شنبه 25 دی 1395   صفحه اول | درباره ما | گویا

گفت‌وگو نباشد، یا خشونت جای آن می‌آید یا فریبکاری، مصطفی ملکیان

مصطفی ملکیان
ما فقط با گفت‌وگو می‌توانیم از خشونت و فریبکاری رهایی پیدا کنیم. در جامعه هر مساله‌ای از سه راه رفع می‌شود، یکی گفت‌وگوست، یکی خشونت و دیگر فریبکاری. اگر در جامعه گفت‌وگو تعطیل شود دو رقیبی که جای آن را می‌گیرند، خشونت و فریبکاری هستند ... [ادامه مطلب]


پرخواننده ترین ها

هاشمی در ترازوی سیاست و حقوق بشر (۱)، عمادالدین باقی

عمادالدین باقی
کارنامه سیاسی هاشمی پربار و آموزنده اما کارنامه حقوق بشری او بحث برانگیز است و پاسخ های بی پرسش فراوانی به ویژه درباره دهه ۶۰ در این زمینه بازمانده است. در این مقال در مقام طرح این پرسش ها و پاسخ طلبی نیستم که قطع نظر از مساعد نبودن شرایط برای این کار، هر سخن جایی دارد و هر نکته مکانی. اما مانند ادعای برخی انحلال طلبان خارج نشین، کارنامه حقوق بشری شخص وی را نمی توان سیاه ارزیابی کرد و این موضعی نامنصفانه است

تبليغات خبرنامه گويا

advertisement@gooya.com 


مجله (هفته نامه) صدا، شماره ۱۰۱ شنبه ۲۵ دی ۱۳۹۵ ص۱۸- ۱۶

فرصت شمار صحبت؛ کز این دو راهه منزل
چون بگذریم دیگر؛ نتوان بهم رسیدن

نوشتن درباره آیت الله هاشمی رفسنجانی به دلایل عدیده ای دشوار است. فقدان داده های لازم و اینکه پاره ای از سخنان درباره او در درون ایران مجال و جواز انتشار نمی یابند این دشواری را افزون می کند.

جسم هاشمی رفته است اما برخلاف سیاستمدارانی که با مرگ شان به راستی می میرند و به تاریخ می پیوندند، به گمان من سایه او تا سال های دیگری بر سر تحولات سیاسی ایران خواهد بود. از این جهت او نیز شبیه آیت الله خمینی و آیت الله منتظری با مرگ شان تمام نشده و همچنان حضور دارند و بحث ها درباره آنها ادامه خواهد داشت زیرا همه اینها شخصیت های مدل هستند. مدل های متفاوت و واقعی.

هاشمی از کف جامعه آمد اما رشدی پلکانی داشت نه جهشی. او از سن ۱۴ سالگی از روستای بهرمان در رفسنجان به قم رفت و نزد اساتیدی چون سید حسین طباطبایی بروجردی، روح‌الله خمینی، حسینعلی منتظری، سید محمد محقق داماد، محمدرضا گلپایگانی، سید محمدکاظم شریعتمداری، شهاب‌الدین نجفی مرعشی، محمدحسین طباطبائی تلمذ کرد. آثار او نشان می دهد، در تحصیل و تحقیق انسان موفقی بود اما او فقط یک طلبه درسخوان نبود و به میدان سیاست و مبازره هم کشیده شد. برخی فقط هوش سیاسی دارند اما هاشمی هوش معاش و شم اقتصادی هم داشت و در دوره مبارزه، پا به پای فعالیت سیاسی و تحصیل، تحقیق و نویسندگی، به سامان دادن وضعیت اقتصادی خویش می پرداخت و در دوره پهلوی که نه در حکومت بود که شایبه رانت را پدید آورد و نه برخوردار از ثروت بادآورده، این هنر را داشت که به تمکن مالی دست یابد. البته او دوره های تنگدستی را هم سپری کرد تا به این مرحله رسید. پدرم سال ها پیش خاطره ای را بازگو می کرد که نمی دانم مربوط به چه زمانی بوده است و تاریخ آن را به یاد ندارم. او زمانی هاشمی رفسنجانی را که طلبه ای جوان بود دیده است که بخاطر نیاز، فرشی را برای فروش به بازار آورده است. فالیچه او را خریدند و چون بیان و دانش هاشمی را در مجلسی دیگر دیده بود به منظور مساعدت به گشایش اقتصادی وی، از او برای منبر رفتن در بازار دعوت کردند. بازاریانی که او را نمی شناختند ابتدا بی رغبتی نشان دادند چون سیمای ظاهری اش به روحانیون شباهت نداشت اما وقتی که اولین منبر او را دیدند که پرمایه و محتوا بود نظرشان تغییر کرد و به منبرهایش علاقمند و جذب شدند و تا آخر دهه پای منبر او آمدند.

هاشمی عنصری تشکیلاتی بود و پیش و پس از انقلاب۵۷ اهل کار جمعی بود. عنصری متفکر نیز بود که پرداختن به این بخش از شخصیت وی را به نوشته دیگری می سپارم. اما آنچه مهم است او از آغاز برای خود مدل و الگویی هم داشت. سخنانش درباره امیر کبیر در کتاب «امیرکبیر قهرمان مبارزه با استعمار» که در سال ۱۳۴۶ش، نوشته است و گریستن وی در یابود امیر کبیر درست چند هفته پیش از مرگش، نشان می دهد همواره این تعلق خاطر را حفظ کرده است.

هاشمی در عالم اندیشه، الگویش امیر کبیر بود اما در عمل، به احمد قوام السلطنه شبیه تر بود. قوام نیز شخصیتی بود که رأی منفی بالا و مخالفانی سرسخت در عین حال محبوبیت داشت و موافق و مخالف، او را شخصیتی کارآمد می دانستند. حس عدم اطمینان به او در کنار اعتماد به کارآمدی اش. قوام در هر دوره ای موافقان و مخالفانی داشت. موافقان امروز و مخالفان دیروز و مخالفان امروز و موافقان دیروز. قوام یک سیاست ورز حرفه ای بود که بسته به شرایط، پیوست ها و گسست های سیاسی اش را انتخاب می کرد و هنر بالایی می خواست که روس ها را از ایران بیرون کند و استان هایی را که در سلطه آنها بود به ایران بازگرداند اما هاشمی نسبت به قوام این شانس را داشت که نقش خود در شطرنج سیاست را فقط در کاست قدرت ایفا نکند و فرصت همراهی با مردم و عزتمندی بیشتری را کسب کرد.

در سنخ شناسی سه گانه رجال سیاسی، برخی شخصیت ها خیلی شفاف هستند و جامعه تکلیفش با آنها روشن است. نمونه مثبت این شفافیت، آیت الله منتظری است و نمونه های منفی اش کم و بیش شناخته شده اند اما برخی شخصیت ها، زیست معماگونه دارند. اگر فرصت می شد پرسش هایی را که درباره تصمیمات و اقدامات شان وجود دارد پاسخ دهند شاید تصویر دیگری از آنها ساخته می شد اما همین بی پاسخ نهادن ها گویی جزیی از سبک زیست و عمل سیاسی شان است و مصلحت ها و شرایط، ایجاب نمی کند که آنها را شفاف کنند.

شاید هاشمی هم خود این واقعیت را می دانست و چون سبک سیاست ورزی اش اجازه نمی داد مسائل را روشن کند به خاطره نویسی روی آورده بود.

ائتلاف های تاکتیکی و اتحادهای استراتژیک

هاشمی در هر دوره ای، متحد جناحی بوده و جناحی علیه او شوریده است زیرا پیوستن او به هر جناجی می توانست کفه آن را سنگین کند لذا همه جناح ها در کارنامه شان حملاتی به او دارند به نوعی که امروز سایت های اصولگرایان تندرو از اینکه هاشمی، سرمایه اصلاح طلبان است برآشفته شده اند و شروع به بازخوانی حملات بخشی از اصلاح طلبان به هاشمی در سال های۱۳۷۸- ۱۳۷۹ کرده اند اما اوج خودفریبی شان این است که هاشمی خودش، همه اینها را می دانست با اینحال تا آخرین لحظه حیاتش قوی ترین متحد اصلاح طلبان بود. جدال اصلاح طالبان با او موقتی و یک اشتباه تاریخی بود و دوباره بسوی هم بازگشتند و هم هاشمی و هم اصلاح طلبان رفتار خویش را تصحیح کردند زیرا اتحادشان استراتژیک و اختلاف شان تاکتیکی بود.

مخالفان هاشمی گاه دوره نقار موقت میان بخشی از اصلاح طلبان با هاشمی را یادآوری و برجسته سازی می کنند، اما این را نمی گویند که شدیدترین ضربات را چه کسانی به هاشمی زدند. فرزندانش چرا زندانی شدند؟ چه کسانی صلاحیت او را برای ریاست جمهوری رد کردند؟ چه کسانی با تمام قوا کوشیدند صلاحیت او را برای مجلس خبرگان رد کنند و چون نتوانستند ریل گذاری دیگری کردند؟ چه کسانی شبانه روز تهمت ارتباط با عربستان و برچسب سران فتنه را به او زدند؟ چه کسانی بارها گفتند باید او را خلع و حصر می کردند؟ چه کسانی دخترش را فاحشه خواندند و تا آخرین لحظه عمر دست از این حملات برنداشتند؟ و خویشتنداری شان پس از درگذشت هاشمی حتی ۴۸ ساعت دوام نیاورد....اما آنچه به نگارنده مربوط می شود این است که در همان سال های نقار اصلاح طلبان، مواضعی دیگر داشت که در کتاب «جنبش اصلاحات دموکراتیک» آمده است و در این مجال امکان بازنشر آن نیست.

پیچیدگی هاشمی به دلیل نقش های متفاوت او بود لذا برای تسهیل در شناخت و شخصیت او باید زندگی اش را دوره بندی کرد.

قضاوت های منفی نیز همیشه مربوط به نقش اونبوده است بلکه گاهی مربوط به تلقی ها و تحلیل های نادرست دیگران از او و شرایط سیاسی ای بود که وی در آن عمل می کرد. بارزترین مثال آن رویدادهای سال ۱۳۷۸ در جریان انتخابات مجلس ششم بود. نامزدی هاشمی، حملات تخریبی بخشی از اصلاح طلبان برای از دور خارج کردن هاشمی را به دنبال داشت که خسارات عظیمی در پی آورد(جنبش اصلاحات دموکراتیک، ص۲۴۱-۲۵۵) اما بخشی از آن ناشی از تحلیل های اشتباهات خود او بود .

سیاست مدار حرفه ای بودن در جامعه ای که هنوز در خلسه آرمان و اتوپیاست و قهرمان می خواهد، ترکیبی از حس عدم اطمینان از یکسو و اعتماد به هوش و کارآمدی اش از سوی دیگر را ایجاد می کند به گونه ای که گاه درباره هاشمی دچار توهم و غلو شده و حتی در زمانی که او ابزارهایش را از دست داده بود، موافق و مخالف، گمان می کردند او در پشت پرده، همه چیز را اداره می کند و تصور یک پدرخوانده را از وی داشتند. اصولگرایان نیز اسیر همین توهمات درباره هاشمی بودند.

هر دو جناح در حیات هاشمی به وی تاختند و هر دو نیز در تشییع و تدفین او شرکت جستند به گونه ای که برخی ناظران، مراسم او را عامل وحدت ملی دانستند اما رفتار آنها پیش و پس از درگذشت هاشمی یکسان نبوده و خود هاشمی نیز با آنها نسبت همسانی نداشته است. «اصولگرایان با اصول» همواره حرمت هاشمی را نگاه داشته اند اما «اصولگرایان بی اصول» که تنها اصل قدرت را می شناسند و بس، در جریان درگذشت او در آغاز تلاشی برای موج سواری و به دست گرفتن زمام پیامدهای آن را داشتند اما پس از دو روز دریافتند که این کار میسر نیست و دوباره به طعن او در همان فضای سوگ وی پرداختند. همین خود عاملی بود که بشود جایگاه هاشمی و تعلق او به آرایش نیروها را بهتر شناخت.

برآیند هاشمی
هاشمی از نظر سیاسی باهوش و فراست بود. شاید سکوت ها و سخن هایش را در مقاطع مختلف بتوان با منطق سیاست و اقتضائات سیاست توضیح داد اما سکوت ها و سخن ها در حوزه حقوق بشر را نمی توان توجیه کرد. این حوزه نیازمند شفافیت است. او با همه فراست سیاسی اش گاهی پیش بینی های اشتباهی داشت و برآوردهایی از موازنه قوا و روند امور داشت و بر مبنای آن دست به اقدامات و انتخاب هایی می زد که بعدها خود نیز در دامش گرفتار می شد.

با وجود اینکه می توان برای کارنامه او وجوه مثبت و منفی را از دیدگاه های مختلف برشمرد و با وجود شخصیت معماگونه و پرسش های بازمانده فراوان از او اما بدون شک هاشمی در طیف نوگرایان، اصلاح طلبان و آزادیخواهان مصلحت اندیش و عملگرا قرار می گیرد. عملگرایی مهم ترین مشخصه او بود. کارنامه زندگی او، کتاب هایش، خاطرات منتشر شده اش، خطبه های نمازجمعه اش، همگرایی پایدارش با خاتمی، موسوی،کروبی، روحانی، حسن خمینی و تشکل های اصلاح طلب نشان می دهد او به جبهه اصلاح طلبی، نوگرایی و روشن اندیشی تعلق داشت و در برهه ای با آنها اختلاف تاکتیکی پیدا کرد و این اختلافات ترمیم شد اما اختلافاتش با جبهه مخالفان اصلاحات، استراتژیک بود به همین دلیل نه تنها دیگر اجازه ندادند نماز جمعه بخواند، بلکه در صدا و سیما نیز به گونه ای بایکوت شده بود به نحوی که برخی سایت های اصولگرا انتقادشان به صدا و سیما این بود که چرا با وجود قلیل الحضور بودن هاشمی در تلویزیون، ناگهان پس از فوت او به پخش پیوسته تصاویر وی و تجلیل از او پرداختند. اینان حتی در مرگ هاشمی نیز شدت این اختلافات را نشان دادند.

پس از درگذشت هاشمی جلوه هایی از یک سقوط اخلاقی مشاهده شد. کسانی که تا دیروز او ر ا تخریب می کردند و صلاحیت اش را برای ریاست جمهوری و حتی خبرگان رد می کردند ناگهان در صف اول قرار گرفتند و به مصادره وی پرداختند و از او با تعابیری یاد کردند که اگر واقعا به آن باور داشتند نباید با او چنان رفتار می کردند. یا کار دیروزشان دروغ بوده یا امروزشان. گرچه آنها از سر سیاست چنین کرده اند تا تگذارند سرمایه هاشمی دست اصلاح طلبان بیفتد و در برابر انها قرار گیرد که مدت هاست هیچ شخصیت برجسته و موجهی درصفوف خویش ندارند اما نمی دانند که هاشمی وقتی در حیات بود جایگاهش شناخته شد و در صف اصلاح طلبان بود و به همین دلیل آنها به جای اینکه هاشمی را درک کرده و به موضع او توجه کنند بنا را بر کوبیدنش گذاشتند تا امروز سندی باشد که چه کسانی دروغ می گویند. این موضوع از بعد آسیب شناسی اهمیت دارد.

داوری حقوق بشری

کارنامه سیاسی هاشمی پربار و آموزنده اما کارنامه حقوق بشری او بحث برانگیز است و پاسخ های بی پرسش فراوانی به ویژه درباره دهه ۶۰ در این زمینه بازمانده است. در این مقال در مقام طرح این پرسش ها و پاسخ طلبی نیستم که قطع نظر از مساعد نبودن شرایط برای این کار، هر سخن جایی دارد و هر نکته مکانی. این پرسش ها و ابهامات فقط درباره او نیست بلکه درباره همه دست اندرکاران دیگر نیز وجود دارد و درباره هاشمی شاید روزی خاطرات منتشر نشده او کمکی به توضیح آنها ارائه کند اما مانند ادعای برخی انحلال طلبان خارج نشین، کارنامه حقوق بشری شخص وی را نمی توان سیاه ارزیابی کرد و این موضعی نامنصفانه است. حملات شدید نیروهای مخالف حقوق بشر به هاشمی برای درنگ کردن در این قضاوت های نامنصفانه کافی است.

نباید فراموش کرد که مضمون و چگونگی رفتار کنشگران سیاسی و حقوق بشری، همانند نیست و همانطور که یک مدافع حقوق بشر نباید با سیاست درآمیزد، سیاست مداران نیز بعضا اولویت شان حقوق بشر نیست چنانکه کلینتون وزیر امور خارجه آمریکا به عنوان کشوری که بزرگترین دموکراسی را دارد و وزارت امورخارجه اش هرسال گزارش وضعیت حقوق بشر کشورها را منتشر می کند در سفر به چین اعلام داشت که مسئله حقوق بشر در مناسبات آمریکا و چین در اولویت نیست. بنابراین پیش از هرچیز باید توجه داشت هاشمی نیز یک سیاستمدار بود و ما باید میزان دوری و نزدیکی سیاستمداران را با معیارهای حقوق بشری بسنجیم. در این سنجش، کنشگر حقوق بشر باید مراقب باشد در دام دوقطبی حکومت-ضدحکومت نیفتد. برخی به گونه ای سخن می گویند که مایه خشنودی حکومت یا عدم خشم آن شود و برخی چنان سخن می گویند که اپوزیسیون حکومت را خوش آید اما یک کنشگر حقوق بشر نه دغدغه دلربایی از حکومت را باید داشته باشد نه دلربایی از ضد حکومت را. باید همانسان که با شجاعت رفتار حکومت را نقد می کند بی هراس از مخالفان حکومت، سخن بگوید. به ویژه در خصوص شخصیتی چون هاشمی رفسنجانی که چندین بار در انتخابات مستقیم و سخت، از مردم رأی گرفته و اگر خطایی کرده باشد مردم درباره او ارزیابی شان را با وجود همه حسن و عیب کار او اعلام داشته اند.
با وجود برخی سخنان و موضعگیری هایی که در چارچوب نظری ما (نه خود مرحوم هاشمی) درخور نقد هستند، اما هر نقدی به او داشته باشیم نمی توان نقش او را در تأسیس جمهوریت و در حفاظت از آن انکار کرد به ویژه در آن خطبه های جنجالی اش درباره پاسداری از رأی مردم در انتخابات.

نقش او در پایان دادن به جنگ را هرچند با تاخیر انجام شد اما نباید نادیده گرفت. همچنین باور او به تنش زدایی و پذیرش نظم حقوقی بین الملل و سودگیری ایران در درون این نظم، لازمه توسعه و رفاه برای ایران بود.

او در دوره ریاست جمهوری اش به دلیل ویرانی های گسترده ناشی از ۸سال جنگ عراق علیه ایران، توسعه اقتصادی را در دستور کار خویش قرار داد و به توسعه سیاسی اهمیت درخور نداد اما بعدها متوجه این غفلت گردید و کوشید جبران کند. فوران دوم خرداد نیز برای رفع همین کاستی ها در زمینه توسعه سیاسی بود. در عین حال گرچه امروزه با رسانه های نوین دیجیتالی و اینترنتی رسانه های کاغذی از رونق پیشین افتاده اند اما در عصر رسانه های سنتی، صدور مجوز انتشار روزنامه سلام (که منتقد جدی دولت او بود) و مجله «ایران فردا» به صاحب امتیازی مهندس سحابی، اتفاق مهمی بود.

اگر هر پرسشی درباره گذشته داشته باشیم اما آنچه مسلم است اینکه هاشمی در چندسال اخیر مردم را همراهی کرد، از حقوق زندانیان در حد بضاعت خویش دفاع کرد. اگر نتوانست از حقوق زندانیان دفاع کند برای فرزندان خودش (فائزه و مهدی) هم چنین نکرد تا تبعیض روا نشود. اگر هم کاری برای دیگران انجام داد در بوق کرنا نکرد. آنچه به خود نگارنده مربوط است این است که در دومین زندان خود در سال ۱۳۸۶ وقتی بر اثر یک حمله شدید و بستری شدن به مرخصی درمانی آمدم، آیت الله هاشمی میانجیگری کرد و در جلسه مجمع تشخیص مصلحت نظام دستورالعملی از آیت الله شاهرودی گرفت برای تمدید مرخصی. گرچه تلاش نخست او عدم بازگشت به زندان بود اما ولع سعید مرتضوی دادستان وقت و برخی حامیانش در بازگرداندن نگارنده به زندان سبب شد که مرحوم آیت الله هاشمی فقط در حد تمدید مرخصی درمانی کامیاب گردد. او شخصا پیگیر شده و درخواست کرده بود تا هر ساعتی از شبانگاه که شده، نامه ای به دستش برسد تا فردا صبح در جلسه مجمع تشخیص مصلحت نظام از رئیس قوه قضاییه دستور لازم را بگیرد. این موضوع هیچگاه بازتاب نیافت و شاید هاشمی از این قبیل میانجیگری ها بازهم داشته است. البته گسترده ترین تلاش ها را در این زمینه آقای مهدی کروبی داشت که در دوره ریاست او بر مجلس، خانواده زندانیان می توانستند به آسانی به او و نمایندگان دست یابند و تظلم خواهی کنند و او نیز از هیچ کمکی فروگذار نمی کرد. بیش و پیش از آنان، پیشکسوت دفاع از حقوق زندانیان چنانکه هاشمی نیز در خاطراتش می گوید آیت الله منتظری بود. هاشمی می گوید از پیش از انقلاب او پشتیبان خانواده زندانیان سیاسی بوده و حمایت مالی می کرد(نک:ایزدی،۱۳۶۲). در سال های اخیر نیز آیت الله منتظری تنها شخصیتی در سطح مراجع تقلید بود که رسما و کتبا از انجمن دفاع از حقوق از زندانیان که پروانه فعالیت داشت پشتیبانی معنوی و مادی می کرد که پس از سال ۸۸ از ادامه فعالیت آن جلوگیری شد گرچه این فعالیت ها به اشکال دیگری ادامه یافت. آقای هاشمی رفسنجانی نیز نسبت به انجمن دفاع از حقوق زندانیان نظرگاه مثبتی داشت.

هاشمی در زمینه انتخابات نیز همواره بر پاسداری از رأی مردم اصرار داشت و خود بیش از همه رجال بلندپایه سیاسی ایران خود را در معرض انتخاب مستقیم قرار می داد و وقتی که به او رأی نمی دادند آنها را کوفی نمی خواند و حتی نسبت به کسانی که در انتخابات مجلس ششم به او بد کردند انعطاف نشان داد و کینه نورزید و به دامن دشمنان اصلاح طلبی فرو نغلطید.

داوری حقوق بشری از جنس داوری های سیاسی نیست و بار اخلاقی دارد. گذشت و عفو یکی از ارزش های عالی حقوق بشری است و بدون آن، «حقوق بشر» وجود نخواهد داشت. اگر کنشگران حقوق بشری خود را مرجع انحصاری گذشت و تأیید صلاحیت دیگران بدانند، دچار نوعی نخوت می شوند. انصاف این است که دست کم در قلمرو جغرافیایی خود ما، عده ای از ما کنشگران نیز نیازمند گذشت هستیم زیرا هر کدام در سطحی از کنش های ناصواب قرار داشته و یا داریم. حتی اگر یک کنش منفی نظری یا عملی داشته باشیم. آیا همه ما می توانیم از مطلق کردارمان دفاع کنیم؟ در ارزیابی حقوق بشری نمی توان فارغ از این ارزش های اساسی عمل کرد. کنشگران حقوق بشری در برابر هر گامی که دیگران به ویژه قدرتمندان، به سوی حقوق مردم بردارند دوگام بسوی آنها می روند تا روند اعتلای حقوق شهروندان را شتاب بخشند. به همین دلیل است که در سال ۱۳۸۴ جبهه گسترده ای از مردم و منتقدان به هاشمی رأی دادند. ده میلیون رای هاشمی در برابر ۱۷ میلیون رأی احمدی نژاد، از یک جهت واجد اهمیت بود. گرچه در دموکراسی، «شاخص کیفیت» مطرح نیست و معیار «کمیت» است یعنی میان رأی کارگر و فیلسوف، عامی و عالم، رهبر و رهرو... تفاوتی نیست اما این حقیقت نافی واقعیت نیست. در انتخابات سال ۱۳۹۴ در مرحله اول هاشمی بالاترین رأی را داشت ونفر اول شد و احمدی نژاد نفر دوم. در مرحله دوم انتخابات، به دلایل ویژه ای احمدی نژاد با ۱۷ میلیون رأی به ریاست جمهوری رسید و هاشمی با ۱۰ میلیون رای نفر دوم شد. واقعیت این بود که ارزش کیفی رأی هاشمی به هیچ وجه همسنگ رأی رقیب نبود.

چهره ها و شخصیت هایی از ناراضیان در آن انتخابات به هاشمی رای دادند که دور از انتظار بود. اینها همه از عقلای قوم بودند و بی حکمت، تدبیر نمی کردند.حقوق بشر را، منافع ملی و مصلحت مردم و ایران را هم می شناختند. در آن زمان همه در موضوع حقوق شهروندی و عزت شهروند ایرانی به اتفاق و اجماع رسیده بودند.

در دوره ریاست جمهوری هاشمی رفسنجانی در سال ۱۳۶۹ عده ای از شخصیت های ملی و مذهبی اقدام به انتشار نامه‌ای خطاب به رئیس جمهور وقت کردند که به نامه ۹۰ امضایی مشهور شد. پس از آن ۲۳ نفر از امضا کنندگان نامه دستگیر شدند که در میان آنها ابوالفضل بازرگان (برادرزاده مهندس بازرگان)، عزت الله سحابی و ابراهیم یزدی حضور داشتند. دو تن از بازداشت شدگان به نام های فرهاد بهبهانی و حبیب الله داوران، شرح ماجرا را در خاطرات خود نوشته و منتشر کردند(نک: بهبهانی،داوران، در مهمانی حاجی آقا، انتشارات امید، ۱۳۸۲). با اینحال اغلب همین شخصیت ها از جمله مهندس عزت الله سحابی که بیش از نیم قرن برای آزادی و عدالت مبارزه کرده و رنج ها به جان خریده بود یکی از حمایت کنندگان از هاشمی در انتخابات ۱۳۸۴بودند زیرا نسبی گرایی، منافع ملی، گذشت و دستیابی بدون خشونت به حقوق شهروندی، از اصول کنشگری مدنی و حقوق بشری است. آنانکه امروز از کارنامه سیاه هاشمی سخن می گویند بدون شک در رنج بردن برای آزادی و جامعه مدنی فضل تقدمی بر مهندس سحابی و صدها تن چون وی ندارند.

ــــــــــــــــــــــــــــ
۱- مجله صدا،«ائتلاف های تاکتیکی و اتحادهای استراتژیک» را به عنوان تیتر اصلی برگزید و عنوان اصلی را تیتر دوم کرد. چند کلمه وعبارت نیز برای صدا حذف شد و در اینجا متن کامل منتشر می شود.
http://www.emadbaghi.com/archives/001361.php


ارسال به بالاترین | ارسال به فیس بوک | نسخه قابل چاپ | بازگشت به بالای صفحه | بازگشت به صفحه اول 
Copyright: gooya.com 2016