زمانی نه چندان دورانگاری مُد شده بود تحقیر و تخطئه و تخدیشِ تبعید و تبعیدی، تا آن حد که برخی ازروشنفکران سیاسی وفرهنگی واهلِ سیاست وفرهنگ وهنردرداخل کشور، میزان وطن پرستی و توده دوستی شان را با نیش و کنایه به پدیده تبعید و تبعیدیان نیزنشان می دادند. تمسخر و تحقیرتبعیدی و ناچیزانگاری فعالیتِ سیاسی و فرهنگیِ تبعیدیان چاشنی فخرفروشی و منّت گذاریِ ماندن این عزیزان درایران، آن هم به عنوان اقدامی" قهرمانانه" شده بود. لاف ها شنیدند تبعید ی ها، که " در ساحل آرام زندگی می کنید، ما اینجا در دهان اژدها می جنگیم"، اما تبعیدی ها به حیرت دیدند برخی ازلاف زن ها حتی وقتی فقط بوی پیهِ حکومت اسلامی به مشام شان خورد، چه بی سروصدا به " ساحل آرام" مُشَرف شدند.
برخی از نخبه گان و سیاسیونِ چپ نیز درس های تاریخ از یاد بردند، و روی دیگرِ سکۀ برخوردهای فخرفروشانه و متفرعنانه شدند. اینان تبعید "توده ای" ها و مخالفان حکومت پهلوی را پس از کودتای ۲۸ مرداد سال ۳۲ "فرار ترسوهای بُزدل" خواندند، و گریز ناگزیر آنان را خیانت و تبعیدیان را خائن معرفی کردند اما گریز خود را "اقدامی انقلابی" جا زدند. انقلابیونی که امروز پناه گرفته در کشورهای "امپریالیستی" به عنوان تبعیدی زندگی و مبارزه می کنند، بی آنکه به روی خود آورند و اتهاماتی که به توده ای ها و یا دیگرانی که برای گریز از زندان، شکنجه و اعدام های پس از کودتای ۲۸ مرداد، ترک دیار کرده بودند را مورد نقد قرار دهند، و لااقل بنویسند و بگویند ارزیابی ها و قضاوت های ناروا و نادرستی به خاطرعدم درک و فهم پدیدۀ تبعید و تبعیدی، و ترکِ دیار اجباری داشته اند.
درصفِ تحقیرو تخطئه و تخدیش کنندگانِ فخرفروشِ منت گذارازعزیزانی همچون احمد شاملو و هوشنگ گلیشری و رضا براهنی بگیرید تا جماعتی نویسنده و شاعر و روزنامه نگارونقاش و فیلمساز و کوشندۀ سیاسی و... که اکثرشان نیزبرحکومت بودند نه با حکومت و حکومتیان، جای گرفتند (۱). همان هنگام بسیاری از تبعیدیان برابراین نوع برخورد های نسنجیده و ناآگانه، و گاه مغرضانه واکنش نشان دادند (۲). بسیاری ازاین عزیزان پس از چندی گفته های خویش تصحیح کردند و نوشتند و گفتند، منظورشان آن نبوده که فهم شده است، و ماجرا را به حساب " بدفهمی"ِ تبعیدیان رفع و رجوع کردند. (۳)
پاره ای ازاین مجموعه که بار فخرفروشی و منّت گذاری شان سنگین وزن می نمود تا تقی به توقی خورد و احساس خطر کردند تن به گریز وتبعید سپردند بی آنکه به روی مبارک بیاورند در باره تبعید و تبعیدی چه نگاه و درک نا منصفانه ای داشتند. عده ای ازاین جماعت نیزداوطلبانه، بی آنکه کمترین خطری تهدیدشان کند، نم نمک بار سفر جمع کردند و " خارج نشین" شدند، که البته گهگاه از برای تفنن و تمدد اعصاب و رفع دلتنگی های وطن پرستانه با نرمشی قهرمانانه سری به وطن می زنند.
اسماعيل خويی، شاعر تبعيدی، در نگاهی به پاره ای از اين دست برخورد ها از سوی چهره های مطرحِ مجموعه ای که به آن ها اشاره کردم، در همان هنگامۀ مُد شده گی ِاز تبعید و تبعیدی نوشتن و گفتن، نوشت:
".... اما بدی کار در اين است که ما غربت گزيدگان از ميهمانان فرهنگی گرانمايه و گرامی خويش نيز، گاه گاه، سخنانی می شنويم و رفتارهايی می بينيم که برزخم هميشه تازه ی دل ما مرهمی نمی گذارند که هيچ، نيش هايی به ما می زنند زهر آگين تراز نيشخند های تلويزيون های آخوندی و ...
نمونه وار می گويم:
آقای احمد شاملو، در روشنگری اين که چرا در ايران مانده است، به همين بس نمی کند که بگويد: " چراغم در اين خانه می سوزد"، به جا و روا می بيند که بی درنگ خنجری هم به جگر خون شده ی بتعيديان بزند، با گفتن سخنی بدين معنا که آنان که از ايران رفتند لابد خودشان می دانستند چرا می روند.
انگار شما يکی - شاملو جان!_هيچ نمی دانستی که اگر می مانديم چه برسرمان می آوردند؟! اين خود را به ندانستن زدن چه معنا می تواند داشته باشد؟ و چه انگيزه ای ؟
يا آقای محمود دولت آبادی، ميهمان ارجمند ما غريبان، بر چشم ما می نشيند و چشم بر هستی و کار ما می بندد : که يعنی ول معطل ايد، هيچ نشده ايد و هيچ نخواهيد شد.
يا خانم شهرنوش پارسی پور، در لندن، شبی از خود من می پرسد
چرا بر نمی گردی ايران؟
می گويم : برای اين که نمی خواهم تکه پاره ام کنند
خوب، تکه پاره ات کنند، چه می شود؟
می کشند می برندم توی تلويزيون، می شوم" اسماعيل خويی سابق"
يا استاد خودم، جاودان ياد، مهدی اخوان ثالث، در شهرهای اروپا شاعران ايرانی جوانی را که به خود اجازه داده بودند نمونه هايی از شعر خود را برای استاد بخوانند " عنتر" های گستاخی -لابد- ديده بود که " پيش لوطی معلق می زنند". به ايران هم که برگشت......بگذريم.
آقای دکتر رضا براهنی، در شب شعرخود در لندن، می خواند:
ترک وطن طبيعت من نيست""
می گويم: آخر، دکتر جان! آدم حيوان نيست که " طبيعت" ويژه ای داشته باشد. و تازه، شما يکی ديگر نبايد چنين حرفی بزنی، مگر خودت به زمان ستم شاهی، از ايران به امريکا پناه نبردی؟ فراموش کردی؟
يا از آقای هوشنگ گلشيری ( يا -فرقی نمی کند- شايد از بزرگوار ديگری همچنو) در به يادم نيست کدام ماهنامه سخنی خواندم بدين معنا که: اکنون هنگام آن است که سخنانی بگويم با کسانی که وطن خود را در چمدان نمی گذارند و برش نمی دارند با خود ببرند."(۴)
در ميان اظهارنظرکنندگان و پند دهندگان آقایان مسعود بهنود، آیدین آغداشلو، هانی بال الخاص و مشابهین شان شاه کارتر بودند.
"... بنگريد از اجتماع يک ميليون نفر ايرانی در خارج کشور که در صد عمده ای از آنها تحصيلکرده گان همان ديارومتخصصان و صاحبان دانشنامه های پر آوازه بوده اند، تنها دو نفر در ينگه دنيا و فرنگ نامدار شده اند، يکی دربوتيک داری و ديگری درزمين تنیس " (۵)( که لابُد می باید خودِ آقای بهنود را که به خارج کشور گریخت وسالیانی ست به خیلِ تبعیدی ها پیوسته به آن دو نفر افزود!)
"...شما کسانی که ايران را ترک می کنيدو بعد در خارج برای حفظ ميراث فرهنگی و ادبی مملکت نشريه بيرون می دهيد، مقاله می نويسيد و يا می خواهيد هنرمندان اين آب و خاک را بشناسانيد، بسياراز حقايق اين سرزمين دور هستيدو به اعتقاد من، نه گزينش شما درست است و نه بحث ها و نتيجه گيری هايتان. اين جا مال شماست اما رهايش کرده يد و رفته ايد و چون رفته ايد غريبه شده ايد...داوريها و برداشت های شما به عمق و حقيقت زندگی ما نزديکی زيادی ندارد(۶)
"...معروفی حرف خيلی قشنگی زد، از جمال زاده که: من به جمال زاده هيچ احساسی ندارم . آدمی که حدود يک قرن عمرش را در سوئيس گذرانده، اصلا" وضعيت ايران را درک نمی کند، درد و رنج مردم را نمی شناسد. به عنوان يک نويسنده مثلا" ايرانی برای وطنش چه کار کرده؟.... اردشير محصص از همه فعال تر کتاب چاپ می کند، ولی يک چيز کم دارد. در بين مردمش نيست .اين ها همه جمال زاده هستند" (۷) و....
باری، هَرَجی به حسین شریعتمداری ها و کیهان و رسانه های شان و یا تشکل های دانشجوئی - بسیجی (۸) و تشکل های مشابه نیست که تبعیدی را خارج نشین بخوانند و بنمایانند، اما رقابت اصلاح طلبان حکومتی با اصولگرایان برای تحریف و تخدیشِ تبعید و تبعیدی اندکی اعجاب آور و تماشائی شده است. این روزها خارج نشین نسبت و صفتی شده است که مشاطه گرانِ حکومت اسلامی تلاش می کنند به جای تبعیدی بنشانند. به نظر می رسد آنچه جناح رقیب برسرجماعتی از اصلاح طلبان حکومتی آورده کفایت نکرده است که دریابند تبعید یعنی چه؟ اینان می دانند و می فهمند که تبعید تداوم مبارزه علیۀ عدم تحمل دگراندیشی و مخالفت سیاسی وعقیدتی و قومی است. تبعید تداوم ستیز با روشنفکرستیزی ست، اما دست از تلاش شان برای نفی ومخدوش کردنِ تبعید و تبعیدی با خوشرقصی به هنگامِ آب در هاون کوبیدن بر نمی دارند. و چه نیکوترخواهد بود که به مشاطه گری در عرصه های دیگرادامه دهند، چرا که چهره ای که به اصلاح اش نشسته اند چاله چوله و داغِ ننگ کم ندارد.
این چند سطر نوشتم که هشدارو یا آوری ای باشد به ویژه به اصلاح طلبان حکومتی ای که هنوز در داخل کشورند، که حواس شان باشد در باره تبعید و تبعیدی مثل چند نمونه ای که آوردم، کیلوئی فرمایش نکنند، و توجه داشته باشند که نه فقط روشنفکران گرانقدری همچون براهنی وپارسی پور، بسیاری ازجماعت اشاره شده، حتی خودِ معروفی " جمال زاده شدند"و تن وجان به تبعید سپردند. بسیاری ازاصلاح طلبان حکومتی که به عنوان تبعیدی ومهاجراجباری به خارج گریختند، پیش از گریزشان ازایران به وفورسخنان بی پایه و مایه در مورد تبعیدیان نوشتند. آنان که با تحلیل های "روزی نامه نگارانه" گاه تبعیدی را به تحقیر "خارج نشین" و"خارج از کشوری"و...می خواندند، وهمراه با اظهار لحیه هائی ازاین دست که " خارج نشین " ها چون در ایران نیستید، مسائل ایران را نمی فهمید و " در گوشه امن خود نشسته اند و دچار توهم اند" (۹) اکثرشان شرمگینانه "خارج نشین" شدند. برخی از همین دست اطلاح طلبان روزی عقلِ شتربردرِ خانه خویش دیدند که "ای دلِ غافل این شترکه درِخانۀ ما هم دراز شده است"، و به اجبار ترک دیار کردند. این تجارب را الباقی ی این جماعت، مثلِ عماالدین باقی، که درزمرۀ آنانی ست که تبعیدی ها را "انحلال طلبان خارج نشین" می خواند (۱۰) بدنیست مورد توجه قرار دهند و فهم کنند که در آینده این بند بر در خانۀ خود خواهند دید، و درباب تبعید و تبعیدی سنجیده سخن بگویند.
تبعید و تبعیدی
مردم میهن ما با به قدرت رسیدن حکومت اسلامی بیش از پیش با سه پدیدۀ تبعید، مهاجرت اجباری و مهاجرت اختیاری (داوطلبانه) مواجه شده اند، سه پدیده ای که با یکدیگر تفاوت هائی دارند.
تبعيد وتبعيدی همزاد های عدم تحمل دگرانديشی، و مخالفت سياسی و فرهنگی و عقيدتی، و اندیشمندی و روشنفکری ست. اين پديده هم سن وسال خدا وانسان است.! "کتاب های آسمانی"، تاريخ اسطوره ای -افسانه ای و تاريخ حقيقی ی زندگی انسان ها و ملت ها، از روم و يونان باستان گرفته تا جوامع ريز و درشت شرقی و غربی راوی انواع تبعيد ها و تبعيديان هستند. از تبعيد يک فرد گرفته تا تبعيد يک گروه و قوم، وحتی يک ملت.
تبعيد دگرانديشان و مخالفان سياسی، فرهنگی و عقيدتی، و اندیشمندان و روشنفکران در ايران عمری تاريخی دارد .تاريخ وطن ما، پيش و پس از حمله ی اعراب به ايران، بارها شاهد انواع تبعيدها، مهاجرت های ناگريزوآوارگی در درون و بيرون مرزهای جغرافيايی مان بوده است. از انقلاب مشروطه به اين سو نيز اين روند ادامه يافته است وبسياری از دگرانديشان و مخالفان سياسی و عقيدتی ی حکومت ها تن و جان به تبعيد سپردند. دراين ميان اما محمد رضا شاه مبتکرنوعی دیگر از تبعيد "متمدنانه" و "آريامهری" نيز بود. او به کسانی که موافق نظرات و رفتار او نبودند، پيام داد بيايند پاسپورت هايشان را بگيرند و از ايران خارج شوند.
تبعيد راندن دگرانديش يا مخالف سياسی، فرهنگی و عقيدتی از محل زندگی اش تعريف شده است. تبعيد می تواند درون مرزهای سياسی و جغرافيايی يک کشور اعمال شودو يا تبعيدی به خارج از مرزهای سياسی و جغرافيايی کشورش فرستاده شود و یا بگریزد. تبعید می تواند به طور مستقيم و آشکار با اعمال زور، به عنوان تنبيه از سوی حکومت های خود کامه اعمال شود، و گاه خطر مرگ، شکنجه و زندان به دليل ادامه ی مبارزه با قدرتی برتر يا خودکامه فرد يا جمعی را به ناچاربه " خود تبعيدی" ويا به " نفی بلد" وا دارد. بنابراین تبعيدی کسی ست که به دليل دگرانديشی سياسی و فرهنگی وعقيدتی و قومی، و مخالفت سياسی، فرهنگی و عقيدتی با حکومت اسلامی زندگی اش در ايران با خطرزندان و شکنجه و مرگ مواجه شده باشد. تبعيدی کسی ست که در تبعيد گاه اش نيزبه دگرانديشی و مخالفت سیاسی و عقیدتی، و تلاش های روشنفکرانه ادامه دهد. تبعيدی قادر به بازگشت به ايران نيست، و در صورت بازگشت زندان، شکنجه و اعدام در انتطار اوست.
واژگان حدودا" همسنگی نيز همراه با تبعيد و مترادف آن بکار برده شده است، که مهاجرت ناگزير( و انواعی از آوارگی) نمونه اند تبعيد اما بار سياسی بيشتری ازواژگان مترادف اش، به ویژه مهاجرت ناگزیردارد. مهاجرت ناگزیر می تواند به دلائل مشکلات و مصائب اقتصادی، اجتماعی، فرهنگی و دینی ( یا مذهبی) باشد.(۱۱)
مهاجرت داوطلبانه نيز نوعی جابه جايی محل زندگی ست با اين تفاوت که هيچکدام از اجبارهای ذکر شده سبب جابه جايی اين نوع مهاجر نيست. نوجويی، کسب و کار و تحصيل، رفاه بيشتر، تنوع طلبی وخوش نشينی، برخی ازعوامل اين نوع مهاجرت هستند. در ايران اين نوع مهاجرت به ویژه به اروپا و امريکا، از دوران رژيم محمد رضا شاه گسترش چشمگيری يافت، روندی که پس از انقلاب بهمن پر دامنه تر و گسترده تر شد. به زمان پهلوی دوم مهاجرت داوطلبانه اوجی شتابناک يافت. بهبود وضعيت اقتصادی طبقه متوسط سبب شد اقشاری ازاين طبقه همسفر اقشار مرفه به خارج از کشور شوند. تبليغ، گسترش و تسلط فرهنگ غرب، رفاه، جاذبه های زندگی درغرب، آزادی، گسترش روابط سياسی، اقتصادی و فرهنگی با غرب، تسهيل مسافرت به غرب از عوامل اين اوج گیری بودند.(۱۲)
با به قدرت رسیدنِ روحانیون وعریانی و تشدید ستمگری های شان موجِ بی سابقۀ گریزِناگزیر و تبعید آغاز شد و تبعيد ابعاد و وسعتی نمونه واریافت. زیرِ سایۀ این حکومت شوم پديده های تبعيد و تبعيدی مترادف و تداعی کنندۀ دگرانديشی، مخالفت سياسی وعقيدتی، روشنفکری، و فرهنگ و هنرممنوع شدند. تبعيد دگرانديشان و مخالفان به خارج از کشور در ابعادی ميليونی از دستاورد های " تاريخی" حکومتِ آخوندهاست. پس از انقلاب بهمن ۱۳۵۷ تشديد اختناق سياسی و فشار های اجتماعی، فرهنگی و هنری و مذهبی و قومی سبب شدند تا ميليون ها ايرانی، که عليه چنين اختناقی مبارزه و فعاليت می کردند برای گريز از زندان و شکنجه و محروميت های سياسی، فرهنگی وهنری، اجتماعی، مذهبی وقومی ايران را ترک کنند وبرای ادامه ی زندگی و فعاليت هايشان درخارج از مرز های ايران پناهگاهی دست و پا کنند. بسیاری از تبعيديان حکومت اسلامی محکومان به مرگ اند و برای رهايی ازمرگ، و با هدف ادامه ی فعاليت های سياسی، فرهنگی وعقيدتی پيش ار آنکه دستگير شوند از ايران گريخته اندو به ناگزير تن به " خود تبعيدی" داده اند.
در حکومت اسلامی پديده تبعيد مستقيم يا تبعيد با اعمال زور به عنوان تنبيه از سوی حکومت شایع نبوده و نیست، چرا که حکومت اسلامی به جای تبعيد دگرانديشان و مخالفان و روشنفکران ، آنان را زندانی ،شکنجه و اعدام کرده و می کند.
ادامه دارد
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
توضیح ها و منابع:
*بخش هائی از این مقاله، از مقاله ای دربارۀ پدیدۀ تبعید و تبعیدی برگرفته شده، که در تیرماه سال ۱۳۸۶ منتشر کردم.
۱و ۲ و۳
- احمد شاملو، مصاحبه با محمد محمد علی، آدينه، شماره ی ۱۵ مرداد۱۳۶۶
۲۰- - آدينه، شماره ۳۳، نوروز ۱۳۶۸، ص ۱۱
- مسعود نقره کار (آرش)، در حاشيه مصاحبه های احمد شاملو و محمود دولت آبادی، نشريه راه کارگر، شماره ۷۲ ، اسفند ۱۳۶۸
- احمد شاملو، گفت و گو با مسعود خيام در بوستون امريکا، دنيای سخن، شماره ۳۸، بهمن ۱۳۶۹
- کيومرث منشی زاده، " چرا بروم؟" آدينه شماره ۴۹، شهريور ۱۳۶۹
- پرويز حسينی ، " نسلی در آينه"، گردون، شماره ۳۱-۳۲، آبان ماه ۱۳۷۲
- ر- فراهانی " آينه های در دار، يک تسويه حساب " ، آرش شماره ۳۱، مهر ماه ۱۳۷۲
- مرگ تکليف، پيرامون علل فرو پاشی خانواده های ايرانی در غربت، دنيای سخن ، شماره ۵۵
- "سواری ديگر از کاروان ادب ايران رفت "، ايران استار( کانادا)، شماره ۳۳۵، اکتبر۲۰۰۰
- پويشگران، شماره ۴، آذرماه ۱۳۷۱
-هوشنگ گلشيری، آدينه، شماره ۵۰-۵۱، مهر ۱۳۶۹
- مسعود خيام، " فضا از شعر اشباع شده" ، دنيای سخن، شماره ۶۴، ۱۳۷۴
- بخشی از تاریخ جنبش روشنفکری ایران، جلد ۴، صص ۷ تا ۴۳، انتشارات باران ، سال ۲۰۰۲
۴- مجله آرش (پاريس) ،شماره ۴۰-۳۹، سال ۱۳۷۳
۵- مسعود بهنود، دنيای سخن، شماره ۵۵ و آدينه شماره ۲۳
۶- آيدين آغداشلو، "همان نشويم که می خواستيم"، آدينه، شماره ۴۹
- آيدين آغداشلو، "در اين صف که می بينی، عاشق تر منم"، ماهنامه پر، شماره ۹۹، سال ۱۳۷۳
۷- مجله گردون، شماره ۳۴-۳۳، سال چهارم، ارديبهشت ۱۳۷۲
۸- " نامه سی نفر از خارج نشینان به ترامپ وطن فروشانه بود"، ۴۸ تشکل دانشجوئی، خبرگزاری برنا، ۱۲ دی ماه ۱۳۹۵
۹- حجاباجباری: مسئله خارجنشینان یا مشکل داخلنشینان؟ نسیم صحرا، رادیو زمانه، ۱۸ مهر ۱۳۹۵
۱۰- عمادالدین باقی، هاشمی درترازوی حقوق بشر، گویا، ۲۵ دی ۱۳۹۵
۱۱- در فرهنگ فارسی، انگليسی و آلمانی معنا و تعريف " تبعيدو تبعيدی" و انواع تبعيد را تقريبا" يکسان ديدم. تار نمای زير ساده ترين و جمع و جور ترين است:
www.en.wikipedia.org/wiki/Exile
- مهدی خانبابا تهرانی، سلسله گفتار:"حکايت ايران مهاجر پذير و ايرانی مهاجر"، ايران تايمز( سپتامبر ۱۹۹۶) ، شهروند ونکوور( شماره ۲۶۲، ۵ مرداد ۱۳۷۵)
- - منوچهر پارسا دوست، شاه اسماعيل اول، پادشاهی با اثر های دير پای در ايران و ايرانی، شرکت سهامی انتشار، تهران، چاپ اول، ۱۳۷۵
- اسماعيل وفا يغمايی، شاعران مهاجر و يک تجربه تاريخی، ايران زمين ( هفته نامه) سال ۱۳۷۶
- محسن حيدريان، ريشه های تاريخی مهاجرت ايرانيان به خارج کشور، ايران تايمز، شماره های ۸-۱۲۳۷ مرداد ۱۳۷۴
- مليحه تيره گل، مقدمه ای برادبيات فارسی در تبعيد۱۳۷۵-۱۳۵۷، چاپ اول ۱۳۷۷
۱۲- دکتر عبدالمعبود انصاری، ايرانيان مهاجر در ايالات متحده، پژوهشی در حاشيه نشينی دو گانه، ترجمه دکتر ابوالقاسم سری، انتشارات آگه، تهران ۱۳۶۹