهتى یابراهیم لئن لم تنته لا رجمنک واهجرنى ملیا * قال سلام علیک ساستغفر لک ربى انه کان بى حفیا * و اعتزلکم و ما تدعون من دون اللّه و ادعوا ربى عسى الا اکون بدعاء ربى شقیا * فلما اعتزلهم و ما یعبدون من دون اللّه وهبنا له اسحق و یعقوب و کلا جعلنا نبیا *
۲۷- شعری /۶۹-۷۴و اتل علیهم نبا ابراهیم*اذ قال لابیه و قومه ما تعبدون*قالوا نعبد اصناما فنظل ل‌ها عاکفین*قال هل یسمعونکم اذ تدعون*او ینفعونکم او یضرون*قالوا بل وجدنا آباءنا کذلک یفعلون *
۲۸-عنکبوت/ ۱۶-۱۸ و ابراهیم اذ قال لقومه اعبدوا الله و اتقوه ذلکم خیر لکم ان کنتم تعلمون* انما تعبدون من دون الله اوثانا و تخلقون افکا ان الذین تعبدون من دون الله لا یملکون لکم رزقا فابتغوا عندالله الرزق و اعبدوه و اشکروا له الیه ترجعون* و ان تکذبوا فقد کذب امم من قبلکم و ما على الرسول الا البلاغ المبین *
۲۹- انعام/ ۷۴تا ۸۳ و اذ قال ابرهیم لا بیه آزر أتتخذ أصناما آلهة إنى أراک و قومک فى ضلال مبین* و کذلک نرى إبرهیم ملکوت السماوات و الارض و لیکون من الموقنین* فلما جن علیه الیل رءا کوکبا قال هذا ربى فلما أفل قال لا أحب الآفلین* فلما رءا القمر بازغا قال هذا ربى فلما أفل قال لئن لم یهدنى ربى لاکونن من القوم الضالین* فلما رءا الشمس بازغة قال هذا ربى هذا أکبر فلما أفلت قال یقوم إنى برىء مما تشرکون* إنى وجهت وجهى للذى فطر السماوات و الارض حنیفا و ما أنا من المشرکین* و حاجه قومه قال أتحاجونى فى الله و قد هدان و لا أخاف ما تشرکون به إلا أن یشاء ربى شیا وسع ربى کل شىء علما أفلا تتذکرون* و کیف أخاف ما أشرکتم و لا تخافون أنکم أشرکتم بالله ما لم ینزل به علیکم سلطنا فأى الفریقین أحق بالامن إن کنتم تعلمون* الذین آمنوا و لم یلبسوا إیمانهم بظلم أولئک لهم الامن و هم مهتدون* و تلک حجتنا آتینا‌ها إبرهیم على قومه نرفع درجت من نشاء إن ربک حکیم علیم*
۳۰- بقره/۲۵۸ الم‌تر الى الّذى حاج ابراهیم فى ربه ان اتیه اللّه الملک اذ قال ابرهیم ربى الّذى یحیى و یمیت قال انا احیى و امیت قال ابرهیم فان اللّه یاتى بالشمس من المشرق فات بها من المغرب فبهت الّذى کفر و اللّه لایهدى القوم الظالمین.
۳۱- انبیاء/ ۵۱- ۶۳، و لقد آتینا ابراهیم رشده من قبل و کنا به عالمین* اذ قال لابیه و قومه ما هذه التماثیل التى انتم ل‌ها عاکفون* قالوا وجدنا آباءنا ل‌ها عابدین* قال لقد کنتم انتم و آباوکم فى ضلال مبین * قالوا اجئتنا بالحق‌ام انت من اللاعبین * قال بل ربکم رب السموات و الارض الذى فطرهن و انا على ذلکم من الشاهدین * و تاللّه لاکیدن اصنامکم بعد ان تولوا مدبرین * فجعلهم جذاذا الا کبیرا لهم لعلهم الیه یرجعون * قالوا من فعل هذا بالهتنا انه لمن الظالمین * قالوا سمعنا فتى یذکرهم یقال له ابرهیم * قالوا فاتوا به على اعین الناس لعلهم یشهدون *قالوا ءانت فعلت هذا بالهتنا یابراهیم * قال بل فعله کبیرهم هذا فسلوهم ان کانوا ینطقون*
۳۲- انبیاء/ ۶۴- ۶۷، فرجعوا الى انفسهم فقالوا انکم انتم الظالمون* ثم نکسوا على رؤ سهم لقد علمت ما هولاء ینطقون* قال افتعبدون من دون اللّه مالا ینفعکم شیا و لا یضرکم * اف لکم و لما تعبدون من دون اللّه افلا تعقلون *
۳۳- صافات/۸۳-۹۷، و ان من شیعته لابراهیم* اذ جاء ربه بـقـلب سـلیـم * اذ قـال لابـیه و قومه ماذا تعبدون* ائفکا آلهه دون اللّه تریدون* فـمـا ظـنـکـم بـرب العـالمـیـن* فـنـظـر نـظـره فـى النـجـوم* فـقـال انـى سـقـیـم* فـتـولوا عـنـه مـدبـریـن * فـراغ الى آلهـتـهـم فـقـال الا تـاءکـلون* مـا لکـم لا تـنـطـقـون* فـراغ علیهم ضربا بالیمین* فاقبلوا الیه یزفون* قال اتعبدون ما تنحتون* و اللّه خلقکم و ما تعملون* قالوا ابنوا له بنینا فالقوه فى الجحیم*
۳۴- انبیاء/۶۸و۶۹، قالوا حرقوه و انصروا آلهتکم ان کنتم فاعلین* قلنا یانار کونى بردا و سلاما على ابراهیم*
۳۵- قرآن، ترجمه روشنگر، کریم زمانی، ص ۶۵۴ تفسیر ذیل آیه ۶۳ سوره انبیاء.
۳۶ -اصول کافی ۴ جلدی، ج۴ باب الکذب، ص۳۸و۳۹؛ علی بن ابراهیم عن ابیه، عن احمدبن محمد بن ابی بصیر، عن حمّادبن عثمان، عن الحسن الصیقل قال: قلتُ لِأبی عبدالله (ع) إنا قدر وّینا عن ابی جعفر (ع) فی قول یوسف «أَیَّتُهَا الْعِیرُ إِنَّکُمْ لَسرِقُونَ (یوسف/۷۰)»؟ فقال: واللهِ ما سرقوا و ما کذّبَ، و قال ابراهیم (ع) «بَلْ فَعَلَهُ کبِیرُهُمْ هَذَا فَسئَلُوهُمْ إِن کانُوا یَنطِقُونَ (انبیاء/۶۳)»؟ فقال: واللهِ مافعلوا و ما کذّبَ، قال: فقالَ أبوعبدالله (ع): ما عندکم فی‌ها یا صقلُ؟ قال: فی‌ها إلّا التسلیمُ، قال: فقال: إن الله أحب اثنین و أبغض اثنین أحبّ الخطر فیما بین الصّفتینِ و أحبّ الکِذبِ فی الاصلاح و أَبغض الخطر فی الطرقاتِ و أَبغض الکِذبِ فی غیر الاصلاح، إنّ ابراهیم (ع) إنّما قال: «بَلْ فَعَلَهُ کبِیرُهُمْ هَذَا» إرادةَ الاصلاحِ و دَلالة علی أنّهم لا یفعلون؛ و قال یوسف (ع) إرادةَ الاصلاحِ.
۳۷- ترجمه تفسیر المیزان ۲۰ جلدی، جلد ۷، ص۳۱۶ و ۳۱۷؛ به نقل از صحیح بخاری ج۶ ص ۱۰۶و مسند احمد ج۳ ص ۲۴۴وصحیح ترمزی ج۵ ص ۳۲۱ ح ۳۱۶۶.
۳۸-‌‌ همان سند، ۳۱۷.
۳۹ - یوسف/۷۰، فلما جهزهم بجهازهم جعل السقایه فى رحل اخیه ثم اذن مؤ ذن ایت‌ها العیر انکم لسارقون.
۴۰- یوسف/ ۹۱و۹۲ قالوا تاللّه لقد اثرک اللّه علینا و ان کنا لخاطین * قال لا تثریب علیکم الیوم یغفر اللّه لکم و هو ارحم الرحمین*
۴۱- کامل ۴ آیه ذکر شده در متن چنین است:
انما حرم علیکم المیتة و الدم و لحم الخنزیر و ما اهل به لغیر اللّه فمن اضطر غیر باغ و لا عاد فلا اثم علیه ان اللّه غفور رحیم. (بقره/۱۷۳)
حرمت علیکم المیته و الدم و لحم الخنزیر و ما اهل لغیراللّه به و المنخنقة و الموقوذة و المتردیة و النطیحة و ما اکل السبع الا ما ذ کیتم و ما ذبح على النصب و ان تستقسموا بالا زلام ذلکم فسق الیوم یئس الذین کفروامن دینکم فلا تخشوهم و اخشون الیوم اکملت لکم دینکم و اتممت علیکم نعمتى و رضیت لکم الاسلام دینا فمن اضطر فى مخمصة غیر متجانف لاثم فان اللّه غفور رحیم (مائده/۳)
قل لا اجد فى ما اوحى الى محرما على طاعم یطعمه الا ان یکون می‌تة او دما مسفوحا او لحم خنزیر فانه رجس او فسقا اهل لغیر الله به فمن اضطر غیر باغ و لا عاد فان ربک غفور رحیم. (انعام/۱۴۵)
اِنما حرم علیکم المیتة و الدم و لحم الخنزیر و ما اَهل لغیر الله به فمن اضطر غیر باغ و لا عاد فاِن الله غفور رحیم (نحل/۱۱۵)
۴۲- من کفر بالله من بعد اِیمنه اِلا من أ کره و قلبه مطمئن بالایمن و لکن من شرح بالکفر صدرا فعلیهم غضب من الله و لهم عذاب عظیم.
۴۳- ترجمه سیرت رسول الله، دکتر اصغر مهدوی، ج۱، ص۳۰۶-۳۱۱؛ کشف الاسرار میبدی، ج۵، ص۴۶۰؛ ترجمۀ روشنگر قرآن کریم، کریم زمانی، ص ۵۵۸، ذیل آیه ۱۰۶ نحل، ترجمه المیزان، ج۱۲، ص ۵۱۴-۵۱۵ و سایر تفاسیر
۴۴- شهریار، نیکولو ماکیاولی، ترجمه: داریوش آشوری، چاپ اول ۱۳۶۶، ص ۸۶ و ۸۷.


ارسال به بالاترین | ارسال به فیس بوک | نسخه قابل چاپ | بازگشت به بالای صفحه | بازگشت به صفحه اول 
Copyright: gooya.com 2016