گفتوگو نباشد، یا خشونت جای آن میآید یا فریبکاری، مصطفی ملکیانما فقط با گفتوگو میتوانیم از خشونت و فریبکاری رهایی پیدا کنیم. در جامعه هر مسالهای از سه راه رفع میشود، یکی گفتوگوست، یکی خشونت و دیگر فریبکاری. اگر در جامعه گفتوگو تعطیل شود دو رقیبی که جای آن را میگیرند، خشونت و فریبکاری هستند ... [ادامه مطلب]
خواندنی ها و دیدنی ها
در همين زمينه
24 دی» فرستادگان بدفرجام، بهمن زبردست28 خرداد» شکستن کاسهکوزهها بر سر "چپ"، "ناگفتههای تازه"ی مهدی پرتوی، شيوا فرهمند راد
پرخواننده ترین ها
» دلیل کینه جویی های رهبری نسبت به خاتمی چیست؟
» 'دارندگان گرین کارت هم مشمول ممنوعیت سفر به آمریکا میشوند' » فرهادی بزودی تصمیماش را برای حضور در مراسم اسکار اعلام میکند » گیتار و آواز گلشیفته فراهانی همراه با رقص بهروز وثوقی » چگونگی انفجار ساختمان پلاسکو را بهتر بشناسیم » گزارشهایی از "دیپورت" مسافران ایرانی در فرودگاههای آمریکا پس از دستور ترامپ » مشاور رفسنجانی: عکس هاشمی را دستکاری کردهاند » تصویری: مانکن های پلاسکو! » تصویری: سرمای 35 درجه زیر صفر در مسکو! قطران در عسل: نقدی بر خاطرات شیوا فرهمند راد و نگاهی به تاریخنگاری حزب توده و خاطرات تودهایها، بهمن زبردستکتاب "قطران در عسل" روایت سرگذشتی است که در آن راوی علیرغم خاطرات تلخ گذشته، گویی پس از آن همه ماجراهای تلخ و شیرین که در حیات کمتر کسی رخ می دهد، حال به تعادلی در زندگیاش رسیده، از فاصلهی دورتری به آن چشمانداز مینگرد که روایتش را با چشمپوشی بر خطاهای بشری توام میسازد... راوی در عین حال که نثری شاعرانه دارد که گاه بهتمامی شعر است و اشک به چشم خواننده میآورد، با این حال چشمی تیزبین و در جای خود دقتی در خور یک متن پژوهشی را نیز پیش چشم دارد که روایتش از رویدادهای تاریخی را معتبر و قابل استناد میکندکمتر حزب سیاسی را می توان نام برد که مانند حزب توده ی ایران، این گونه بی تاریخ و در عین حال پر خاطره باشد. در واقع صرف نظر از "یادنامه ها" و چند پژوهش تاریخی مربوط به مقاطعی از سال های دهه ی سی که توسط فرج الله میزانی (ف.م.جوانشیر) صورت گرفته، تنها موردی که می توان آن را "تاریخ رسمی"این حزب دانست، کتاب شمه ای در باره ی تاریخ جنبش کارگری ایران نوشته ی عبدالصمد کامبخش است که آن هم بنا به مقدمه ی احسان طبری مقدمه نویس همیشگی حزب، " مجموعه مقالاتی است که شادروان رفیق عبدالصمد کامبخش در بارۀ تاریخ حزب طبقه کارگر در ایران در ادوار عمدۀ سه گانۀ آن یعنی دوران سوسیال دمکراسی انقلابی، دوران حزب کمونیست ایران، و دوران حزب تودۀ ایران برای مجلۀ دنیا ارگان تئوریک و سیاسی حزب نگاشته است."(۱) حزب توده ی ایران که چون دیگر احزاب "برادر"ش به اقتضای روز، تاریخ گذشته اش را بازنویسی می کرد، با توجه به شرایط به سرعت دگرگون شونده ی ایران، اصولاً ترجیح می داد تاریخ رسمی نداشته باشد تا در آینده آسان تر بتواند روایت های باب روز تری از این تاریخ ارائه کند. با وام گیری از عنوان این نوشته که خود برگرفته از نام کتاب خاطرات شیوا فرهمند راد از اعضای سابق این حزب است، رهبری این حزب می کوشید تا هر طور شده قطرانی را که در عسل تاریخش ریخته از آن بیرون بکشد و سرانجام چنان شهد خوش طعمی بسازد که باب میل اعضا و هوادارانش باشد و به آسانی جذبشان کند. شیوا فرهمند راد، نمونه ای از این بازنویسی ها را در خاطراتش چنین به یاد می آورد: " در دفتر انتشارات مجموعه نشریات “نوید” را که قبل از انقلاب در شرایط مخفی انتشار یافته بود، برای تجدید چاپ آماده می کردند. از رفیقی که صفحه بندی می کرد پرسیدم: "ما"یی که کیانوری از آن یاد می کند معنایی در خود نهفته دارد. در واقع گرچه او شخصاً نقش برجسته ای در این گونه تحریفات داشت، اما نفس این کار از نگرش ویژه ای سرچشمه می گرفت که احسان طبری، نظریه پرداز حزب، با عبارت پردازی های زیبای خود آن را بدین شیوه بیان می کند و صرفاً کافی است تا عبارتی که او از بیان صریحش خودداری کرده، یعنی "تاریخ" را هم به آن چه گفته بیافزاییم تا مفهوم نظری پس پشت این ویرایش ها بخوبی برایمان روشن شود و اگر در پایان فکر کردید افزودن این عبارت کار درستی نیست نگاهی به نوشته ی ی ناصر پورپیرار در باره ی ویرایش کتاب ایران در دو سده ی واپسین ایشان بیاندازید تا موضوع دستگیرتان شود. (۶) گویی در تضاد با همین تغییر و تحریف سازمان یافته ی تاریخ حزب بوده که حزبی ها خود به میدان آمده و با انتشار خاطراتشان تعادلی را ایجاد کرده اند که به خواننده و پژوهنده ی تاریخ می تواند در پرکردن این "جاهای خالی" و "لکه های سفید" تاریخ حزب توده ی ایران کمک کند. دست بر قضا شمار زیادی از خاطرات منتشر شده ی فعالین سیاسی ایرانی نیز مربوط به فعالین همین حزب است. در واقع اینان از همان آغاز فعالیت های حزب توده ی ایران، دست به تدوین و انتشار خاطراتشان زدند چنان که می توان گفت پیشینه ی خاطره نویسی اعضای این حزب تقریباً همپای فعالیت های خود حزب است. قدیمی ترین و معروف ترین این خاطرات، کتاب پنجاه و سه نفر نوشته ی بزرگ علوی از یادمانده های زندان دوره ی رضاشاهی است که در عین حال از معدود خاطراتی است که در زمان فعالیت راوی اش در حزب توده ی ایران منتشر شده، گرچه طبعاً روایت سالیان پیش از تاسیس این حزب است و در زمان خود نقش تبلیغی اش را در راستای اهداف حزب بازی کرد. این کتاب که در سال ۱۳۲۳ منتشر شد و به نظر حمید احمدی مصاحبه کننده ی سالها بعد با بزرگ علوی " در توصیف و بیان برخی رویدادهای سیاسی، فارغ از برخی مصلحت گرائیهای سیاسی – حزبی نیست"(۸) هنوز هم یکی از انگشت شمار روایت های زندانیان گروه موسوم به پنجاه و سه نفر است و هدف راوی اش چنان که در مقدمه ی آن آمده این است: "من در “پنجاه و سه نفر” گفته دکتر ارانی را در محکمه ۵۳ نفر شعار خود قرار داده ام. دکتر معتقد بود که [...] اگرمحکمه رای بمحکومیت این ۵۳ نفر داد، آنوقت در آینده مردمیکه در اوضاع اجتماعی این دوره سیاه مطالعه می کنند و از تاریخ درس می گیرند، از خود می پرسند: چه طبیب و قاضی، پسران بازرگانان متمول و مالکین درجه اول از منافع طبقاتی خود دست برداشته و کمونیست شده بودند. اگر محکمه رای ببرائت ۵۳ نفر داد، بازهم از خود می پرسند، چه اوضاع و احوالی در دورۀ سیاه در این مملکت حکمفرما بود که عده ای بیگناه را شهربانی با علم و اطلاع دولت و دستگاه قضائی یکسال و نیم زندانی کرده بود." (۹) طبعاً این روایت بی پاسخ نماند و با گذشت چند سال خاطرات کسانی هم در نقد حزب توده ی ایران و حامی مادی و معنوی اصلیش اتحاد شوروی سابق منتشر شد. ابراهیم دیلمقانیان که راوی نخستین خاطرات بازگشتگان از شوروی سابق است، دقیقاً انگشت روی نقطه ضعف به دقت پوشیده شده ی این حزب می گذارد و بدون هیچ اغراق و سیاه نمایی، تفاوت میان انگاره ی ذهنی ای که به کمک تبلیغات جانبدارانه از بهشت شوروی در ذهن هواداران حزب ایجاد می شد را با واقعیت این کشور نشان می دهد. "من هرگز نمیگویم کمونیزم یک تئوری غیر عملی است. من هرگز ادعا نمیکنم یک فرد کمونیست بدخواه و دشمن بشر است. بلکه من معتقدم شریفترین و با ایمانترین افراد هر کشوری همانا کمونیستهای آن کشور هستند مغز آنها بقدری قویست که حتی بر اعصابشان نیز تسلط دارد برای این است که منطق و فلسفه کمونیزم را درک می کنند ولی آنها مادامیکه بروسیه نرفته اند همیشه در این اشتباه باقی خواهند ماند که کشور شوروی نخستین کشوری است که با اصول کمونیزم اداره میشود و آنجا بهشت روی زمین است در صورتیکه با وضع کنونی روسیه قرنها از کمونیزم فاصله گرفته است."(۱۰) بدین گونه در سالهای بعد نیز خاطرات زیادی از فعالین حزب توده ی ایران عمدتاً در دفاع از خط مشی حزبی که هوادارش بودند و انتقاد و گاه تهمت زنی به جریانات حزبی مخالف منتشر شد. اینان در صورت جدایی از این حزب نیز غالباً کلیت فعالیت های حزب تا زمان جدایی شان را تایید کرده، انتقاداتشان را متوجه عملکرد زمان جدایی و پس از آن می نمودند. به گونه ای که دست کم در میان طیف چپ سیاسی، خاطرات کسانی که زمانی از فعالان توده ای بوده اند بالاترین شمار را دارد، و این با توجه به سابقه تاریخی طولانی این حزب، نفوذ وسیع آن بویژه در سال های دهه بیست و سی خورشیدی و پایگاه اجتماعی هوادارانش که عمدتاً طبقه متوسط شهری برخوردار از سواد و فرهنگ یا به قول تقی ارانی " طبیب و قاضی، پسران بازرگانان متمول و مالکین درجه اول" بود امرغریبی هم نیست. گذشته از دیدگاه سیاسی راویان خاطرات و نحوه ی برخورد آنان به حزب توده ی ایران، اگر بخواهیم از جنبه ی میزان انعکاس زندگی شخصی آنان در روایت هایشان این خاطرات را دسته بندی کنیم، مواجه با طیفی می شویم که یک سوی آن برای نمونه، خاطرات غلامحسین فروتن از رهبران سابق حزب است که عملاً تنها در هشت صفحه ی آغاز کتاب، تحت عنوان "زندگی من" روایت مختصری از زندگی اش را می آورد و مابقی کتاب ۵۷۰ صفحه ای اش عمدتاً تحلیل های سیاسی و نقد مخالفانش است،(۱۱) و سوی دیگر، خاطرات توران میرهادی از فعالان سابق این حزب که روایت یک زندگی کاملاً غیر سیاسی است و جز اشاره ای بسیار کوتاه و بدون ذکر نام به همسر سابقش سرگرد جعفر وکیلی، از اعضای تیرباران شده ی هیات دبیران سازمان افسران حزب توده، تقریباً هیچ ذکری از عضویت خود در این حزب و فعالیت های سیاسی اش ندارد.(۱۲) در میان این خاطرات متعدد، دو کتاب هستند که به دلیل ویژگی های متفاوتی که دارند، به سادگی نمی توان آن ها را در طبقه بندی خاصی جای داد. نخستین کتاب که با وجود شکل روایت داستانی اش، چنان که احسان طبری در مقدمه اش به درستی ذکر می کند "رمان-خاطره" است(۱۳) کتاب سایه های گذشته نوشته ی رحیم نامور از روزنامه نگاران قدیمی توده ای است که گرچه روایت سال های نوجوانی راوی است و ارتباطی به فعالیت های حزبی او ندارد، اما صرف نظر از ارزش جامعه شناختی آن، به خاطر صراحت روایت اروتیکش از نخستین تجربه های جنسی راوی با زنانی بسیار بزرگتر از خود، نه تنها در میان خاطرات توده ای ها، بلکه اصولاً در میان کل خاطراتی که از فعالان سیاسی ایرانی تا کنون منتشر شده، نمونه ی دیگری ندارد. کتاب با گام های فاجعه، با وجود روایت پرکشش و جزییات کم نظیریش، باز روایتی یک سر سیاسی است که در خدمت هدفی سیاسی نگاشته شده و طبعاً جای زندگی شخصی راوی در آن خالی ست. نویسنده که در تضاد با رهبری حزب توده ی ایران و نظامی که سوسیالیسم واقعاً موجود نامیده می شد و در آن زمان دیگر به آخرین روزهای موجودیتش رسیده بود، گسستی از این حزب و دست کم برخی از باورهای پیشین خود پیدا کرده، چونان زخمی که سر باز کرده باشد، روایت تلخ خود از آغاز و انجام فعالیت های علنی حزب در آن سالها را، با شتابی نفس گیر بیان می کند. گویی نویسنده قصد دارد همچون بزرگ علوی، روایت شخصی خود از ماجرا را برای ثبت در تاریخ ارائه کند، و شاید چنان که در آغاز گفتیم، اگر حزب توده ی ایران روایتی صادقانه و واقع گرا از تاریخ خود در آن سال ها ارائه می داد، او اصولاً نیاز چندانی به انتشار خاطراتش نمی دید. کتاب قطران در عسل اما، روایت دیگری است یه فاصله یک ربع قرن، روایت یک سرگذشت که در آن راوی علیرغم خاطرات تلخ گذشته، گویی پس از آن همه ماجراهای تلخ و شیرین که در حیات کمتر کسی رخ می دهد، حال به تعادلی در زندگی اش رسیده، از فاصله ی دورتری به آن چشم انداز می نگرد که روایتش را با چشم پوشی بر خطاهای بشری توام می سازد. و گرچه نه الزامی در تطابق کامل دو کتاب وجود دارد و نه تناقضی میان این دو به چشم می خورد، شاید هم از همین روست که خاطره هایی که از کتاب نخست به دومی راه نیافته اند بیشتر آن خاطرانی هستند که در آن ها سایه ای بر نام کسانی افتاده، یا رنگ سرزنشی دارند. تضاد و تعادل و رسیدن از یکی به دیگری امر غریبی نیست. زندگی روزمره ی موجودات زنده از جمله انسان ها، سرشار از تضادها و تعادل های پی در پی است و اگر کتاب خاطرات یا حتی داستانی هم واقعگرا و وفادار به واقعیت باشد لاجرم این تضادها در آن بازتاب می یابند. اما روایت این تضادها در کتاب قطران در عسل چیز دیگری است.
حتی اگر خود کتاب را هم ندیده باشی، صرف شنیدن نامش که برگرفته از ضرب المثلی روسی است، این تضاد را به صورت تمایز آشکار میان تلخی قطران و شیرینی عسل گوشزدت می کند، یا اگر صرفاً نگاهی به روی جلد آن بیندازی، تضاد میان سیمای یک زن که نماد لطافت و ظرافت است با گوشواری از سیم خاردار که در ویرایش دوم به تاجی که تاج خار مسیح را تداعی می کند بدل شده، همین تضاد را به نحو آشکاری به رخ می کشد. گرچه در آغاز هم به ناگزیری تضاد در زندگی واقعی اشاره شد، اما میزان این تضادها در برخی مکان ها و زمان ها به چنان اوجی می رسد که رسیدن به تعادل نسبی را تنها به بهایی سنگین شدنی می سازد، و دست بر قضا بازه ی زمانی و گستره ی مکانی روایت کتاب نیز روایتگر چنین زمان و مکان هایی است. پیش از آن که به محتوای خاطرات بپردازیم، جای آن دارد که یادآور شویم صرف نظر از عنوان و روی جلد کتاب، حتی نوع روایت آن که به جای روایتی ساده و خطی، خواننده را به هنرمندی تمام با روایت های متعددی از اردبیل دهه ی سی و چهل شمسی، تهران دهه ی پنجاه و بعدتر ابتدای دهه ی شصت، پادگان چهل دخترو بلاروس و سوئد، در پی خود می کشاند، نه تنها باعث سردرگمی خواننده نمی شود بلکه روایت خاطرات را جذاب تر هم می سازد. راوی در عین حال که نثری شاعرانه دارد که گاه بتمامی شعر است و اشک به چشم خواننده می آورد، با این حال چشمی تیزبین و درجای خود دقتی در خور یک متن پژوهشی را نیز پیش چشم دارد که روایتش از رویدادهای تاریخی را معتبر و قابل استناد می کند. تقریباً باور نکردنی است که بتوان خاطرات یک فعال سیاسی سابق را به این شیوه روایت کرد و جابه جا عکس هایی از هنرپیشه های زن ایرانی و غربی را هم در صفحاتی از آن آورد ولی همین امر غریب را به گونه ای سامان داد که باعث خنده یا تعجب خواننده نشود. روایت کتاب با داستان زندگی کودکی راوی در خانواده ای آغاز می شود که پدر ترک زبان، مادر گیلک و زبان مشترک این دو که شغلشان هم آموزگاری است بالطبع زبان فارسی است. شاید به دلیل زندگی راوی در شهر اردبیل، که خود می تواند ناشی از حاکمیت پدرسالارانه ای باشد که محل زندگی این زوج را برای همیشه تعیین کرد و مادر را وادار ساخت تا با تبعیت از این سنت پدرسالارانه زبان ترکی آذربایجانی را بیاموزد، گویش گیلکی به حاشیه رانده شده و تضاد اصلی میان ترکی آذربایجانی و فارسی است که از همان سال های آغازین نقش ماندگار شگرف خود را بر شخصیت راوی به جا می گذارد. او که در میان هم کلاسی های دبستان به دلیل عدم تسلط کافی به ترکی آذربایجانی "فاس" یا فارس نامیده می شود و مورد آزار قرار می گیرد، سال ها بعد در دوران دانشجویی در شهر تهران با کمال حیرت می بیند که ته لهجه ی ترکی اش مورد طنز و تحقیر فارسی زبان هاست. حتی گویی در دوران مهاجرت نیز این مشکل تمام شدنی نیست و او که در میان دیگر مهاجران سیاسی، به نسبت روسی اش از همه بهتر است هنگام معاینه توسط پزشک متخصص و زمانی که از ناچاری به زبان انگلیسی متوسل می شود، با پرخاش پزشک روس و بدون معاینه ناچار به ترک مطب می شود. نابردباری جوامعی مانند ایران و بلاروس نسبت به هرچه بیگانه است، امری عام، و تحقیر و طرد زبان ها و گویش های دیگر تنها جلوه ای از این نابردباری عام است .گرچه به نظر می رسد که به سبب رواج تلویزیون و شبکه های ماهواره ای در دورافتاده ترین روستاهای کشور و بالا رفتن سطح سواد از شدت این مشکل کم شده باشد اما بدون تحقیقی جامع نمی توان میزان کاهش یا افزایش این تضاد را در نقاط مختلف ایران تعیین کرد. نویسنده ی این سطور که خود فرزند پدری آموزگار و مادری با همان سطح تحصیلات ولی خانه دار است، به عنوان یک تجربه ی شخصی از سال های تحصیل در دبستانی در دزفول دهه ی پنجاه خورشیدی، گر چه به دلیل شاگرد اول بودن و تحصیل در گران ترین دبستان خصوصی شهر که عمدتاً فرزندان مقامات اداری و نظامی غیر بومی و قشر مرفه بومی در آن ثبت نام می کردند، مواجه با آزارخاصی نشد، اما به خوبی با نگرش شهروندان دزفول که باقی ایرانیان را به سه دسته ی عمده ی عرب، عجم و لر تقسیم می کردند و گویی تنها دزفولیان را "قوم برگزیده ی خدا" می دانستند آشنا شد و چند دهه بعد در هنگام تحصیل در دانشگاه شهید بهشتی با کمال تعجب با نظر تحسین و تعجب دانشجویان هم کلاسی که گرچه همگی با زبان فارسی آشنایی داشتند، اما به دلیل عدم احساس تسلط کافی به این زبان یا دست کم آن چه گویش اصیل و "درست" تهرانی می پنداشتند، به ویژه در روزها و ماه های نخست چندان پروای پرسش از استادان را نداشتند، نحوه ی گویش و پرسش های مکرر او از استادان و احساس راحتی و خودمانی بودنش را به اشتباه نشان از "تهرانی اصل" بودنش می دانستند، روبرو شد. راوی علیرغم تمام آن آزارهای همسالان، در سال های دانشجویی با علاقه ی فراوانی که به گویش آذری داشت، متونی از ادبیات آذربایجان شوروی سابق را به فارسی ترجمه کرد و این بار با مخالفت شدید عنایت الله رضا از افسران سابق توده ای روبرو شد که به دلیل تجارب تلخش از مهاجرت به شوروی سابق و به ویژه جمهوری آذربایجان آن، اکنون که به میهن بازگشته و منصبی رسمی داشت، مجوز انتشار این ترجمه ها را نمی داد.(۱۴) روایت دیگر توام با تضاد از خانواده، پدری است که بر خلاف آن چه قاعدتاً می توان تصور کرد، در حالت عادی قدری سرد و عبوس است اما با نوشیدن الکل به جای ابراز خشم، چنان مهربان و دوست داشتنی می شود که راوی در تضاد با ان چه بسیاری از ما از از استشمام بوی الکل از نفس دیگران در ذهن داریم، آن را یادآوری خاطرات خوبی که از پدر داشت می داند. می توان پنداشت که الکل تنها بار فشارهای اجتماعی و سنگینی وظایف پدرسالارانه را از دوش او بر می داشت تا خود واقعی اش را به خانواده نشان دهد. راوی که یکی از مذهبی ترین شهرهای ایران، به پایتخت آمده و یک باره بخت خوش برخورداری از تحصیل رایگان در یکی از بهترین دانشگاه های خاورمیانه، ارتباط آزاد با جنس مخالف، امکانات شنیداری اتاق موسیقی دانشگاه برای شنیدن آهنگ هایی که تا امروز هم با شور بسیار از آنها سخن می گوید را یافته، در عین حال درست در کنار همین دانشگاه پیشرفته، شب صدای کودکی که از گرسنگی ناله می کند و به خواب نمی رود را می شنود و دلش ریش می شود. فراوانی نام هایی که از هم دانشگاهی های پیوسته به سازمان های چریکی اغلب هم جان باخته یاد می کند عجیب نیست. روایت های مشابهی از دانشجویان نخبه ای که به برکت گسترش دانشگاه ها و شکستن انحصار طبقات ممتاز در علم آموزی، در دوران پهلوی دوم از میان طبقات متوسط و حتی پایین تر به دانشگاه آمدند و به گروه های چریکی پیوستند داریم، که انگیزه های مشابهی برای سیاسی شدن این دانشجویان جوان که با وجود دورنمای آینده ای درخشان نه تنها به مزایای مادی ای که اتمام تحصیلاتشان می توانست داشته باشد پشت پا می زدند، بلکه دست از جان خود نیز می شستند و گاه پیش از پایان تحصیلات روانه ی خانه های تیمی یا بندهای عمومی زندان ها می شدند را نشان می دهد. مشکلات ناشی از رشد بسیار سریع و نامتوازن اقتصادی، به ویژه در سال های پایانی سلسله پهلوی، عدم امکان به کار گیری و جذب توده های بیسواد به کل با نظام حاکم بیگانه ای که روستاهایشان را رها کرده و به امید بهره گیری از افزایش ناگهانی بهای نفت و مزایای نظام یارانه ای به پایتخت و شهرهای بزرگ آمده بودند، چنان مشکل کوچکی نبود که تنها این جوانان آن را ببینند. بسیاری از نخبگان نظام، حتی نظامیان، ساواک و خود شاه هم از این معضلات ریشه ای که می رفت تا جامعه را زیروزبر کند بی خبر نبودند. تنها تفاوت این بود که شاه و شماری از نخبگان نظامش، کلید مشکل را در شتاب هرچه بیشتر رشد اقتصادی می دیدند، و جوانان مخالف با رد این پیشرفتی که وابسته اش می دانستند، راه نجات فوری را در پیاده کردن الگوی سوسیالیستی اقتصاد به روایت های مختلفی که از آن داشتند می دانستند. نویسنده روایت هایی از برخورد ساواک با کتاب های دانشجویان در هنگام جستجوی خوابگاه دانشجویی پس از تظاهرات علیه نیکسون، ضرب و شتم در بازداشتگاه و حتی دستگیری کوتاه مدتش در هنگامی که صرفاً کتی را روی دست انداخته و در خیابان راه می رفته(۱۶) می دهد که مشابه اش را در خاطرات مبارزان آن دوران نیز می توانیم ببینیم. بارها در خاطرات آن دوران خوانده ایم که فرد از بازداشت و محکومیت به خاطر داشتن کتاب هایی که با مجوز قانونی منتشر شده و علناً در کتاب فروشی ها به فروش می رسیدند سخن می گوید و خواننده ی امروزی که قادر به حل این معما نیست احتمالاً ماموران ساواک را مشتی دیوانه ی سادیست و یا دشمنان کتاب و کتابخوانی مانند ماموران فیلم فارنهایت ۴۵۱ می داند.(۱۷) گرچه شماری از ماموران اولیه ی ساواک ازجمله نیروهای مازادی بودند که واحدهای ارتشی تمایلی به همکاری با آنها نداشتند ، اما ساواکی ها هم یکسرخرفت و دیوانه نبودند. چریک های مسلح روز روشن بانک ها را می زدند، و از کارخانه دار ایرانی، تا مستشاران امریکایی، وابستگان خاندان سلطنت، امرای ارتش، مقامات ساواک، و افسران و پاسبانان شهربانی را به گلوله می بستند. شاه و سران نظام که می خواستند سرمایه ها و دانش تخصصی و نظامی روز را جذب کنند و کشور را با ثبات و آرام نشان دهند، از بالا فشار می آوردند و رده های پایین تر ساواک و شهربانی از فرط استیصال به هر دری می زدند و لاجرم گاه به حد جنون هم می رسیدند. ساواک که به درستی دریافته بود رد و بدل کردن برخی کتاب ها، یکی از راه های اصلی جذب و متشکل کردن هواداران چریک هاست، به واقع نه به محتوای خود این کتاب ها، بلکه به سنین خاصی از خوانندگانشان حساس بود. مشابه همین موضوع را امروزه در برخوردهای گاه بگاه دولت اسرائیل در دادن مجوز به زنان و پیرمردان جهت اقامه ی نماز در مسجدالاقصی در روزهای بحرانی و مناسبت های خاص مذهبی و در عین حال ممنوعیت حضور جوانان و نوجوانان در این مراسم، یا ممنوعیت قانونی اخیر مجلس تاجیکستان یرای حضور این گروه سنی در مساجد می بینیم. اگر در قرن بیست و یکم هم باز چنین برخوردهایی را شاهدیم، نشان از آن است که معضلات اجتماعی گاه چنان پیچیده و دشوارند که دولتمردان و کارشناسان امنیتی راه دیگری جز این شیوه های سطحی نمی یابند. شکنجه و آزار جسمی و روحی هم شیوه ی دیگری بود که ساواک برای گرفتن رد چریک ها به کار می برد و هر چه فرد بازداشتی مهم ترو امکان سوختن قرارش بیشتر بود، بالطبع شکنجه در روزها و ساعات اولیه دستگیری هم شدید تر می شد. علیرغم شهرت بد ساواک و سلف آن، فرمانداری نظامی، در واقع شکنجه های سال های دهه ی سی گرچه خام و ابتدایی بود و به مرگ چند تن هم انجامید، اما بر اساس خاطرات بازداشت شدگان آن سال ها گستره و شدت آن به مراتب کمتر از شکنجه های دهه ی پنجاه بود. اما این امر ارتباط چندانی با ان چه که برخی خودکامه و مغرور شدن شاه در سال های پایانی سلطنتش یا مطلق العنان شدن ساواک نداشت. ساواک و فرماندار نظامی وظایف مشخصی داشتندو تنها در پی کشف شبکه و امکانات مخفی بودند و دست کم به قصد انتقام گیری یا تغییر عقیده ی زندانیان آنها را شکنجه نمی دادند. حزب توده ی ایران هم در دهه ی سی برخلاف سازمان های چریکی دهه ی پنجاه، تنها چند نفر از اعضای خود را که خائن می دانست به صورت پنهانی کشت و اگر اقدام به سرقت بانک ها کرد این کار را نه با اسلحه، که با جعل سند انجام داد. فرماندار نظامی نیز علیرغم بیمی که از این حزب و بیش از آن از سازمان افسرانش داشت و دقیقاً به همین دلیل خشونت بیشتری نسبت به افسران اعمال داشت، در قیاس با استیصالی که ساواک در برخورد با سازمان های چریکی به آن رسید و برخورد خشونت آمیزی که در نتیجه ی این استیصال پیشه کرد، شیوه سنجیده تری در برخورد با اعضا و هواداران حزب پیشه کرد و بعدها کوشید بسیاری از این افراد در جامعه جذب شوند، تا جایی که شماری از آنان در مدارج بالای دولتی و حتی در سطح وزیر جذب نظام شدند. اینک اما دشمنی میان نظام و جوانی که تنها جرمش احتمالاً شرکت در یک راهپیمایی اعتراضی بر ضد جنگ ویتنام و خواندن چند کتاب و محکومیت کوتاه مدتی به همین خاطر بوده، یعنی در حد همان اعمالی که رییس جمهور بعدی ایالات متحده، بیل کلینتون هم در همین سنین مرتکب شده بود، به جایی می رسد که ارتش شاهنشاهی بیشتر از سر ترس تا کینه جویی او را از دریافت درجه افسری وظیفه محروم می سازد و فاصله را به جایی می رساند که جوان آن روزی، پس از گذشت چند دهه هنوز هم از فحاشی های افسران فرمانده با عبارت "رسم دشنام دادن در ارتش شاهنشاهی" یاد می کند. رسم زشتی که عمدتاً از بی فرهنگی بخش عظیم جامعه ناشی می شد تا شاهنشاهی بودن ارتش، و او بعدها توانست نمونه ی متداول تر و عادی ترش را در بلاروس و دیگر جمهوری های شوروی هم ببیند، که بنا به نتایج تحقیقات افشا شده پس از فروپاشی شوروی سابق، در ارتش سرخ هم به همان اندازه متداول بود. گرچه تا همین جا هم تجربه هایی که گفتیم تجربه های شگرفی مانند قبولی در یکی از بهترین دانشگاه های منطقه و آمدن از محیط مذهبی و متعصب شهرستانی به پایتخت کشور، بازداشت، زندان، محرومیت از درجه ی افسری و تبعید به پادگانی دورافتاده، می توانند دست مایه ی یک زندگی پرماجرا باشند، تازه زمان شروع ماجراهای بعدی زندگی راوی فرارسیده و انقلابی که خوب یا بد شاید خیلی ها در طول حیاتشات ان را به چشم خود نبینند، عضویت در یک حزب کمونیست دوره ی جنگ سرد که شاید تجربه اش دیگر به آن صورت برای کسی ممکن نشود، جنگ، مهاجرت به میهن سوسیالیستی کارگران و دهقانان، مهاجرت دوم به قلمرو کاپیتالیسم استثمارگر، بیماری و رفتن تا پای مرگ، ماجراهای دیگری هستند که یکی از پس دیگری می آیند. فردریک انگلس زمانی گفته بود که انقلاب ها مانند حوادث طبیعی چون سیل، زمین لرزه و آتش فشان غیر قابل پیش بینی اند. انقلاب درست به همین شکل راوی را غافلگیر کرد و دست آخر با امواجش او را به "آشیانه ی عقاب" در بالاترین طبقه ی ساختمان شماره ی ۶۸ خیابان شانزده آذر رساند. جایی که او نیمه رانده از خانواده ی پدری، خانه و خانواده جدیدی برای خود یافت، تا آنجا که حتی رویاهای عاشقانه اش هم با گرایش سیاسی اش یکی شد و دیگر به جای دختران همکلاس و هم دانشگاهی، آرزوی یافتن عشقی در میان "رفقای دختر" را در سر می پروراند. خاطرات راوی از این دوران که در این کتاب و کتاب قبلی اش آمده، بی شک از نظر یک تاریخ پژوه مهمترین خاطرات اوست. او که چشمی تیزبین دارد چنان نکات ریزی را در خاطراتش به یاد می آورد که در خاطرات دیگر فعالین سیاسی که گویی موجوداتی انتزاعی هستند که تنها به فعالیت های سیاسی می پردازند، ذکری از آن ها نرفته. احتمالاً اگر روایت او نبود، هرگز نمی توانستیم حس و حال دبیرخانه ی حزب را درک کنیم، نمی دانستیم که مثلاً کیانوری و طبری به میکروفون چه واکنشی نشان می دادند یا آشپز حزب چه کسی بود و کیانوری با دیدن تربچه هایی که او برای ناهار تهیه می کرد چه می گفت. شاید چنین جزییاتی برای بعضی بی اهمیت به نظر برسند، اما تاریخ از همین جزییات تشکیل می شود و بی تردید اگر راوی میل و مجالی برای نوشتن خاطراتش از این سه سال و نیم به شکل تک نگاری هایی در باره مسئولین و کادرهای حزبی و حس و حال آن روزها داشته باشد، کتاب یگانه ای به مجموعه خاطرات فعالین سابق حزب توده ی ایران اضافه کند. موج های حادثه از پی هم می آمدند: نا آرامی درترکمن صحرا، کردستان و خوزستان، گروگان گیری، حمله ی نافرجام ایالات متحده به طبس، آغاز جنگ با عراق، عزل رییس جمهور و درگیری های خیابانی. تمامی گروه ها از میانه رو و تندرو، به اصلاح لیبرال یا چریک، راست، چپ، غیرمذهبی و مذهبی، جز آنان که در حاکمیت بودند، یک به یک نسخه شان پیچیده می شد و سرنوشت اعضا و هوادارانشان که اغلب از طبقه ی متوسط شهری بودند به لطف و کرم حاشیه نشینان و گرسنگان دیروزی که روزگاری بر آنان دل سوزانده بودند واگذار می شد. در این میان حزب توده ی ایران و دبیر اول کمیته ی مرکزی آن نورالدین کیانوری، یا چنان که توسط رفقای رهبری نامیده می شد "حاج آقا"، مانند خیاط داستان معروفی که با گذشتن هر جنازه از جلوی حجره اش و رفتن مشایعین به گورستان، با شادی سنگ ریزه ای به کوزه اش می انداخت، نظاره گر حذف یک یک گروه های سیاسی بود و معلوم نبود به تعبیر بعدی ایرج اسکندری می پنداشت می تواند رختش را به تصویر جارختی که بارها واقعی خوانده بودش بیاویزد، یا به چشم داشت پاداش همکاری هایش در سرکوب برخی مخالفان حاکمیت و بیش از آن، حسابی که روی عدم تمایل نظام نوپا و در محاصره ی غرب و درگیر جنگ با متحد اتحاد شوروی، عراق، به رنجاندن حزب برادر بزرگ با سرکوب حزب برادر کوچک باز کرده بود، امید داشت سرانجام بتواند رخت خود از این هنگامه به در برد. هر چه بود، نه نظام را چندان پروای رنجاندن اتحاد شوروی بود و نه طبق معمول برادر بزرگ چندان رنجشی از بابت در کوزه افتادن برادر کوچکترش به دل می گرفت. چه می شد کرد! برادر بزرگ بود و لاجرم دغدغه های بزرگ و مهم تر از آن دلی بزرگ و بخشنده داشت. گرچه از این بخشندگی چندان سهمی نصیب راوی که در پی تصمیمی فردی به دامانش پناه برده بود نشد. بی گمان شوک برخورد اولیه ی جوانانی چون راوی که مانند شاهزاده ی افسانه ها عاشق تصویر نگاری شده و در پی وصلش بار سفر بسته بودند، کم تر از حیرت آلیس در سرزمین عجایب نبود. فساد، رشوه خواری، فقر، تعصبات نژادی، فحاشی، کم کاری، دزدی، سوء مدیریت و فن آوری از رده خارج میهن سوسیالیستی کارگران و زحمتکشان چنان بود که اگر به درستی مقایسه می کردی چه بسا ایران آریامهری با همه ی نقایص و معایبش در برابرش بهشتی می نمود. اینک عصاره ی فضایل کمونیستی که شاید اندکی پیش در ایران وصفش را چنین خوانده بودند، به عیان می دیدند: "کسی که برای کمونیسم مبارزه می کند، باید بتواند مبارزه کند و نکند؛ حقیقت را بگوید و نگوید؛ خدمت کند و از خدمت سرباز زند؛ پایبند قولش باشد و به قولش عمل نکند؛[...] آن که برای کمونیسم مبارزه می کند از تمام فضایل فقط یک فضیلت را داراست: اینکه برای کمونیسم مبارزه می کند." (۱۸) کار به جایی رسیده بود که به روایت بهرام بیگدلی، دندانپزشکی از میان همان مهاجران که از بخت خوش! به رانندگی کامیونی در جمهوری آذربایجان گماشته شده بود، هنگامی که آذربایجانی ها علت عدم سوءاستفاده ی او از شغل پردرآمدی که خیلی ها خواهانش بودند را می پرسیدند، به علت بدنامی واژه ی کمونیست در آن فرهنگ نمی توانست این امر را به خاطر کمونیست بودن خود توجیه کند و بناچار توجیه همراه با تحسین آنان را که درستکاری اش را از سر مسلمان بودنش می دانستند می پذیرفت.(۱۹) گویی این معضلات که برای بسیاری از مهاجرین سیاسی به یکسان پیش آمده بود بس نبود که راوی در همان ابتدا صحنه ی هولناک غرق شدن رفیقی را که در واکنشی انسانی و ناخودآگاه بیهوده برای نجاتش کوشیده بود دید، و هولناک تر آن که سرزنش های حیرت آور ولی شوربختانه متداول در چنین جامعه ی بوروکراتیک بیگانه با سرشت انسان و واکنش های طبیعی انسانی را هم مشاهده کرد. راوی سرانجام با کوله باری از نوشته های لنین، رخت به دنیای سرمایه داری می کشد، و آن جا با تمام دشواری های آموختن زبانی تازه و فن آوری نو، در کمال حیرت آسان تر از آن چه در بهشت سوسیالیسم واقعا موجود بر سرش آمد، جا می افتد و به رغم رنج یکی از دشوارترین بیماری ها و از دست دادن هر دو کلیه و نیز رنج های دیگری که ردشان را در کتاب می بینی اما او سخنی از آن ها نمی گوید، به تعادلی می رسد. تعادل تلخ مردی میانسال که دیگر چون روزگار جوانی هوای شکافتن سقف فلک و بنیاد دنیایی نو را ندارد، واقعیت جهان را پذیرفته و پیمانه اش را اگر هم عسلی با قطران آمیخته باشد سر می کشد و خم به ابرو نمی آورد. و مگر جز این چه می توان کرد؟ خدا دور بود بر ما مخند، چه می توانستیم دل ها پر از امید های پوچ بود بر ما مخند، نمی دانستیم میان توفان، کاخی از شن سازان بر ما ببخش، نمی خواستیم ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ Copyright: gooya.com 2016
|