پنجشنبه 3 مرداد 1392   صفحه اول | درباره ما | گویا


بخوانید!
پرخواننده ترین ها

پاسخ شجريان به نامه افتخاری، پوريا عالمی

روزنامه شرق ـ نفسم، عمرم، اميدم، دشتی‌ام، عليرضا جانم، افتخاری‌ام ببخش که پاسخ به نامه‌ات دير شد. راستش الان سه روز است با کمک ديکسيونری و ديکشنری‌های فارسی قديم به فارسی منسوخ، فارسی محله شما به فارسی امروز ايران، بنگلادشی به فارسی ميانه، اوستايی به فارسی قديم و همچنين تاريخ طبری به تاريخ هجری‌شمسی مشغول ترجمه نامه‌ات هستم. راستش را بگو، دفتر انشای کلاس ششمت را پيدا کردی؟ مرسی پسرم. کار خوبی کردی. ولی آخه چرا؟ عزيزم، پاسخ نوشتن به نامه‌ات برای من خيلی زحمت داشت. ببين، بالاغيرتا فقط بوخون، ديگه ننويس.
اما پاسخ نامه‌ات؛
نوشته‌ای «ما آجر نيستيم که بمانيم.»
آجر نيستيم؟ آهکيم؟ گچ گچسريم؟ سيمان سمنانيم؟ سنگ دهبيديم؟ مصالح ساختمانی سنگستانی و پسران، به جز عليرضاييم؟ ما چيستيم؟ از وقتی تو گفتی ما آجر نيستيم من به فکر فرو رفته‌ام که ما چيستيم؟ آيا اگر در مصالح ساختمانی آجر نيستيم در جاهای ديگر چی نيستيم؟ در سبزيجات هويج نيستيم؟ چغندر نيستيم؟ در لوازم منزل آباژور نيستيم؟ در وسايل ماشين ترمزدستی نيستيم؟ در ابزار و يراق لولا نيستيم؟ در ساعات روز لنگ‌ظهر نيستيم؟ واقعا چرا آجر نيستيم؟‌داری ساختمان می‌سازی و ذهنت درگير شده؟ چيزی شده بگو.



تبليغات خبرنامه گويا

[email protected] 


نوشته‌ای «بايد هر کدام در نوای هم بخوانيم.»
آفرين. تا حالا به ذهن من نرسيده بود. زنگ زدم تالار وحدت و هماهنگ کردم. قرار شد آخر هفته يک کنسرت بگذاريم نوايی نوايی، در نوای هم بخوانيم. خوبه؟
نوشته‌ای «ما بايد اسم همديگر را صدا بزنيم.»
راست می‌گويی. دوتا استاد که به هم برسند ديگر به هم استاد نمی‌گويند. می‌زنند روی پای هم، لپ هم را می‌کشند و شوخی ملموس می‌کنند. باشد. حرفی نيست. اما اجازه بفرما تو مرا ممدرضا صدا کنی. حتی مملی. اما من چگونه تو را به نام کوچکت صدا بزنم استادا؟ استادا آزموده را آزمودن خطاست.
نوشته‌ای «ما بايد همايون هم باشيم.»
پس همايون چی؟ اگر ما همايون هم باشيم، همايون نسبتش با ما چه می‌شود؟ يعنی من بشوم همايون؟ بعد ثبت احوال ايراد نمی‌گيرد که چرا خودم همايون، پسرم همايون، استاد افتخاری هم همايون؟ بعد فردا کنسرت بگذاری، می‌خواهی بگويی کنسرت همايون؟‌ای کلک. اگر راست می‌گويی چرا افشاری هم نباشيم؟ يا بيات ترک؟
نوشته‌ای «ما نبايد ورود را از هم بپوشانيم...»
به جون همايونم هنوز نفهميدم يعنی چی. من کی ورود را از تو پوشاندم؟ ورود پوشاندنی است؟ يا پوشيدنی؟ شايد منظورت اين است که به هم نوعی لباس بپوشانيم؟ چون دو روز است دارم ورود را می‌پوشانم، ولی از هرکسی می‌پرسم می‌گويد ورودت پوشيده نيست.
نوشته‌ای «چرا هوا را آنچنان برای هم سرد کرده‌ايم که بايد در ديدارهايمان با پالتوی زمستانی باشيم.»در رو بستم استاد.
نوشته‌ای «نبايد ديگران برای ما تصميم بگيرند، کدام طرف برو، کدام طرف نرو.»
الان‌داری برای من تصميم می‌گيری؟
نوشته‌ای «حيف کسی نيست برای خودمان شعر بگويد.»
حيف کسی نيست يعنی چی؟ يعنی کسی برای ما شعر بگويد حيفش است؟ يا يک کاما بعد از حيف است؟‌داری افسوس می‌خوری کسی نيست برايت شعر بگويد؟ اتفاقا ريچارد براتيگان گفته بود همه دختران بايد شعری داشته باشند، که برای آنان نوشته شده باشد.
نوشته‌ای «کسی نيست ترقه‌ای به زمين بزند تا همه از حصاری که سرمای وجودمان را احاطه کرده، بيدار شويم.»
راستش من تا حالا از حصار بيدار نشدم. آن هم حصاری که سرمای وجودم را احاطه کرده باشد. بنابراين اگر ترقه هم بزنی من از حصارم بيدار نمی‌شوم.
نوشته‌ای «من چرا در گذر وجود شما از کنار جدول‌های دسته‌جمعی بگذرم، آن هم غريب و تنها.»
جان ممدرضا، کتاب متاب چی می‌خونی؟
نوشته‌ای «دوست دارم يکی مرا صدا بزند با اسم کوچک رضا، رضا، رضا!»
رضا... رضا... رضا... خوبه؟ نه؟ رضا... رضا... رضا... استادا...
نوشته‌ای «ما ته خط رسيديم.»
يعنی می‌خواهی من را هم با خودت بکشانی؟ يا به‌زور خط پايان را بکشی جلو؟ يعنی هر جا کم آوردی آخر خطه؟
نوشته‌ای «کمی پای گرمای هم بنشينيم. اين بهترين يادگاری است که برای هم می‌نويسيم.»
چيزی برای گفتن ندارم.
نوشته‌ای «محمدرضا شجريان دوستت داريم. اما نه با پيغام.»
من هم دوستت دارم عزيزم.
نوشته‌ای «خود را در لای يادداشت وزينت نپيچ. غريبی نکن.»
اول، من کی يادداشت نوشتم برات آخه؟ دوم اينکه نه عزيزم، لای يادداشت آخه چطوری بپيچم خودم‌رو؟ ولی با خواندن نامه‌ات تب و لرز کردم و الان خودم را لای پتو پيچيدم.
نوشته‌ای «بيا سکوت را بشکن با نوای خود.»
رضا... رضا... رضا... من کنسرت نمی‌تونم برگزار کنم بابا. سکوت نکردم. بای هانی.


ارسال به بالاترین | ارسال به فیس بوک | نسخه قابل چاپ | بازگشت به بالای صفحه | بازگشت به صفحه اول 
Copyright: gooya.com 2016