شنبه 8 خرداد 1395   صفحه اول | درباره ما | گویا

گفت‌وگو نباشد، یا خشونت جای آن می‌آید یا فریبکاری، مصطفی ملکیان

مصطفی ملکیان
ما فقط با گفت‌وگو می‌توانیم از خشونت و فریبکاری رهایی پیدا کنیم. در جامعه هر مساله‌ای از سه راه رفع می‌شود، یکی گفت‌وگوست، یکی خشونت و دیگر فریبکاری. اگر در جامعه گفت‌وگو تعطیل شود دو رقیبی که جای آن را می‌گیرند، خشونت و فریبکاری هستند ... [ادامه مطلب]


خواندنی ها و دیدنی ها
در همين زمينه
22 اردیبهشت» از این دیــــدگاه: (۱۵)، ابراهیم هرندی
3 اردیبهشت» از اين ديــــدگاه: (۱۴)٬ ابراهیم هرندی
پرخواننده ترین ها

از این دیــــدگاه: (۱۶)، ابراهیم هرندی

ابراهیم هرندی
سخنگوی سفیران جمهوری اسلامی در پیامی محرمانه خطاب به حضرت آیت ‏الله یادآورشد که این گونه فتواها هزینه سیاسی گزافی برای جمهوری مقدسِ اسلامی دارد، چرا که امپریالیست ‏ها و صهیونیست‏ ها این مسائل را پیراهن عثمان می کنند و به نشخواری برای رسانه های استکباری مبدل می سازند. پس بهتر است که در این برهُه از زمان، علمای اعلام به حساسیت ‏های این جوری توجه ویژه‏ ای مبذول دارند تا قلب حضرت ولی عصر از همه ما راضی و خشنود باشد انشاالله.

تبليغات خبرنامه گويا

advertisement@gooya.com 


85. اندر پس یک کوچه

پژوهش های چندی در گستره عصب پژوهی نشان داده است که کوبه‏ های چکشی و پیاپی بر تورینه اعصاب انسان، او را دیوانه می ‏کند. نمونه این چگونگی چکيدنِ هماره ِ آب بر روی پوست معز انسان است که شکنجه گران از دیرباز به پیامدهای روان گردانِ آن پی برده بوده اند. پیوند ِ تکرار هر کُنش با ذهنِ انسان، پیوندی بسیار شگرف و شگفت و رازآمیز است. از سویی تکرار در شعر و موسیقی وساختمان سازی، در شکل قافیه و ردیف و تاق وچشمه، بسیار دلنشین و طربناک است و از سوی دیگر نیز، خسته کننده و آزارنده. بررسی این چگونگی، کاری ‏ست کارستان که باید آن را به اهلش واگذارد. آنچه را من در اینجا و اکنون می خواهم بنویسم، نکته دیگری‏ ست و آن این که، کوبه ‏های پیاپی و چکشی بر تورینه اعصاب مردم در هر دوره ای، آنان را برای پذیرش برخی از گفتمان‏ ها و چشم اندازهای دیگر آماده می کند. یعنی چه؟

هرحکومتی برآن است تا برای پایداری و ماندگاری خويش، ایدوئولوژی خود را به گستره عواطف خصوصی فرد بکشاند و آن را به اندیشه ‏های وی بدل کند. حکومت، زمانی در جامعه جا می افند که همگان بپندارند که ارزش‏ های بنیادی آن، ارزش‏ های دلخواه خودِ آنان نیز هست. این چگونگی از راه ‏های گوناگون شکل می ‏گیرد. حکومت‏ های ناکام، آن هايی هستند که از درونهفتن ارزش های ایدئولوژیک خود در نهانخانه ذهن شهروندان خود ناتوانند. هنگامی که مردمی آگاهانه برآن می شوند که همه راهکارها و رهنمودهای حکومتی، ارزش‏ هایی مردم ستیز و واپس زدنی ‏ست، آن هنگام را باید آغاز پایان آن حکومت دانست.

این چگونگی مردم را اندک اندک رویاروی حکومت وا می دارد و در ذهن آنان، هرآنچه را با آن حکومت سرِ ناسازگاری دارد، ارج می نهد. یکی از گرفتاری اساسی در این راستا این است که هرآنچه در هرزمان در سرزمینی به زیان حکومت آن سرزمین است، ، خودبخود بسود ِ مردم آن دیار نمی ‏تواند باشد. یعنی همه آنچه به زیان حکومت خودکامه است، هماره همراه با سود ملت نمی ‏تواند باشد. نمونه آشکار این چگونگی، گفتمان "غربزدگی" و کوشش برخی از روشنفکران ایرانی در دوره حکومت ِ پهلوی در بدنام کردن چهره فرهنگ غرب و دستاوردهای آن است. تاریخ نشان داد که این گفتمان و کامیابی نسبی ِ آورندگان آن در ایران، تاکنون بازتاب‏ های بسیار گران و زیانمندی داشته است.

ارزش‏ هایی مانند ستیز با زندگی مدرن و شهر نشینی که در گذشته برای مبارزه با رژیم پهلوی فراگیر شد، پس از فروپاشی آن رژیم، زیربنای فرهنگی حکومتی دیوگون و انسان ستیز شد. آنان که گفتمان "بازگشت به خویش" را تنها راه چاره برای آبادی و آزادی ایران می‏ دانستند، هرگز توانایی انگاشتن این خویش خیالی را نداشتند و چیزی از دامنه ددمنشی او نمی ‏دانستند. اما تاریخ چند دهه گذشته، " بازگشت به خویشتن خویش" را برای ما به بهای گزاف و شیوه خونباری معنا کرده است. بازگشت به خویشتن خویش، یعنی بازگشت به دیوگون ‏ترین شیوه‏های روابط اجتماعی و سیاسی و فرهنگی؛ یعنی سنگسار و کشتار و رفتارها و کردارهای جنگلی در دهشتناکترین شکل آن‏ ها؛ یعنی دریدن همه پرده‏ها و درهم شکستن همه سنجه ‏ها و هنجارهای انسانی و ایمانی و ایرانی؛ یعنی بی خیالی از بی‏آبرویی در گستره جهانی و جانور پیشگی سرزمین خود؛ یعنی دیوگونی با مردم خویش و دیوانه بازی با دیگران، ( یعنی بازگشت به خیش؟)   

چنین می ‏نماید که ارزش ‏هایی که بسیارانی اکنون برای ستیز با حکومت کنونی ایران برگزیده ‏اند، بار دیگر در آینده دست و پاگیر گردد. یکی از این ارزش ‏ها، دین ستیزی ‏ست. فرهنگ روشنفکری کنونی ما، فرهنگی دین ستیزاست و شاید همین ویژگی سبب شده است که ما، راه رستگاری را در براندازی دین بجوییم. البته شاید چنین باشد اما شاید هم نه. ما به این شاید دومی چندان بها نمی دهیم و همین چگونگی سبب می‏ شود که بازهم بدام پاسخ های ناراست و دروغین بیفتیم. به گمان من اندیشه ‏های کسانی چون آرامش دوستدار را که باید با به یادداشتن آنچه گفتم بررسید و از خود پرسید که آیا دلنشنیی این اندیشه ‏ها ناشی از زمان و مکان کنونی ماست و یا نه؟ آیا اگر امروز دین نقشی پیرامونی درکشور ما می ‏داشت، بازهم "دین خویی" را زمینه واماندگی خود می ‏دانستیم و همه کاسه - کوزه ‏ها را بر سر آن می ‏شکستیم؟

اینشتن برآن بود که هر چیستانی را پاسخی آسان است و آن پاسخ همانی ‏ست که هنگام رویارویی با آن چیستان در ذهن ما شکل می گیرد. آن پاسخ نیز همیشه نادرست است. ساختار ذهن انسان به گونه ای‏ ست که بی پاسخی را برنمی تابد و همواره هر پدیده نا آشنایی را آشنا می کند و حلقه های گمشده و یا ناپیدای هر رویدادی را خود می‏ سازد. چنین است که هنگامی که انسان در ابر خیره می ‏شود، ذهن او با دمیدن آرزوهای و آرمان های وی در آن، چیزی درخور خواست های وی می ‏سازد. به گمان من بسیاری از پاسخ‏ هایی را که روشنفکران روزگار ما به پرسش ‏های بسیار پیچیده ما می‏ دهند، ته مایه ای از همین مکانیزم خودکار ذهنی را درخود دارد. هم از اینروست شاید که پرسش ‏ها ی ما همچنان بی پاسخ مانده است و ما همچنان اندر پس یک کوچه‏ ایم.

***

86. تب، ترفند ماندگاری

بخشی‌ از برآیندهای‌ هر بیماری‌، ناشی‌ از واکنش‌ های‌ دفاعی ‌ِبدن‌ در برابر آن‌ است‌. تب‌، زکام‌ و سرفه‌ که‌ در پی‌ِ سرماخوردگی می ‌آید و نشانه های آن است، نمادهای‌ این‌ بیماری‌ نیست‌، بلکه‌ واکنش‌ برآیشی‌ِ بدن‌ِ هر جانور در برابرِسرما خوردگی ‌ست‌. پیش‌ گیری‌ از این‌ واکنش ‌ها، گاه‌ زمان‌ِ بیماری‌ را درازتر می کند. کلوگر، تب‌ شناس‌ِ بزرگ‌ امریکایی‌ در این‌ باره‌ نوشته است؛ "امروزه‌ نمايه های بسیاری‌ در دست‌ است‌ که‌ نشان‌ می‌ دهد که ‌تب‌، یکی‌ از کردارهای‌ پایدارِ برآیشی‌ است‌، که‌ در واکنش‌ به ‌بیماری ‌های‌ عفونی‌ پديد می آيد. وی‌ بر آن‌ است‌ که‌ توانایی‌ِ تب ‌کردن‌، بیش‌ از یکصد ملیون‌ سال‌ِ پیش‌ برآمده‌ است و به فهرست کردارهای برآیشی جانوران افزوده شده است‌. بنا به‌ گفته‌ کلوگر،تب- بُر، بیماری‌ را طولانی ‌تر می‌ کند و واکنش‌ِ طبیعی‌ بدن‌ نسبت‌ به ‌بیماری‌ را خنثی‌ می‌ سازد.

پژوهش ‌های‌ چندی‌ در این‌ زمینه‌ نشان‌ داده‌ است‌ که‌ حتی‌ جانوران ‌ِخونسرد، در هنگام‌ِ ابتلا به‌ بیماری ‌های‌ عفونی‌، در پی‌ بالا بردن‌ دمای‌ بدن‌ خود بر می‌ آیند. مارمولک‌، یکی‌ از این‌ جانوران‌ است‌ که‌ هنگام‌ِ ابتلا به‌ بیماری ‌های‌ ویروسی، به‌ سوراخی‌ آفتابرو می‌ خزد و گرمای ‌بدن‌ خود را تا ۲ درجه‌ بالاتر می‌ برد. خرگوش ‌های‌ نوزاد که‌ توانایی‏ ‏تب‌ کردن‌ ندارند، در هنگام‌ بیماری‌ در گوشه‌ ای‌ گرم‌ می‌ نشینند. خرگوش‌ِ بزرگسال‌ توانایی‌ تب‌ کردن‌ دارد. در آزمایشی‌ بر روی‌ خرگوش‌ بزرگسال‌، آشکار شد که‌ پایین‌ آوردن‌ِ دمای‌ بدن‌ خرگوش‌ باداروی‌ تب‌بُر، احتمال‌ مرگ‌ آن‌ را بیشتر می‌ کند.

تب‌ کردن‌ در هنگام‌ بیماری، ناشی‌ از برهم‌ ریختن‌ِ سیستم‌ کنترل‌ دمای‌ بدن‌ نیست‌، بلکه‌ واکنشی‌ برآیشی‌ و قانونمند است‌. شوربختانه این چگونگی پزشکی سنتی هنوز در نیافته است.

***

87. خفـخان

آیت‏الله… در یک جمله فتوا داده بود که کندن پیراهن، برای سینه زدن در مجلس عزاداری امام حسین جایز نیست زیرا که این عمل با شئونات اسلامی و فرهنگِ ملی و مذهبی ایرانیان جور در نمی ‏آید و زنان و مردان دیگر را هم به معصیت وا می ‏دارد.
در پی اعلام این فتوا، انجمن مداحان و شورای هیئت ‏های سینه زنی و زنجیرزنی کشور در نامه‏ ای سرگشاده به آیت ‎الله اعتراض کردند که در راه "آقا امام حسین"، برهنه و شیفته و آسیمه سر باید عزاداری کرد و اگر امام امت، خون گریه کردن برای امام حسین را جایز دانسته ‏اند، شما چرا روحرف امام حرف زده ‏اید و حرف های امپریالیست ‏ها و صهیونیست‏ ها را تکرار کرده ‏ای؟

جبهه بسیجیان ذوب در ولایت، از آیت‏ الله خواست که توضیح دهند که چرا فتنه براندازیِ چند سال پیش، از دیدِ ذره بینی ایشان دور ماند و حضرت آیت ‏الله حکم تکفیر سران فتنه را که برخی هاشان،هنوز هم که هنوز است، دارند در کمال وقاحت، راست، راست در جامعه اسلامی ما راه می روند، صادر نکردند؟

اصلاح طلبان در سایت‏ هاشان نوشتند که بجای پرداختن به این مسائل پیش پا افتاده، بهتر می ‏بود که حضرت آیت‏ الله یزید زمان را مردم معرفی می ‏کردند و جای دوست و دشمن را به آنان نشان می ‏دادند.

سازمان ‏های حقوق بشری پرخاش کردند که؛ آقا، سینه زنان با میل خودشان لخت می‏ شوند. شما فکری بحال دختران و زنانی بکنی که این رژیم با تو سری، روسری بر سرشان انداخته است و حقوق انسانی آنان را پایمال ‏کرده و می کند.

فمینیست‏ها گفتند؛ آقا، چرا پای زنان را در این ماجرا به میان کشیده‏ ای؟ چرا کندن پیراهن مردان، زنان را به معصیت وا می‏ دارد؟ تا کی باید زنان در جامعه مرد سالار مسئول همه کژی‏ ها و کاستی ‏ها باشند و همه کاسه کوزه ‏ها بر سر آنان شکسته شود؟

سخنگوی سفیران جمهوری اسلامی در پیامی محرمانه خطاب به حضرت آیت ‏الله یادآورشد که این گونه فتواها هزینه سیاسی گزافی برای جمهوری مقدسِ اسلامی دارد، چرا که امپریالیست ‏ها و صهیونیست‏ ها این مسائل را پیراهن عثمان می کنند و به نشخواری برای رسانه های استکباری مبدل می سازند. پس بهتر است که در این برهُه از زمان، علمای اعلام به حساسیت ‏های این جوری توجه ویژه‏ ای مبذول دارند تا قلب حضرت ولی عصر از همه ما راضی و خشنود باشد انشاالله.

ملی گرایان نوشتند، لطفاً فرهنگ ملی ایرانیان را رنگ مذهبی نزنید. یادتان باشد که همه ایرانیان شیعه نیستند و ما هم میهنان سنی و ارمنی و یهودی و آسوری و بهایی نیز در این کشور داریم. ملیت فراگیرتر از دین افراد است و نباید این دو را به هم چسباند. ما همانگونه که ایرانی مسلمان داریم، ایرانی زردشتی و ارمنی و و سنی و یهودی و بهایی و پیرو ادیان دیگر هم داریم.
کانون جوانان کرد اعلام کرد که کدام فرهنگ ملی...
سکولارها نوشتند که آخر چرا بحران های .....
روشنفکران دینی گفتند که بهتر می ‏بود......
جامعه طلاب جوان فریاد ....
صدای امریکا در برنامه...
بی بی سی...

با تماشای این همه، آیت‏الله... بیچاره درماند که برما چه رفته است که مردم این گونه وقیح شده ‏اند و تو روی علما می ایستند؟ مملکت که بیش از سی و چند سال است که بحمدالله اسلامی شده است. ما هم که حرف بدی نزده‏ ایم. آنچه گفته ‏ایم هم که بر اساس احادیث و روایت معتبر بوده است. پس وحدت کلمه مسلمین کجا رفت؟ کاسه صبر انقلابی مردم چرا لبریز شد؟ خدایا علمای اسلام چه شیوه ‏ای باید در پیش بگیرند؟

***

88. دستاوردهاى شگفت انسان 

زندگى، شگفت ترین چیستان هستى ‏ست و خودآگاهى - كه شاید درمیان گیاهان و جانوران - تنها ویژه انسان باشد، پدیدارى به شگفتى ذات هستى‏. این كه ما از هستن خویش در جهان آگاهیم و مى ‏توانیم خود را درسویی و جهان را در سویى دیگر رویاروى خود بداریم و یا بپنداریم، چنان شگفت است كه ذهن همه فیلسوفان ژرف اندیش گیتی را در چنبر پٌر کشش ِ خود داشته و دارد. بخود آمدن ِ بخشی از جهان هستی و جدا پنداشتن ِ خوِیش از دیگر پاره‏های آن، پدیداری شگفت و تعریف گریز است که نوشتن درباره آن را باید به زمانی دیگر وانهم. سخن در اینجا، درباره دستاوردهای شگفت انسان است. دستاوردهایی که هریک به گونه ای چشم انداز بشر را دگرگون کرده است.

نخستِین دستاورد بزرگِ انسان، رویکرد او به کشاورزی‏ ست. پیش از پیدایش کشاورزی، انسان به گونه دیگری می ‏زیست و می‏ اندیشید. در آن روزگاران، همه هّم- و- غم او گردآوری توشه مورد نیاز برای پرکردن شکم خود و فرزندانش بود. فرهنگ بود، هنر نیز، اما نوع و کیفیت فرهنگ و هنر در آن روزگاران هیچگونه همگونی به آنچه ما امروزه از این دو گفتمان مراد می کنیم، نداشت. فرهنگ جامعهِ کوچنده، فرهنگ زیستن بر لبه لغزان ِ پرتگاه و راه رفتن برروی پلی سست از ریسمان است. اگر فرهنگ ‏های امروزی راهنمای چگونه زیستن است، فرهنگ کوچند گانی که پیش از پیدایش کشاورزی می زیستند، فرهنگ چگونه نمردن و گریختن از بلایای روزمره بود. هنر نیز در آن روزگار، ابزار ذهنی برآوردن نیازهای نخستین ِ انسان بود و نه پٌرانه ای خيالی برای رهاندن انسان از یکنواختی زندگی و روزمرگی.

هنگامی که انسان در پرتو کشاورزی توانست برای اولین بار به انباردن ِخوراکِ بیش از نیاز خویش بپردازد، ساختار روانی او و شیوه خویشداری و خويشتنداری و زیستبانی و شهرداری او به گونه شگفت آوری دگرگون شد. دیگر همگان را نیاز به کار کردن هماره نبود، زیرا که یک کشاورز می توانست با برداشتن هفتاد تخم از هر دانه بذر، توشه هزاران نفر را فراهم آورد. آن هزاران نیز می‏ توانستند به کارهایی دیگر بپردازند. و چنان نیز می ‏کردند. و چنان شد که امروزه چنین ویژه کاری‏ ها و مهارت‏ های شگفت آوری پدید آمده است. پس کشاورزی را باید چشمه زاینده و زیر بنای اقتصادی تمدن و فرهنگ و هنر ِ پایدار بشر دانست.

یکی دیگر از دستاوردهای شگفت انسان، زمینی کردن زندگی و رازهای آن است. پیش تر از پیدایش این نگرش که زاده روزگار روشنگری است، رازِ چیستیِ هستی و کیستی انسان و چرایی و چگونگی زایش و رویش و روش پدیدارها، همه آسمانی و ریسمانی بود. مرادم از ریسمانی این است که همه چیز در پنداره انسان، با ریسمانی نادیدنی به آسمان بسته بود و هرچه دل ِ استاد ازل می خواست با آن سرنخ ‏ها می کرد. پیش پنداره این نگرش این بود که همه جهان آفریده آنی نیروِيی آسمانی ‏ست و راه‏ ها و چاه ‏ها همان ‏هایی است که در کتاب‏ های دینی آمده است. نگرش مدرن پس از رنسانس، تومار این همه را درهم پیچید و برآن انگ "خرافه" زد. از آن پس هر پدیده ای می ‏بایست با شیوه های روشمند وِ خرد پذیر بررسی و تعریف می شد. این نگرش، ریسمان ‏ها را گسست و آسمان‏ را از فرشته تهی ساخت و پدیدارهای زمینی ِ آسمان آویز را "زمین خیز" کرد. از آن پس، انسان دیگرنه تنها "اشرف مخلوقات" پنداشته نمی شد، که خلقت او نیز افسانه ای کهن انگاشته می‏شود. انسان، از دیدگاه برآیشی ِ مدرن، شاخه ای از درخت پربار جانوران است که در طی پنجاه ملیون سال با گذر از هزاره‏ های پر فراز و نشیب تاریخی خود از دل دیگر زیندگان جنگل- زی برآمده است.

این نگرش شگفت، جهان را که تا پیش از آن شناخته شده و آشنا پنداشته می ‏شد، یکباره به چیستانی تازه روگرداند تا هر ذره آن در پرتو پژوهش و پالايش در بوته ‏های آزمایشگاهی سنجیده و شناسایی شود.

یکی دیگر از دستاوردهای بزرگ انسان، کشف اتم است. اتم کوچکترین واحد سازنده ذرات جهان است که شناسایی آن دست بردن در پدیده های جهان را ممکن کرده است. این شناسایی، سبب پیدایش چيزهای تازه و داروهای فراوانی برای درمان بسیاری از دردهای بی درمان انسان شده است. کشف اتم، همانند یافتن کلید پدیدارهای جهان بود. این چگونگی سپس به دستیابی انسان به ژن کشیده شده است که خود از دستاوردهای بزرگ روزگار ماست. اگر اتم کلید گشایش راز پدیدارهاست، ژن نیز کلید رازهای تن و جان ِ زیند گان است.


یكى دیگر از دستاوردهاى شگفت انسان، پى بردن به نسبی بودن نگرش انسان در پيوند با پدیدارهاى جهان و تعریف‏ هاى آن‏ هاست. نسبیت به ما مى آموزد كه معناى هر پدیده، پیوندى نزدیك با چشم انداز معنا كننده آن پدیده و زاویه دید او دارد. از اینرو، هیچ حقیقت مطلق و جاودانه اى در جهان وجود ندارد و هر حقیقت با توجه به زمان و مكان وموقعیتِ معنا كننده اش معنا پذیر است. این چگونگى، انسان را در شناسایى جایگاه چیزها در جهان توانمندتر نموده است و تعریف‏ ها را دقیق تر و درست ‏تر كرده است. این كه انسان بداند كه هر نگرشى در چارچوب زمان و مكان و بیان ویژه خود معنا دارد، مى‏ ‏تواند از افتادن انسان در چاله "ظلام یقین" و درجا زدن او در آن جا جلوگیرى كند. نسبیت به ما مى آموزد كه در رفتارها و كردارهاى خود هماره آگاه باشیم و همیشه نسخه "نابود باید گردد" براى آنچه نمى پسندیم، نپيچيم و یادمان باشد كه درستى چیزی از زاویه دیدِ ما، نشانه درستى قطعى آن براى همگان نمى تواند باشد.

از دیگر دستاوردهاى شگفت انسان، شناسایى پدیدار شگفتى بنام " ژن" است. هر ژن دربردارنده برنامه زایش و روش و روش بخشى از كالبد گیاهان و جانوران است. ژن، بخشى از هر ملكول كروموزوم است كه در هسته یاخته‏ هاى زیندگان جا دارد و از اسیدى بنامDNA ساخته شده است. اگرچه زیندگان گونه هاى مختلفى دارند اما ساختار شیمیایى ياخته ‏هاى همگون ساز آن ‏ها، در همه باكتری‏ ها، ویروس‏ ها، قارچ ‏ها، گیاهان و جانوارن یكسان است. شناسایى ژن نه تنها به سبب پیدایش دانش ‏هاى بسیارى چون ژن شناسى، ژن پردازى، ژن درمانى و ....شده است كه بنیاد دانش ‏هاى دیگرى چون زیست شناسى، پرشكى و روانشناسى را نیز دگرگون كرده است.

ژن پردازى به معناى توانایى دستبرد در ساختكار ژن، بزرگترین رویداد تاریخى در دانش زیست شناسى در سده كنونى است. اهمینت این رویداد در آن است كه تا كنون همه زیستاران ِ جهان، اسیر ژن‏ هاى خود بوده اند و چون ابزار نگهدارى و ترابرى آن‏ ها از نسلى به نسلى دیگر رفتار مى كرده اند. فن ِ ژن پردازى از این پس ژن ‏ها را به فرمان انسان درخواهد آورد و او را در ویرایش و پرداخت آن ‏ها در راستاى بهزیستى و ماندگارى توانمند خواهد نمود.

یكى دیگر از دستاوردهاى اندیشه بشر، پى بردن به وجود ناخودآگاه و نقش آن در رفتارها و كردارهاى خويش است. تا پیش از پیدایش این اندیشه بوسیله زیگموند فروید، همگان رفتارها و كردارهاى خود را ناشى از اندیشه‏ هاى آگاهانه خود مى دانستند.1 فروید با بررسى نقش نیروى آرمان‏هاى سرخورده و منكوب شده در ناخودآگاه انسان، نشان داد كه بخش بزرگى از رفتارهاى انسان، ریشه در آرمان‏ ها و آرزوهاى برباد رفته او دارد و در حقیقت بخش بزرگى از آنچه ما خِرد مى خوانیم، بربنیاد نابخردى استوار است.

اندیشه برآیشى چارلز داروین- كه چگونگى پیدایش زیندگان برروى زمین را به سادگى نشان داده شده است- را نیز باید یكى از دستاوردهاى بزرگ انسان دانست. این تئورى، شیوه پیچیده همگون سازى گیاهان و جانوران را چنان ساده و زیبا بیان كرده است كه واتاب ‏هاى آن در زمانى كمتر از صد سال، بنیاد بسیارى از دانش هاى مدرن را دگرگون كرده است.

درپایان باید گفت كه آنچه در اینجا آمده است، شمه‏اى از دستاوردهاى شگفت اندیشه انسان است. هدف من در این نوشته یادآورى دستاوردهاى نه چندان آشكار بشر بود و گرنه كیست كه از اهمیت برق و آنتى بیوتیك و اینترنت و پاستوریزاسیون و حقوق بشرو هزار و یك دستاود سودمند دیگر آگاه نباشد.

...............................................

1. به گمان من، از دو گونه اندیشه مى توان سخن گفت: یكى اندیشه‏ هایى كه در پرتو غریزه ‏هاى انسان و با چشمداشت به برآوردن نیازهاى غریزى وى شكل مى گیرند و دیگر اندیشه ‏هاى دیگر. غریزه، نیازى به اندیشه ندارد و مكانیزم آن خودكار است. براى نمونه؛ فشار خون ما خودبخود تنظیم مى شود و براى چنین كارى نیازى به فكر كردن نیست. در حقیقت كردارهاى غریزى از دایره آگاهى ما بیرون اند و ما را خبری از چگونگى كاركرد آن ها نیست. اما ساختارِ ژنتیك انسان، هماره ما را به سمت و سوى پاسخگویى به غرایز مى سُراند. از اینرو، اندیشه هایى كه در راستاى برآوردن غریزه‏ هاست، بسیار آسانیاب و گاه خودروست. براى نمونه، اندیشه ساختن تن پوش و بالا پوش و سرپوش. پس آنكه براى نخستین باربه غار نشینى براى گریز سرما و گرما و آزارِ جانوران درنده اندیشید، با آنكه كار بسیار سودمندى كرد و ما امروز در پرتو آن اندیشه، خانه و كاشانه داریم، اما چون ساختن ِ خانه در راستاى نیازى غریزى است، چنین كارى شدنى بود و دیر یا زود به ذهن كسى و یا كسانى راه مى یافت. پیدایش انبار آب و انبارغله و دیگر فراورده هاى سودمند نیز با همه سودمندى دستاوردهاى بزرگى نمى توان دانست. اما آنكه براى نخستین بار به دموكراسى اندیشید، كارى كرد، كارستان، زیرا چنین اندیشه اى رویاروى طبیعت خویشخواه و خودستاى انسان است كه برابرى همگانى را بطور ذاتی برنمى تابد. پس دموكراسى را نيز باید در زمره دستاوردهاى شگفت انسان قلمداد كرد.

از اين ديــــدگاه: (15)

http://goob.blogspot.co.uk


ارسال به بالاترین | ارسال به فیس بوک | نسخه قابل چاپ | بازگشت به بالای صفحه | بازگشت به صفحه اول 
Copyright: gooya.com 2016