رؤسای زندان اوین در دههی ۶۰، ایرج مصداقی
اوین، بدنامترین زندان ایران قبل و بعد از انقلاب بوده است. در این مقاله میکوشم نگاهی داشته باشم به رؤسای این زندان مخوف در دههی ۶۰. این زندان علاوه بر آن که یکی از بزرگترین محلهای نگهداری زندانیان سیاسی به شمار میرفت، مخوفترین شکنجهگاهها و کشتارگاههای رژیم در دههی ۶۰ را نیز در خود جای داده بود
[برای دریافت نسخهی پیدیاف مقاله و مشاهدهی تصاویر آن اینجا را کلیک کنید]
صادق نوروزی یکی از اعضای سازمان مجاهدین انقلاب اسلامی در ارتباط با اولین بازداشتگاه رژیم پس از انقلاب و رئیس آن که محمدعلی رجایی بود، میگوید:
«... کمیته چند اتاق از اتاقهای مدرسه رفاه را به بازداشتگاه تبدیل کرده بود. مدرسه رفاه به چند قسمت تقسیم شده بود بخشی از آن به محل استقرار امام بدل شده بود، بخش دیگر در اختیار دولت موقت بود و بخش دیگر در اختیار کمیته انقلاب بود. در این بخش چند اتاق به بازداشتگاه بدل شده بود. در مدرسه رفاه شهید رجایی مسئولیت زندان، آیت الله خامنهای مسئولیت اسناد و مدارک و آقای عسکراولادی مسئولیت جواهرات را برعهده گرفته بودند و مردم اگر از خانه سران رژیم اسناد و مدارک پیدا میکردند آن را تحویل آیتالله خامنهای میدادند، اگر طلا، پول و جواهرات مییافتند آن را به آقای عسکراولادی میسپردند و فراریها در اختیار آقای رجایی قرار میگرفتند.»
http://www.pezhvakeiran.com/page1.php?id=761
اولین جلسات دادگاه های انقلاب در این مدرسه برگزار شد و اولین احکام اعدام این دادگاهها در پشتبام همین مدرسه به مورد اجرا گذاشته شد و سپس محل دادگاهها و اعدام به زندان قصر انتقال یافت.
اما از آنجایی که مهرههای رژیم از همان ماههای اول پیروزی انقلاب، درصدد بسط و اشاعهی سرکوب در کشور و راهاندازی زندان سیاسی بودند به بازسازی و تدارک دوباره اوین پرداختند.
فیضالله عرب سرخی که از بنیانگذاران سازمان مجاهدین انقلاب اسلامی بود، به همراه دیگر اعضای این سازمان در آمادهسازی و تحویل زندان اوین به دستگاه سرکوب رژیم در سال ۵۷ شرکت داشت. او خود بعداً حبس در اوین را هم مانند تعداد دیگری از اعضای این سازمان همچون بهزاد نبوی و مصطفی تاجزاده و سعید حجاریان، ابوالفضل قدیانی و ... تجربه کرد. عربسرخی در این مورد میگوید:
«پس از انقلاب زندان اوین وبه ویژه بخشهای اداری آن احتیاج به سازماندهی مجدد داشت که این امر برعهده سپاه گذاشته شد. که در این بخش نیز برخی از اعضای سازمان فعال در سپاه، زندان را آماده کرده به نخستین مسئول آن که توسط مقام قضایی منصوب شده بود تحویل داد.»
http://www.pezhvakeiran.com/page1.php?id=761
محمد بروجردی اولین رئیس زندان اوین بهار ۱۳۵۸
محمد بروجردی اولین مسئول زندان اوین پس از راهاندازی دوبارهی آن، یکی از بنیانگذاران سپاه پاسداران و سازمان مجاهدین انقلاب اسلامی بود که در اول خرداد ۶۲ در حالی که فرماندهی سپاه کردستان را به عهده داشت، در برخورد با مین کشته شد. وی مدت کوتاهی ریاست اوین را به عهده داشت. در دوران ریاست وی در بهار ۱۳۵۸، کمتر زندانی سیاسی در اوین به سر میبرد و موج انقلاب و جو ایجاد شده در «بهار آزادی» مانع از آن میشد که به دستگیری گستردهی فعالان سیاسی بپردازند. احتمالاً محمدرضا سعادتی یکی از اعضای مرکزیت مجاهدین، تنها زندانی سیاسی این زندان بود.
دورهی ریاست بروجردی بر اوین بسیار کوتاه بود و او پس از تشکیل سپاه پاسداران، مسئولیت معاونت عملیات «پادگان ولی عصر» را که پیشتر به مرکز مستشاری آمریکا تعلق داشت، به عهده گرفت و سپس در مردادماه ۱۳۵۸ برای سرکوب مردم کردستان به این منطقه اعزام شد.
محمد بروجردی در سال ۱۳۳۳ در روستای دره گرگ از توابع بروجرد در خانوادهای کشاورز به دنیا آمد و پس از مهاجرت به تهران همراه خانوادهاش در خیابان مولوی زندگی کرد. وی نتوانست تحصیلات متوسطه را ادامه دهد و در ۱۷ سالگی ازدواج کرد. بروجردی که به شغل لحافدوزی در تهران مشغول بود در سال ۱۳۵۷ در چند رشته عملیات نظامی از جمله انفجار در نیروگاه برق کاخ جوانان منطقه شوش تهران. انفجار رستوران خوانسالار، انفجار اتوبوس نظامی حامل مستشاران آمریکایی، در لویزان و ... شرکت داشت. او هنگام ورود خمینی به کشور حفاظت از او را به عهده گرفت و تا ۱۰ اسفند ۱۳۵۸ که خمینی به قم عزیمت کرد این مسئولیت ادامه یافت.
حمیدرضا نقاشیان که محافظ ویژه خمینی بود، یکی دیگر از اعضای سازمان مجاهدین انقلاب اسلامی بود که در سال ۵۸ مسئولیت ۲۰۹ اوین را به عهده گرفت و پیگیری پروندهی گروه فرقان به عهدهی او گذاشته شد. در همین دوران بود که پای لاجوردی به اوین تحت عنوان «دادستان پروندهی گروه فرقان» باز شد و بعداً مسئولیت حفاظت اوین را به عهده گرفت. نقاشیان میگوید او کارت ورود لاجوردی به اوین را صادر کرده است.
محمد کچویی تیرماه ۵۸ تا تیرماه ۶۰
از محمد کچویی به عنوان اولین رئیس اوین پس از انقلاب نامبرده میشود.
کچوئی در سال ۱۳۲۹ در روستای حاحی آباد – کچو مثقال از توابع ری به دنیا آمد و نام خانوادگیاش را هم از همان روستای «کچو» گرفت. وی تا کلاس شش ابتدایی به تحصیل ادامه داد و سپس در یک کارگاه صحافی در بازار تهران که مسئولیت آن با محمد خلیل نیا بود مشغول به کار شد. کچوئی در همین کارگاه ودر نوجوانی با محمد بخارایی (عامل ترور حسنعلی منصور) آشنا شد. وی پس از تبحر در کار صحافی کارگاه خودش را باز کرد و عزتالله شاهی که بعداً به عضویت مجاهدین درآمد شاگرد وی بود.
کچویی در ابتدا فعالیت های سیاسی خود را از طریق حزب ملت که دبیر کلی آن با داریوش فروهر بود و خلیل نیا نیز در آن عضویت داشت پیگیری میکرد و سپس به دلیل آشنایی با عزتالله شاهی و جواد منصوری ، جذب گروههای مذهبی شد.
کچویی در سال ۱۳۴۹ و در سن بیست سالگی با فاطمه حسینزاده ازدواج کرد و صاحب دو فرزند شد. همسر وی در اثر سانحهی تصادف در سال ۱۳۷۹ درگذشت.
عزتالله شاهی در خاطرات خود مینویسد او و کچویی چندین بار سخنرانیهای حجتالاسلام جواد مناقبی داماد علامه طباطبایی و باجناق علی قدوسی را به هم زدند و ماشین او را در حالی که رانندهی مناقبی در آن نشسته بود، به آتش کشیدند.
کچوئی، در تاریخ ۲۴ تیر ۱۳۵۱، با اعتراف حسین جوانبخت دستگیر شد. ساواک قصد داشت از طریق او اطلاعاتی دربارهی عزتالله شاهی، به دست بیاورد که فراری بود. کچویی مشروط به توقف فعالیت سیاسی و همکاری با ساواک، پس از یک سال از زندان آزاد شد و بار دیگر در آذر ۱۳۵۳، به دلیل ارتباط با مجاهدین دستگیر شد. این بار به دلیل تکرار جرم، و سیاست ساواک مبنی بر تشدید مجازاتها در سال ۱۳۵۴، دادگاه او را به حبس ابد محکوم کرد. در این دوره، دو برادر همسر وی به نامهای حسن و محمد حسینزاده نیز در ارتباط با او دستگیر و به ترتیب به حبس ابد و ۱۵ سال زندان محکوم شدند.
وی بعد از تحولات سال ۵۴ در سازمان مجاهدین، در زندان به ضدیت هیستریک با مجاهدین و نیروهای چپ پرداخت. ضربه ایدئولوژیک به مجاهدین و سپس فروپاشی این سازمان و دستگیریهای گسترده در سالهای ۵۴ و ۵۵ و شکست مشی چریکی، باعث شد او و دیگر اعضای هیئتهای مؤتلفه که مقهور قدرت شاه شده و انگیزهی تحمل زندان هم نداشتند به سمت رژیم سلطنتی رفته و عفونامه بنویسند. در فاصلهی بهمن ۱۳۵۵ تا مرداد ۱۳۵۶ همراهان و همفکران مؤتلفه همگی بر اساس خط ساواک از زندان آزاد شدند.
کچویی در خرداد ۵۶ در حالی که دو سال و نیم از محکومیتاش را سپری کرده بود از سوی ساواک مورد عفو قرار گرفت و آزاد شد. در حالی که برادران همسرش که همپروندهاش بودند همچنان در زندان ماندند.
وی در این راه تنها نبود، لاجوردی، بادامچیان، احمد احمد و بسیاری دیگر از همفکران او در همین دوره آزاد شدند. احمد احمد با آن که در درگیری مسلحانه زخمی شده بود حتا به دادگاه نیز برده نشد و آزاد شد. لاجوردی که به ۱۸ سال حبس محکوم شده بود نیز پس از تحمل کمتر از دو سال نیم حبس آزاد شد. پیش از آن در بهمن ۵۵ عسگراولادی، انواری، حاج مهدی عراقی، حاج حیدری، مهدی کروبی، قدرتالله علیخانی و ... با درخواست عفو از شاه و شرکت در مراسم «شاهنشاها سپاس»، آزاد شده بودند. آنها به دروغ مطرح میکنند در اثر اوجگیری مبارزات مردم و فشارهای بینالمللی آزاد شدند در حالی که مبارزات مردم از دیماه ۱۳۵۶ اوج گرفت. واقعیت این است که ساواک میخواست از آنها در بیرون از زندان علیه نیروهای چپ و مجاهدین استفاده کند اما تحولات پیش رو آنقدر سریع بود که ورق برگشت و آنها به سرعت به حاکمیت و قدرت دست یافتند و کینهها و عقدههای خود را به سبعانهترین شکل نشان دادند و مسئولیت سازماندهی بزرگترین جنایات را به عهده گرفتند.
محمد کچویی در سال ۱۳۵۷، از اعضای کمیتهی استقبال از خمینی بود و به همراه صادق اسلامی شوهر خواهر لاجوردی مسئولیت انتظامات و بسیج افراد را به عهده داشت. وی از همان ابتدای بازگشت خمینی به کشور، در مدرسه رفاه و نزد خمینی مشغول کار شد. هاشم رخفر که معاونت کچویی را در زندان اوین به عهده داشت، میگوید، کچویی، وی و عزتالله شاهی را به کمیته انقلاب اسلامی برد.
کچویی از بهمن ۵۷ تا تیرماه ۱۳۵۸ در دادستانی انقلاب اسلامی تهران که در زندان قصر واقع بود و ریاست آن با مهدی هادوی بود به فعالیت پرداخت. وی در این دوره نقش مهم و کلیدی در بازجویی و رسیدگی به پروندههای سران رژیم پهلوی و اجرای احکام اعدام آنها داشت.
کچویی در تیر سال ۱۳۵۸ به ریاست زندان اوین برگزیده شد و تا روز ۸ تیر ۱۳۶۰ که کشته شد ریاست آن را به عهده داشت.
محمد کچویی و دیگر گردانندگان مؤتلفه با زیرپا گذاشتن وعدهی انقلاب مبنی بر تبدیل «اوین» به موزه جنایات شاه، سنگ بنای جنایات بعدی را گذاشتند.
آنها با دهان کجی به یکی از اصلیترین شعارهای انقلاب ضدسلطنتی که «آزادی زندانی سیاسی» بود، در حالی که چیزی از انقلاب نگذشته بود، زندانبان صدها زندانی سیاسی شدند و این روند در خرداد ۶۰ سیری صعودی به خود گرفت و اوین تبدیل به قصابخانهی رژیم و یکی از بدنامترین زندانهای دنیا شد.
اوین در دوران تصدی کچویی نیز مهمترین و معروفترین زندان کشور بود. زندانیان وابسته به رژیم پهلوی از زندن قصر به این زندان منتقل شده بودند و همچنین عاملان کودتای نوژه و زندانیان وابسته به گروه فرقان، مجاهدین، و جریانهای چپ نیز در همین زندان به سر میبردند و روز به روز به تعدادشان افزوده میشد.
در ابتدای راهاندازی زندان اوین در نظام اسلامی، لاجوردی زیر دست کچویی بود، چرا که وی مسئولیت حفاظت دادستانی را به عهده داشت در حالی که کچویی رئیس زندان اوین بود . بعد از آن که لاجوردی به توصیهی بهشتی حکم دادستانی انقلاب اسلامی تهران را گرفت، کچویی زیر دست او قرار گرفت.
در اردیبهشت ۵۹ هاشم رخفر معاون و جانشین کچویی به همراه لاجوردی شبانه به منزل محمدیگیلانی رفته و به اصرار حکم اعدام خانم فرخرو پارسا وزیر آموزش و پرورش را گرفته و همان شب در اوین به مورد اجرا گذاشتند.
کچویی، در همان ابتدای پیروزی انقلاب بسیاری از اراذل و اوباش کمیتهی منطقه ده (علمالهدا) را به زندان قصر و اوین برد و این افراد جوخههای اعدام و گروه ضربت و بازجویان اوین را تشکیل میدادند.
کچویی اگرچه نرمخوتر و منطقیتر از لاجوردی بود اما با این حال شخصاً به همراه پاسداران، پس از دستگیریهای گستردهی هواداران ساده و روزنامهفروشان مجاهد در پاییز ۱۳۵۹ در ضرب و شتم زندانیان مشارکت داشت.
یکی از نمونههایی که شخصاً درگیر آن بودم، موضوع مادر مشهدی حیدر بود. او به عنوان اعتراض نسبت به دستگیری فرزندش علیاکبر که شاگرد اول رشتهی مهندسی شیمی دانشگاه صنعتی شریف بود به اوین مراجعه میکند. مادر، پس از ضرب و شتم توسط کچویی دستگیر و نزدیک به دوماه زندانی شد. پردهی گوش او به خاطر سیلیای که کچویی به او زده بود، پاره شده بود. من شخصاً او را برای مداوا چند بار نزد متخصص گوش و حلق و بینی بردم و از نزدیک در جریان مداوای گوش وی بودم.
دروغگویی در مورد او توسط نزدیکانش و مسئولان اوین حیرتآور است. مهری کچویی خواهر وی که رئیس دفتر فجر بنیاد شهید و امور ایثارگران و نماینده خانوادههای شاهد قوه قضائیه است با یک دور خیز عجیب و غریب و ادعایی ابلهانه ابتدا مدعی میشود: «لیست شهدای هفت تیر با یك پیجر كوچك مخابره به زندان مخابره شد و صدای هلهله و شادی منافقین در اردوگاه صحرایی زندان پیچید. توبه گرگ مرگ است»
تصورش را بکنید زندانیان در اوین در سال ۱۳۶۰ پیجر که هنوز در جامعهی ایران باب نبود داشتند و از بیرون اسامی کشتهشدگان حزب جمهوری اسلامی را مخابره میکردند!
او که بر اساس تعریفاش بایستی زندانبان هم بوده باشد در ادامه در مورد برادرش میگوید:
«روزی محمد به عنوان سرپرست زندان، با یكی از منافقین برخوردی داشت، و از او خواست تا مقررات را رعایت كند و زندان را بهم نریزد، او با گستاخی هر چه تمام تر آب دهان به صورت محمد انداخت سربازان خواستند منافق را تنبیه كنند اما محمد ممانعت كرد و با آقایی هرچه تمام تر تف را از صورت خود پاك كرد و به او گفت كه «این برخورد شما یك برخورد انسانی نیست» و در همین حد بسنده كرد. آن منافق عذر خواهی كرد و شرمنده شد در حالی كه محمد حاكم بود و قدرت داشت و میتوانست هر نوع عكسالعملی نشان بدهد. آخر هم شهید همین مردانگیها و حسن ظنهای بیش از اندازهاش شد. یكی از ویژگیهای محمد این بود كه وقتی با زندانیان برخورد میكرد خیلی صمیمی بود. گویی زندانیان برادران و خواهرانش بودند. من یك مورد یادم میآید و آن این است كه مادر یكی از منافقین با داد و فریاد به زندان آمده بود و اعتراض خود را نسبت به دستگیری پسرش اعلام كرد. محمد با حوصله فراوان تمامی پرونده و اسناد مربوط به جنایات پسرش و اینكه چگونه آن پسر منافق در قتل انسانهای بیگناه دست داشته است را به مادر نمایش و توضیح داد و به این وسیله او را قانع كرد. همه میگریستند حتی منافقین... بعد از شهادت محمد كچویی، بعضی از زندانیهای توبه كرده برایش گریه میكردند. خیلی از منافقین زندانی و غیر زندانی همان موقع هم كار كاظم افجهای را احمقانه میدانستند. از بس كه كچویی با زندانیهایش مهربان بود.»
http://navideshahed.com/fa/news/356272
کچویی روز ۸ تیرماه ۱۳۶۰ و فردای انفجار دفتر حزب جمهوری اسلامی کشته شد و تا آن روز مجاهدین هیچ تروری انجام نداده بودند که پسر آن مادر در «قتل انسانهای بیگناه دست داشته باشد» و کچویی مادرش را قانع کرده باشد. در آن تاریخ هنوز جریان «توابین» در زندان شکل نگرفته بود. ترور کچویی با توجه به جو موجود در سال ۶۰ و اعدامهای دستهجمعی که در روزهای قبل از ترور در اوین صورت گرفته بود با استقبال عمومی زندانیان اعم از مجاهد و چپ و قرار گرفت.
کچویی در زندان زمان شاه، یکی از اصحاب «کفگیر و ملاقه» بود. آنها درگیریهای زیادی با زندانیان چپ داشتنند و آنها را «نجس» میخواندند. در حالی که شکنجهگران ساواک را پاک میدانستند و چنین رویکرد و نگاهی درگیریهای زیادی را در زندان به وجود میآورد که عامل اصلی آن همینها بودند.
در یکی از درگیریها، موسی خیابانی یک سیلی محکم به او زده بود. وی در دورانی که ریاست اوین را داشت به همان شکل به هواداران مجاهدین سیلی زده و به آنها میگفت بروید به موسی خیابانی بگویید.
روز ۱۹ بهمن ۱۳۶۰ وقتی مرا برای دیدن جنازهی موسی خیابانی و اشرف ربیعی و ... به زیرزمین ۲۰۹ بردند، لاجوردی با اشتیاقی وصفناپذیر میگفت: «جای محمد خالی».
کچویی به همراه لاجوردی و محمد حسینزاده در زندان قصر در سال ۱۳۵۵بر سر نجس بودن با زنده یاد سعید سلطانپور درگیر شده بودند. این عده در اردیهبشت ۱۳۶۰ با برخورداری از قدرتی که داشتند، مأمورانشان را برای دستگیری سعید سلطانپور به مراسم عروسی وی گسیل داشتند و او را از سر سفرهی عقد به اوین آوردند و در ۳۱ خرداد ۱۳۶۰ در اولین سری کشتارهای پس از ۳۰ خرداد او را به جوخهی اعدام سپردند.
کچویی در روزهای پس از ۳۰ خرداد ۱۳۶۰ درگیر اعدام زندانیانی بود که دسته دسته به جوخه اعدام سپرده میشدند و به همین دلیل حتی از رفتن به خانه سربازمیزد و همسرش در مراجعه به اوین تنها توانسته بود با او سلام و احوالپرسی کند.
http://www.farsnews.com/printable.php?nn=13910408000597
او پس از پیروزی انقلاب و دستیابی به قدرت مانند دیگر رهبران مؤتلفه که مسئولیت دادستانی و زندان اوین را به عهده داشتند در آرزوی کشتار و محو مجاهدین بود. او پس از سی خرداد ۱۳۶۰ این فرصت را یافت که همراه با لاجوردی به آرزوی خود جامه عمل بپوشاند. جوخههای اعدام از فردای ۳۰ خرداد در اوین به راه افتادند و کچویی در حالی که به لحاظ قضایی هیچ مسئولیتی نداشت با این حال در تمامی دادگاه شخصاً کرده و در اجرای احکام نیز مشارکت داشت.
غلامحسین حسینی یکی از اعضای مجاهدین که سابقاً همپروندهی کچویی بود و از نزدیک او را میشناخت روز ۳۰ خرداد در خیابان در حالی که یک نان سنگک دستاش بود، به عنوان مشکوک دستگیر شده بود. وی در سال ۵۹ هم چند ماهی در اوین زندانی بود. غلامحسین که در شرف آزادی بود در حالی که زندان را ترک میکرد با کچویی روبرو میشود. کچویی با دیدن او میگوید : «به به آقا غلام، کجا تشریف میبرید؟» و مانع آزادی او میشود. غلامحسین حسینی پس از تحمل شکنجههای بسیار عاقبت در فروردین ۱۳۶۳ اعدام شد. او مدتی در سال ۱۳۵۸ در جنبش ملی مجاهدین نارمک مسئول من بود و در روابط مجاهدین به «غلام مارگیر» معروف بود.
کجویی در حالی در دادگاه انقلاب اسلامی علیه کمالی یکی از شکنجهگران ساواک حاضر شد و شهادت داد که اوین بعدها به مخوفترین شکنجهگاههای کشور و یکی از بدنامترین زندانهای دنیا تبدیل شد. کمالی برای دریافت حقوقاش به نخستوزیری مراجعه کرده بود که توسط کچویی دستگیر و زندانی شد.
کچویی بستگانش را نیز به اوین برده و هریک مصدر کاری بودند. محمد حسینزاده برادر همسرش، مدیریت داخلی زندان را به عهده داشت. او در تمامی دههی ۶۰ و سیاهترین دوران تاریخ معاصر در همان پست باقی ماند و در جریان کشتار ۶۷ به عنوان مدیریت زندان در این کشتار نقش داشت.
عطاءالله رئیسی خواهرزاده کچویی هم یکی از پاسداران اوین بود. بعد از ترور کچویی، پدرش رمضان کچویی نیز به جرگهی پاسداران اوین پیوست و در ساختمان دادستانی و شعبات بازجویی و اتاقهای شکنجه حضور یافت. مسئولیت او در آن ایام بردن زندانیان به دستشویی، پخش غذا و کارهایی در این حد بود. او همچنین در راهرو بازجویی برای رعایت محرم و نامحرم گاه روزنامهای را به دست زنان زندانی داده و خودش آن سر روزنامه را میگرفت و آنان را به دستشویی میبرد. اما در همین حال به چشم خود میدید که مردان بازجو چگونه چند نفری روی یک زندانی زن افتاده و او را مورد شکنجه و ضرب و شتم و ... قرار میدهند.
وی گاه دست محسن فرزند ۸ سالهی کچویی را میگرفت و به راهرویی که شعبات بازجویی و اتاق شکنجه در آنجا قرار داشت، میآورد. من در زمستان ۱۳۶۰ روزهای متوالی در راهرو بازجویی و پشت در شعبه و شکنجهگاه حضور داشتم و گاه میتوانستم از زیر چشمبند رفت و آمد این افراد و واکنشهایشان را ببینم.
کچویی در روز ۸ تیرماه ۱۳۶۰ در حالی که همراه با چند نفر از حکام شرع و لاجوردی بساط دادگاه را در محوطهی باز اوین و کنار استخر و زیر درختان تنومند چنار برگزار میکردند، هدف دو گلوله کاظم افجهای قرار گرفت و در دم کشته شد.
در حادثهی مزبور دو نفر از حکام شرع به نامهای سیدعلیاصغر ناظمزاده و سعیدی هدف قرار گرفتند که سعیدی به شدت زخمی شد اما ناظمزاده جان سالم به در برد و لاجوردی پشت درخت پنهان شد. ناظمزاده علاوه بر اوین، حاکم شرع جنایتکار کاشان و تعداد دیگر از شهرها بود. او همچنین مدتها رئیس دادگاه امور صنفی بود و در سال ۱۳۷۳ به ریاست دفتر آیتالله منتظری رسید و هماکنون عضو مجمع مدرسین و محققین حوزه علمیه قم است که معرکهگردان آن سیدحسن موسوی تبریزی جنایتکار است.
سیدعلی اصغر ناظمزاده
پس از مرگ کچویی، همکاران او از جمله لاجوردی و معاونانش قدیریان و جولایی دروغهای عجیب و غریبی در مورد رابطهی کچویی و افجهای سرهم کردند. به ویژه آنکه مدعی شدهاند آنها میدانستند افجهای هوادار مجاهدین است و کچویی قصد داشت روی او کار کند. در حالی که این موضوع از اساس دروغ است و محال است آنها اجازه میدادند یک هوادار مجاهدین در زندان امنیتی اوین کار کند.
آنها همچنین مدعی شدهاند که لاجوردی و دیگر مسئولان دادستانی بارها نسبت به ماهیت افجهای به او هشدار داده بودند اما از آنجایی که وی انسان دلرحم و لجبازی بود به توصیهها گوش نکرد و حاضر به خلع سلاح وی نشد.
گویا خود لاجوردی و یا قدیریان و ... قادر به خلع سلاح وی نبودند و حتماً بایستی کچویی این کار را میکرد و زور آنها به وی نمیرسید. لازم به ذکر است که کچویی زیر دست لاجوردی کار میکرد. آنها حتی مدعی شدند که هنگام ترور کچویی کلاس درس و پاسخگویی به سؤالات شرعی زندانیان تشکیل داده بودند که دروغی بیش نیست بلکه به خاطر برخورداری از هوای آزاد و استفاده از محیط فرحبخش محوطهی اوین، دادگاه را به زیر درختهای چنار تنومند و سایه گستر آورده بودند که به خودشان خوش بگذرد. کاظم افجهای هنگامی که به آنها نزدیک میشود، دچار هیجان شده و با سر دادن شعار و گفتن «به نام خدا و به نام خلق قهرمان»، توجه آنها را به خود جلب میکند و هریک به گوشهای میخزند.
این دروغها تا آنجا بود که حتی صدای هاشم رخ فر، معاون کچویی و باجناق قدیریان و عزتالله شاهی هم در آمد. وی در مورد چگونگی ترور کچویی میگوید:
«ببینید در این چند سال درباره نحوه ترور محمد خاطرات زیادی نقل شده است که اصلاً هم درست نیست و حقیقت ندارد. یکی از این خاطرات برای آقای جولایی است که من واقعا نمیدانم ایشان بر چه اساسی این حرفها را بیان کرده است. آن زمان آقای جولایی هم در زندان اوین سمت خیلی مهمی را نداشت و پائین نزدیکیهای در محل دفترش بود و اصلاً به بالا و آن طرف که ترور محمد انجام شده بود ایشان کاری نداشت که در صحنه باشد و بخواهد حرفی بزند. محمد هم فرد سادهای نبود که گول افرادی مثل افجهای اینها را بخورد و از روی سادگی و این حرفها کاری را انجام دهد. انصافا تنها صفتهایی که در محمد نبود همین سادگی و زودباوری بود. اتفاقاً پسر باهوش و زیرکی هم بود.
آن روز صبح ما در اوین شرایط ویژهای داشتیم و بخشی از زندانیان در محوطه مشغول بازجویی و محاکمه بودند. چون عدهای تازه در خیابانها دستگیر شده بودند و عدهای هم به دلیل شبکهای که در زندان درست کرده بودند و شبکه کشف شده بود مشغول محاکمه بودند. افجهای از چند وقت قبل گفته بود پایش شکسته است و گچ گرفته بود. اسلحه هم از افجهای گرفته شده بود چون به او مشکوک شده بودیم و اسلحه هم نداشت. بعد رفته بود از یکی از محافظین به بهانه اینکه اسلحهاش را ببیند اسلحه گرفته بود و آمده بود در محوطه تا اعضای شاخص دادستانی همانند آقایان محمدی گیلانی و لاجوردی و غفارپور و … را ترور کند. محمد مانع کارش میشود تا عده دیگری شهید نشوند و میخواست اسلحه را از افجهای بگیرد که تیری به شانه محمد میزند و تیر دیگر به سر محمد برخورد میکند و محمد به شهادت رسید. بعد محمد را سریع به بیمارستان اعزام کردند و افجهای هم توسط آقای لاجوردی بازداشت شد و لاجوردی برداشت افجهای را به طبقه سوم اتاق خودش برد. یکی از بچهها هم رفته بود کمک لاجوردی که افجهای از فرصت سوء استفاده کرده بود و با خطی که گرفته بود خودش را از بالا به پائین پرتاب کرد و بعد از چند ساعت فوت شد.
من رابطه بین افجهای با مهدی آسمان تاب و حسین مهرزی را میدانستم و وقتی سراغ آسمان تاب رفتم دیدم مشغول سان دیدن در داخل گروهی از بچههاست و اسلحه هم دارد. بازداشتش کردم و اسلحهاش را هم گرفتم و بعد اعتراف کرد که از طرف سعادتی خط میگرفتهاند برای شورش در زندان و با افجهای و مهرزی هم دست بودهاند. بازداشت که شد برخی از شبکههای دیگر داخل زندان هم لو رفت. بعد توسط آقای محمدی گیلانی سعادتی مجدداً محاکمه شد و به دلیل مشارکت در ترور و شهادت شهید کچویی محکوم به اعدام شد و حکمش در مرداد همان سال اجرا شد.»
http://shahidkachooee.com/1395/07/12
عطاالله رئیسی خواهرزاده کچویی و از پاسداران حاضر در زندان اوین در تیرماه سال ۶۰ نیز به خبرنگار تسنیم گفت: «دو پای کاظم افجهای شکسته نبود و فقط یکی از پاهایش شکسته شده و در گچ بود. این هم که گفته میشود همکاران و دوستان کچویی از جمله لاجوردی و غفارپور درباره تهدید افجهای به او تذکر داده بودند و کچویی لجبازی کرد، صحت ندارد و من از دوستانش چنین چیزی نشنیدهام.
وی با بیان اینکه افجهای با کلت رولور کچویی و دیگر افراد را هدف قرار داد گفت: کچویی ۵ روز قبل از واقع ۳۰ خرداد به همراه من به قم آمد و همان شب به تهران برگشتیم. فردای آن روز باهم به اوین رفتیم و پس از آن حدود ۱۵ روز از اوین خارج نشد و من هم در این مدت همراهش در اوین بودم.»
tasnimnews.com/fa/news/1393/06/04/474464
مهری کچویی خواهر محمد کچویی که در دروغگویی دست همه را از پشت بسته، میگوید:
«در یك تصادفی افجهای از یك بلندی پرت و دست و پایش شكسته شده بود و محمد به خرج خودش شاید حدود پانزده هزار تومان از پولی كه از فروش دكانش به دست آورده بود، خرج مداوای او كرده بود و دستش را سالم كرد ولی باز مورد حمله ناجوانمردانه همان شخص قرار گرفت و شهید شد.»
http://navideshahed.com/fa/news/356272
افجهای پایش شکسته بود و دکتر شجاعالدین شیخالاسلامزاده، یکی از بهترین جراحان ارتوپدی ایران، زندانی و رئیس بهداری اوین بود. افجهای هم پاسدار اوین بود. دکتر شیخالاسلامزاده بدون کوچکترین هزینهای پای او را درمان کرد.
محسن کچویی واقعیترین توصیف را در مورد چگونگی ترور پدرش در قالب یک فیلم مستند میکند.
https://www.youtube.com/watch?v=imjnRJmQsPo
در آخر سال ۶۰ در حسینیه اوین، احمدرضا کریمی عنصر خودفروخته به ساواک و دستگاه امنیتی رژیم که به «تواب دو نظام» معروف بود و شخصیت بسیار پلیدی داشت به عنوان یکی از افتخارات و نشانههای تیزهوشیاش عنوان کرد که وقتی در سلولهای انفرادی ۳۲۵ اوین نگهداری میشد، به نوع رابطهی کاظم افجهای که پاسدار ۳۲۵ بود با سعادتی مشکوک شده و به مقامات زندان اطلاع داده بود. احمدرضا کریمی را مدتی با نام مستعار، همسلول تقیشهرام کرده بودند تا از او حرف بکشد. تقی شهرام از دوران شاه با ماهیت او که به خدمت ساواک در آمده بود و انقلابیون را به تور دستگاه امنیتی میانداخت، آشنا بود، اما او را به قیافه نمیشناخت. تا این که از طریق پاسداری که در زندان به خاطر برخورد با او به مارکسیسم گرایش پیدا کرده بود، متوجهی نام اصلی احمدرضا کریمی شد و او را با داد و فریاد و کتک از سلول بیرون کرد. پاسدار مزبور نیز بعداً شناسایی و اعدام شد. پس از این ماجرا، احمدرضا کریمی مدتی در سلولهای ۳۲۵، که به اوین قدیم معروف بود، سعادتی را زیر نظر داشت. فرمان عملیات نه از سوی سعادتی بلکه از طرف محمد ضابطی مسئول بخش اجتماعی مجاهدین به کاظم افجهای ابلاغ شده بود و اسلحهی کمری را نیز ضابطی شب قبل به او داده بود. صبح هشت تیر به خاطر حساسیتهایی که از قبل و به ویژه پس از گزارشات احمدرضا کریمی، روی کاظم افجهای به وجود آمده بود و پس از هفت تیر دو چندان شده بود، او را خلع سلاح کردند.
دستگاههای تبلیغاتی رژیم از کچویی به عنوان «پدر توابین» یاد میکنند که دروغی بیش نیست. هنگامی که او به قتل رسید هنوز جریانی به عنوان «توابین» در زندان نبود که او بخواهد «پدرشان» باشد. تنها چند زندانی فرقانی که پس از دستگیری توبه کرده و به همکاری با رژیم پرداخته بودند و حمید جعفری یکی از وابستگان جریان «اشرف دهقانی» کس دیگری به جرگهی «توابین» نپیوسته بود که از او به عنوان «پدر توابین» یاد شود. اینها دروغهایی است که بعدها دستگاه تبلیغاتی رژیم سرهم کرد. در دورانی که کچویی زنده بود، هواداران جریانهای سیاسی در زندان مراسم صبحگاهی اجرا میکردند، سرود میخوانند و ... چرا که گروههای متبوعشان در بیرون از زندان به فعالیت مشغول بودند و حضور علنی در جامعه داشتند. گاهی اوقات حتی نشریاتی مانند مجاهد هم به صورت قانونی به زندان راه مییافت.
ضدیت کچویی با مجاهدین تا آنجا بود که در وصیت خود که در ۲۶ آبان ۵۹ نوشته شده، روی نابودی آنها تأکید کرده است. «شدیدا معتقدم که مجاهدین خلق با توجه به معیارهای باطلی که دارند ناحقترین و باطلترین گروهها هستند اگر هدایت شدنی هستند خداوند آنها را هدایت کند وگرنه نابود کند و معتقدم بدترین دشمن در حال حاضر برای جمهوری اسلامی که حاصل خون بیش از ۷۰ هزار شهید میباشد همین مجاهدین هستند.»
http://www.isna.ir/news/92040804524
ابوالفضل حاج حیدری ۶۰ تا ۶۱
بعد از کشته شدن کچویی، ابوالفضل حاجحیدری در تیرماه ۱۳۶۰ به ریاست اوین رسید.
ابوالفضل حاجحیدری متولد ۱۳۱۹ در تهران بود. منزل آنها در بیسیم نجفآباد بود. وی پس از پایان دوران ابتدایی در بازار تهران (اول ناصرخسرو) به شاگردی داییاش حبیبالله عسگراولادی که به تجارت برنج، روغن و حبوبات اشتغال داشت پرداخت. وی در جریان ترور حسنعلی منصور نخستوزیر دستگیر و به حبس ابد محکوم شد. در بهمن ۱۳۵۵ به همراه عسگراولادی و حاجمهدی عراقی و ... از شاه تقاضای عفو کرد و در مراسم «شاهنشاه سپاس» شرکت کرد. او پس از آزادی از زندان ازدواج کرد و صاحب دو فرزند شد.
حاجحیدری همچون دیگر اعضای مؤتلفه به شدت از مبارزه بریده بودند و به دنبال زندگی شخصی خود بودند اما موج انقلاب ضدسلطنتی و نبودن ارادهی سرکوب در رژیم پهلوی او را همچون دیگر اعضای مؤتلفه به میدان آورد و عملاً اداره تظاهراتها را به دست گرفتند و دیری نگذشت که مقدرات مردم و کشور به دست آنها افتاد. پس از انتشار نامههای سنجابی، بختیار و فروهر و حاجسیدجوادی به شاه، خمینی که متوجه عدم پیگرد آنها شد در پیامی به روحانیون و بازاریها گوشزد کرد که شرایط برای مقابله با رژیم شاه آماده است و چنانچه از اوضاع برمیآید پیامدی هم ندارد. در شرایطی که ارزیابیها دال بر بحران شدید رژیم سلطنتی بود و دیگر مطمئن بودند رژیم پادشاهی رفتنی است و شانسی برای ادامهی بقا ندارد او نیز همراه با نزدیکانش به صحنه آمدند. از آنجایی که حاج حیدری به خانوادههایی که میرفتند قدرت را در دست بگیرند، نزدیک بود در «کمیته استقبال از امام» عضویت یافت و پس از استقرار خمینی در مدرسه علوی و رفاه یکی از گردانندگان آنجا شد.
پس از ترور محمد کچویی در ۸ تیرماه ۱۳۶۰ ، او با نام مستعار حسنی رئیس زندان اوین شد و تا سال ۱۳۶۱ در این سمت باقی ماند.
ابوالفضل حاجحیدری که در واقع نوچهی عسگراولادی محسوب میشد در اوین تنها نبود برادرش عزیز و پسر عمویش محمد حاجحیدری نیز از بازجویان و شکنجهگران بیرحم اوین بودند. اعظم حاج حیدری خواهر محمد و عموزادهی ابوالفضل و عزیز توسط آنها تحت بازجویی و شکنجهی شدید قرار گرفت. او بین سالهای ۶۰ تا ۶۵ دوران سختی را در زندان سپری کرد و حتی مورد تعدی جنسی هم قرار گرفت و مدتها در سلولهای انفرادی اوین و قبرهای قزلحصار به سر برد.
ابوالفضل حاج حیدری پس از ترک اوین به «کمیته امداد امام» پیوست و سمتهای گوناگونی را در این کمیته به عهده گرفت. او همچنین «عضو هیئت علمی» نمایندگان اتاق بازرگانی و صنایع و معادن ایران، عضو هیئت رئیسه اتاق بازرگانی و صنایع و معادن ایران، و یکی از معتمدین خمینی و خامنهای در اصناف و بازار بود. وی در اسفند ۱۳۹۲ در تهران در پی یک بیماری سخت درگذشت. در زندگینامههایی که از وی انتشار یافته، هیچ اشارهی به ریاست وی بر زندان اوین نشده است.
حاج محمد جوهری فرد ۶۱ تا ۶۳
محمد جوهری فرد با نام مستعار مهدوی پس از ابوالفضل حاجحیدری در سال ۱۳۶۱ ریاست زندان اوین را به عهده گرفت. وی و حاجحسنی با توجه به حضور لاجوردی در اوین، عملاً کارهای نبودند و رتق و فتق امور به دستور لاجوردی صورت میگرفت. این دو برخلاف کچویی شخصیت مستقلی نداشتند و گوش به فرمان لاجوردی بودند. مسئولیت جوهری فرد بیشتر اداری بود و در ضرب و شتم و شکنجه و ایجاد محدودیت برای زندانیان شخصاً دخالتی نمیکرد. با این حال به دیگر زندانها نیز سرکشی میکرد. او یک بار در تابستان ۱۳۶۲ از سلول من در گوهردشت بازدید کرد. وی نسبت به دیگر پاسداران و مسئولان زندان شیکپوش بود.
او نیز در دوران شاه چند سالی را در زندان قصر زندانی بود و در ورزش باستانی دستی داشت. جوهری فرد تا بهار ۱۳۶۳ ریاست اوین را به عهده داشت. وی که جزو اعضای مؤسسین هیأتهای مؤتلفه بود جایش را به محمدعلی امانی دیگر عضو هیأت مؤتلفه داد که پدرش از اعضای هیأت مؤسس این جریان بود. حاج جوهری فرد در زمنیه آهنآلات ساختمانی و صنعتی فعال بود و دفتر کارش در خیابان ۱۵ خرداد تهران نبش پامنار ساختمان جعفری بود. او همچنین در زمینهی مبلمان و وسایل بازی و اسباب بازی نیز فعالیت داشت. جوهری فرد نیز همچون حاجحیدری در اسفند ۹۲ درگذشت. نمیدانم چرا مرگ او خیلی سر و صدا نکرد.
محمدعلی امانی سال ۱۳۶۳
محمد علی امانی متولد ۱۳۳۹ در تهران یکی از فرزندان سعید امانی همدانی از رهبران حزب جمهوری اسلامی و مؤتلفه اسلامی است. امانی همچون دیگر رهبران مؤتلفه و فرزندانشان از گردانندگان و مهرههای اصلی اوین و دادستانی انقلاب و پشتیبانانشان در سالهای اولیه دههی ۶۰ بود.
محمدعلی امامی به خاطر وابستگیهای خانوادگی در سال ۵۷ عضو کمیته استقبال از خمینی شد که معرکهگردان آن مؤتلفهی اسلامی بود. وی به خاطر شناختی که از کچویی در کمیته استقبال از خمینی داشت، در تابستان ۵۸ پس از تصدی ریاست اوین توسط کچویی به وی پیوست و در اوین مشغول کار شد.
لاجوردی از بدو شروع کار در اوین، تلاش میکرد برای تحکیم پایههای قدرتاش در اوین و دادستانی تا آنجا که ممکن است نزدیکان و افراد مورد اعتمادش را در کنار خود داشته باشد. خواهر لاجوردی زنعموی امانی بود و از طریق پیوند خانوادگی هم آنها پشت یکدیگر را داشتند.
بر همین اساس بود که محمدعلی امانی ابتدا در بخش معاونت اجرایی دادستانی که توسط حاج احمد قدیریان داماد عمهاش یکی از خشنترین چهرههای دادستانی اداره میشد، به کار گرفته شد. گروه ضربت و اجرای احکام اوین از زیر مجموعههای معاونت اجرایی بودند. گروه ضربت نقش اساسی در حمله به خانههای مردم و دستگیریهای شبانه داشت و اجرای احکام مسئولیت جوخههای اعدام را به عهده داشت. در واقع محمدعلی امانی از همان ابتدای سال ۶۰ نقش مستقیمی در دستگیری، شکنجه و کشتار مردم میهنمان داشت.
جواز حمل سلاح نیز توسط معاونت اجرایی دادستانی صادر میشد. امانی در این رابطه میگوید:
«آن روزها دادستانی انقلاب برای مسئولان، جواز حمل سلاح صادر میکرد. روزی نزد شهید رجایی رفتم تا ایشان فرم مخصوص را پر کند که به ایشان سلاح تحویل داده شود. اوایل انقلاب بود و یکی از سؤالات آن فرم این بود که: چقدر خودتان را حزباللهی میدانید؟ شهید رجایی در پاسخ نوشته بود: «اگر هم حزباللهی باشم، از لاجورد لاجوردیهاست»!
http://www.mashreghnews.ir/fa/news/621377
او سپس مدتی در امور اطلاعاتی دادسرای انقلاب مشغول به کار شد و جنایات زیادی را سازماندهی کرد. چیزی نگذشت که وی به معاونت سیاسی لاجوردی رسید. از این که لاجوردی به عنوان «قصاب تهران» چه نیازی به مشاورهی سیاسی داشت میگذرم اما یک جوان تازه کار بیتجربه در حساسترین روزهای تاریخ میهنمان چه مشاوره یا کمکی به لاجوردی میتوانست بکند؟
در تابستان ۶۳ در اثر فشارهای آیتالله منتظری، و بازدیدی که نمایندگان ایشان و شورای عالی قضایی از زندان قزلحصار داشتند، تغییر و تحولات عمدهای در امر ادارهی زندانها و سیستم قضایی و امنیتی به وجود آمد که عمر آن بسیار کوتاه بود. در این تاریخ مسئولیت امنیتی و ادارهی زندانهای مرکز از لاجوردی گرفته شد و ریاست زندانهای قزلحصار، گوهردشت و اوین تغییر کردند و عاقبت در دیماه ۶۳ لاجوردی از پست دادستانی انقلاب مرکز نیز برکنار شد.
در این فاصله محمدعلی امانی که تنها ۲۴ سال داشت به خاطر نزدیکی به لاجوردی و اعتمادی که به او داشت، جانشین محمد جوهری فرد شد.
امانی در رابطه با نقش خود در اوین میگوید:
«یکی از حکمهایی که من از شهید لاجوردی گرفتم، مسئولیت زندان اوین بود که در سال ۶۳ گرفتم و حکم دیگر در ارتباط با کارهای اجرایی دادسرای انقلاب بود که در دو مرحله این توفیق را داشتم در ارتباط با کارهای اجرایی دادسرای انقلاب انجام وظیفه میکردیم. یک مرحله در ارتباط با کارهای اطلاعاتی دادسرا بودیم و مرحله بعد هم معاونت سیاسی «شهید لاجوردی» را داشتم. در آغاز سال ۶۳ با توجه به شرایطی که در آن وقت به وجود آوردند و زندان را بطور کلی به سازمان زندانها واگذار کردند. در زمان مسئولیت من بود که زندان اوین را به سازمان زندانها تحویل دادیم و بعد از آن شهید لاجوردی حکم معاونت سیاسی شان را دادند که در خدمتشان بودیم تا زمانی که ایشان از دادستانی انقلاب برکنار شدند. وقتی که ایشان برکنار شدند بطور طبیعی کلیه معاونتهایشان هم برکنار شد.»
http://www.rajanews.com/detail.asp?id=94331
محمدعلی امانی در آبانماه ۱۳۹۱ با رای اکثریت بیش از دو سوم آرای شورای مرکزی حزب مؤتلفهی اسلامی به جای پسرعمه و شوهرخواهرش اسدالله بادامچیان به عنوان قائم مقام دبیرکل این حزب انتخاب شد.
وی از سال ۷۲ عضو شورای مركزی حزب بوده و سه دوره مسئولیت دبیر اجرایی، معاونت تشكیلات، معاونت تبلیغات، دبیر شهر تهران و ... از جمله سوابق قبلی وی در این حزب است.
از دیگر سوابق وی میتوان به مسئولیت اجرایی شورای هماهنگی نیروهای انقلاب اسلامی (گروه پشتیبان فهرست آبادگران در شورای اسلامی شهر دوم، مجلس هفتم و ریاست جمهوری نهم) و مسئولیت اجرایی ستاد انتخابات جامعه روحانیت مبارز در چندین دوره اشاره كرد.
برای درک بهتر شخصیت کسی که در حساسترین شرایط، مشاور سیاسی لاجوردی بوده و مسئولیت دستگیری و کشتار زندانیان را به عهده داشته به چند مورد از ادعاهای وی میپردازم تا سطح دانش و معرفت قائم مقام یکی از مهمترین احزاب سیاسی کشور معلوم شود.
وی در مورد تلاشهای مجاهدین پس از مجازات لاجوردی میگوید:
«منافقین بعد از ترور شهید لاجوردی گروهی را فرستاده بودند كه جنازه ایشان را ببرند آلمان و برنامهریزی كرده بودند كه در مقابل تلویزیون بگویند كه ما جسد لاجوردی را هم آوردیم! ما همان شب اطلاع یافتیم و آنها را دستگیر كردیم، میخواستم بگویم اینقدر كینه داشتند كه به جسدش هم نمیخواستند رحم كنند!»
http://www.shoma-weekly.ir/fa/news/3723
این اظهارات در نشریه الکترونیکی «شما» ارگان رسمی مؤتلفه پس از انتخاب او به قائم مقامی دبیرکل این حزب و به تاریخ ۲۹ آذرماه ۱۳۹۱ آمده است.
تصورش را بکنید مجاهدین گروهی را از عراق به داخل کشور بفرستند تا جنازهی لاجوردی را که در میان تدابیر امنیتی بود، ربوده و به کشور آلمان برده و در مقابل تلویزیونهای اروپایی نشان دهند!
پرسشگر هم از وی نمیپرسد نام افرادی که دستگیر شدند چه بود؟ چه بر سرشان آمد؟ چرا در مورد آنها اطلاع رسانی نشد؟ مگر اتحادیه اروپا و آلمان «امالقرا» اسلامی است که بشود چنین شوهایی را در آنجا ترتیب داد و تلویزیونهای اروپایی نیز به پخش آن مبادرت کنند؟
از این گذشته پرسشگر از وی نمیپرسد در سال ۷۷ شما چه کاره بودید که همانشب مطلع شده و افراد را دستگیر کنید؟ امانی همچنان در رویای روزهایی سیر میکند که دسته دسته جوانان میهن را دستگیر و روانهی جوخههای اعدام میکردند.
میتوانید حدس بزنید فردی با این ذهنیت و چنین سطحی از دروغگویی و مهملبافی وقتی در میانسالی چنین سخنانی را بر زبان میآورد در جوانی و در دورانی که قدرت داشته چه بر سر مردم آورده و چه جانهایی را برای به کرسی نشاندن سناریوهای غیرواقعیاش ستانده و چه زندگیهایی را نابود کرده است.
معاون سیاسی لاجوردی در دههی ۶۰ و قائم مقام حزب مؤتلفهی اسلامی در پاسخ پرسشگر که میپرسد:
«اشارت شما كه مبارزات سال ۵۷ تا ۶۰ رو دیدهاید، جریانات نفاق آن زمان را دیدهاید و فعالیت عوامل منافقین را در خیابانهای تهران از نزدیك مشاهده كردهاید، در اغتشاشات فتنه سال ۸۸ چه چیزی وجود داشت و چه نشانههایی بود كه حضور دوباره سازمان منافقین را درك كردید؟ »
میگوید:
«ببینید اساساً حركت انقلاب پس از مبارزه با رژیم شاه و عواملش با جریانات معاندی روبرو شد كه همگی آنها در پس پرده به نوعی هم دست یكدیگر بودند. جریانات حزب توده، حزب فداییان خلق، منافقین و... بعد جریان شوم سال ۷۸ كه جریان بسته ای بود كه رونمایی هم شد و برای براندازی نظام اقدام كرد و بعد هم جریان سال ۸۸، اینها در امتداد یكدیگر بودند. دشمن یك روز در لباس فدایی خلق است، یك روز در لباس منافق خلق است و یك روز هم در لباس فتنه ۷۸، یك روز در لباس فتنه ۸۸ و همینطور ادامه دارد.»
ادعای همدستی مجاهدین و حزب توده و «حزب فداییان خلق» در سالهای اولیه انقلاب با یکدیگر و «هم دستی یکدیگر» در حالی صورت میگیرد که حزب توده و «فدائیان اکثریت» در سالهای فوق از «همدستان» رژیم بوده و به قول خودشان «جبهه متحد» هم تشکیل داده بودند و فرخ نگهدار مسئول سازمان فداییان خلق «اکثریت» به اوین آمده با لاجوردی گفتوگو میکرد و با سیدحسین موسوی تبریزی دادستان جنایتکار نظام دیدار و گفتگو میکرد.
علی عمویی یکی از اعضای مهم دفتر سیاسی حزب توده با لاجوردی دیدار و گفتگو میکرد و دادستانی انقلاب ارتش رابطهی نزدیکی با کبیری و عطاریان اعضای حزب توده در ارتش داشت.
تلاش امانی برای همدست نشاندادن مجاهدین با فداییان اکثریت و حزب توده در سال ۶۰ به اندازهی ادعای بعدی وی مبنی بر این که تظاهرات دانشجویی سال ۷۸ و جنبش اعتراضی مردم در سال ۸۸ در «امتداد» حرکت گروههای فوق بوده، غیرواقعی است.
مقامات دادستانی انقلاب به تأسی از خمینی و رهبران نظام از همان ابتدا هیچ ابایی از دروغگویی و طرح اتهامات واهی علیه مخالفانشان نداشتند.
قائم مقام حزب مؤتلفه اسلامی در ارتباط با قتل بیرحمانهی ندا آقا سلطان که صدها میلیون انسان در سراسر دنیا از طریق کانالهای خبری شاهد آن بودند، سناریوی تنظیمی رژیم را پیش کشیده و میگوید:
«بعد شما میبینید فلان كس كشته میشود، بعد برایت سئوال مطرح میشود كه این در كجا كشته شده است؟ سلاح متعلق به چه كسی بود؟ چطوری كشته شد؟ اصلاً قرار نبود كشته شود...!
یعنی یك خونخوار، یك جنایتكار میآید اسلحه به دست میگیرد و آدم میكشد. زیرا دشمن میداند كه نمیتواند فرضاً یك جوانی را كه رفته رأی داده و به وی گفتهاند كه تقلب شده را مجبور كند اسلحه به دست بگیرد و آدم بكشد. ولی نیروی مزدور میآید و آن دختر خانم(ندا آقا سلطان) را میكشد بعد هم بر روی آن تبلیغ میكند. اما بعد از یكسال معلوم میشود كه اصلاً نیروهای نظام هیچ كدام سلاح نداشتند كه بخواهند بكشند و این برای مردم روشن میشود و مردم حقیقت را درك میكنند.»
[ادامه مطلب را با کلیک اینجا بخوانید]