شرق ـ سیدهادی خسروشاهی. رئیس پیشین نمایندگی ایران در مصر: به چهلمین روز درگذشت شادروان دکتر ابراهیم یزدی نزدیک میشویم و فرصتی است تا قبل از برگزاری مراسم، جهت آشنایی نسل جوانتر با ایشان، نکاتی مطرح شود. آشنایی نگارنده با ایشان به ماههای آغازین سال ۳۲ برمیگردد که من از حوزه علمیه قم، برای شرکت در مسجد هدایت و مراسم انجمنهای اسلامی دانشجویان به تهران میآمدم و فعالانه و مشتاقانه، در همایشها و جلسات آنان حضور مییافتم و همین امر موجب ایجاد روابطی صمیمانه با عدهای از اعضای انجمنها، ازجمله دکتر ابراهیم یزدی شد. برگزاری مراسم و اداره امور آن، بیشتر بر عهده دکتر ابراهیم یزدی بود ولی تقدیر و تشویق آیتالله طالقانی و مرحوم مهندس بازرگان و مرحوم دکتر سحابی و همراهی و همگامی این بزرگواران با دانشجویان، موجب شکوفایی جلسات و پرباری نتایج آن میشد.
دکتر یزدی در خاطرات خود، ضمن شرح چگونگی برگزاری مراسم اعیاد مذهبی توسط انجمنها مینویسد:
«... یکی دیگر از ابتکارات انجمن اسلامی دانشجویان، برگزاری جشنهای دینی نظیر میلاد رسول گرامی (ص) و اعیاد فطر و قربان بود. در میلاد خجسته رسول گرامی (ص) در سال ۱۳۳۱، انجمن مراسم ویژهای را تدارک دید. اما با وجود جو سیاسی مساعد آن زمان، روحانی هیچ مسجدی حاضر نشد امکاناتی در اختیار ما قرار بدهد. استفاده از امکانات دانشگاهی نیز، بنا به دلیلی میسر نبود. من که مسئول برگزاری این مراسم بودم، مشکل را با مرحوم طالقانی مطرح ساختم، ایشان پیشنهاد کردند که مراسم در مسجد هدایت برگزار شود و چون خود مسجد کوچک بود و گنجایش آن کافی نبود، موافقت و کمک کردند سالنی که در جوار مسجد و محل مقبره مرحوم هدایت بود در اختیار انجمن قرار گرفت، سالن مفروش و صندلیها چیده شد. برای اولین بار انجمن دعوتنامههای زیبایی را تهیه و اعلامیهای هم به مناسبت میلاد رسول گرامی (ص) چاپ و منتشر کرد.
برنامه جشن میلاد نبی با شکوه و ابهت خاصی در مسجد ـ مقبره هدایت، برگزار شد. بعد از مراسم، مرحوم طالقانی بهشدت مرا به خاطر سخنرانیام تشویق کرد. مرحوم سیدغلامرضا سعیدی به طالقانی گفت: من در عمرم سه بار گریه کردهام، یک بار که برای اولینبار به زیارت امامحسین علیهالسلام به کربلا رفتم. بار دوم که به حج مشرف شده بودم و امشب برای سومین بار. او به یاد آن شب، ترجمه کتاب «عذر تقصیر به پیشگاه محمد» را به انجمن اسلامی دانشجویان هدیه کرد.
جشن عید فطر: از حدود سالهای ۱۳۲۹ یا ۱۳۳۰، انجمن اسلامی دانشجویان همهساله مراسم ویژهای را به مناسبت عید فطر برگزار میکرد. این مراسم یک بار در کوی دانشگاه، یک بار در دانشکده کشاورزی کرج (۱۳۳۲) و بعدها بهطور کموبیش مرتب در شهرک گلشهر در کرج برگزار میشد. در مواقعی که برنامه در خارج از شهر برگزار میشد، در برنامه علاوه بر سخنرانی، شعر، پذیرایی و برنامههای تفریحی نیز اجرا میشد...». دکتر یزدی یکی از فعالیتهای انجمن را ایجاد رابطه با حوزه علمیه قم مینامد: «ارتباط با حوزههای علمیه: جنبش روشنفکری دینی از همان آغاز شکلگیریاش بعد از شهریور ۱۳۲۰ رویکردی ویژه، شفاف و منتقدانه، اما مشفقانه، با روحانیان داشت. روشنفکری دینی با این باور که آنان در فرایند نوسازی و بازسازی باورهای دینی میتوانند نقش جدی و مؤثر داشته باشند، با آنان ارتباط برقرار ساخته بود. از این میان روحانیان برجسته، آیتالله طالقانی، از همه سریعتر با روشنفکران دینی پیوند خورد. روحانیان دیگری، نظیر کمرهای و راشد هم بعدها با این گروه مرتبط شدند. بعدها طلاب و مدرسین جوانتری، همچون بهشتی، موسی صدر و سیدهادی خسروشاهی، حاج سیدضیاء، حاج سیدجوادی و در سالهای بعد از کودتای ۲۸ مرداد، مرحوم مطهری نیز به این جمع اضافه شدند و در جلسات هفتگی یا در برنامههای دیگر انجمن اسلامی دانشجویان حضور پیدا میکردند. من شخصا با این گروه از روحانیان تماس نزدیک داشتم. حضور این روحانیان در محافل روشنفکری دینی و جلسات انجمن اسلامی دانشجویان سبب آن شده بود که آنان با مسائل کلیدی و دغدغههای اساسی و جدی دانشجویان آشنا شوند و برخی از این مسائل در لایههایی از قشر روحانی مطرح شود.
علاوه بر حضور این گروه از روحانیان در جلسات و محافل روشنفکری دینی و انجمن اسلامی دانشجویان، روشنفکران دینی، نظیر مهندس بازرگان، دکتر سحابی و دکتر شیخ نیز روابط ویژهای با روحانیان و مراجع قم برقرار کرده بودند.
در انجمن اسلامی دانشجویان ما نیز به مناسبتهایی، سفر گروهی دانشجویان به قم و دیدار با مدرسین برجسته روشنفکر و خوشنام نظیر علامه طباطبایی را ترتیب دادیم. در جنبش روشنفکری دینی و انجمن اسلامی دانشجویان، بازگشت به قرآن یکی از محورهای کلیدی فعالیتهای فرهنگی محسوب میشد. اما در آن سالها، در حوزههای علمیه قرآن تدریس نمیشد. طلاب جوان قرآن را برای ثوابش میخواندند و حفظ میکردند اما تدریس قرآن جزء درس حوزوی نبود. علامه طباطبایی سنتشکنی و بخش اعظم وقت خود را صرف بحث و بررسی تفسیر قرآن کریم و تدریس آن کرد. بعضا هم بههمیندلیل مورد بیمهری برخی از محافل روحانی قرار گرفته بود. سفرهای دستهجمعی به قم و دیدار با این نوع استادان در تفاهم متقابل و ایجاد روابط سالم میان حوزه و دانشگاه بسیار مؤثر بوده است...».
(شصت سال صبوری و شکوری - خاطرات دکتر ابراهیم یزدی، ج اول، ص ۱۶۹ - ۱۷۱، نشر کویر تهران، ۱۳۹۴)
دکتر یزدی در کتاب: «جنبش دانشجویی» صفحه ۴۲ به بعد هم به تفصیل به این موضوع میپردازد و عکسی نیز از حضور دستهجمعی در حوزه علمیه قم، برای دیدار با مرحوم آیتالله علامه سیدمحمدحسین طباطبایی، در کتاب فوق چاپ کرده است. نگارنده همزمان، در نشر ماهنامه «گنج شایگان» ارگان انجمنهای اسلامی دانشجویان نقش قابل توجهی داشتم و البته این مجله، پس از حادثه ۲۸ مرداد، توقیف و تعطیل شد و دوستان، از جمله دکتر یزدی به «نهضت مقاومت ملی» پیوست. در نهضت مقاومت ملی هم که عمدتا با شرکت جناح مذهبی و اسلامگرای «نهضت ملی» تشکیل شده بود، مرحوم مهندس بازرگان، دکتر محمد نخشب، دکتر ابراهیم یزدی و دیگران، نقش تأثیرگذاری در فعالیتها داشتند و من با وجود اینکه اصولا «مصدقی» نبودم با نهضت مقاومت همکاری داشتم و توزیع و پخش اعلامیههای آن در قم، عمدتا بر عهده نگارنده بود که با همکاری دکتر عباس روحانی و دکتر عباس وفایی - از پزشکان معروف ملیگرای قم - انجام میشد. پس از مدتها فعالیت، اعضای اصلی «نهضت مقاومت» دستگیر و زندانی شدند و این سازمان در عمل فلج شد و از فعالیت باز ماند....
فعالیت در «متاع»
پس از تعطیلی فعالیت «نهضت مقاومت» مرحوم مهندس مهدی بازرگان با استفاده از تجربیات آن، به فکر طرح و اجرای یک برنامه درازمدت برای تغییر و تحول در روحیات و خلقیات مردم افتاد و در سال ۱۳۳۵ سازمانی تحت عنوان: «مکتب تربیتی، اجتماعی، عملی» تأسیس کرد که «متاع» - مخفف نام اصلی - نام گرفت. مرحوم مهندس بازرگان که طراح اصلی «متاع» بود، در سال ۱۳۳۶ در یک سخنرانی تحت عنوان «احتیاج روز» برنامه و هدف آن را مطرح کرد که در جلسهای، نسخه تایپشدهای از آن را به اینجانب دادند ولی اشاره به «عدم نشر» آن نکردند و من در تابستان همان سال، آن رساله را در تبریز، توسط کتابفروشی سروش - بازار شیشهگرخانه - منتشر کردم که شادروانان: محمد حنیفنژاد و دکتر معیری، در نشر و توزیع وسیع آن در تبریز - و سپس تهران - نقش ویژهای را ایفا کردند. این رساله بعدها یعنی در سال ۱۳۳۷ در شماره اول و دوم مجله «مجموعه حکمت» چاپ قم، منتشر شد.
«متاع» دارای اساسنامه و اصول ۱۰گانه بود که مرحوم سیدمحمدباقر رضوی، توسط استاد بزرگوار و فیلسوف کمنظیر، سیدجلالالدین آشتیانی نسخهای از آن را برای من فرستاد که سندی ارزشمند بود و من آن را در سال ۱۳۸۶ در هفتهنامه «بعثت» - چاپ قم - منتشر کردم و بعد در خاطرات مربوط به استاد آشتیانی که چاپ شده است، متن کامل آن را نقل کردم.
دکتر یزدی درباره «متاع» گزارش مشروحی در خاطرات خود آورده که در اینجا خلاصهای از آن را، برای شناخت این برنامه و هدف این طرح، نقل میکنم:
«متاع مخفف مکتب تربیتی اجتماعی عملی، نام گروه/ نهاد یا سازمانی است که به ابتکار و همت مهندس بازرگان در سال ۱۳۳۵ شکل گرفت. فکر تشکیل متاع در واقع محصول تجربه فعالیتهای سیاسی مهندس بازرگان بعد از کودتای ۲۸ مرداد ۱۳۳۲ در نهضت مقاومت ملی ایران بود. تا قبل از کودتای ۲۸ مرداد ۳۲ مهندس بازرگان، فعالیت سیاسی فردی یا گروهی نداشت. بلکه کار وی علاوه بر استادی در دانشکده فنی یا مدیریت برخی از سازمانهای اداری نظیر ریاست هیئتمدیره شرکت نفت ملی ایران، به طور عمده فرهنگی، اجتماعی، اسلامی از طریق سخنرانی در مناسبتهای مختلف اسلامی که توسط انجمن اسلامی دانشجویان برگزار میشد، بود. اما بعد از کودتای ۲۸ مرداد ۳۲ و فعالیت در نهضت مقاومت ملی، مهندس بازرگان در تعامل مستقیم گسترده با شخصیتهای ملی و روحانیان یا رهبران و احزاب سیاسی قرار گرفت. این همکاریها بازرگان را از نزدیک با موانع اساسی و درونی همکاری سیاسی گروهی در ایران آشنا ساخت. همکاریهای گروهی در ایران، چه در زمینههای اقتصادی، اجتماعی، فرهنگی یا سیاسی عموما با موانع و مشکلاتی از درون که به رفتارها و خلقیات عناصر تشکیلدهنده این نوع همکاریها بستگی دارد، روبهرو میشوند. احزاب سیاسی تشکیل میشوند، اما رشد نمیکنند... نهضت مقاومت ملی که بعد از کودتای ۲۸ مرداد ۳۲، توسط شخصیتها و احزاب سیاسی و ملی تشکیل شده بود، برای مدت کوتاهی سه، چهار سالی خوش درخشید، اما همان عوامل درونی یعنی روحیات و خلقیات به تدریج اثرات منفی خود را بر همکاریهای جمعی ظاهر ساخت. سرکوب و فشار حکومت کودتا نیز که در تاریخ معاصر ایران، از زمان مشروطه به بعد، بیسابقه بود، مزید بر علت شد و مبارزه ملی را با مشکلاتی جدی روبهرو ساخت. از سال ۳۶ به بعد آن تحرک و جنبش سالهای ۳۲ تا ۳۵ دیده نمیشد. به تدریج از هیجانات سیاسی اولیه کاسته شده بود. احزاب و فعالان سیاسی یا در زندان یا در تبعید یا آواره غربت شده بودند یا دلسرد و ناامید شده بودند و به دنبال کار روزانه خود رفتند. بازرگان که در طول فعالیت خود در نهضت مقاومت ملی با این مشکلات و موانع دستوپنجه نرم کرده و تجربه دست اول پیدا کرده بود، راه چاره را نه یک برنامه کوتاهمدت، بلکه در یک برنامه درازمدت میدید. برنامهای برای تغییر و تحول در روحیات و خلقیات خود مردم. بازرگان درحالیکه مبارزه سیاسی و همکاری و فعالیت در نهضت مقاومت ملی را تعطیل و کنارهگیری نکرد، برنامه درازمدت خود را در قالب متاع تدوین و اجرای آن را آغاز کرد....
باید یادآور شوم که دیدگاههای بازرگان، که در نهایت به تأسیس متاع انجامید. نتیجه تجربه فعالیت سیاسی بازرگان در نهضت مقاومت ملی نبود بلکه در سالهای قبل از کودتای ۲۸ مرداد ۳۲ هم بازرگان این نوع دیدگاههای خود را، که برخاسته از آشنایی او با قرآن کریم و نیز مطالعه جامعههای پیشرفته بود، در فرصتهای مختلف، مطرح ساخته بود. اما تجربه بعد از ۲۸ مرداد ۳۲، او را به جمعبندی جدید و اقدام عملی وادار ساخت.
«متاع» با دو هدف عمده شکل گرفت. اول تأسیس نهادهای مدنی بهعنوان کارگاههای تمرین همکاریهای جمعی - به طور طبیعی و واقعبینانه، تأسیس انجمنهای اسلامی پزشکان، مهندسین، معلمان، شرکت انتشار از گامهای اولیه بود که برداشته شد. زمان آن هم فرارسیده بود به این عبارت که هرساله تعدادی از اعضای انجمن اسلامی دانشجویان دانشگاه تهران، از دانشگاه فارغالتحصیل میشدند. بنابراین فکر تأسیس انجمن اسلامی مهندسان یا پزشکان یا معلمان، کاملا عملی بود به همین دلیل وقتی این فکر در درون متاع بحث و پخته شد، ظرف مدت کوتاهی در همان سال ۱۳۳۶، این انجمنها شکل گرفتند. انجمن اسلامی مهندسین با همت مهندس بازرگان، مهندس سحابی، مهندس کتیرایی، مهندس معینفر، مهندس طاهری و... تأسیس شد. در همان سال انجمن اسلامی پزشکان، با تلاش دکتر کاظم یزدی، دکتر عباس حائری، دکتر عالی و من شکل گرفت. انجمن اسلامی معلمین هم در همین سال تأسیس شد.
وظیفه و نقش متاع، ایجاد فضای مناسب برای همکاری و همکنشی فکری - ذهنی میان روشنفکران دینی با روحانیون جوان و خوشفکر حوزه بود. به همین مناسبت شخصیتهای روحانی، نظیر مرحوم مطهری، دکتر شیخ، مهدی حائرییزدی نیز برای همکاری دعوت شده بودند و در جلسات حضور پیدا میکردند.
اعضای مؤسس و پیوستگان بعدی متاع، علاوه بر خود مهندس بازرگان عبارت بودند از: دکتر کاظم یزدی، مهندس سحابی، احمد آرام، مهندس مصطفی کتیرایی، آیتالله مرتضی مطهری، دکتر مهدی حائرییزدی، کاظم حاجطرخانی، سیدغلامرضا سعیدی، سیدباقر رضوی و نگارنده....
آقای سیدهادی خسروشاهی در یادداشت خودشان در نشریه بعثت مرحوم سیدباقر رضوی را در چندین جا «مهندس» خطاب کردهاند. درحالیکه مرحوم رضوی حقوقدان بود و دفتر وکالت داشت... برای متاع یک میثاق یا تفاهمنامه بهعنوان «اصول ۱۰گانه» و یک «اساسنامه» نوشته شده بود که در پایان این بحث میآورم. من شخصا این دو سند را نداشتم اما آقای سیدهادی خسروشاهی که در آن زمان از طلاب جوانی بودند که در جلسات انجمن اسلامی دانشجویان و سایر فعالیتها با شوق و علاقه حضور پیدا میکردند، در روزنامه بعثت (شهریور ۱۳۸۶) متن کامل این دو سند را آوردهاند. ظاهرا مرحوم باقر رضوی که از اعضای فعال انجمن اسلامی دانشجویان و فارغالتحصیل دانشکده حقوق بود و دفتر وکالت داشت، این اسناد را برای آقای سیدهادی خسروشاهی و مرحوم سیدجلال فرستاده بود. (شصت سال صبوری و شکوری، خاطرات دکتر یزدی، ج یک، ص ۲۷۷ و به بعد چاپ تهران)
دکتر یزدی در کتاب «جنبش دانشجویی» انتشار ماهنامه «مجموعه حکمت» را از «قم»، یکی از فعالیتهای ارزشمند دوستان اسلامگرای ملی مینامد و فهرست مقالات شمارههای آن را که عمدتا از دوستان اسلامگرای ملی است، نقل میکند ولی فراموش میکند یادآور شود که «مسئولیت» یا به اصطلاح «سردبیر»ی آن مجله، در آن برهه از زمان، بر عهده نگارنده بوده و من مقالات آیتالله طالقانی، مهندس بازرگان، محمدباقر رضوی و... را هم از آنها میگرفتم و در مجله منتشر میکردم و سرانجام شایع شد که «مجله» ارگان دوستان ملیگرا شده است که چنین نبود و از نظر اینجانب، درج مقالات ارزشمند، از هر دانشمند و نویسندهای یک کار مثبت و ارزشمند بود.
از حضور در آمریکا تا نمایندگی امام
دکتر یزدی پس از این مراحل، سرانجام در اواخر سال ۱۳۳۹ به آمریکا رفت و در آنجا ضمن ادامه تحصیل در دانشگاههای معروف به خدمات اسلامی، به ویژه فعالسازی انجمن اسلامی دانشجویان - گروه فارسیزبان - پرداخت و در اواخر همین دوران بود که به نمایندگی امام خمینی در غرب، به طور مکتوب مفتخر شد و تلاش خستگیناپذیری را در سطح اروپا و آمریکا بر عهده گرفت.
متن اجازهنامه امام خمینی، به دکتر یزدی که به تاریخ هشتم اردیبهشت ۱۳۵۴ از نجف اشرف صادر شده است، چنین بود:
بسمالله الرحمنالرحیم
جناب آقای دکتر ابراهیم یزدی - ایدهاللهتعالی - مجاز و وکیل از قِبَل اینجانب میباشند در اخذ وجوه شرعیه از قبیل سهم مبارک امام - علیهالسلام - و سهم سادات عظام و سایر وجوه شرعیه و ایصال آنها به اینجانب؛ و مجازند خمس از سهم مبارک امام - علیهالسلام - را در اِعلای کلمه حق و ترویج و تأیید اسلام و سایر موارد مقرره شرعیه صرف نمایند. از جناب ایشان و سایر دوستان امید دعای خیر دارم. والسلام علیه و علیهم و رحمهالله و برکاته.
به تاریخ ۱۶ شهر ع ۲/ ۱۳۹۵
روحالله الموسویالخمینی
(کتاب اجازات امام خمینی، چاپ قم، ص ۲۷۰ و صحیفه امام جلد سه، صفحه ۸۶)
در دوران اقامت دکتر یزدی در آمریکا، مکاتبات زیادی - بالغ بر ۵۰ نامه - بین من و ایشان انجام شد که اغلب آنها را - ۴۱ نامه - در خاطرات خود آورده است....
دکتر یزدی به همراهی شهید دکتر مصطفی چمران و برادر ارجمند مهندس محمد توسلی، برای آموزش برنامههای چریکی و نبرد مسلحانه، به مصر
- قاهره - رفت و فعالیتهای زیادی را انجام داد که در خاطرات خود به چگونگی آنها اشاره دارد.
همکاری محرمانه
همکاری بنده و فیلسوف معاصر استاد سیدجلالالدین آشتیانی با نهضت مقاومت ملی، کاملا «محرمانه» بود و استاد آشتیانی تأکید داشت اگر کسی از طلاب از این امر آگاه شود، ما را «تکفیر» و «تفسیق» میکنند و شاید هم از حوزه «اخراج» کنند. استاد آشتیانی در همین رابطه، یک بار دستگیر و زندانی شده بود که با توجه به موقعیت ایشان در نزد آیتالله بروجردی، با وساطت ایشان آزاد شده بود. استاد آشتیانی از اینکه دستخط او در مورد عدم پذیرش ملاقات با شاه، توسط آیتالله بروجردی، «لو رفته بود»، از دوستان ملیگرا! سخت گلهمند بود و حقیر را هم دعوت به «احتیاط» میکرد که من شرح کامل آن را در خاطرات مربوط به استاد آشتیانی آوردهام. اتفاقا در این رابطه سؤالی هم از دکتر یزدی داشتم که ایشان در پاسخ من، به طور مکتوب چنین نوشت:
«... در دیدار حضوری نکتهای را در مورد شادروان دکتر سیدجلال آشتیانی بیان فرمودید. موضوع به سالهای ۱۳۳۴ و ۱۳۳۵ یعنی بعد از کودتای ۲۸ مرداد ۱۳۳۲ برمیگردد که منجر به بازداشت آن مرحوم شد. متأسفانه در اسناد تاریخی نهضت مقاومت ملی که در اختیار دارم، گزارش این امر را پیدا نکردم؛ ولی خلاصه آن به قرار زیر است:
بعد از کودتای ۲۸ مرداد ۱۳۳۲، شاه چندین بار اظهار علاقه کرده بود که با مرحوم آیتالله بروجردی دیدار داشته باشد؛ اما ایشان امتناع داشت. صدرالاشراف که هم با شاه بسیار نزدیک بود و هم به مراجع، به قم و به دیدار آقای بروجردی رفت تا ایشان را قانع سازد که اگر شاه برای زیارت به قم آمد، آقای بروجردی ایشان را بپذیرد. آقای بروجردی پاسخ داده بود که اگر بیاید، از قم خارج خواهد شد. در واقع صدرالاشراف به دیدار آقای بروجردی رفت تا درباره روابط شاه با مراجع، با ایشان گفتوگو کند... مرحوم سیدجلال آشتیانی که با آیتالله بروجردی بسیار نزدیک بود، در این دیدار حضور داشت. این دیدار ظاهرا بعد از دستگیری و اعدام رهبران فداییان اسلام و کشتار سایر فعالان سیاسی صورت گرفت. مرحوم بروجردی بهشدت به سیاستها و عملکردهای دولت و شاه اعتراض میکنند و اینکه شما (حکومت شاه) در ارتکاب به جنایت، روی کمونیستها را سفید کردهاید... مرحوم سیدجلال، مشروح این مذاکرات را مکتوب کرده و توسط مرحوم آیتالله حاجسیدرضا زنجانی، یا مرحوم - آیتالله - میرسیدعلی رضویقمی که از روحانیان فعال ضد کودتا و طرفدار مصدق بودند، برای نهضت مقاومت ملی میفرستد. خبر این دیدار و مذاکره در نشریات نهضت مقاومت ملی منتشر شد و همین امر موجب بازداشت آقای سیدجلال آشتیانی شد. برای پیداکردن اصل این گزارش چاپشده، به اسناد مراجعه خواهم کرد. در صورتی که پیدا کردم، آن را برای شما خواهم فرستاد. موفق و مؤید باشید. ابراهیم یزدی، تهران ۳۱/۴/۸۴.
نامهای از آمریکا
پس از این سفر گروهی به قاهره، بعضی از هواداران عبدالناصر اقدام این دوستان را بهعنوان همکاری مصر با انقلاب اسلامی ایران قلمداد کردند و حتی مشاور امنیتی سرهنگ ناصر به نام «فتحیالدیب» کتابی تحت عنوان «عبدالناصر و ثوره ایران» - عبدالناصر و انقلاب ایران - نوشت و منتشر ساخت که در آن مدعی شده بود عبدالناصر به انقلاب ایران کمک میکرد! و حتی این دوستان ناسیونالیست - قومی - عربی! - مدعی شدند که قرار بود عبدالناصر در پاریس - مخفیگاه امام! - به دیدار ایشان برود درحالیکه جناب عبدالناصر ۱۴ سال قبل از هجرت امام به پاریس وفات یافته بود. نگارنده در مدت اقامت در قاهره، کذب این ادعا را با تألیف و نشر کتاب: «حقیقه علامه عبدالناصر بالثوره الاسلامیه» - حقیقت روابط عبدالناصر با انقلاب اسلامی - با اسناد و مدارک افشا کردم که مورد توجه و تقدیر اهالی تاریخ صحیح در مصر روبهرو گردید و اتفاقا نامه دکتر یزدی، در پاسخ درخواست من، شاهدی از غیب بود که از آمریکا رسید و در آن نامه ایشان توضیح کافی و کامل درباره جریان سفر به مصر و اقامت در آن و آموزش روش جنگهای چریکی و اقدام مسلحانه را توضیح داده بود و من نامه را پس از «تعریب» در کتاب آوردم که بسیار اثربخش بود. البته قبلا و در ایران، از آقای دکتر یزدی خواسته بودم که درباره اکاذیب منتشرشده توسط حسن صبری در مجله هفتگی «الشراع» چاپ بیروت، توضیحی مرقوم دارد تا در فصلنامه: «تاریخ و فرهنگ معاصر» که از «قم» منتشر میشد، درج شود که متأسفانه فرصت به دست نیامد و بعد که ایشان در آمریکا مشغول معالجه بود، تلفنی از قاهره با ایشان تماس گرفتم که شرح ماجرا را طبق وعده مرقوم دارند و برای من بفرستند که گفتند: «من الان تحت معالجه شیمیدرمانی هستم، به محض اینکه حالم مساعد شد حتما به وعده خود وفا خواهم کرد» و طولی نکشید که نامه توضیحی ایشان رسید که متن آن چنین بود:
به نام خدا
برادر گرامی جناب آقای خسروشاهی
با سلام و آرزوی توفیق جلب رضایت حق و خدمت به ایران و اسلام.
از تلفن و احوالپرسی صمیمانه تشکر مینمایم. در مورد مطالب آقای صبری - از ناصریستهای لبنان - جوابی را که خواسته بودید تهیه کردم، اما نتوانستم آن را بهموقع بفرستم و آن مطالب گرفتار گزند روزگار گردید. اکنون که بار دیگر آن را مطالبه فرمودید، از فرصت موجود استفاده کردم و جوابی را که تهیه شده است میفرستم. اما برای دقیقبودن مطالب که از جهات تاریخی اهمیت دارند، باید به اصل آن نوشته مراجعه کرد. لطفا اگر آن را در دسترس دارید، اولا اسامی و تاریخها را در جوابیه من اصلاح بفرمایید، ثانیا یک نسخه از آن را برای من نیز بفرستید.
آدرس من در اینترنت: ebvazdi@hatmail.com است.
با تشکر و احترام - دکتر یزدی ۲۵/۶/۱۳۸۰
انقلاب اسلامی ایران و جمال عبدالناصر
بعد از پیروزی انقلاب اسلامی ایران، گروهی از ناصریستها (هواداران مرحوم جمال عبدالناصر رئیسجمهور فقید مصر) چنین مطرح کردند که گویا دولت مصر در دوران ریاستجمهوری جمال عبدالناصر به انقلاب اسلامی ایران و رهبر فقید آن امامخمینی کمک میکرده است. این افراد به تفاهمنامهای استناد میکنند که در سال ۱۹۶۴ میان هیئت اعزامی نهضت آزادی ایران (خارج از کشور) به مصر، با نماینده ویژه ریاستجمهوری مصر امضا شده بود. امضاکنندگان این سند که متن آن را آقای حسن صبری نخستین بار در مجله لبنانی الشراع منتشر کرده است، عبارتاند از آقایان: دکتر مصطفی چمران، پرویز امین، بهرام راستین، علی شریفیان و اینجانب.
بیتردید دولت مرحوم عبدالناصر از مبارزات ضداستبدادی و ضدسلطه بیگانگان ملت ایران و سایر ملتها در آفریقا و آسیا حمایت میکرده است. اما روابط جمعی از رهبران نهضت آزادی ایران با دولت جمال عبدالناصر و تفاهمنامه امضاشده، ارتباطی با امامخمینی و حرکت ایشان نداشته است. تشکیل یک سازمان ویژه برای سازماندهی مخفی و تدارک جنگ مسلحانه علیه رژیم شاه توسط جمعی از رهبران نهضت آزادی ایران، نه با اطلاع و نه با تأیید آقای خمینی بود و نه تشکیل چنین سازمانی به اطلاعشان رسیده بود.
هنگامی که ما دست به تشکیل چنین سازمانی زدیم و فعالیت خود را در منطقه خاورمیانه آغاز کردیم، آقای خمینی هنوز در بورسا (ترکیه) در تبعید به سر میبردند. بعد از انتقال ایشان از ترکیه به نجف (عراق)، هنگامی که به اتفاق آقایان دکتر چمران و مهندس محمد توسلی به دیدار ایشان در نجف رفتیم، هم از وجود سازمان و فعالیتهای آن، مطلبی به ایشان گفته نشد.
توجه ملیون و مبارزین ضداستبداد و ضداستیلای بیگانه در ایران به مصر و جهان عرب، ریشههای عمیق در تاریخ و فرهنگ دو ملت دارد. سیدجمالالدین اسدآبادی دامنه فعالیتهای خود را به مصر کشانید و بیشترین تأثیر را در روند مبارزات مردم مصر بر جای گذاشت. در دوران جنبش ملی نیز این توجه و ارتباط بروز و ظهور پیدا کرد. شادروان دکتر محمد مصدق، به هنگام بازگشت از سفرش به مجمع عمومی سازمان ملل متحد در سال ۱۳۳۱ در مصر توقف کرد و با نحاسپاشا و سایر رهبران موجه مصر دیدار و گفتوگو کرد.
بعد از کودتای افسران آزاد در مصر و انحلال سلطنت، دولت جدید مصر به رهبری جمال عبدالناصر سیاست خارجی جدیدی در پیش گرفت که مورد خوشایند قدرتهای سلطهگر منطقه نبود. ناصر حاضر نشد در دستهبندیهای سیاسی - نظامی منطقه و در تخاصمات میان دو بلوک شرق و غرب شرکت کند. او سیاست عدم تعهد در برابر قدرتهای بزرگ را در پیش گرفت. به همراه تیتو، سوکارنو و نهرو جنبش غیرمتعهدها را پایهریزی کرد. محور اصلی این سیاست، همان دیدگاه حکومت ملی دکتر مصدق بود که حاضر نشد در پیمان سنتو (بغداد) شرکت کند. این سیاستها و دیدگاهها توجه مردم کشورهای استعمارزده منطقه را به خود جلب کرد و برای ناصر، بهعنوان رهبر «ناسیونالیسم عرب» محبوبیت خاصی را به وجود آورد.
هنگامی که انگلیس، فرانسه و اسرائیل در ۱۹۵۷ به مصر حمله کردند، مردم منطقه به حمایت از مصر دست زدند. در ایران، با وجود دشمنی شاه با ناصر، او از محبوبیت در میان مردم برخوردار بود. در هنگام حمله به مصر، دانشجویان بهعنوان همدردی با مردم مصر دست به تظاهرات زدند و با پلیس درگیر شدند. پس از آنکه نیروهای مهاجم به سرزمین مصر، نتوانستند به اهداف سیاسی و نظامی خود دست پیدا کنند، با اجبار تحت فشار افکار عمومی مردم جهان مجبور به عقبنشینی شدند، مردم ایران این پیروزی را جشن گرفتند. در آن زمان هواداران دکتر مصدق در سازمان «نهضت مقاومت ملی ایران» متشکل شده بودند و علیه حکومت کودتای نظامی ۱۹۵۳ مقاومت و مبارزه میکردند. به دلیل پیروزی مردم مصر و به خاطر مقاومت دلیرانه مردم پورتسعید در برابر نیروهای مهاجم، نهضت مقاومت ملی ایران، عکسی از مرحوم دکتر مصدق را که شخصا امضا کرده بود، همراه با یک قطعه فرش ایرانی به مردم قهرمان پورتسعید هدیه کرد. در متن این قالیچه بافته شده بود: «هدیه نهضت ملی ایران به شهر قهرمان پورتسعید». این عکس و فرش همراه آنان به کاردار سفارت مصر در تهران تحویل داده شد و او آن را همراه خود به مصر برد که در موزه شهر پورتسعید نگهداری میشده است.
احساس نزدیکی میان مردم ایران و مصر از طرف دیگر موجب ناراحتی و نگرانی شاه و دولت ایران شد. بهطوریکه در جریان قیام ۱۵ خرداد ۱۳۴۲ (پنجم ژوئن ۱۹۶۳) و سرکوب مردم، مقامات دولت ایران محرک اصلی قیام را «ایادی مصر» اعلام کردند. یکی از اتهامات رهبران نهضت آزادی، که در دادگاه نظامی محاکمه میشدند، (۱۹۶۴) ابراز دوستی و حمایت از مبارزات مردم مصر بود.
از اوایل دهه ۱۹۶۰، تحت تأثیر چندین عامل درونی و بیرونی، ضرورت سازماندهی مخفی و مبارزه مسلحانه علیه رژیم شاه به طور جدی در میان مبارزین ایران مطرح شد. عوامل داخلی مؤثر در این جمعبندی به طور اجمال عبارت بودند از: سرکوب مبارزات ملی، دستگیری و محاکمه سران و فعالیت ملی و ملی - مذهبی، کشتار مردم در قیام ۱۵ خرداد (ژوئن ۱۹۶۳) و مسدودشدن راههای هر نوع مبارزه سیاسی، علنی و قانونمند. توجه و گرایش به مبارزه مخفی، درواقع بیثمردانستن مبارزات علنی محسوب میشد.
بعد از کودتای نظامی سال ۱۳۳۲ (آگوست ۱۹۵۳) توسط آمریکا و انگلیس و سرنگونی حکومت ملی دکتر مصدق، مبارزات ملی در شکل مخفی و زیرزمینی -در سازمان نهضت مقاومت ملی - ادامه یافت. اما از سال ۱۳۳۸ (۱۹۵۹) تغییراتی در وضعیت سیاسی ایران ظاهر شد. بهطوریکه مبارزان ملی و هواداران دکتر مصدق، زمان را برای مبارزه سیاسی و علنی، پارلمانتاریستی مساعد یافتند. براساساین، ابتدا جبهه ملی (دوم) و سپس نهضت آزادی ایران فعالیت خود را آغاز کردند. هنگامی که شاه در اوایل دهه ۱۹۶۰ برنامه «انقلاب سفید» خود را مطرح کرد، با مخالفت جدی علمای ایران روبهرو شد. این مخالفتها که عمدتا درباره تقسیم اراضی و اعطای حق رأی به زنان بود، به درگیریهای بیشتر و مطالبات گستردهتر و در نهایت به قیام ۱۵ خرداد (پنجم ژوئن ۶۳) و کشتار مردم، حمله به مدرسه فیضیه در قم و بازداشت و دستگیری امام خمینی و تبعید به ترکیه منجر شد. رهبران و فعالان نهضت آزادی ایران که در بازداشت به سر میبردند، در دادگاه نظامی محاکمه و به زندانهای طویلالمدت محکوم شدند. بار دیگر زندانها از مبارزان، اعم از ملی، ملی - مذهبی، غیرمذهبی، از دانشگاهیان و روحانیان پر شد. جوّ رعب و وحشت بر جامعه مستولی شد.
در چنین شرایطی بود که مبارزان سیاسی از هر گرایشی، به این جمعبندی رسیدند که با رژیم استبدادی سر تا پا مسلح و بیرحم و خونریزی وابسته به بیگانه جز با اسلحه نمیتوان سخن گفت. از این زمان به بعد از میان گروههای سیاسی، جمعی به فکر سازماندهی مخفی و تدارک مبارزه مسلحانه افتادند. با توجه به اینکه ساواک ایران از سوی آمریکا، انگلیس و اسرائیل آموزش دیده و سازماندهی شده بود و از کارایی سطح بالایی برخوردار بود، سازماندهی مخفی نیازمند آگاهی از علم سازماندهی مخفی و دریافت آموزشهای مناسب با آن بود.
علاوهبراین، در اوایل دهه ۱۹۶۰ چندین حادثه بزرگ و مهم در خارج از ایران نیز اتفاق افتاد که بر موضعگیری مبارزان ایرانی، بهویژه نسل جدید و جوان آن، اثر گذاشت. ازجمله این حوادث پیروزی اسطورهوار فیدل کاسترو در کوبا، جبهه آزادیبخش الجزایر و جنگ ویتنام بود. جمعی از مارکسیستهای ایرانی برای کمک به چین، کوبا و ویتنام سفر کردند. مبارزان مسلمان ملی - مذهبی نهضت آزادی ایران، به طور طبیعی، براساس گرایشها و علاقهمندیهای فکری، به الجزایر و مصر چشم دوختند. مصر در آن زمان رهبری دنیای عرب را در دست داشت. از بسیاری از جنبشهای آزادیبخش کشورهای آفریقایی و خاورمیانه حمایت میکرد. جنبش آزادیبخش الجزایر مورد حمایت مصر بود و کمکهای مالی و نظامی دریافت میکرد. همانطور که اشاره شد، روابط مصر و ایران بهشدت تیره شده و به هم خورده بود. در چنین شرایطی و با توجه به آنچه اجمالا بیان شد، نمایندهای از طرف نهضت آزادی ایران برای تماس و مذاکره و جلب همکاری به الجزایر رفت و با رهبران جدید به گفتوگو پرداخت. مقامات دولت جدیدالتأسیس الجزایر، با وجود علاقهمندی و استقبال قادر به کمک مؤثری نبودند. دراینمیان دیدار و گفتوگو با مقامات مصری به نتیجه رسید. هیئتی برای مذاکره ابتدا به برن (سوئیس) و سپس به قاهره دعوت شد. در نهایت سازمان مخصوص اتحاد و عمل (سماع) تشکیل شد و داوطلبان از ایران به قاهره اعزام شدند و در مراکز معینی دورههای کوتاهی را آموزش دیدند.
این همکاریها جمعا تا دو سال ادامه داشت. در این مدت دولت مصر دو آپارتمان، با حداقل امکانات در یک ساختمان متعلق به نیروهای مسلح، در کنار یکی از مراکز نظامی برای اقامت اعضای هیئت و داوطلبان در اختیار گروه قرار دادند. بودجه معینی، به پول مصری برای تأمین نیازمندیهای گروه، از قبیل غذا و... در اختیار گروه قرار داده میشد. هزینه سفر و رفتوآمد همه افراد به مصر از سوی شرکت هواپیمایی مصری و دولت مصر تأمین میشد. علاوهبراین هر چند وقت یک بار مبالغی ارز خارجی، فرانک سوئیس برای هزینه فعالیتهای بیرون از مصر نیز پرداخت میشد.
دریافت پول مصری برای هزینههای گروه در قاهره اجتنابناپذیر بود؛ زیرا خریدوفروش ارز خارجی در انحصار دولت و تنها از طریق بانک میسر بود. اعضا و هواداران نهضت آزادی در اروپا و آمریکا به گروه کمک نقدی میکردند؛ اما سازمان نمیتوانست آن را در قاهره به پوند مصری تبدیل کند و نمیخواست با خرید پوند مصری از بازار آزاد بیرون به قیمت بسیار ارزان هزینههای خود را در قاهره تأمین کند. ما با این کار موافق نبودیم و آن را نادرست میدانستیم. کمکهای نقدی دولت مصر به ارز خارجی تنها بخشی از هزینههای سازمان را تأمین میکرد؛ بنابراین مقدار کمکی که در مجموع پرداخت شده است، همانطور که در آن مقاله آمده است، چیزی حدود ۱۰ هزار دلار در دو سال بود.
سفر با هواپیمای شرکت مصری، از نظر امنیتی نیز ضروری بود. همه داوطلبان سفر به قاهره مدارک سفر ایرانی خود را به نماینده سازمان در آلمان تحویل میدادند و اوراق سفر مصری دریافت میکردند. سفرهای اعضای فعال گروه به خاورمیانه نیز کلا با گذرنامههای مصری و با نام غیرواقعی صورت میگرفت.
علاوه بر دو آپارتمانی که در اختیار گروه قرار داده شده بود، خانه امنی در حومه شهر قاهره برای تشکیل کلاسهای آموزش نظری اختصاص داده شده بود. داوطلبان در این دوره در همین آپارتمان زندگی میکردند. این دوره معمولا بین سه تا چهار ماه طول میکشید. آموزشهای نظری شامل اصول سازماندهی و ارتباطات مخفی، مواد انفجاری، اسلحهشناسی، استراتژیک و تاکتیک و موضوعات مربوط بود (نظیر رمزنویسی، عکاسی و...). تدریس در این کلاسها عموما به زبان انگلیسی بود و در مواردی هم به زبان عربی به کار میرفت که از سوی یکی از اعضای گروه به فارسی ترجمه میشد. هر داوطلبی موظف بود دروس کلاسها را به دقت بنویسد. پس از اتمام هر دوره، این یادداشتها به سازمان داده میشد. بعد از چند دوره، مسئولان سازمان از مجموعه این یادداشتها، جزوههای آموزشی ویژهای را تدوین کردند که مهمترین آنها به داخل ایران ارسال شد. داوطلبان بعد از گذراندن این دوره برای آموزش عملی به پادگان ویژهای (الخاص) در حومه قاهره برده میشدند. برنامه در پادگان شامل: آموزش عملی استفاده از انواع سلاحها، مواد انفجاری، دفاع تنبهتن، کمین، سنگپیمایی و... بود. این آموزشها بعضا بسیار سخت و طاقتفرسا بود. در خلال این دورهها آموزشهای فکری و سیاسی در کلاسهای خود گروه به داوطلبان داده میشد. بعد از انجام تمام این مراحل، داوطلب با اوراق مصری به آلمان برمیگشت و آنها را تحویل نماینده سازمان میداد و اوراق ایرانی خود را دریافت میکرد.
بعد از گذشت - تقریبا - دو سال، بنا بر دلایل و عللی ارتباط گروه با دولت مصر قطع و تمامی فعالیتهای گروه در قاهره تعطیل شد. اهم این علل و دلایل عبارت بودند از:
۱. دولت مصر اصرار داشت که ما برنامه تبلیغات رادیویی خود را از رادیو قاهره علیه شاه آغاز کنیم. ما با شروع این برنامه، در آن مقطع موافق نبودیم و آن را نارس میدانستیم. طی مذاکرات با مقامات عالیرتبه مصری ما به این جمعبندی رسیدیم که دولت مصر درصدد بهبود روابط خود با دولت ایران است و میخواهد آشتی کند و روابط برقرار کند و با شروع برنامه تبلیغات رادیویی میخواستند از آن اهرم فشاری بر ایران و گرفتن امتیازات بیشتر استفاده کنند. ما حاضر نشدیم در چنین معامله و معادلهای قرار بگیریم و آن را به مصلحت خود و کل جنبش نمیدانستیم.
۲. سیاست تبلیغاتی دولت مصر را در مورد ایرانیان مقیم و مهاجر به شیخنشینهای خلیجفارس نادرست میدیدیم. رادیوی قاهره و روزنامههای عربی هوادار مصر، به تبعیت از این سیاست، ایرانیان مقیم شیخنشینها را «اسرائیلیان»! جدید میخواندند و آنها را با یهودیان مهاجر به فلسطین مقایسه میکردند. این سیاست، نه علیه شاه، بلکه علیه ایرانیان بود و موجب تشدید تخاصم میان اعراب و ایرانیان میشد و قطعا موجب بهرهبرداری شاه میشد.
۳. دولت مصر شاید اولین دولتی بود که نام خلیجفارس را به نامی جعلی تغییر داد و اصرار به آن نام جعلی داشت. ما این را نهتنها مفید نمیدانستیم، بلکه آن را مُضر به روابط میان ناسیونالیسم عرب و ناسیونالیسم ایرانی میدانستیم. این در حالی بود که حتی در نقشههای جغرافیایی که بر دیوار سالن کنفرانس در مقر ریاستجمهوری، در دفتر کمالالدین رفعت، معاون ناصر، همهجا نام آن «خلیجالفارسی» آمده بود. این بدعت غلط، متأسفانه همچنان باقی مانده و موجب کدورت میان دولتهای عرب و ایرانیان شده است.
۴. شاید دولت مصر، اولین دولت عربی بود که خوزستان ایران را «عربستان» نامید و از گروهی به نام «جبهه آزادیبخش عربستان» حمایت کرد. ما از این سیاستها بهشدت نگران بودیم و مورد اعتراض ما قرار گرفت و چند جلسه در دفتر کمالالدین رفعت برگزار شد. اما به نتیجهای نرسید.
نگرانی ما آنچنان شدید بود که نامه مفصلی به رئیس اتحادیه عرب با نام «نهضت آزادی ایران - خارج از کشور» به امضای اینجانب نوشته و ارسال شد. در این نامه با صراحت این سیاست مورد انتقاد و اعتراض قرار گرفت.
۵. بعد از چند دوره آموزش و جمعآوری و تدوین دروس نظری، با توجه به وضعیت سیاسی داخل کشور و اولویت سازماندهی در داخل ایران، گروه به این جمعبندی رسید هر آنچه را که از آموزشهای اولیه لازم داشتهایم دریافت کردهایم و نیازی به ادامه استقرار در قاهره نداریم. سیستم اداری دولت بسیار کند و فاقد کارایی لازم بود و به دلیل مشکلات امنیتی ارتباط سازمان با خارج از مصر بسیار سخت بود. با توجه به مجموعه این عوامل و علل فعالیتهای ما به خارج از قاهره منتقل شد و رابطه با دولت مصر نیز بهکلی قطع شد.
اقامت نزدیک به دو سال در قاهره برای تکتک اعضای گروه تجربه بسیار خوبی بود. مردم قاهره را بسیار مهربان، میهماننواز و دوستداشتنی یافتیم. اولین امور رابط کاخ ریاستجمهوری با گروه به نام آقای سعد، مردی بسیار صمیمی، باخدا و متدین بود و برای حل مشکلات گروه صمیمانه اقدام میکرد. این کمکها و این محبتها، هرگز فراموش نمیشود و نخواهد شد.
۷/ مهرماه ۱۳۸۰ ـ ۲۷ سپتامبر ۲۰۰۱
آمریکا - دکتر ابراهیم یزدی
این بود گزارش مشروحی که دکتر یزدی از آمریکا برای من - در قاهره - فرستاد که در ابطال اکاذیب ناصریها در راه کمک ناصر به امامخمینی و انقلاب اسلامی ایران، بسیار مؤثر بود.
یزدی و چمران آمریکایی!
دکتر یزدی مسلمانی مبارز، معتقد به مبانی اسلامی و عامل به احکام شرع و انسانی سلیم و صبور و شکور بود... او در دوره پس از پیروزی انقلاب مسئولیتهایی را پذیرفت و در کنار انقلاب قرار داشت و برخلاف نشر تهمتها و ناسزاها و اکاذیب، هرگز به مقام پاسخگویی خشن درنیامد و به «اپوزیسیون» معارض بدل نشد... درست است که افکار و عقاید خاص خود را داشت و انتقاداتی به بعضی از عملکردهای دولت، در مراحل مختلف پس از انقلاب بهویژه جنگ داشت، ولی هیچ وقت و هرگز از خط اعتدال و مراعات موازین شرعی - اخلاقی دور نشد و همواره تا آخر زندگی به امام و انقلاب وفادار ماند.
یکی از اتهاماتی که حتی پس از درگذشت او در بعضی از جرائد مدعی شریعت پناهی و اخلاقمداری، او را شهروند آمریکایی نامیدند، همانطور که در آغاز پیروزی انقلاب، حتی همسر او «طلیعه» بانو را آمریکایی خواندند و اقامت طولانی در آمریکا را - که همواره همراه با مبارزه و نبرد بود و حکم نمایندگی امامخمینی را در اختیار داشت - دلیلی بر وابستگی او به آمریکا دانستند و در این راه، از منافقین و تودهایها، گوی سبقت را ربودند و ناجوانمردانه او را مرد آمریکا نامیدند و آقای دکتر کیانوری، عامل سرسپرده اتحاد جماهیر شوروی، به اینجانب - و با اصرار - میگفت که یزدی و چمران هر دو جاسوس و عامل نفوذی آمریکا هستند! امامخمینی (ره) پس از نشر این قبیل شایعات درباره بعضی از شخصیتهای انقلاب در یک هشدار صریح و شفاف چنین گفتند:
«... معالاسف در بین جوانهای ما هم اشخاصی هستند زودباور، به مجرد اینکه میگویند فلانی بله، آمریکایی است، میبینیم که یک عده از جوانها هم باورشان میآید که آمریکایی است! فلانی انگلیسی است، برنامه خود آمریکاییها و انگلیسیها این است که اشخاص صحیح را به اسم انگلیسی و به اسم آمریکایی ضایعش کنند، چون میدانند خودشان ضایع هستند...». (صحیفه امام ج ۱۰، صفحه ۲۷۷).
روزهای پس از انقلاب
شبی در مدرسه علوی، دکتر یزدی گفت امشب گویا خبرهایی است؟ چون در آن ایام هر روز و هر شب خبرهایی بود، من متوجه جریان نشدم. پس از دقایقی دوست دیگری گفت که در پشتبام، ژنرالهای شاه «محاکمه صحرایی» خواهند شد. من تلفن کردم به روزنامه «اطلاعات» آقای علیرضا نوریزاده که اگر خبری برای روزنامه میخواهید امشب گویا خبرهایی هست و او زود خود را به مدرسه رساند و من چون یقین کردم که خبرها از چه قرار است، بلافاصله بهجای حضور در دادگاه، از مدرسه بیرون آمدم و به منزل آقای حاج غفور سلطانی، مؤسس «دارالقرآن» که در چنددهمتری مدرسه علوی قرار داشت، رفتم و شب آنجا ماندم و صبح در روزنامه اطلاعات گزارش آقای نوریزاده را خواندم که «چه خبرها» بوده است.
پس از بازگشت دکتر یزدی از آمریکا، برای عیادت ایشان به منزلش در خیابان ولیعصر، کوچه تورج، رفتم. صحبتها و گفتوگوها طولانی شد و ایشان اشاره به «انحصارگرایی» دوستان ما کردند و من گفتم که آغازگر «انحصارطلبی» دوستان مسلمان ملیگرا بودند که در کابینه دولت موقت، حتی وزارت دادگستری و وزارت ارشاد را نخواستند به روحانیون بدهند و بعد خیابانهای گوناگونی را حتی به نام کریم پورشیرازی نامگذاری کرده و با وجود تلاش من که نماینده حضرت امام در وزارت ارشاد ملی! بودم برای نامگذاری خیابانی به نام آیتالله کاشانی که خواست مردم از سوی نگارنده بود، نپذیرفتند و طولانیترین خیابانهای شهر، ناگهان نام آقای دکتر مصدق را بر خود گرفت و هکذا... نتیجه این نوع انحصارطلبی، انحصارطلبیهای متضاد بود که بعدا به وجود آمد.
دکتر یزدی همه حرفها و انتقادهای من را گوش داد و خیلی آرام گفت: شاید هم در بعضی موارد حق با شما باشد، ولی این راهورسم انسانی و اخلاقی نیست که کسانی را که یک عمر در راه انقلاب و اسلام مبارزه کردهاند، کنار بگذارند که البته من هم این حرف ایشان را تأیید کردم. آخرینبار دکتر یزدی را نزد حضرت آقای محمدجواد حجتیکرمانی در دفتر حقوقی روزنامه اطلاعات دیدم که کمی رنجور و خسته به نظر میرسید، اما کوچکترین ابراز ناراحتیای نمیکرد. قرار شد به پیشنهاد من کتابهای خود را به کتابخانه ما در «قم» اهدا کند و وعده داد. بعدها که پیگیری کردم، گفتند که دوستان دیگر، کتابها را برای کتابخانه دیگری بردهاند. آخرینبار در آبانماه ۱۳۹۵ ایشان را در مجلس بزرگداشت برادرمان، آقای سیدمحمدمهدی جعفری، در سالن اجتماعات «مرکز دائرهالمعارف بزرگ اسلامی» دیدم که رنجورتر، لاغرتر و خستهتر به نظر میرسید. کمی صحبت و درددل کردیم و به پیشنهاد ایشان قرار شد به دیدارش بروم که متأسفانه کارهای روزمره و گرفتاریهای کلانشهر تهران مانع از این امر خیر شد. و ناگهان بانگ برآمد که خواجه برفت. حشره الله معالصالحین و اسکنه فصیح جنته.