"یکی از دلایل میل شدید افراد طرد شده از مرکز جمهوری اسلامی به سازگاری جستن با نظام بینالملل، سازگاری جستن با جهان غربی که درکی بس سطحی از آن دارند، سازگاری جستن با نظام بازار و همآوازی با خط مقدم لیبرالیسم جهانی و سرمایه داری وحشی، از این روست که رویکردهایی چون جهان ستیزی، غرب ستیزی و رقابت ستیزی نظام جمهوری اسلامی، بر هیاکل فکری آنان فشار و سنگینی بیشتری انتقال داده است. در این میان، واکنشها نسبت به ایدهها و علائقی که کارگاه توتالیتاریسم جمهوری اسلامی تولید میکرد؛ در میان این طرد شدگان بیشتر است. این واکنشها و رها شدن از زیر آوار جمهوری اسلامی را اگر بر روانشناسی مصرف و عبودیتی که کعبه آن از عرب ستان به غرب منتقل شده است، دلایل واکنش شدن و پشت پا زدن نسبت به هر آنچه که نام و نشان انقلاب و جمهوری اسلامی دارد، آشکار میشود. "
به کانال خبرنامه گویا در تلگرام بپیوندید
واقعیت این است که با انقلاب ۵۷، ما شاهد ظهور و گسترش <فردیت> در جامعه بودیم. فردیتی که از آزادی اندیشه دفاع و با دیگر نظرات از طریق بحث آزاد ارتباط بر قرار میکرد. <فردیتی> که عناصر و ارزشها و نرمهایی که استبداد تاریخی را استمرار بخشیده بود به چالش کشیده و باور کردن را نه از طریق اطاعت و عبودیت که از طریق سوال و شک کردن میجست و اینگونه از طریق شکستن هر گونه سانسور درونی و برونی، مقولهای به نام <باورهای ضاله> و و <کتب ضاله> را بی محل میکرد. البته که این ظهور و گسترش خطری حیاتی برای جریانی که در پی ایجاد <دیکتاتوری صلحا> و متحول کردن استبداد اقتدار گرای سلطنتی به استبداد توتالیتر بود ایجاد کرده بود. اینگونه بود که برای در نطفه خفه کردن این جریان، کشور شاهد ظهور چماقداران، در کنار ایجاد کیش شخصیت برای آقای خمینی میباشیم که در سالهای ۱۳۵۹ و ۱۳۶۰ به برخوردهای سخت بین حزب جمهوری و اقمار آنها با رئیس جمهور منجر شد و هشدارهای مکرر وی به مردم و آنها را به مقاومت خواندن: "... "... آنچه اهمیت دارد، حذف رئیس جمهوری نیست، مهم آنست که غول استبداد و اختناق میخواهد بار دیگر حاکمیت خود را به شما مردم بپا خاسته تحمیل کند... " (۱)
در این راستا و در پی کوشش برای در هم شکستن این جنبش و تحمیل خود بر جامعه و دولت، در سالهای ۱۳۵۹ تا ۱۳۶۰ رژیم جمهوری اسلامی ما شاهد رژیمی هستیم که در آستانه تکوین و تحول در یک نظام توتالیتاریستی قرار دارد. از این نظر، تمام برنامه ریزیهای ایدئولوژیک و فرهنگی و نظام تبلیغاتی جمهوری اسلامی، زمینه اجتماعی و سیاسی تحول در یک نظام توتالیتر را تدارک دیده بود. در این میان، نظام جمهوری اسلامی و دستگاه رهبری نظام، کوچکترین استقلال را که نشانهای از تفرد باشد، با جارو جنجالهای تبلیغاتی و فشارهای سیاسی از سر راه خود بر میداشتند. آنها کوشش داشتند تا شخصیت جامعه را در راستای اسطوره شکست ناپذیری رهبری ذوب کنند. رهبری چونان یک وجود مطلق تفسیر میشد، که سایر افراد، گروهها و طبقات اجتماعی، چونان موجودات ممکن در پرتو شخصیت قدسی او پا به عرصه وجود میگذاشتند. تبلیغ علیه منیت انسان، موج جدیدی بود که سراسر فضای سیاسی و فرهنگی جامعه را به نفی استقلال و فردیت انسان متوج ساخت. از قولهای معروف آقای خمینی است که "هی نگویید من، این من شیطان است". این قول بخش مهمی از روشهای تبلیغاتی و سیاسی دستگاه رهبری جمهوری اسلامی بود. پیرو همین نفی بود که در هر کوی و برزن سخن از اطاعت بی چون چرا و اطاعت محض به میان آمد. پیرو همین دیدگاه بود که اصول راهنمای نظام سیاسی بر یک اصل متصلب اطاعت و با ایده "سمعاً و طاعتاً" استوار گردید. اسطوره اقتدار رهبری، چون سایهای از وجود مطلق، چنان بر سرها سنگینی میکرد، که هواداران رژیم حتی در فکر خود، جرأت فکر مستقل به خود را راه نمیدادند. اگر به مکاتبات و اسناد آن ایام دسترسی یابیم، خواهید یافت که در اغلب مکاتبات و سخنرانیها و خطابهها، وسواس شدیدی میان مسئولین نظام جمهوری اسلامی وجود داشت، تا از بکار بردن واژه "من" پرهیز کنند. اطلاق واژه "این بنده" یا "این حقیر"، در فرهنگ سیاسی و بعظا در فرهنگ اجتماعی چنان باب شده بود، که عنصر منیت و فردیت را به شدت نسبت به آنچه نبود، ضعیف تر میکرد. اگر سالها بعد، به موجب برخورد با واقعیتها، پارهای از افکار گوناگون در ذهن بعضی از سران جمهوری اسلامی خطور میکرد، اینبار کسی را جرأت بروز آنرا نمییافت. مرحوم بازرگان در یکی از نامههای خود به آقای خمینی میگوید: " شنیده شده است که بعضی از سران نظام با ادامه جنگ مخالف هستند، اما هنگامی که نزد شما میرسند تظاهر به موافقت میکنند".
فردیت و استقلال اولین رئیس جمهور، کیش شخصیت او تبلیغ میشود
بدینترتیب، در ایامی که نظام جمهوری اسلامی در آستانه تحول و تکوین در یک نظام توتالیتاریسم تمام عیار بود، مهمترین عنصر مزاحم خود را وجود شخصیتی مییافت که با اندیشههای مستقل و آراء مستقل، بانگ بر طبل فردیت میکوبید. از سخنان معروف رئیس جمهور است که در برابر خمینی همواره میگفت، "من رأی خودم را دارم". در واقع این سخن از آقای خمینی که میگفت، هی نگویید من، این من من شیطانی است، خطاب به منیت بنی صدر بود. نکته با اهمیتی که در اینجا هموطنان محترم، خصوص نسل جوان، باید از آن آگاه شوند، این حقیقت است که بعد از برکناری بنی صدر و کامل شدن حلقه توتالیتاریسم جمهوری اسلامی، و به منظور پاک کردن وجدان عمومی از آنچه به دوران پیش از کودتای خرداد ۱۳۶۰ مربوط میشد، بزرگترین و فراگیرترین تبلیغاتی که هم میتوانست عوام فریبانه باشد و هم میتوانست با استناد به پارهای از دستورات دینی، وجدان عمومی را به شدت نسبت به اولین رئیس جمهور مشوش و آلوده سازد، انتساب صفت منیتگرایی و کیش شخصیت به وی بود. حجم این تبلیغات در سالهای متمادی چنان گسترده بود که در حافظه تاریخی آن ایام اندازه نمیشناخت. سران جمهوری اسلامی نیک میدانستند که هیچ صفتی جز با جعل سند و نسبت دروغ نمیتوانست بنی صدر را در افکار عمومی منزوی سازد. صفت لیبرال بودن و غرب زده بودن، از آن صفاتی بود که با کتاب <اصول راهنمای اسلام> وی سازگار نمیآمد. صفت وابستگی به آمریکا، از آن صفاتی بود که جز با جعل اسناد دروغ و تحریف در ترجمه بوسیله خانم معصومه ابتکار بکار نمیآمد. این صفات خیلی هم نزد افکار عمومی چندان وجاهت روشن نمییافت. اما تنها صفتی که میتوانست و رژیم بیشترین تبلیغ خود را روی این صفت متمرکز کرد، عنصر منیتگرایی و کیش شخصیت وی بود. آقای جلال الدین فارسی در هر جا که سخنرانی میکرد، طومار شخصیت بنی صدر را با این بیان که: کتاب کیش شخصیت بنی صدر، چیزی جز بیوگرافی خود وی نیست، باز میگشود. برابر با آنچه که در این تحلیل گذشت مشاهده عکسهای اینگونه افراد در کنار اقای خمینی و اینکه چگونه کوشش در بنده و کوچک و حقیر شمردن و نشان دادن خود در کنار <فره ایزدی> نیز گویایی خود را دارد. این کرنش و خود تحقیری حتی رهبران را بوضوح میشود در زمان گرفتن فرمان ریاست جمهوری از دست ولی فقیه دید. تنها استثناء، زمان گرفتن حکم ریاست جمهوری اولین رئیس جمهور، از آقای خمینی بود، که با وجودی که در دیدار اولیه و دیدن آقای خمینی بر روی ویلچر و حالت ضعف ایشان، از روی علاقه عمیقی که به ایشان داشت، غلیانی در او روی داده و دست ایشان را بوسید (همان عکسی که سلطنت طلبان برای تحریف واقعیت بگونهای سیستماتیک مدت چهل سال است که از ان استفاده کردهاند و میکنند.)، ولی در موقع گرفتن حکم از دست اقای خمینی، نه تنها حتی سر را هم خم نکرد، بلکه از خواندن حکم خوداری کرده و آن را بروی میز گذاشت، چرا که ریاست جمهوری خود را تنها ناشی از رای مردم میدانست و بس و نمیپذیرفت که آقای خمینی آن را توشیح کنند. به همین علت بود که در مجلس کودتای خرداد ۶۰، از جمله دلایل بی کفایتی رئیس جمهور را آقای خامنهای اینگونه توجیه کرد:
" من کبر و کبریای این مرد را، و هر آنچه را که میدانستم به کناری گذاشته بودم. ولی از خاطر نمیبرم، برخورد اولیه گرفتن فرمان از امام را و این طلیعه بدی بود. "
از نقطه نظر آنچه که نویسنده درک میکند، جریان تبلیغات دائمی و گسترده رژیم جمهوری اسلامی، نه تنها در فریب دادن مردم، بلکه در فریب دادن ذهن سیاست ورزان تا روشنفکران بیتاثیر نبود. این تأثیر تا هم امروز آثار خود را در اظهارنظرات بسیاری از سیاست ورزان تا حتی روشنفکران به جا گذاشته است. فرو کاستن نبرد دو گفتمان آزادی و استبداد را در شخصیت " متکبر" بنی صدر کاستن، هم موثر واقع شد و هم بطور موفق توانست کودتای خرداد شصت را از انظار پنهان کند. اینها هم نشان از خود اشباع شده از ارزشهای تولید شده در ضد فرهنگ توتالیتر رژیم میباشد و هم باور دارد که جامعه نیز همین ارزشها را مقدس میپندارد و بنا بر این با تلقین وجود چنین صفتی در بنی صدر، ترور شخصیت اولین رئیس جمهور کامل خواهد شد.
این در حالیست که در ادبیات خداوندان شعر و اندیشه، بوفور عنصر <فردیت> را میتوان دید که تواناییها و زیباییهای کارهای خود را در ملاء عام عرضه و به ان فخر میفروختند و برسمیت میشناختند:
گرچه مولوی تر جیح میدهد که توانایی خاصی در فرد، توسط دیگران بیان شود
بهتر آن باشد که سر دلبران
گفته آید در حدیث دیگران
ولی همان حافظ عارف مکرر در حالی که از توان آفرینش خود در خلق زیبایی بوجد آمده است، آن را برخ میکشد: صبحدم از عرش میآمد خروشی
قدسیان گویی که شعر حافظ از بر میکنند
یا
غزل گفتی و در سفتی بیا و خوش بخوان حافظ
که بر نظم تو افشاند فلک عقد ثریا را
یا
سرود مجلست اکنون فلک برقص آرد
که شعر حافظ شیرین سخن ترانه تست
و یا سعدی که در تعریف از اثر جاودانه خود میگوید
گل همین پنج روز و شش باشد
از گلستان من ببر ورقی
چگونه است که این حماسه آفرینان شعر و عرفان و ادب پارسی حق آن را دارند ولی دیگران نه؟ در قرآن هم میبینیم که چگونه خداوند از خلق انسان زیبا بخود مینازد و بخود تبریک میگوید: فتبارک الله الاحسن الخالقین و یا علی که بدون هیچ رودربایستی خود را، و نه دیگر خلفا، را لایق خلافت میدانست. در خظبه معروف شقشقیه میفرماید:
«جامه خلافت را ناروا بر تن بیاراست. در حالی که به خوبی میدانست شایستگی من به این جایگاه، همچون بستگی میله است به سنگ آسیاب. مرتبتم بس ارجمند است که سیل فضل از آن فرو میریزد، و مرغ بلند پرواز نتواند بسویس خیز».
این در حالیست که بنی صدر از جمله استثناء روشنفکران و اندیشهورزانی است که واجد یک دستگاه فکری جامع و فراگیر است که تمام عناصر فلسفی، دینی، حقوقی و سیاسی، فرهنگی و اجتماعی آن، فرآورده خلاقیتهای ذهن پویا و فردی خود اوست. این دستگاه فکری، درست یا نادرست ساخت وطن است و باید از نقطه نظر کنشگری مورد توجه ونقد اندیشهورزان قرار گیرد و نه سانسور و تحریف و تمسخر. پر واضح است، آن دسته از روشنفکرانی (حتی از مخالفان رژیم) که به واکنش شدن معتاد شدهاند، و آن دسته از روشنفکرانی که در چرخه دستگاه ذوب کننده جمهوری اسلامی فردیت خود را از کف دادهاند، و در هر صورت به علت وجود و حضور عقده نهادینه شده حقارت، قادر نیستند، تا با دیده استقلال و کنشگری به نقد اندیشههای بنی صدر بپردازند.
چگونه اکثریت نخبگان ما هنوز فاقد منیت و فردیت میباشند
از نابختیاری تحولات و شکستهای پی در پی جنبشهای آزادیخواهی و مشروطه خواهی در ایران، یکی این است که جامعه ایرانی، در کل، هیچگاه فرصت و فراست نیافت تا منیت و فردیت خود را از زیر سنگینی و هیمنه ماشین دولت آزاد سازد. دولتها از ایام دور چونان آواری بودند که پیش از هر چیز بر روی عنصر فردیت انسان فرو ریختند. جریان لگدکوب کردن این عنصر در دوران تکوین توتالیتاریسم جمهوری اسلامی روند فزاینده تری به خود گرفت. نکته با اهمیت دیگری که در اینجا لازم است به خوانندگان محترم یادآور شوم، این است که به موجب تبلیغات گسترده و تضعیف روزافزون عنصر منیت و فردیت جامعه، بخش عظیمی از افراد جامعه تا سیاستورزان و روشنفکران، حتی مخالفان جمهوری اسلامی، هیچگاه نتوانستند، فردیت خود را از زیر آوار "جمهوری اسلامی" آزاد سازند. از این رو بسیاری از افراد و اقشار جامعه تنها در واکنش به آواری که بر سر روی آنها فرود آمده بود، و برای رها شدن از فشارهای ناشی از ریزش آور، نه به کنش بلکه تنها به رشتهای از واکنشهای اجتماعی، سیاسی و فرهنگی روی آوردند. وقتی انسان در درون خود نیروی محرکه فردیت، که استعداد ابتکار وآفرینش زاده آن است را از دست میدهد، چنگ انداختن به بیرون، تنها راه واکنشی او برای خلاص شدن از زیر بار ماشین برق آسای دولت است. وقتی عنصر منیت و فردیت در انسان اول در نظام سلطنتی و بعد در زیر آوار جمهوری اسلامی محو میشود، جامعه و خیل عظیمی از سیاستورزان و روشنفکران، راه آزاد شدن خود را جز پناه جستن در بیگانگان، توجیه فلسفی و سیاسی نفی استقلال تحت عنوان جهانی شدن، و پناه جستن در ایدهها و عقاید فلاسفه مدرن و پست مدرن مغرب زمین، راهی پیشاروی خود نمییابند. اگر از نظریات و تحلیلها و نوشتههای بسیاری از این روشنفکران مجموعه اقوال این و آن فیلسوف را حذف کنید، شاید به جرأت بتوان چند سطر درست حسابی که واجد یک تحلیل و یک نظریه درونزا، که از عنصر کنشگری و فردیت آنها سرچشمه گرفته باشد، پیدا کرد. در این میان اندازه واکنش شدن و تبدیل کنشها به واکنش در افراد و گروههای سیاسی متفاوت است. این واکنشها اغلب به میزان و مدت فشاری بستگی پیدا میکنند، که فردیت انسان در زیر آوار جمهوری اسلامی تحمل کرده است. هر چه افراد و گروهها به چرخ دندههای مرکزی ماشین قدرت نزدیکتر بودهاند، و زمان و فشار زیست طفیلی آنها در زیر آوار جمهوی اسلامی سنگینتر و مهیبتر بوده، درجه واکنش شدن آنها در فراچنگ جستن بیرون بیشتر و شدیدتر شده است. یکی از دلایل میل شدید افراد طرد شده از مرکز جمهوری اسلامی به سازگاری جستن با نظام بینالملل، سازگاری جستن با جهان غربی که درکی بس سطحی از آن دارند، سازگاری جستن با نظام بازار و همآوازی با خط مقدم لیبرالیسم جهانی و سرمایه داری وحشی، از این روست که رویکردهایی چون جهان ستیزی، غرب ستیزی و رقابت ستیزی نظام جمهوری اسلامی، بر هیاکل فکری آنان فشار و سنگینی بیشتری انتقال داده است. در این میان، واکنشها نسبت به ایدهها و علائقی که کارگاه توتالیتاریسم جمهوری اسلامی تولید میکرد؛ در میان این طرد شدگان بیشتر است. این واکنشها و رها شدن از زیر آوار جمهوری اسلامی را اگر بر روانشناسی مصرف و عبودیتی که کعبه آن از عربستان به غرب منتقل شده است، دلایل واکنش شدن و پشت پا زدن نسبت به هر آنچه که نام و نشان انقلاب و جمهوری اسلامی دارد، آشکار میشود. تنها در نقطه گرانیگاه عبودیت و واکنشگرایی است که میتوان تحلیل درستی از جهان تناقضنمای مقاومت کردن/نکردن زندانی که اسیر منطق بازاری شده است و سخن از هزینه دادن میزند تا قلب نظام کالایی و بازاری شده لیبرالیزم وحشی را جستجو کرد. تحلیل در این باره به فرصت دیگر نیاز دارد ولی بطور خلاصه میشود گفت که همانطور که تئودور آدورنو/ Theodor Adorno در فصل <صنعت سرگرمی: روشنگری، به عنوان فریب توده> /از کتاب <دیالکتیک روشنگری>/Dialectic of Enlighenmetn نشان داده است، >فرهنگ عمومی> به کارخانهای تبدیل شده است که تولیدات استاندارد شده برای مشغول نگاه داشتن و فریب مردم و منفعل کردن مردم را تولید میکند و اینگونه استعداد آفرینندگی آنها را از طریق تبدیل آنها به مصرف کننده کالاهای استاندارد شده، ابتر میکند. نتیجه آن تولید مردمی است سرگرم تفریحات روز مره و فاقد پیچیدگیهای فکری که کنترل و استفاده از آنها را ممکن میکند.
به بیان دیگر، عصیان و اعتراض لجام گسیخته در فراچنگ انداختن به اقوال و نظریات فلاسفه مغرب زمین و حتی گاه سادهترین تحلیلها و عبارات را به قول این فلسفه و آن فلسفه گره بافتن، نوعی واکنش به خویشتنی است که در چرخ دندههای ماشین جمهوری اسلامی دچار فرسودگی فردیت شده است.
نتیجه گیری
همانطور که پیشتر اشاره شد، آغاز دهه ۱۳۶۰ تا مرگ آقای خمینی را میتوان دوران توتالیتاریسم در نظام جمهوری اسلامی دانست. یکی از ویژگیهای رژیمهای توتالیتاریستی جنگ و ستیزه جویی تا آستانه فتح تمامت جهان است. این رژیمها تنها در بحران میتوانند به زندگی خود ادامه دهند. از این رو، پس از ناتوانی رژیم برای از میان بردن فتنه در سراسر جهان، تا زمان مرگ رهبری توتالیتر، ماشین جنگی رژیم هدف بحرانها و ستیزه جوییهای خود را از عرصه جهانی به درون مرزها انتقال داد. تدارک سه بحران و نزاع داخلی از سوی آیه الله خمینی تا آستانه مرگ، از جمله کارهایی بود که رهبری توتالیتر انجام داد. بحران جانشینی رهبری با حذف آیه الله منتظری، بحران حذف لیبرالها و بحران اوشین و صدور حکم اعدام برای فرد گمنامی که از الگوی اوشین یاد کرد، از جمله سه بحرانی بودند که هر یک، تا مدتها جامعه را به کام بحران فرو برد. با مرگ آیه الله خمینی و پایان جنگ و ضرورتها برای بازسازی کشور، رشته کار در دستان دولتی قرار گرفت که با زمینههای ایران گیتی و روابط پنهان با آمریکا و ضرورت توسعه در اقتصاد بازار و از جمله ضرورت پنهان کردن شبکههای ترور در شبکههای بین المللیِ مالی - تجاری، و نیز مقاومت جامعه ملی، بخصوص زنها، با وجود کوشش در باز سازی مستمر، ماشین توتالیتاریسم عملا از کار افتاد. در این وضعیت، هر چند جامعه از سیطره تمامیت خواهی دولت توتالیتر رهایی جست، اما افراد جامعه، بخصوص نخبگان، ناتوان از یافتن فردیت خود بودند. فشار ناشی از بختک جمهوری اسلامی، تنها تا آنجا کاهش یافت که جامعه و افراد بتوانند، تنها در خویشتن مشوش به فراسوی فردیت خود چنگ بیاندازند. میل به منابع تولیدی و ترجمهای ملل مغرب زمین و مصرف بدون عبور دادن آنها از کارگاه عقل نقاد، تنها راه تسکین بخشیدن به خویشتن مشوش بود. از یک نقطه نظر جنبش دوم خرداد، جنبشی برای کسب فردیت بود. دولت خاتمی و همکاران ایشان، با وجود ربودن نظریه و<گفتگوی تمدنها> از اولین رئیس جمهور ولی از آنجا که آگاهی به محتوا و محل عمل این نظریه نداشتند، در خلاء کامل اندیشهای منسجم، هیچ سامانه فکری برای سامان دادن به فردیت جامعه در اختیار نداشتند. با این وجود طبقه متوسط، از جمله دانشجویان و آزادیخواهان از تلاش برای بازیافتن فردیت خود بازنماندند. اما رژیم در هسته وجودی خود بنا به طبع تمامیت خواهی، خیلی زود دریافت که وجود دولت اصلاحات (هر چند بی سامان)، ممکن است به آزادی فردیت منجر شود. بنابراین، به خوبی دریافت که در صورت ادامه آن وضعیت، طومار ولایت مطلقه که بنیاد آن بر انقیاد جامعه و خیمه زدن بر فردیت هاست، به یکباره برچیده شود. از این نقطه نظر است که میتوان دولت احمدی نژاد را، به مثابه بازگشت دوباره به نقطه صفر فردیت، به نوعی بازتولید وضعیتی دانست که دولت رجایی پس از بنی صدر تولید کرد.
دولت روحانی نیز که از فقر شدید اندیشه رنج میبرد و وظیفه اصلی خود را به سامان رساندن موافقتنامه پنهان آقای خامنهای و اوباما، در عمان میدانست، وضعیتی را ایجاد کرده که جامعه که از نداشتن آرمانی که زندگی را هدفدار و معنی دارد میکند و برای استعداد آفرینندگی فضا ایجاد میکند، رنج میبرد، وضعیتی را یافته است که از طریق مصرف، برای خود تولید هویت کند و البته اینگونه بودن در وضعیت حساس ژئوپلیتیک ایران و ظهور ترامپ غیر قابل پیش بینی و دمدمی مزاج، و سیاستهای بحران ساز رژیم آن را در حلقه آتش قرار داده است و نیز فقر هولناکی که طبقات متوسط را بطور روز افزون نیز قربانی خود میکند، وضعیتی بس خطر ناک برای وطن رقم زده است و اینگونه مسئولیت جامعه برای معمار سرنوشت خود شدن و زندگی را از دهان استبداد بیرون کشیدن بس حیاتی تر کرده است. این مسئولیت پذیری تنها در بیرون کشیدن خود از زیر آوار استبداد حاکم و خلق و یافتن فردیت مستقل و آزاد خود ممکن است.
(۱) نامهها از آقای بنی صدر به آقای خمینی و دیگران. به اهتمام فیروزه بنی صدر. انتشارات انقلاب اسلامی خرداد ۱۳۸۵ ص ۴۴۷