بخوانید!
20 تیر » هیأت مديره خانه سينما: تشکيل خانه سينما شماره ۲ غير قانونی است
20 تیر » وقتی نصرت رحمانی کت اخوان را فروخت! 20 تیر » از هر ۲۰۰ ايرانی يک نفر خواننده است 20 تیر » گذرنامه گران شد 20 تیر » قتل يک زن باردار توسط شوهرش در پيرانشهر
پرخواننده ترین ها
» دلیل کینه جویی های رهبری نسبت به خاتمی چیست؟
» 'دارندگان گرین کارت هم مشمول ممنوعیت سفر به آمریکا میشوند' » فرهادی بزودی تصمیماش را برای حضور در مراسم اسکار اعلام میکند » گیتار و آواز گلشیفته فراهانی همراه با رقص بهروز وثوقی » چگونگی انفجار ساختمان پلاسکو را بهتر بشناسیم » گزارشهایی از "دیپورت" مسافران ایرانی در فرودگاههای آمریکا پس از دستور ترامپ » مشاور رفسنجانی: عکس هاشمی را دستکاری کردهاند » تصویری: مانکن های پلاسکو! » تصویری: سرمای 35 درجه زیر صفر در مسکو! وقتی نصرت رحمانی کت اخوان را فروخت!قانون آنلاين، مهدی هژبری - از آن روزگار که شاعران و نويسندگان برجسته ايران در کافه نادری و کافههای محدود ديگری مینشستند، شعرها و داستانهای چاپ شده يکديگر را در نشريات ادبی نقد میکردند و قصهها و شعرهای تازه خود را برای ديگران میخواندند، سالها میگذرد. در اين ميان خاطرات جالبی هم نقل میشود. مثلا روايت کردهاند که روزی نصرت رحمانی به کافه نادری میرود و به اخوان ثالث که سرگرم بحث و جدل با دو شاعر و چند علاقهمند شعر بوده، میگويد به ۳۰ تومان پول احتياج دارد و اين پول را از او قرض میخواهد. اخوان خيلی بیحوصله جواب میدهد چنين پولی همراهش ندارد و نصرت را به خوردن قهوه دعوت میکند... نصرت بعد از چند دقيقه نشستن و نوشيدن قهوه، میرود و ساعتی بعد با يک خودنويس و ۲۰ تومان پول برمیگردد. پول و خودنويس را به اخوان میدهد و میگويد اين مال شماست.
اخوان با تعجب میگويد خودنويس من دست تو چه کار میکند؟ تازه تو که پول نداشتی و يک ساعت پيش ۳۰ تومان از من قرض میخواستی حالا چه شده که ۲۰ تومان هم به من قرض میدهی؟ نصرت هم با لبخند جواب میدهد قرض نيست، پول خودت است. به پول احتياج داشتم و کت تو که به جالباسی آويزان بود را فروختم. طرف ۵۰ تومان کت را خريد و خودنويسی که داخل جيبش بود را برگرداند. من همان ۳۰ تومانی که احتياج داشتم را گرفتم و اين ۲۰ تومان بقيه پول کت شماست. ۳۰ تومان را هم در اولين فرصت برمیگردانم. راستی داشتی شعری میخواندی، دقت نکردم، شعر خودت بود؟! پاتوقهای مجازی و شغلهای اجباری حالا فضای مجازی جای نشريات ادبی را گرفته است. جدا از صفحات شخصی در شبکههای اجتماعی که بسياری از نويسندگان و شاعران پرطرفدار نسل جوان را به هواداران اندک يا بیشمارشان نزديک کرده، اغلب اين هنرمندان، آثار خود را از طريق وبلاگ يا تارنماهای شخصی عرضه میکنند و دوستداران قصه يا شعر آنها نيز بلافاصله اين آثار را با ديگران به اشتراک میگذارند. فضای مجازی جای نشريات ادبی را گرفته و پاتوقهای واقعی کارورزان ادبيات هم به طور کامل عوض شده است. چند صباحی است مد شده شاعران و نويسندگان جوانی که تازه در آستانه شهرت هستند يا بعد از بردن يکی دو جايزه ادبی، با چاپ کتاب قسطی دنبال جذب مخاطب میگردند، در انتشاراتیها و کتابفروشیها مشغول به کار میشوند تا از اين طريق بتوانند آثار خود را به دوستداران جدی کتاب معرفی کنند و با نويسندگان و شاعران قديمیتر که هر از گاهی به اين مکانهای فرهنگی سر میزنند، ارتباط بگيرند. شاعری که کتاب میفروشد زير پل کريمخان و در يکی از کتابفروشیهای سرشناس که مرکز فروش کتابهای يک انتشاراتی اسم و رسمدار است، جوان شاعری کتاب میفروشد که چندان صاحب نام و شهرت نيست. روزی که برای خريد يک کتاب قديمی به اين مرکز رفته بودم و طبق عادت دو کتاب جديد ديگر هم خريدم، با کتابی از خودش که يک مجموعه شعر جمع و جور بود، نزديکم شد و گفت اين مجموعه شعر هم ارزش خواندن دارد و اصرار کرد کتاب را به من هديه بدهد. از او اصرار و از من انکار تا اينکه قبول کردم به شرطی که وجه کتاب را بپردازم، هديهاش را بپذيرم. با او درباره شغلش حرف زدم که بیتعارف و رک جواب داد اين شغل را از روی اجبار انتخاب کرده؛ چون تنها راهی است که میتواند از طريق آن، کتاب خودش را به علاقهمندان شعر و ترانه عرضه کند. نويسندهای که قفسه میچيند آن سوی پل کريمخان، اما شاعری سرشناستر با خوشرويی به مشتريان يکی از قديمیترين مراکز نشر کتاب خوشامد میگويد و آنها را به سمت کتابهای دلخواهشان هدايت میکند. اولين بار وقتی به طور اتفاقی او را ديدم، تصور کردم برای خريد کتاب تازهای به اين مرکز آمده است؛ اما همين که سرگرم تماشای تازههای اين انتشارات شدم، به سمت من آمد و به سبک کتابفروشها گفت خوشحال میشود اگر بتواند با راهنمايیاش به من در انتخاب کتاب کمک کند. حيفم آمد نگويم او را میشناسم و يکی از آثارش را به حدی پسنديدهام که چند نسخه از آن را به قصد کادو دادن خريدهام. با همين حرفها سر صحبت باز شد و او هم مثل آن دوست شاعر و گمنام، چهره به چهره شدن با علاقهمندان شعر و البته نياز مالی برای تامين هزينه چاپ کتاب بعدی را دليل انتخاب شغل کتابفروشی دانست؛ اما از اوضاع اين دو شاعر جالبتر، شرايط نويسنده جوانی است که تا به حال دو کتاب قصهاش در تيراژی نسبتا خوب چاپ شده و چند وقتی است در انتشاراتی معروف خيابان ولی عصر، قفسههای کتاب را میچيند. اين نويسنده البته نياز مالی را تنها دليل انتخاب شغل کتابفروشی میداند؛ اما اين حقيقت را پنهان نمیکند که کار کردن در کتابفروشیها امکان تبليغ مجانی و مؤثر را به نويسندهها و شاعران میدهد و بدون آنکه از کسی اسم ببرد، میگويد برخی ديگر از همکارانش هم همين حرفه را انتخاب کردهاند. حالا ديگر اين مشکل من و شماست که به جای کافه نادری بايد برای ملاقات با شاعران و نويسندگان جوانی که دوستشان داريم يا به آثارشان علاقهمند هستيم، به کتابفروشیها برويم. البته باز هم جای شکرش باقی است که اين دوستان برای گذران عمر، بستنی نمیفروشند يا کنار پيادهروها بساط نکردهاند؛ اما حضورشان در کتابفروشیها به جای کافهها باعث میشود، نسل ما برعکس نسلی که همراه هدايتها، آلاحمدها، نصرتها، اخوانها و شاملوها زندگی کرد، خاطرات جالبی از ملاقاتها و ميتينگهای شاعران و نويسندگان محبوب خود نداشته باشد. Copyright: gooya.com 2016
|