گفتوگو نباشد، یا خشونت جای آن میآید یا فریبکاری، مصطفی ملکیانما فقط با گفتوگو میتوانیم از خشونت و فریبکاری رهایی پیدا کنیم. در جامعه هر مسالهای از سه راه رفع میشود، یکی گفتوگوست، یکی خشونت و دیگر فریبکاری. اگر در جامعه گفتوگو تعطیل شود دو رقیبی که جای آن را میگیرند، خشونت و فریبکاری هستند ... [ادامه مطلب]
خواندنی ها و دیدنی ها
در همين زمينه
8 آذر» پست-حقیقت و واقعیت تنبلی فکری، حمید آقایی1 آذر» هویت سیال ایرانیان در گهواره ایران زمین، حمید آقایی
پرخواننده ترین ها
» دلیل کینه جویی های رهبری نسبت به خاتمی چیست؟
» 'دارندگان گرین کارت هم مشمول ممنوعیت سفر به آمریکا میشوند' » فرهادی بزودی تصمیماش را برای حضور در مراسم اسکار اعلام میکند » گیتار و آواز گلشیفته فراهانی همراه با رقص بهروز وثوقی » چگونگی انفجار ساختمان پلاسکو را بهتر بشناسیم » گزارشهایی از "دیپورت" مسافران ایرانی در فرودگاههای آمریکا پس از دستور ترامپ » مشاور رفسنجانی: عکس هاشمی را دستکاری کردهاند » تصویری: مانکن های پلاسکو! » تصویری: سرمای 35 درجه زیر صفر در مسکو! بستر دمکراسی و دو رویای کاپیتالیسم و سوسیالیسم، حمید آقاییهر دو گرایش اصلی احزاب میانه سوسیال-دمکرات و کاپیتال-دمکرات از عوارض منفی فرایند لجام گسیخته جهانی شدن سرمایه و در نتیجه کاهش حمایت های مالی صاحبان آن از دولت های متبوع خود، آسیب های فراوانی دیده اند؛ که در حقیقت می توان آنها را، در عرصه سیاست، از قربانیان اصلی این فرایند و به دنبال آن خارج شدن سرمایه ها از تولید و صنعت و سرازیر شدن آن در مبادلات بورس و معاملات بانکی پر خطر و پر ریسک نامید.درگذشت فیدل کاسترو و انتخاب دونالد ترامپ به ریاست جمهوری ایالات متحده امریکا نشانه هایی از دو واقعه مهم تاریخی را به نمایش می گذارند. درگذشت فیدل کاسترو را می توان نقطه پایان و یا سرانجام نهایی فرایند افول نظامهای سوسیالیستی واقعا موجود که از دهه ها قبل آغاز شده بود بحساب آورد. رسیدن دونالد ترامپ به کاخ سفید اما می تواند نشانه هایی از آغاز شکست پروژه نئولیبرالیسم و برنامه های جهانی شدن آن، در خود داشته باشد. پروژه ای که به صنایع داخلی و بازار کار در کشور های سرمایه داری خسارات بسیاری وارد آورد، دولت های ملی را تضعیف نمود و به غرور و حق حاکمیت ملی خدشه وارد ساخت. یکی از پیامدهای این فرایند را می توان در افول محبوبیت احزاب سوسیال-دمکرات و بطور کلی احزاب میانه و همچنین در ظهور و رشد جریانات پوپولیستی و راست افراطی در اکثر کشورهای اروپایی و امریکا مشاهده کرد. جریاناتی که از سیل بیکاران و آسیب دیدگان روند جهانی شدن سرمایه و تضعیف دولت های ملی استفاده های فراوانی برای پروپاگاندای احزاب متبوع خود می نمایند. حتی دیگر احزاب لیبرال و کاپیتال-دمکرات میانه طیف نیز از آسیب های نئوکاپیتالیسم جهانی و لجام گسیخته شده، در امان نبوده اند. لام به توضیح است که نگارنده احزابی را که تحت عنوانهایی مانند لیبرال-دمکرات و یا دمکرات مسیحی شناخته می شوند و رقبای سنتی احزاب سوسیال-دمکرات بوده اند را، برای تفکیک بهتر با سوسیال-دمکرات ها در زیر مجموعه کاپیتال-دمکرات قرار می دهد. این احزاب نیز از محبوبیت گذشته برخوردار نیستند و شاهد انتقال و گرایش روز افزون بخشی از طرفداران خود بسوی پوپولیسم و گرایشات راست افراطی می باشند. بعبارت دیگر هر دو گرایش اصلی احزاب میانه سوسیال-دمکرات و کاپیتال-دمکرات از عوارض منفی فرایند لجام گسیخته جهانی شدن سرمایه و در نتیجه کاهش حمایت های مالی صاحبان آن از دولت های متبوع خود، آسیب های فراوانی دیده اند؛ که در حقیقت می توان آنها را، در عرصه سیاست، از قربانیان اصلی این فرایند و به دنبال آن خارج شدن سرمایه ها از تولید و صنعت و سرازیر شدن آن در مبادلات بورس و معاملات بانکی پر خطر و پر ریسک نامید. پس از پایان جنگ جهانی دوم و آغاز بازسازی کشورهای متحد علیه آلمان نازی، با کمک های ایالات متحده امریکا، تصور می شد که در چهارچوب قوانین اساسی موجود، می توان ترکیب متعادلی از دمکراسی و کاپیتالیسم پی ریخت. به این معنی که دولت بعنوان مجری قانون از یک سو و سرمایه و صاحبان آن از سوی دیگر می توانند دست در دست هم کشورهای اروپای غربی پیروز در جنگ دوم جهانی را بازسازی کنند و در برابر نظام سوسیالیستی اتحاد جماهیر شوری الگوی بهتری ارائه نمایند. بر منبای این پندار بتدریج احزاب میانه سوسیال-دمکرات و کاپیتال-دمکرات شکل گرفتند و تبدیل به قدرت های اصلی حاضر در دولت ها و مجالس قانونگذار متبوع خود شدند. سوسیال-دمکرات ها با حمایت از اتحادیه ها و اصناف و با تاکید بر حمایت های دولتی برای تامین رفاه برای همه، و کاپیتال-دمکرات ها با جلب اطمینان سرمایه گذاران و حمایت از صاحبان صنایع توانستند تا چندین دهه نظام قانونمند و دمکراتیکی را که از پیوند بین دمکراسی و کاپیتالیسم حاصل گشته بود نه تنها حفظ نمایند بلکه آنرا تبدیل به الگوی برتر نمایند. این پیوند که در بستر و دوران جنگ سرد و تا اواخر دهه نود میلادی توانسته بود به حیات خود ادامه دهد به دو دلیل درونی و بیرونی روند سست شدن خود را از سالهای ۱۹۹۰ به بعد آغاز می کند. علت بیرونی فروریزی دیوار برلین و پایان جنگ سرد بود، واقعه ای که شرایط و معادلات جهانی را بطور کلی دگرگون کرد و بهانه های خارجی برای ایجاد و حفظ یک الگوی برتر در مقابل سوسیالیسم اتحاد شوروی را از بین برد. علت درونی را اما باید در ماهیت کاپیتالیسم جستجو کرد که اصولا نمی تواند در مرزهای از قبل تعیین شده باقی بماند و برای سود و تمرکز بیشترِ ثروت نمی تواند برای همیشه تابع قوانین دولت متبوع خود باقی بماند. نیرویی که پس از پایان جنگ سرد و فروریختن مرزهای بین دو جبهه شرق و غرب قصد گسترش خود و سرمایه گذاری در عرصه های بین المللی را داشت. این دوران تحت عنوان دوران آغاز رشد و گسترش نئولیبرالیسم شناخته می شود. دورانی که روز بروز از قدرت سیاسی و مالی دولت های اروپایی کاسته شد، حمایت های اجتماعی و رفاهی رو به کاهش گذاشتند و بدنبال آن معماران اصلی این سیتسم یعنی احزاب میانه بتدریج محبوبیت خود را از دست دادند. این دوران را نیز می توان دوران تضعیف و حتی تردید در درستی و حقانیت نظام های سیاسی اجتماعی دمکراتیک-قانونمند نامید. به این معنی که با شکست پیوند بین کاپیتالیسم و دمکراسی و با تضعیف دولت های رفاه، حمایت و اقبال مردم از احزاب میانه رو به کاهش می گذارد و بی اعتمادی و عصبانیت مردم از سیستم حاکم بالا می گیرد. شرایطی که بهترین شانس و امکان را برای رشد گرایشات پوپولیستی و رهبران آن فراهم می آورند. در عرصه جهانی نیز نئولیبرالیسم و نئوکاپیتالیسم آغازگر تحولات شگرفی بودند. با برداشته شدن چتر حمایتی اتحاد جماهیر شوروی، پروژه جهانی شدن سرمایه از طریق دخالت در مناطق آزاد شده از بلوک شرق و تجزیه آن به کشورهای کوچکتر آغاز می شود. جنگ های بالکان و تجزیه یوگسلاوی یکی از اولین آثار و نتایج این پروژه بودند. پروژه ای که یکی از عوارض بلافصل آن هجوم موج پناهندگان منطقه بالکان به کشورهای پیشرفته اروپای غربی و بدنبال آن فشار های اقتصادی بر دولت های این کشورها و کاهش امنیت اجتماعی بود. سالها بعد همین پروژه در مناطق خاورمیانه اجرا می شود که آثار و پیامدهای آن را از جمله موج پناهندگان جدید به اروپا، رشد تروریسم و کاهش امنیت اجتماعی، روزانه شاهد هستیم. اجرای پروژه نئولیبرالیسم در مناطق مختلف جهان و گلوبالیزاسیونِ ثروت و سرمایه، بازتاب ها و عکس العمل خاصی در کشور های اروپای غربی و امریکا داشتند. کشورهایی که خودشان منشاء ظهور نئوکاپیتالیسم از خاکستر شکست نظامهای سیاسی-اجتماعی دمکراتیک-قانونمند که سوسیال-دمکراسی و کاپیتال-دمکراسی تعادل آنها را حفظ می کردند، بودند. این بازتاب ها را می توان در این عبارت خلاصه کرد: زیر سوال رفتن نظام دمکراتیکِ قانونمند، پایان پیوند سوسیالسیم و کاپیتالیسم بر بستر دمکراسی-قانونمند و اصولا تردید در امکان ترکیب بین دمکراسی و کاپیتالیسم و یا پیوند بین سوسیالیسم و دمکراسی. مدعیان این تردید بر این عقیده اند که از این بستر و پیوند بین دمکراسی با دو همسر رویایی خود کاپیتالیسم و سوسیالیسم سرانجام فرزندی بنام نئوکاپیتالیسم زائیده شد که نا خلف از کار در آمد و بر علیه والدین خود شورید. فرزندی که بیش از هر چیز ولع کسب سودِ بیشتر، تمرکز سرمایه، بی عدالتی و غارت منابع جدید را به ارث برد و بر دیگر خصایص خالقین خود پیروز گردید؛ فرزندی که حاکمیت ملی، نظام های قانونمند و دمکراتیک و تقسیم عادلانه تر ثروت را بر نتابید. فرزندی که البته جفت معیوبی بنام پوپولیسم و تروریسم را نیز به همراه خود به جهان آورد. اکنون در این جهان پر آشوب که محصولات ناشی از پیوند ناموفق بین کاپیتالیسم و سوسیالیسم در بستر دمکراسی و نظامهای قانونمند کشورهای سرمایه داری، یعنی نئولیبرالیسم، پوپولیسم و تروریسم، در نقاط آشوب زده گیتی در برابر هم صف آرایی کرده اند و مردم بیگناه را به خاک و خون می کشند، این سوال بطور طبیعی مطرح می شود که چرا این پیوند نا موفق از کار درآمد؟ آیا اشکال در ترکیب بین سوسیالیسم و دمکراسی بود ویا در پیوند بین کاپیتالیسم و دمکراسی؟ در این واقعیت که هیچکدام از نظامهای واقعا موجود کاپیتال-دمکرات و یا سوسیال-دمکرات در تحقق اهداف خود، بويژه در پاسداری از دمکراسی، بازار آزاد و عدالت و رفاه اجتماعی موفق نبوده اند شکی نمی توان داشت. روی برگرداندن مردم از احزاب سنتیِ وابسته به این گرایشات، بی اعتمادی به دولت و اصولا سیاست، نارضایتی و عصبانیت مردم از الیت حاکم بر کشور خود، رشد گرایشات پوپولیستی و نژادپرستانه و نیز عدم شرکت شاید بیش از نیمی از دارندگان حق رای در انتخابات، همه و همه نشانه هایی از این عدم موفقیت می باشند. عدم موفقیتی که خود را در زیر سوال رفتن نظامهای دمکراتیک-قانونمند باز می نماید. برای مثال، امروزه احزابی در حال شکلگیری هستند که رسالت و برنامه خود را فقط حضور در مجالس قانونگذاری، بدون اینکه در رای گیری ها شرکت کنند، اعلام نموده اند. آنها می خواهند بعنوان نمایندگان بخش های خاموش جامعه تعدادی از کرسی های پارلمانها را اشغال کنند و دیگر هیچ؛ و یا جریاناتی که اصولا طرح و برنامه ای ندارند و اعلام نموده اند که برنامه های خود را فقط بر اساس نظر سنجی اینترنتی از مردم و آنچه که مردم طلبیده اند، تنظیم و پیگیری خواهند نمود. اما فرای این واقعیت ها آیا می توان گفت که اصولا پیوند میان دمکراسی و کاپیتالیسم ناممکن است؟ زیرا کاپیتالیسم ماهیتا سود محور، منفعت طلب و گرایش به تمرکز سرمایه دارد، و این خصلت ها مانع از آن می شوند که بتواند وفادار به یک نظام دمکراتیک که بر مبنای رای اکثریت سامان داده می شود، بماند. زیرا خصلت سود محوری و تمرکز گرایی عملا منابع اصلی ثروت را در بخش بسیار محدودی از جامعه متمرکز می سازد، و یک نظام دمکراتیک که بر مبنای رای اکثریت شکل می گیرد و عمل می کند، می تواند تهدیدی برای اقلیت سرمایه داران و تمرکز ثروت در دست عده محدودی باشد. از سوی دیگر، گردش آزاد سرمایه و بازار آزاد از عوامل تضمین کننده دمکراسی هستند. همانطور که بنیانگذاران و تئورسین های اصلی نظریه کاپیتالیسم معتقد بودند که باید شرایطی را فراهم آورد که خریدار و فروشنده بتوانند آزادانه و بدون دخالت دست های خارجی و یا دخالت در امور اخلاقی و مرامی یکدیگر با هم مبادله و معامله کنند. این شرایط بدون وجود دمکراسی و آزادی امکان پذیر نخواهد بود. حتی آنها معتقدند که جوهر کاپیتالیسم، دمکراتیک و آزادی خواهانه است، زیرا این نظریه، فقط یک نظریه علمی برای تنظیم امور بازار می باشد، بدون اینکه اخلاق و فرهنگ خاصی را دخالت دهد. در حالیکه سوسیالیسم در جوهر و بنیاد خود یک ایدئولوژی و مرام اخلاقی است که بر منبای دترمینیسم تاریخی استوار شده است. کادرها و بنیادهایی که می توانند موانعی در برابر رشد و تحقق دمکراسی و آزادی در حق تعیین سرنوشت ایجاد کنند، بويژه اگر معتقدین به سوسیالیسم، واقعا به مرام خود وفادار بمانند و بخواهند آنرا بطور کامل پیاده نمایند. اما در ورای تمامی بحث های نظری و یا فلسفی در رد و یا دفاع از پیوند بین کاپیتالیسم و دمکراسی و یا ترکیب بین سوسیالیسم و دمکراسی واقعیت دیگری نیز وجود دارد. این واقعیت خود انسان است که پدیده و استعداد اراده معطوف به قدرت و تنازع بقا را از فرایند بسیار طولانی و پیچیده تکامل انواع به ارث برده است و آنرا در لابلای همه روابط و مناسبات انسانی و اجتماعی خود جاری ساخته است. بطوریکه می توان گفت که در کمتر رابطه انسانی و یااجتماعی است که پدیده قدرت به اشکال گوناگون تربیتی، فرهنگی، طبقاتی و سیاسی عمل نکند. این اراده معطوف به قدرت و بنابراین تضمین کننده بقای خود و نسل خویش که در هر پدیده زنده ای وجود دارد، اما همواره توسط پدیده های دیگر که آنان نیز در پی تضمین بقا خود هستند کنترل شده است، مکانیزمی که موجب حفظ حیات و ادامه روند تکاملی آن گردیده است. سوسیال-دمکراسی و یا کاپیتال-دمکراسی و یا دیگر سیستم های تجربه شده، مکانیزمهایی بوده اند برای ایجاد تعادل اجتماعی از یک سو و از سوی دیگر پاسخ به اراده معطوف به قدرت و تضمین بقا. مکانیزمهایی که ظاهرا دورانشان به پایان رسیده است و بشریت در آغاز راه جستجوی سیستم و نظام جدیدی است. دورانی که فعلا فقط عوارض نا مطلوب و نگران کننده ناشی از شکست روشهای پیشین و سردرگمی در یافتن راه حلهای جدید، مشهود هستند. Copyright: gooya.com 2016
|