رؤسای زندان اوین در دههی ۶۰ (بخش دوم و پایانی)، ایرج مصداقی
[برای دریافت نسخهی پیدیاف مقاله و مشاهدهی تصاویر آن اینجا را کلیک کنید]
[بخش نخست مطلب را با کلیک اینجا بخوانید]
به ادعاهای وی که یکی از جنایتکاران علیه بشریت است توجه کنید: «نیروهای نظام هیچ کدام سلاح نداشتند»، «یك خونخوار»، «یك جنایتكار»، «یک مزدور» میآید ندا آقا سلطان را میکشد و بعد هم غیب میشود. از آن مهمتر حقیقت برای مردم روشن شده و پی به توطئهها بردهاند.»
آیا ذرهای شرافت در کسانی که صدها فیلم و گزارش خبری پخش شده را انکار میکنند، وجود دارد؟ آیا خیلی سخت است کسی حدس بزند چنین جنایتکارانی در دههی ۶۰ در پشت دیوارهای اوین و در شعبههای بازجویی چه جنایاتی را مرتکب شدهاند و چه اتهامات زشت و غیرواقعی را به مخالفانشان نسبت دادهاند؟
شاید همچنان باشند افرادی که به خاطر خیرهسری و یا اشتراک منافع و یا هر دلیل دیگر استدلالهای من را نپذیرد و تصویر دیگرگونهای از ماجرا به دست دهند اما برای درک شخصیت محمدعلی امانی بد نیست به ادعای دیگر او توجه کنیم. او در ارتباط با آتش سوزی سینما رکس آبادان میگوید:
«من در همین جا یك خاطره بگویم، اگر یادتان باشد در جریان پیروزی انقلاب ساواك سینما ركس آبادان را در سال ۵۶ آتش زد و بعد از یكسال فیلمی ساختند و در آن فیلم سعی كردند بگویند كه نیروهای جوان انقلابی این كار را انجام دادهاند! آنقدر رسوا بود كه وقتی مردم در سینماهای تهران این فیلم را میدیدند، همه هو میكردند. یك مدت ساواك سعی كرد كسانی كه هو میكنند را دستگیر كند اما چراغهای خاموش سینما و اینكه این حركت تقریباً از سوی همه بینندگان صورت میگرفت این تصمیم ساواك را غیرممكن ساخت تا جایی كه رژیم تصمیم گرفت دیگر این فیلم را اكران نكند.»
قائممقام حزب مؤتلفهی اسلامی مدعی است که سینما رکس آبادان را ساواک در سال ۵۶ آتش زد. آیا کسی شکی دارد که سینما رکس آبادان در ۲۸ مرداد ۱۳۵۷ توسط وابستگان به روحانیت و کسانی که بعدها قدرت را در دست گرفتند آتش زده شد و پس از پیروزی انقلاب دستگاه قضایی رژیم و به ویژه موسوی تبریزی همهی تلاششان را به خرج دادند تا با قتل شاهدان و مطلعان این فاجعه مسئولیت خودشان پنهان بماند.
ادعای بعدی او خنده دار است؛ وی با اعتماد به نفس عجیبی میگوید ساواک یک سال بعد از آتش زدن سینما رکس آبادان فیلمی را تهیه کرد و در سینماهای تهران به نمایش گذاشت که بگوید «نیروهای جوان انقلابی این کار را انجام دادهاند»
آیا کسی شک دارد کمتر از شش ماه بعد از آتشسوزی سینما رکس آبادان، رژیم سلطنتی سقوط کرد؟ آیا محمدعلی امانی حساب و کتاب هم بلد نیست؟ یک حزب تا کجا بایستی مفلوک و درمانده باشد که چنین پدیدهای قائم مقام دبیرکلاش باشد. و جامعهی روحانیت تا کجا بایستی به افلاس و درماندگی کشیده شده باشد که چنین نادرهای مسئول کمیتهی انتخاباتش باشد.
ادعای دیگر او، شخصیت ناب این «سرباز اسلام و امام خمینی و امام خامنهای» را میرساند که مدعی است:
«وقتی مردم در سینماهای تهران این فیلم را میدیدند، همه هو میكردند.»
مردم فیلمی را که تهیه نشده و به نمایش گذاشته نشده، چگونه در سینماهای تهران دیده و «همه هو میکردند»؟
قسمت بعدی سناریو مهیج تر است. او که در هیئت «هیچکاک» حضرت امام ظاهر شده، مدعی است «ساواک هم تلاش میکرد هو کنندگان را دستگیر کند اما چراغهای خاموش سینما» و واکنش همگانی بینندگان این اجازه را نمیداد. عاقبت هم ساواک مجبور میشود که دیگر این فیلم را اکران نکند.
آنچه محمدعلی امانی به دروغ به ساواک نسبت میدهد دقیقاً سناریویی است که این جانیان در فیلمهای به اصطلاح مستند تهیه شده توسط دستگاه اطلاعاتی در مورد قتل ندا آقا سلطان پیش بردند. و سپس در فیلم سینمایی «قلادههای طلا» سعی کردند جنبش مردمی ۸۸ و سرکوب خونین آن از سوی نیروهای نظامی و امنیتی و چماقدار را واژگونه جلوه دهند. اتفاقاً همان مردم اندکی هم که به تماشای این فیلم رفتند در خلال تماشای فیلم و بعدها در رسانهها و هنگام معرفی فیلم اعتراض خود را نشان داده و به هو کردن دستاندرکاران فیلم مبادرت کردند.
امانی در همین گفتگو به موضوع فیلم «قلادههای طلا» و «تدبیر هوشمندانه مقام معظم رهبری» هم اشاره میکند.
ادعای دیگر او، گوبلز را نیز شرمنده میکند. او در مورد فرزندان محمدی گیلانی میگوید:
«ایشان سه فرزند پسر و شش دختر داشت. یکیاز پسران در سن سه چهار سالگی فوت میکند. قبل از انقلاب آیتالله محمدی گیلانی با پول خودش دو آپارتمان در تهران برای دو پسرش خریده بود. اینها رفتند و وابسته به سازمان منافقین شدند، یکی از آنها در درگیری کشته شد و حکم اعدام دیگری را هم خود آیتالله محمدی گیلانی غیابی صادر کرد. به دلیل این که حکم کلیه نیروهای تشکیلاتی که حرکت مسلحانه علیه نظام اسلامی را قبول داشتند و به خاطر آن مبارزه میکردند، اعدام و اموالشان مصادره بود، آن مرحوم گفتند اموال دو فرزندم هم مصادره است. با این که خودشان برای آنها خریده بودند و مال خود آیتالله محمدی گیلانی بود و در واقع به فرزندانشان هبه و هدیه کرده بودند. ... حکم توقیف اموال برای فرزندانشان (هم فرزند کشته شده و هم فرزند فراری) اجرا شد.»
http://www.defapress.ir/Fa/News/23465
فرزندی که امانی مدعی است در «سن سه چهارسالگی فوت میکند» جعفر نام داشت و فرزند ارشد محمدی گیلانی بود که در سال ۵۸ در حادثه رانندگی به همراه همسرش جان باخت و در قبرستان شیخان قم دفن شد.
محمد علی امانی در سالهای اخیر علاوه بر تجارت در بازار و بهرهبرداری از خوان نعمت نظام در کار «محصولات غذایی و آشامیدنی» نیز بوده است. آدرس دفتر گروه صنعتی، و فروشگاه وی در جادهی قدیم قم بعد از کهریزک مهدیآباد، املاک ش ۵۸ و ۱۰۲با شماره تلفن ۵۲۰۱۲۵۷ است.
http://www.shoma-weekly.ir/fa/news/372
یوسف فروتن زمستان ۶۳ تا ۶۴
پس از برکناری لاجوردی و تیم همراه او، محمدعلی امانی هم مجبور به کنارهگیری شد و یوسف فروتن یکی از بنیانگذاران سپاه پاسداران به ریاست زندان اوین و زندانهای تحت نظر دادستانی انقلاب اسلامی مرکز رسید. از آنجایی که داوود بیات با نام مستعار میثم پیشتر به ریاست زندان قزلحصار رسیده بود وی ادارهی دو زندان اوین و گوهردشت را به عهده گرفت. چیزی نگذشت که او به خاطر مسئولیتهایی که در سپاه پاسداران داشت کنارهگیری کرد و فکور به ریاست اوین رسید. او در دوران ریاست خود بر اوین برخوردی با زندانیان نداشت و عملاً خود را درگیر مسائل زندان نمیکرد.
یوسف فروتن متولد ۱۳۲۳ اصالتاً از اهالی دهستان اوره در چهارمحال بختیاری است.
وی پیش از انقلاب و در دههی ۴۰ شمسی برای ادامه تحصیل ابتدا به سوئد و سپس به آلمان فدرال سفر کرد و به همکاری با مرکز اسلامی هامبورگ به ریاست بهشتی پرداخت و به عضویت اتحادیه انجمنهای اسلامی اروپا راه یافت. وی پس از مدتی به عنوان مسئول فرهنگی انجمن اسلامی هامبورگ انتخاب شد. فروتن همچنین مدتی مسئولیت انجمنهای اسلامی شمال اروپا را به عهده داشت. وی در سال ۱۳۵۶ به کشور بازگشت و به عضویت ستاد استقبال از خمینی درآمد. قطعنامهی راهپیمایی در میدان آزادی را نیز وی خواند.
فروتن پس از پیروزی انقلاب ابتدا معاون آموزش و دستیار محمدرضا مهدوی كنی در كمیتههای انقلاب اسلامی شد. وی که عضو گروه فلاح یکی از هفت گروه تشکیل دهندهی سازمان مجاهدین انقلاب اسلامی بود، در بهار ۱۳۵۸ به توصیهی بهشتی به عضویت شورای فرماندهی سپاه پاسداران انقلاب اسلامی درآمد. وی علاوه بر آنکه ریاست ستاد مرکزی سپاه را به عهده داشت، سخنگو و مسئول روابط عمومی و انتشارات کل این ارگان هم بود و آرم سپاه زیر نظر وی تهیه شد .
وی یکی از کاندیداهای تصدی وزارت در هنگام ریاست جمهوری رجایی بود. خودش میگوید:
«آقای رجایی وقتی رئیس جمهور شدند از من خواستند دو مسئولیت در کابینهشان بگیرم، اول اینکه وزیر کشاورزی شوم و دوم اینکه مدیر بخش صنایع ملی باشم. راستش در هر دو مورد تنم لرزید چون خودم را خیلی کوچکتر از این دو مسئولیت میدانستم. اما او با صراحت گفت: نه من تو را میشناسم و مدیریت تو را میخواهم.»
فروتن در اواخر سال ۱۳۵۹ فرماندهی سپاه استان لرستان و سپس فرماندهی سپاه منطقه ۲ (اصفهان، یزد و چهارمحال بختیاری) را عهدهدار شد. وی سپس به دلایل نامعلومی به تهران فراخوانده شده بود و به فرماندهی امنیت و حفاظت از خامنهای در زمان ریاست جمهوری رسید که به نوعی تنزل رتبه و مقام بود. در اواخر سال ۱۳۶۳ به ریاست زندانهای اوین و گوهردشت رسید.
وی همچنین در اواخر سال ۱۳۵۹ به همراه حسین شریعتمداری به دعوت اتحادیه انجمنهای اسلامی دانشجویان در اروپا و برای شرکت در نشست سالانه این اتحادیه به آلمان سفر کرد.
مادر و برادر بزرگ فروتن، به همراه ده نفر از اعضای خانوادهاش از جمله برادرزادهها و خواهرزادههایش در اثر اصابت موشک عراق در سال ۱۳۶۵ کشته شدند. نکتهی حیرتانگیز آن که فروتن با آن که نظامی است و میداند اعضای خانوادهاش با موشک «اسکاد بی» روسی کشته شدند و تهران و دیگر شهرهای ایران توسط میگهای روسی بمباران میشدند و کلیهی سلاحهای عراق روسی بودند، با وقاحت و بیشرمی میگوید آنها «در اثر اصابت یكی از موشكهای اهدایی امریكا به صدام در تهران» کشته شدند.
http://damavandnameh.ir/showT.aspx?Lang=F&ID=735F5D40515E49765E59
فروتن بین سالهای ۶۴ تا ۶۷ به بخش اقتصادی نیروهای مسلح منتقل شده و مسئولیت نظامی نداشت. وی ابتدا به عضویت هیئت مدیره سازمان اتكا که مجموعه فروشگاههای زنجیرهای نیروهای مسلح را زیر پوشش خود داشت درآمد و سپس معاونت مدیرعامل این سازمان را به عهده گرفت. مدتی نیز رئیس هیئت مدیره كارخانجات قند اتكا و مدیر كارخانجات فخر ایران (نساجی) شد.
وی در سال ۶۸ به وزارت دفاع منتقل شد و معاونت نظارت و ارزیابی آن را عهده داشت. وی در دورههای بعد نیز مشاور وزیر دفاع بود. وی در سال ۱۳۸۷ بازنشسته شد و درحال حاضر مشاور مدیر عامل بنیاد تعاون سپاه است.
۶۴ تا ۶۵ اکبر کبیری آرانی (فکور)
در سال ۱۳۶۴ اکبر کبیری آرانی با نام مستعار فکور به ریاست اوین رسید.
اکبر کبیری آرانی معروف به اکبر کبابی متولد سال ۱۳۳۷ است. در سال ۶۰ خانهی آنها در محله اتابک تهران، خیابان ۱۵ متری نفیس، كوچه اسلامی بود. چون پدرش سركوچه اسلامی، كبابی داشت اكبر هم معروف شده بود به «اكبر كبابی». پدرش به شیخ كبابی معروف بود و همه اهل محل آنها را به این نام میشناختند. خانوادهی کبیری اصالتاً اصفهانی و هنگام صحبت دارای لهجهی اصفهانی هستند.
اکبر در سال ۱۳۵۶ به خدمت سربازی رفت و در دوران انقلاب، سرباز نیروی هوایی بود. او تا یك هفته مانده به پیروزی انقلاب ضد سلطنتی به خدمت خود ادامه داد و در آخرین روزهای حکومت سلطنتی فراری شد.
اکبر پس از پیروزی انقلاب ضدسلطنتی در کمیته مسجد حسینی واقع در انتهای خیابان اتابک مشغول کار شد و با پاچهخواری، روابط صمیمانهای با شجاعی روحانی مسجد حسینی که ریاست کمیته را نیز به عهده داشت برقرار کرد. در آن روزها اکبر تلاش میکرد با دلقکبازی و لودگی خودش را پیش این و آن جا بیاندازد.
حسین رحیمی گروهبان نیروی هوایی مسئولیت آموزش نظامی پاسداران کمیته مزبور را به عهده داشت و آنها را برای آموزش تیراندازی به کوههای افسریه و مسعودیه میبرد.
اکبر کبیری پس از مدتی به كمیته منطقه ۱۰ تحت ریاست احمد علمالهدا منتقل شد. در آن دوران کمیته منطقه ۱۰ در میدان خراسان یکی از مراکز اصلی بسیج چماقداران و توطئه علیه گروههای سیاسی بود. عناصر این کمیته در حمله به کتابفروشیها و مراکز و تجمعات گروههای سیاسی دست داشتند و تنها در یک مورد دهها هزار نشریه مجاهد را به آتش کشیدند. در دههی سیاه ۶۰ بسیاری از بازجویان، شکنجهگران و پاسداران و اعضای گروه ضربت اوین از عناصر این کمیته بودند. اکبر کبیری سپس به همراه حسن پالاندوزان که در کمیته مسجد حسینی اتابک همکار بودند به کمیته مرکز انتقال یافت. حسن پالاندوزان در بخش اطلاعات و کبیری در گروه ضربت کمیته مرکز مشغول به کار شدند تا این که اکبر کبیری به اوین انتقال یافت.
اکبر کبیری به خاطر روحیهی جنایتکارانهاش پلههای ترقی را به سرعت طی کرد و یکی از بازجویان اصلی شعبه هفت اوین که در واقع کشتارگاه اوین در سالهای اولیه دهه ۶۰ بود، شد. در این دوره بود که نام مستعار فکور را برای خود برگزید و از این پس با این نام شناخته شد.
در آن سالها، او یکی از بیرحمترین و معروفترین بازجویان شعبهی هفت اوین بود. یادم میآید یک زندانی که در اثر شکنجه تمام بدنش در پلاستیک قرار داشت و از بوی عفونت شدید بدنش کسی نمیتوانست نزدیکش شود متهم او بود. زندانی مزبور در اثر شکنجه مشاعرش را از دست داده بود. کنترل ادار و مدفوعش را هم نداشت ولی فکور دست از سرش بر نمیداشت.
در پاییز ۶۱ او و پیشوا دو نفر از بازجویانی بودند که برای بازجویی از زندانیان قدیمی به گوهردشت منتقل شدند. با راه اندازی زندان گوهردشت زندانیانی که بیش از یک سال از دستگیریشان میگذشت و هنوز به دادگاه نرفته بودند به گوهردشت منتقل شدند و در شعبههای ویژهای که راهاندازی شده بودند مورد بازجویی قرار گرفتند.
فکور در سال ۶۴ در دوران به اصطلاح «اصلاحات» زندان و پس از برکناری لاجوردی و تغییر و تحولاتی که در سطح زندان انجام گرفت به ریاست اوین رسید. در این دوران بود که او با چند محافظ تردد میکرد.
در جریان کشتار ۶۷ نیز فکور در گوهردشت حضور داشت. در روز ۲۲ مرداد یکی از بچهها وی را در حالی که از اتاق روبروی دادگاه بیرون میآمد نشانم داد و گفت او فکور است. من تا آن موقع او را به چهره ندیده بودم. فقط بارها از زندانیان وصفاش را شنیده بودم یا در شعبه بازجویی اسمش به گوشم خورده بود. الان هم تصویری از آن روز در ذهنم نیست. در اتاق روبروی دادگاه پروندههای زندانیانی که نزد هیئت میرفتند موجود بود و متصدیان امر از روی پروندهها افرادی را که به دادگاه بایستی برده میشدند دسته بندی میکردند.
در دورهی ریاست فکور بر اوین، مجتبی حلوایی عسگر به معاونت امنیتی و انتظامی زندان ارتقاء یافت و جنایات زیادی را مرتکب شد.
همچنین مصطفی رمضانی که با وی در شعبهی هفت اوین همکار بود ابتدا مسئول حفاظت و امنیت اوین را به عهده گرفت و سپس مسئول اموال دادستانی انقلاب اسلامی شد. مصطفی رمضانی با اسم مستعار اسلامی در سالهای اولیه دههی ۶۰ یکی از بیرجمترین و معروفترین بازجویان اوین بود که اسماش لرزه بر اندام زندانیان میانداخت.
عدهای به اشتباه برای سعید امامی که وی نیز از نام مستعار اسلامی استفاده میکرد سابقهی بازجویی در دههی ۶۰ میتراشند که درست نیست. رمضان فتحی که به همراه عدهای از زندانیان شمالی زیر اعدام بود، تعریف میکرد در اواخر سال ۶۲ روزی اسلامی همه آنها را به شعبه ۷ برده بود و ضمن رجزخوانی اجازه داده بود بدون چشم بند او را ببینند. وی میگفت اسلامی لباس خوش دوختی پوشیده بود و صورتش را با تیغ اصلاح کرده بود. او که تنها فرد زنده مانده از آن جمع بود، تاکید داشت محال بود اگر بیرون از زندان وی را میدیدم حدس میزدم او یکی از شقیترین و معروفترین بازجویان اوین است. گفته میشد اسلامی ابتدا یکی از مسئولان تدارکات کمیته انقلاب اسلامی بود که راهش به اوین و شعبه هفت باز شد. او در اواخر دههی ۶۰ مسئولیت گمرگ مهرآباد را به عهده گرفت و سپس در بنیاد تعاون سپاه مانند تعدادی دیگر از جانیان پست گرفت.
فکور، جدای از شکنجهگری، در تروریسم بینالمللی نیز دست داشته است و نزد اینترپل دارای پرونده است. در جریان شهادت منوچهر گنجی دبیرکل سازمان درفش کاویانی در دادگاه میکونوس از جمله آمده است:
«... گنجی در مورد ترورهای دیگری که از آنها مطلع بود هم شهادت داد. او گفت ( در ۱۹٨٨ حداقل ۱٨ نفر از افراد سازمان ما ( درفش کاویان ) در ایران بازداشت شدند. سپس فردی به نام کبیری ( از مسئولین زندان اوین ) اظهار تمایل کرد که در مقابل دریافت پول ترتیب آزادی آنان را بدهد. بدین ترتیب ما پذیرفتیم در ترکیه که امکانات امنیتی داشتیم با او ملاقات کنیم. از طرف ما در ماه مه ۱۹٨۹ سرهنگ عطاالله بای احمدی به ترکیه رفت. از طرف کبیری تقاضای ملاقات در دبی شد. همچون بار گذشته او اصرار داشت من هم حضور داشته باشم. بای احمدی تنها به دبی رفت. او ساعت ۴:۵۰ وارد دبی شد و ساعت ۵ به هتل رسید. ساعت ۸:۵۰ جسدش را ماموران نظافت پیدا کردند ... کبیری در میان افراد ایرانی بود که ساعت ۱۱:۰۰ همان روز دوبی را به قصد ایران ترک کردند. عکس او را ماموران دوبی به سرگرد قلیزاده نشان دادند. او کبیری را شناسایی کرد. پس از بازگشت کبیری ۱۶ نفر آزاد شده مجدداً بازداشت و عدهای از آنان اعدام شدند. سرگرد قلیزاده را دو سال پس از این ملاقات در ترکیه ربودند، شکنجه کردند و کشتند. دو نفر به اتهام این قتل در ترکیه در زندان هستند.»
(هنوز در برلن قاضی هست، ترور و دادگاه میکونوس، پروژه ای از اسناد و پژوهش های ایران – برلین، مهران پاینده – عباس خداقلی – حمید نوذری، نشر نیما . آلمان . سال ۲۰۰۰ - صفحهی ۱۴۶.)
رضا گلپور یکی از کارمندان وزارت ارشاد و نزدیکان محافل اطلاعاتی و امنیتی رژیم ضمن تأیید شهادت گنجی خطاب به سیدمحمد خاتمی ریاست جمهوری وقت مینویسد:
«اکبر فکور با نام احتمالاً مستعار کبیری، مسئول عملیات کمیته مرکز و معاون عملیات ابراهیم رحمانی مسئول شعبه هفت دادستانی، عنصر عملیاتی، کوتاه قد، ورزیده، شجاع و کمی کچل، در سال ۶۴ مدت کوتاهی رئیس زندان اوین بود. با حمایت رحیم صفوی فرمانده کل سپاه از طریق سید احمد هوایی شرکتی به نام حفاظ گستر افق [مجری طرحهای حفاظتی از صنایع نفت و پتروشیمی ] را اداره میکنند. عطالله بای احمدی را در دبی در خردادماه ۱۳۶۸ به قتل رساند. »
آقای خاتمی هشیار باش، چشمهای اطلاعاتیات جانیان بینالمللیاند. رضا گلپور چمرکوهی – پنجم خرداد ۱۳۸۴- صفحهی ۸۲
پس از موفقیت در انجام این ترور اگر اشتباه نکنم فکور مدتی در حفاظت اطلاعات ارتش به کار گمارده شد و سپس به بازرسی نیروی انتظامی رفت. وی در دوران تحریم اقتصادی عراق، مدتی مسئول خرید قیر و نفت کوره عراق و همچنین قاچاق نفت این کشور بود و ثروت هنگفتی به جیب زد.
داوود بیات (میثم) ۶۵-۶۶
پس از برکناری حاجداوود رحمانی، رئیس زندان قزلحصار در تیرماه ۱۳۶۳، داوود بیات با نام مستعار «میثم» مسئولیت زندان قزلحصار را به عهده گرفت. در سال ۱۳۶۵ پس از تخلیه زندانیان سیاسی از زندان قزلحصار و تحویل آن به شهربانی کل کشور، میثم به ریاست زندان اوین رسید. او که معاون میرعمادی دادستان انقلاب اسلامی شیراز بود پس از انتخاب وی به سمت دادستانی تهران به توصیهی او مسئولیت زندان قزلحصار را به عهده گرفت. داوود بیات (میثم)، همسر یکی از زندانیان را که کارگر دردمندی بود با خدعه و نیرنگ به ازدواج موقت خود در آورد. تلاش زن برای آن که به عقد دائم داوود بیات درآید ناکام ماند و او که درمانده شده بود به صورت وی اسید پاشید. داوود بیات که آسیب جدی دیده بود، برای ترمیم گوشتهای اضافی صورتش مجبور به جراحی پلاستیک شد.
میثم که از دوران او در زندان قزلحصار با اصلاحات زیادی تؤام شد و بسیاری از فشارها از روی زندانیان برداشته شد و امکانات زیادی در مقایسه با دوران لاجوردی در اختیار زندانیان قرار داده شد، در بد ورود به اوین با حرکتهای اعتراضی زندانیان اعم از اعتصاب غذا و تحریمهای گوناگون روبرو شد. سیاستهای او برای مقابله با موج اعتراضی موفقیتآمیز نبود و به همین دلیل در سال ۱۳۶۶ مجبور به کنارهگیری شد و به کار در زمینهی تجارت و صادرات و واردات پرداخت. او یکی از اضلاع مثلث «داوود» در ادارهی زندانها بود. داوود رحمانی، داوود لشکری، داوود بیات.
سیدحسین مرتضوی زنجانی ۶۶- ۶۷
حجتالاسلام سیدحسین مرتضوی متولد زنجان، کار خود در زندان را با ادارهی بخش فرهنگی زندان اوین در دوران لاجوردی و سیاهترین روزهای رژیم در دههی ۶۰ شروع کرد و سپس در سال ۶۴ بعد از تغییر و تحولاتی که در زندانها تحت عنوان «اصلاحات» صورت گرفت به عنوان یکی از پیروان آیتالله منتظری و ظاهراً منتقد خط قبلی ادارهی زندانها، به ریاست زندان گوهردشت رسید.
از آنجایی که تا سال ۶۴ به جز دو بند، بقیه بندهای گوهردشت به شکل سلولهای انفرادی اداره میشدند و این زندان بیشتر جنبه تنبیهی داشت از ظرفیتهای آن به درستی استفاده نمیشد.
مرتضوی در اولین اقدام پس از تصدی ریاست زندان گوهردشت به منظور استفاده از نیروی کار بسیار ارزان زندانیان تواب، عادی و منفعل، کارگاههای نجاری و خیاطی را در زندان راهاندازی کرد و واحدی را نیز با الگوبرداری از اوین تحت عنوان «جهاد» زندان برپا داشت تا همان دستمزد ناچیز را هم تحت این عنوان که کار «جهادی» کرده و ثوابش را در آخرت میبرند به زندانیان نپردازد.
برای انجام کارهای خدماتی زندان (اعم از نظافت زندان، کار در آشپزخانه، نانوایی، فروشگاه، حمل و نقل غذا، چای، زباله و ...) نیز تعدادی از زندانیان افغانی عادی را به گوهردشت گسیل داشت تا از آنها بیگاری بکشند.
همچنین تا پیش از سال ۶۴ با توجه به وجه غالب زندان که انفرادی بود، بخش فرهنگی زندان هم فعال نبود. مرتضوی در این رابطه نیز دست به مانورهای زیادی زد و به منظور وارونه نشان دادن شرایط خفقان آور گوهردشت برای ایجاد انگیزه در میان توابین، ضمن برپایی نمایشگاه در زندان، توابین و کسانی را که در کارگاههای زندان مشغول کار بودند به دفعات به گردشهای تفریحی و شرکت در مراسم عزاداری و نماز مساجد کرج و گوهردشت برد.
در همین دوران بود که وی حجتالاسلام علی انگجی (۱) را که از مسئولان فرهنگی زندان اوین بود به عنوان یک پیروخط اصیل «امام» به سمت مسئول بخش فرهنگی و آموزش زندان گوهردشت برگزید.
آنها مدعی بودند که قبلیها، «خط امام» و «اسلام راستین» را در زندان اجرا نمیکردند. البته به خاطر افتضاحاتی که در زندانها به بار آورده بودند از اعضای شورای عالی قضایی گرفته تا مسئولان وزارت اطلاعات هیچکدام مسئولیت اعمال قبلی را به عهده نگرفته و خود را تافته جدا بافته معرفی میکردند.
اما پس از مدتی آب این دو در یک جوی نرفت و در سال ۶۵ مرتضوی با انحلال بخش فرهنگی، انگجی را برکنار کرد و مظفر الوندی را که یکی از پاسداران جنایتکار قزلحصار و اوین بود به عنوان مسئول جدید بخش فرهنگی برگزید. الوندی بعدها نیز معاونت لاجوردی را به عهده گرفت و سپس در دولت احمدینژاد کاندید استانداری بود. وی همچنین به همکاری با پورمحمدی در وزارت دادگستری پرداخت.
لازم به ذکر است که بخش فرهنگی و اقدامات «آموزشی» آن تنها توابین و افرادی را که در کارگاههای زندان کار میکردند دربرمیگرفت و زندانیان مقاوم به هیچ روی تمایلی به شرکت در این گونه نمایشها و باصطلاح «آموزش»ها نداشتند.
مرتضوی با قبول پست ریاست زندان گوهردشت، مسئولیت سرکوب در زندان را نیز به عهده گرفت و در مواردی شخصاً به بازجویی از افراد میپرداخت.
وی در اولین برخوردی که با زندانیان قدیمی گوهردشت در سال ۶۴ داشت در پاسخ به درخواستهای اولیه زندانیانی که متجاوز از ۲ سال بدون کوچکترین امکانی در سلول انفرادی بسر برده بودند و خواهان برخورداری از فروشگاه، وسایل خنککننده، بازکردن در سلولهای بند و ... بودند، در حالی که از کوره در رفته و از خشم میلرزید و آتش به آتش سیگار روشن میکرد، گفت: «از نظر ما، شما به عنوان زندانیان منافق دارای هیچ حق و حقوقی نیستید. بر عهده مسئولین زندان است که تشخیص دهند زندانی در کجا و چگونه زندگی کند و از چه امکاناتی برخوردار باشد. شما در حالی که ما درگیر مبارزهای سخت و نفسگیر با آمریکا هستیم از پشت به ما خنجر زدید و حالا و دو قورت و نیمتان هم باقیست. در نظر داشته باشید که صبر مسئولین هم حدی دارد. مطمئن باشید در صورتی که روزی آمریکا به ما حمله کند اول شما را میکشیم بعد به جبهههای جنگ با آمریکا میرویم.»
مرتضوی دشمنی خاصی با جشنهای ملی داشت و شادی و نشاط زندانیان را بر نمیتابید. در شب یلدا ۶۵ پاسداران او با یورش به بند ۲ گوهردشت بعد از ضرب و شتم شدید زندانیان یکی از اتاقها، تعداد زیادی را به سلول انفرادی منتقل کردند.
در بهار ۶۶ در حالی که در بند ۲ مشغول برگزاری مراسم عید بودیم وی به همراه پاسداران به شیشههای حسینیه بند که محل برگزاری جشن بود سنگ پرتاب کرده و فریاد میزد: «نخوان! منافق نخوان! مرگ بر منافق!»
در تابستان ۶۶ حمله پاسداران مرتضوی به بندهای مختلف گوهردشت و ضرب و شتم شدید زندانیان به جرم شرکت در ورزش دسته جمعی و انتقال زندانیان مضروب به «اتاق گاز» (۲) خسارات جانی زیادی به زندانیان وارد کرد. در این دوران بود که یک چشم محمدخدابندهلو در اثر ضربهی کابل نابینا شد و تعداد زیادی از زندانیان با دست و پا و دندان و دنده شکسته و آسیب دیده مواجه شدند.
در این دوران پاسداران با بهانههای واهی به بندهای مختلف زندان مراجعه کرده و به ضرب و شتم شدید زندانیان میپرداختند. نتیجهی مستقیم این اعمال و جو به وجود آمده در زندان خودسوزی علی طاهرجویان و اعتصاب و تحریم غذا و هواخوری گسترده از سوی زندانیان در بندهای مختلف بود.
مرتضوی در پاییز ۶۶ پس از برخورد با زندانیان قدیمی گوهردشت که در دو «فرعی» تقسیم شده بودند دستور داد که ۲۰ نفر از آنها را دو تا دو تا با دست بند به هم بسته و در آمبولانس آژیرکشان به اوین منتقل کنند. این عده بدون طی مرحله بازپرسی و بدون آن که کیفرخواستی برایشان تهیه شود طبق گزارشی که مرتضوی داده بود به اتهام ایجاد تشکیلات در زندان و فعالیتهای منافقانه به دادگاه انقلاب برده شده و تهدید به اعدام شدند اما از صدور رأی خودداری شد.
در سال ۶۶ با افول ستارهی اقبال میثم ریاست زندان اوین، به منظور بسط و توسعه سرکوب و مهار اعتراضات رو به گسترش زندانیان، مرتضوی به ریاست اوین رسید و برای مدت کوتاهی مسئولیت توأمان اوین و گوهردشت را به عهده گرفت. این مصادف با دورانی بود که شدیدترین سرکوبها در گوهردشت و اوین جریان داشت و پس از مدتی وی به خاطر مشغلهی کاری زیاد مجبور شد که تنها به ریاست اوین اکتفا کند.
دورانی که مرتضوی مسئولیت زندان اوین را به عهده گرفت تبدیل به یکی از سیاهترین دورههای زندان اوین شد و با توجه به قرائن موجود تصمیمگیری در ارتباط با تعیین تکلیف زندانیان سیاسی در همین دوران انجام گرفت.
ضرب و شتم گسترده زندانیان توسط زندانبانان به بهانههای مختلف از یک طرف و اقدامات اعتراضی و اعتصاب غذای زندانیان و تحریمهای صورت گرفته از سوی زندانیان برای مقابله با این جنایات، زندان را در وضعیت بحرانی عجیبی فرو برد که نتیجهی آن کشتار وسیع زندانیان سیاسی در تابستان ۶۷ بود.
در اردیبهشت ۶۷ به منظور جوسازی علیه زندانیان و گرفتن حکم و فتوای سرکوب، نمایشگاهی از وسایل دست ساز مکشوفه در زندان، مثل تیزی، پیچگوشتی، سیخ، میخ، درفش، موغار، دمبل، میل باستانی و ... که تا آن موقع هیچ استفاده غیرمعمولی از آنها در طول دوران زندان نشده بود تشکیل دادند و مقامات دستگاه قضایی را به دیدار از نمایشگاه مربوطه آوردند. به گفتهی حجتالاسلام ناصری (انصاری نجفآبادی) نماینده آیتالله منتظری در زندانها مقامات زندان قصد داشتند با تشکیل این نمایشگاه به مسئولان قوه قضاییه بقبولاند که زندانیان در صدد اعمال خطرناکی برآمدهاند و عنقریب احتمال شورش و... در زندان میرود. بنا به گفته نماینده آیتالله منتظری، مسئولان زندان با این اقدامشان در صدد طراحی توطئه علیه جان زندانیان بودند.
در بهار ۶۷ مرتضوی در سومین دوره انتخابات مجلس شورای اسلامی از زنجان نامزد شد اما رأی لازم برای ورود به مجلس را نیاورد.
وی با آغاز عملیات «فروغ جاویدان» از سوی مجاهدین، همراه با بخشی از پاسداران اوین برای مقابله با نیروهای مجاهد به منطقهی مرزی رفت و در اولین روزهای کشتار ۶۷ در خلال سخنرانی و رجزخوانی که در حسینیه اوین برای زندانیانی که در سالنهای ۲ و ۴ آموزشگاه اوین مشغول کار بودند کرد گفت: من هماکنون از منطقه عملیاتی «مرصاد» برمیگردم و به شما بشارت میدهم که از کشتهها پشته ساختهایم.
وی در دوران کشتار ۶۷ به عنوان رئیس زندان اوین جزو کسانی بود که در برخی از جلساتی که هیئت ویژه منتخب خمینی برای کشتار زندانیان تشکیل میداد شرکت میجستند و با فضاسازی علیه زندانی تلاش میکردند هیئت را متقاعد به صدور حکم اعدام بیشتری کنتد.
مرتضوی بسته به موقعیت مانند سید ابراهیم رئیسی معاون دادستان وقت، گاه لباس آخوندی میپوشید و گاه با لباس شخصی حاضر میشد. او پس از کشتار ۶۷ در حالی که لباس نظامی پوست پلنگی به تن داشت و از خوشحالی در پوست خود نمیگنجید و روی در بند، رنگ گرفته بود با دیدن امیر انتظام رو به او کرده و با تمسخر و لودگی گفت: تو هنوز زنده هستی؟ دادگاهی نشدی؟ امیر انتظام هم در پاسخ گستاخی او گفت: کسی که بایستی دادگاهی شود تو و رؤسایت هستید که به زودی این امر تحقق خواهد یافت.
مرتضوی پس از پایان کشتار ۶۷ به همراه مجتبی حلوایی عسگر که سالها معاونت انتظامی و امنیتی اوین را به عهده داشت از مسئولیت زندان اوین کنار گذاشته شدند.
وی پس از خروج از اوین در حوزه هنری سازمان تبلیغات اسلامی به ریاست محمدعلی زم مشغول خدمت به نظام شد! و پس از برکناری زم از حوزه هنری، همراه او به معاونت فرهنگی اجتماعی شهرداری تهران رفت و در اداره فرهنگسراهای شهرداری تهران که در دوره کرباسچی ایجاد شده بود سهیم شد.
تعمق در مسئولیتهای مرتضوی به خوبی نشانگر تعریف و درک و فهم مسئولان نظام از «هنر»، «فرهنگ» و «تبلیغات اسلامی» و رابطه آن با «زندانبانی»، «شکنجهگری» و «میرغضبی» است.
مرتضوی در انتخابات مجلس ششم و هفتم هم از زنجان کاندیدا شد. اما اقبالی نیافت. وی که پس از «دو خرداد» مانند بسیاری از جلادان و شکنجهگران و ناقضان حقوقبشر به جلد «اصلاحطلبی» فرو رفته بود صلاحیتاش برای شرکت در انتخابات مجلس هفتم توسط شورای نگهبان و رقبای نمکنشناس رد شد اما با حکم حکومتی خامنهای دوباره در شمار کاندیداها قرار گرفت. در فاصلهی رد صلاحیت اول و همزمان با تحصن نمایندگان مجلس ششم تا صدور حکم خامنهای، مرتضوی نیز یک روز در سالن استانداری زنجان بدون لباس آخوندی تحصن کرد و بعد از آن تاریخ بیشتر اوقات در شهر با لباس شخصی ظاهر میشد.
مرتضوی به عنوان کسی که در به دارآویختن هزاران انسان مشارکت مستقیم داشته در پیامی که به مناسبت حصر میرحسین موسوی داده میگوید:
«به نام خالق خوبیها
سیّد مظلوم تولدت در اسارت مبارک باد.
به گفتهی دوست در بندم، کوه با اولین سنگ ساخته می شود و انسان با اولین درد.
کم نگاهان فتنهها انگیختند/ بنده حق را به دار آویختن/ آشکارا بر تو نهان وجود، بازگو آخر گناه تو چه بود؟
سید مطمئن باش دریای ساکت ملت در انتظار لحظهی تاریخی و سرنوشت ساز خود قرار گرفته و لحظه رهایی انسانهای در بند نزدیک است و جوانان آزادیت را با رهایی خود از بند ستمهای بی شمار با سکوتهایشان در دلهای آگاه و آشنای خود فریاد میزنند و تا شکسته شدن دیوار اسارت از پای نخواهند نشست.
آنهایی که تو را در بند کشیدند خود را ذلیل آینده و تاریخ کردند و قسم به بزرگی، استقامت و صبرت، که تو خود گفتی قطرهای از اقیانوس بیکران مردم هستی و این اقیانوس بیکران این روزها نا آرام است و میخروشد و مظلومانه تولدت را در اسارت تبریک میگوید. سید حسین مرتضوی زنجانی»
http://www.emruznews.com/2011/02/post-5907.php
در حیرتم با چه رویی از «به دار آویختن بنده حق» میگوید و به شعر شاملو دستبرد میزند.
او هم اکنون دارای دو شرکت تبلیغاتی در تهران و زنجان است و در انتخابات ریاست جمهوری در هیئت «سبز» ظاهر شد و به حمایت از میرحسین موسوی پرداخت.
شرکت تبلیغاتی پیام رسان در تهران: خیابان سهروردی جنوبی- روبروی بانک کشاورزی- ساختمان ۲۲۱- واحد ۳ واقع است. شماره تلفنهای شرکت عبارتند از : ۸۸۴۳۷۳۵۵ و ۶-۸۸۴۴۸۹۰۵
شرکت تبلیغاتی دیگر او به نام اندیشه در شهر زنجان در آدرس زیر قرار دارد. چهارراه سعدی – شماره ۷ - طبقه اول. شماره تلفن: ۳۲۲۱۷۲۷
۶۷ تا ۶۸سردار یوسف فروتن
پس از برکناری مرتضوی در مهرماه ۱۳۶۷، در حالی که رژیم از کشتار زندانیان سیاسی به تازگی بیرون آمده بود، فروتن دوباره به ریاست زندانهای اوین و گوهردشت انتخاب شد. در همان بدو انتخاب، وی از بند ما در گوهردشت دیدار کرد. ما در سالن ۱۳ گوهردشت بودیم و وی همراه با چند پاسدار ابتدا تا انتهای بندمان را بدون آن که با کسی صحبتی کند یا سؤالی بپرسد طی کرد. احتمالاً قصد داشتند حضور او را در زندان به نمایش بگذارند و یا تلویحاً رئیس جدید زندان را معرفی کنند.
در این دوران، حاج مهدی کربلایی و محمد حسینزاده مسئولیت آموزشگاه و بندها و مدیریت زندان اوین را به عهده داشتند و بیشتر کارهای جاری زندان از طریق آنها حل و فصل میشد و موسی واعظی که با نام مستعار زمانی در زندان حضور مییافت برخورد با زندانیان را انجام میداد که بیشتر جنبهی اطلاعاتی داشت.
پیشوا ۶۸ تا ۷۰
با انتخاب دوباره لاجوردی به عنوان رئیس سازمان زندانها، او «پیشوا» رئیس شعبه ۱ اوین را به ریاست زندان انتخاب کرد. پیشوا به لحاظ اخلاقی به لاجوردی شبیه بود. همان خونسردی او را در جنایت داشت و در حقهبازی و دروغگویی هم به لاجوردی پهلو میزد و همچون مرشدش معتقد بود که بایستی به کفار دروغ گفت. او در دیدار شیخ سعید شعبان رهبر جنبش توحید اسلامی طرابلس لبنان از زندان اوین در سال ۱۳۶۹ که جزو متحدان وقت رژیم محسوب میشد چنان دروغهایی راجع به اتهام و پروندهی یکی از زندانیان عادی گفت که طرف داشت از ترس قبض روح میشد. به گمانش او را بر اساس همان اتهامات محاکمه خواهند کرد.
پیشوا یکی از بازجویان من بود و بیرحمی را از حد میگذراند. به محض حضورم در شعبهی ۱ اوین ضمن آن که کابلهای مختلف را به دستم داد گفت: اینجا دمکراسی حاکم است، هرکابلی را که انتخاب کنی از همان برای زدن استفاده میکنیم.
او همچنین دیگر بازجویان به اتاق شکنجه میگفت «سی سی یو» و تأکید داشت هرکس باطریاش تمام شود کابل آن را شارژ میکند. در سالهای بعد او به کابل میگفت «قانون اساسی».
پس از آن که طباطبایی و کاردان، دو نفر از بازجویان قدیمی و کارکشتهی شعبهی ۱ که قصد داشتند به صورت نفوذی به هواداران مجاهدین وصل شوند و تشکیلات موازی مجاهدین را راه بیاندازند توسط یکی از «توابینی» که با آنها همکاری میکرد کشته شدند، او در شعبه ۱ قدرت بیشتری یافت و مسئولیت شبکهی وصل به دادستانی را شخصاً به عهده گرفت. در این شبکه سعی میکردند با زندانیان آزاد شده و هواداران مجاهدین تماس گرفته و آنها را تشویق به ارتباط با تشکیلات کنند. حبیب خبیری فوتبالیست تیم ملی و تعداد زیادی از وابستگان مجاهدین به این ترتیب در تور اطلاعاتی گرفتار شده و بدون آن که کاری انجام دهند دستگیر و به زیر شکنجه برده شدند.
سازمان مجاهدین در تبلیغات خود نام اصلی او را حسین ابراهیمی اعلام داشته و اطلاعات زیر را در مورد او داده است که میزان وثوق آن مشخص نیست. در بسیاری موارد این سازمان اطلاعات نادرستی را در ارتباط با جانیان مطرح کرده است.
«حسین ابراهیمی از بازاریان نزدیك به باند عسگر اولادی و شفیق و لاجوردی و قبل از انقلاب در بازار تهران به كار خرید و فروش آهن مشغول بود. بعد از پیروزی انقلاب جزو دار و دسته لاجوردی بود و از سال ۶۰ در اوین به بازجویی و شكنجه در اوین پرداخت. برادر او به نام علی ابراهیمی نیز با نام مستعار "عابدی" از شكنجهگران اوین بود. پیشوا در طول بازجویی و ریاست خود خط نفوذ در مجاهدین را با انواع ترفندها ادامه داد. »
در مورد مشخصات ظاهری پیشوا در تبلیغات مجاهدین میخوانیم: «قد ۱۷۳، صورت كشیده و گندمگون با موهای مشكی كه در جلو سر و شقیقهها ریخته است، وی همیشه دارای تهریش است». در بخش دیگری از این اطلاعیه پیشوا این گونه معرفی شده است: «محل زندگی مزدور جنایتكار حسین ابراهیمی با نام مستعار پیشوا حوالی میدان راهآهن است و معمولاً صبحها حدود ساعت ۹ و بعد از ظهرها حدود ساعت ۳ و ۴ به خانه یوسفآباد سركشی میكند. وی برای ترددهای خود از یك تاكسی با شماره ۳۲۹۶۵ـ تهران۱۱ استفاده میكند و از اوایل سال ۶۵ در محلی در نزدیكی خیابان پاسداران با شماره تلفن ۲۳۰۴۴۷ كار میكرده است.»
قد او از من که دارای قد ۱۷۰ هستم کوتاهتر بود. موهایش هم تا حدودی جوگندمی و کم پشت بود. ریشاش خیلی کم پشت بود و بیشتر به کوسه میرفت. در زمستانها همیشه پالتو تن میکرد و دست بسیار محکمی داشت.
ایرج مصداقی
[email protected]
www.irajmesdaghi.com
پانویس:
۱- نام اصلی وی علی افصحی و متولد سال ۱۳۳۹ است. وی در سال ۷۹ به جرم فعالیت در حوزه فیلم و سینما و نقدهای سینمایی که مینوشت در دادگاه ویژه روحانیت به زندان و خلع لباس محکوم شد. افصحی به عنوان منتقد سینمایی مدتی در نشریات دوم خردادی قلم میزد و دبیر بخش سینمایی هفتهنامه «سینما ورزش» بود و کتابهای فرهنگ اصطلاحات سینمایی، سرگذشت سینمای ایران، گونه های سینمایی، تاریخ سینمای هند، سینمای هالیوود و شناخت سینما به قلم او انتشار یافت. وی پس از آن که از مسئولیت فرهنگی زندان کنار رفت، در روابط بینالمللی شورای عالی قضایی و سپس بخشی سینمایی وزارت ارشاد مشغول به کار شد.
انگجی با دیدن فیلمهای سینمایی که مصادره شده بود و انباری از آن در زندان اوین وجود داشت با هنر سینما آشنا شد و سپس در سال ۶۶ به عنوان استاد دانشگاه به تدریس سینما در دانشکده هنر پرداخت! این که افصحی چگونه میتوانست آن همه شکنجه و جنایت و قساوت و بیرحمی را در اوین با چشم خود ببیند و در همان حال تلاش کند قربانیان این جنایات را به «راه راست» هدایت کند بر من پوشیده است.
۲- زندانیان را پس از ضرب و شتم بسیار با بدنهایی عرق کرده در انباری که هیچ پنجره و منفذی به بیرون نداشت میانداختند و با پتو زیر در را نیز میبستند تا از ورود اکسیژن و هوای تازه جلوگیری شود. بعد از چند ساعت به علت تعرق بالای بدن، و نبود اکسیژن، زندانیان به تنگی نفس و حال اغما میافتند. سپس زندانیان را از جلوی یک کولر بزرگ که در وسط سالن قرار داشت رد کرده و پاسداران با ضربات کابل و مشت و لگد به جان آنها میافتادند.