فرهنگ ريشه اى روستایی دارد و تمدن بنيادىِ شهرى. اگر چه در زبان فارسی، فرهنگ را در برابر واژۀ فرنگى کولتور و کالچر در زبان انگلیسی (Culture)، نهاده اند، اما فرهنگ در گذشته به معناى آموزش علم و ادب و فنون رزمى به كار مى رفته است و رساننده همه مفاهيم کولتور یا کالچر نيست. این واژه که اکنون بمعناى "شیوۀ زندگی" پذیرفته شده است، از ادبیات کشاورزی به حوزۀ علوم انسانی راه یافته است و بمعنای کاشتن است. کاربُردِ آن در علوم انسانی نیز بمعنای كشتِ راه ها و روش ها و منش هاى اجتماعى در دل و جان ِ فرد است. پس اگر فرهنگ را نيز به همين معنا بگيريم، مى توانیم بگوییم که فرهنگ ريشه ای روستایی دارد. هر فرهنگِ از زیستبومی نوپا از زمانی آغاز می شود که گروهی در سرزمینی شکل می گیرد. فرهنگ ابزار و مکانیزمِ اجتماعی کردنِ جانوری جنگلی بنام انسان است. مکانیزمی که از آن جانورِ خودکامه و خشن، انسانی اجتماعی و توانای زیستن در کنار دیگران می سازد. مکانیزمی که از هنگام زاده شدنِ آدمی بسراغ او می آید و تا واپسین نفس با اوست و رفتارها و کردارهای او را در راستای نیک و بدِ اجتماعی، با اخلاق و قانون هنجارمند می کند.
هر فرهنگ راهنماى چگونه زيستن در زيستگاه و جامعه اى ويژه است؛ مجموعه اى از پاسخ هاى محلى براى گره گشايى از مشكلات روزمره ِمردم در آن سرزمين. براى نمونه، در فرهنگ هاى سرزمين هاى خشك و كويرى، آب ارزشمند است و شيوه هاى پيشگيرى از ريخت و پاشِ و هرزراندن ِ بيهودۀ آن، زشت و نکوهیدنی. اين ارزش ها و پيش نهادهاى فرهنگى، سنّت هاى هر جامعه را مى سازد كه ويژۀ همان جامعه و پاسخگوى نيازهاى زيستگاه مردم آن جامعه است. پس سنّت هاى فرهنگى جامعه اى كم آب را نمى توان به جامعه ترسال و پرآب صادر کرد. از اينرو، هر پيشنهاد فرهنگى، بُرداری زیستبومی و ريشۀ زيستگاهى ويژۀ خود را دارد كه در پاسخ به نيازى بومی و محلى شكل می گیرد.
اگر چه هر فرهنگ ريشه اى روستایی دارد اما هنگامى كه فرهنگى بر سرزمينى دامن مى گسترد و به شهرها سرريز مى شود، شهرنشينان پس از چندى، ارزش هاى فرهنگى خود را برتر و بهتر از ديگران مى يابند و می پندارند و برآن مى شوند تا آن را براى ديگران نيز ببرند. ريشه بيشتر جنگ ها و ستيزها از اين چگونگی آغاز شده است. قومى با برترپنداریِ فرهنگِ خود، همسايگان و فراترزیان را گمراه مى داند و برآ ن مى شود تا آنان را به راه راست هدايت كند! اما هنگامى كه آن قوم را ناسازگار و پرخاشگر مى يابد، برآنان انگ اهريمنى بودن مى زند و ريشه كن كردن آن ها را وظيفه اى الهى و اخلاقی و یا انسانى مى پندارد.
اين چگونگى هنگامی روی می دهد که فرهنگى در پى تمدن سازى برمی آيد تا ارزش ها و هنجارها، منش ها و روش هاى خود را به دیگران بپذیراند و آن ها را فراگير و جهانى كند. در گذشته، فرهنگ ها اين گونه با يگديگر رويارو مى شدند و آتشِ بسیاری از جنگ ها، این گونه آغاز می شد و برافروخته می ماند. اما در روگار كنونى، جهان به ناگهان با فرهنگى روبرو شده است كه با فرهنگ هاى گذشته تفاوت هاى اساسى دارد. اين فرهنگ كه همانا فرهنگ غربى ست، هيچ يك از فرهنگ هاى ديگر جهان را به رسميت نمى شناسد و آن ها را فرودست، خرافى، كهنه و بى ارزش مى داند. اين فرهنگ با همه فرهنگ هاى ديگر در طول تاريخ فرق دارد و چون هیچ فرهنگِ دیگری را در جهان با خود برابر نمی داند، پروردگانِ آن از همزیستی ِ برابر با کاربرانِ فرهنگ های دیگر ناتوان اند.
پيش از پيدايش و جهانگير شدنِ فرهنگ غربى، همه فرهنگ هاى جهان چشم اندازِ همگونى نسبت به جهان و چگونگی ِ پیدایش و پایان آن و نیز چیستی پديدارهاى آن داشتند و همگى جهان را از چشم اندازِ کم و بیش همگونى مى ديدند و برمى رسيدند. اما فرهنگ غربى چشم انداز تازه اى را پيش روى جهانيان نهاده است و آن اين است كه جهان گسترۀ باز و بکری برای آزمایش و خطای انسان است و با دستبرد در همۀ پدیده های آن می توان هرچیز و هرجا را بدلخواه بازآرایی و بازسازی کرد. این نگرش همه چیزِ فرهنگ های دیگر را با بُحران رویارو کرده است. برای نمونه، پیش از رنسانس، طبیعت شناسی راهی برای خداشناسی پنداشته می شد و پیروانِ ادیان ابراهیمی برآن بودند که طبیعت زبان خداست و هرچه انسان آنرا بیشتر بشناسد، خدای خود را بهتر و بیشتر خواهد شناخت. پیروان دین های دیگری نیزکه خدا- محور نیست، شناختِ طبیعت را برای نگهداریِ بهتر آن می خواستند و آنرا امانتی می پنداشتند که هرنسل می بایست با کوشش در بهداریِ آن، طبیعت را اندکی آبادتر از آن که گرفته بود، به نسل آینده بسپارد.
اما در نگرشِ مدرن، شناختِ طبیعت بخودی خود، کارِ ارزشمندی نیست بلکه گامی در راستای دستکاری طبیعت برای بهره برداری بیشتر و بهتر از آن است. از این چشم انداز، انسان فرماندار و گرداننده جهان است و هیچ نیرویی ورای ارادۀ او برای دگرگون کردن و ساخت و پرداخت آن وجود ندارد. دراین شیوۀ جهان نگری، شناختِ جهان نه هدف است و نه بخودیِ خود چیزی ارجمند و نکو، بلکه شناخت، حلقه ای از زنجیرۀ فرآیندِ غربال کردن پدیده های طبیعت به شیوۀ صنعتی برای دسترسی به عناصرِ سودمند انسان است. این سخنِ ژرف و زبانزدِ کارل مارکس که؛ " فیلسوفان جهان را تفسیر کردند، اما مهم تغییرِ آن است"، نمادِ روشنی از این نگرۀ دوران رنسانس است که انسان تنها نیروی دگرگون کنندۀ هدفمند در جهان است که سرنوشت خود و جهان را در دست دارد. پیش آهنگانِ رنسانس براین باور بودند که هر پدیده در جهان باید شناسایی شود تا از آن افسون زدایی شود و جایگاه اش در رده بندی پدیدارها آشکار گردد. اين چشم انداز، سبب ِ بسيارى از آنچه امروزه در نگاه جهانيان "پيشرفت"، خوانده می شود، شده است. پیشرفت، تنها دسترسی به شیوۀ زیست غربی و کاربُردِ تکنولوژی نیست. اگر چنین می بود، اکنون دوبی پیشرفته ترین کشور در جهان خوانده می شد. دو نکتۀ کانونی در پیوند با پیشترفت که ناگفته و ناشنیده مانده است یکی این است که پیشترفت، تنها گفتمانی اقتصادی نیست، اگرچه اقتصاد، جایگاهی مرکزی در کشورهای پیشترفته دارد. دیگر آن که چشمۀ زایندۀ پیشروی غربیان، فرهنگی هماره پرسشگر و نوخواه و نوجوست. این ویژگی ها، منش های فرهنگی ست که در چند کشور در اروپای غربی (انگلیس، فرانسه، آلمان، ایتالیا و هلند) در چهار سدۀ گذشته ارزشمند بوده است و در چارچوبِ آموزش و پرورش نهادینه شده است. البته این چگونگی اکنون پذیرشی جهانی یافته است و همه کشورهای جهان به اهمیتِ نوآوری در پیشترفت پی برده اند. اما گرفتاری بسیاراز آن ها این است که ذهنیتِ نوآور وارداتی نیست و نمی توان آنرا با پول خرید. پیش نیازِ این ذهنیت، آزادی اجتماعی، گردش آزادِ اطلاعات و داشتن آموزش و پرورشی ست که پرسشگری را میدان دهد و اندیشه انتقادی را ارج نهد و نوآوران را به شیوۀ نهادینه، پاداش دهد و سرکوبگران آزادی اندیشه را پادافره.
بله، فرهنگِ پیشرفت، وارداتی نیست، زیرا هر پدیدۀ فرهنگی باید چون دانه در بستر ذهنیت همگانی کاشته شود و نهادی به دهقانیِ آن گمارده شود تا شاید روزی ببار نشیند. اما بنیادی ترین گرفتاری در پیوند با این چگونگی این است که بذرِ نوآوری، مانندِ هرگیاه که برای روییدن به آب و هوان نیاز، دارد، نیازمند به آزادی و اطلاعات است. اما هیچ حکومتی دلِ خوشی از این دو ندارد. دولت های دموکراتیک که نمایندگان مردم خویش اند، ناگزیر از پذیرش فرهنگِ آزادی و اطلاعات هستند، اما حکومت های خودکامه که نمادِ خوی جانوری انسان جنگل زی هستند، هیچ میانه ای با هیچ گونه آزادی ندارند. اما چون گفتمانی بنامِ "پیشرفت" امروزه در جهان بسیار ارزشمند پنداشته می شود، همۀ حکومت ها خواهانِ پیشرفت اقتصادی و نظامی هستند و در آرزوی رسیدن به آن، بناگزیر به صادراتِ تکنولوژی مدرن، که دستاوردِ کشورهای پیشرفته است، بسنده می کنند و کاربردِ آن را نمادِ نوسازی و پیشرفتِ کشور خود می دانند. کشورهایی مانندِ ژاپن و چین و کره نیز با گرته برداری و تقلید از شیوۀ تولیدِ انبوۀ غربی به توسعۀ اقتصادی رسیده اند که با پیشرفت اشتباه می شود. این کشورها در مهندسی وارونه و واگشایی ترفندهای تکنیکی صنعت بسیار ورزیده شده اند اما هیچکدام تاکنون هیچ دستاوردِ تکنولوژیک گرگونسازی مانندِ کامپبوتر، تلفن همراه، اینترنت و چیزهایی از این دست نساخته اند. البته گاه در رشته ای صنعتی، دستگاهی اختراع شده مانندِ تلویزیون و یا دوربین عکاسی را از گونۀ غربی آن فراتر برده اند، اما هرگز اختراعی که جایگزینِ صنعت دیگری بشود، نداشته اند. این چگونگی از آنروست که نهادِ آموزش و پرورش در آن کشورها، پرشِ آزادِ اندیشه را میدان نمی دهد و کارخانه پرسشگرسازی و منتقد آفرینی و آزاد اندیش پروری نیست. همچنین، نهادهای آکادمیک در آن کشورها، اهرم های فرهنگی بازار پنداشته می شوند و نه نهادهای علمی برای واگشایی رازهای پنهان پدیدارها و شناسایی پیوندهای پنهان آن ها با یکدیگر برای کاهش دادن و برداشتن محدودیت ها.
تاکنون همه کشورهایی که صنعت و تکنولوژی مدرن را به کشور خود وارد کرده اند، هماره در بازتولید آن صنعت و تکنولوژی در بُرش زمانی ای که آن را خریده اند، درجا زده اند و برای زمانمند کردن آن ، ناگزیر از خریدن ماشین های تولیدِ تازه تر بوده اند. برای نمونه، آن که کارخانه تلفن سازی را راه انداخت، هنگامی که تلفنِ خودرو ساخته شد، ناچار از وارد کردن دستگاه سازندۀ آن شد و با پیدایش تلفن همراه هم همین جور. این چگونگی از آنروست که فرهنگ تولیدِ مدرن، فرهنگب هماره دگرگون شونده است، اما این دگرگونی همیشه بمعنای بهتر شدن نیست. چنین است که صنعت وارداتی، صنعت ماندگار و درجازن است و هرگز جنسی را برنمی اندازد و بازاری را بهم نمی ریزد و صنعتی را جایگزین صنعت دیگری نمی کند. مرادم از براندازی این است که دستگاهی ساخته شود که کارِ دستگاه دیگری را بهتر و آسانتر انجام دهد. برای نمونه، ضبط صوت که آمد، گرامافون را از بازار بدرکرد و خود نیز با پیدایش دی وی دی برافتاد.
به گمان من، گرایش به نوآوری و پافشاری در بهره وری از آن، بنیادی ترین ویژگی فرهنگ مدرن است که آن را از فرهنگ های دیگر جدا می کند. این چگونگی از آنروست که این فرهنگ، اندیشه - بنیاد و گیرستیز است و هیچ پدیده ای را مقدس و کامل و پایانی نمی داند. در حقیقت می توان گفت که آنچه در این فرهنگ هماره پایدار است، گرایش آن به دگرگونی در راستای شکستن محدودیت ها و رسیدن به مرزهای تازه است. این گرایش آموختنی ست اما خریدنی و وارد کردنی نیست. گرایش به نوآوری و نوخواهی و نوجوییِ هماره، سبب می شود که نهادهای اجتماعی همیشه در حالِ دگرگونی باشند. این دگرگونی تاکنون با فزایندگی نیز همراه بوده است. این گونه است که انسان غربی هرسال را بهتر از سال پیش می خواهد. او نه تنها کارمزد سالیانه خود را فزاینده می خواهد که از دولت نیز خواهانِ بودجه بیشتری برای نهادهایی که وی با آن ها سروکار دارد، است. افزایش درآمد و رشد سالیانۀ اقتصادی، پدیده ای مدرن است که تنها دولت های کشورهای صنعتیِ مدرنی که می توانند اقتصاد پویا و برتر از کشورهای دیگر داشته باشند، بدست می آورند. این برتری در کشورهایی مانندِ امریکا، با نوآوریِ پیاپی در همۀ زمینه ها، از پژوهش و تولید و توزيع، فروش و خدمات پیش از تولید و پس از فروش گرفته، تا تقاضا و بازار آفرینی و سیاست های هموار سازی راه آن ها را دربرمی گیرد. چنین است که بسیاری از کالاهای تکنولوژیک مانند؛ کامپیوتر، اینترنت، کلاود، پهبادها و سونارهای اَبَرکارا و ردیاب ها، دوربین ها و سنجه های گوناگونِ سوپرفاست، همه در امریکا ساخته شده اند و آن کشور اکنون مهد کمپانی های استارت آپ در زمینۀ صنایع آینده ساز است که با روبات های هوشمند کار خواهند کرد. سخن من در اینجا برسرِ اقتصاد نیست، بلکه درباره ذهنیتی ست که در آن نوآوری عاملِ برتریِ اقتصادی درمیدان رقابت می شود. نکتۀ کانونی این سخن آن است که گرایش به نوآوری، اساسی ترین ویژگی فرهنگ مدرن است و بنیادی ترین عاملِ پیشرفت و توسعه. این گرایش همۀ روندها و فرآیندهای اجتماعی را هماره دگرگون می کند.
در روزگارِ کنونی، چندی از کشورهای دیگرِ جهان نیز به اهمیتِ نوآوری در گستره فرهنگ و اقتصاد پی برده اند و در پی چابک سازی اقتصاد و نرمش پذیز کردنِ روابط تولید برآمده اند. چین یکی از این کشورهاست که اکنون با داشتن کمپانی های تکنولوژیک بزرگی مانندِ علی بابا، تنسنت و بایدو، در هماوردی و پی پیش گرفتن بر کمپانی های بزرگ امریکایی مانندِ آمازون، آلفابت، فسبوک و نت فیلیکس است. اما اگر اقتصادِ امریکا با نوآوری در تولید برتری می جوید، چین با کاهشِ بهای تولید، به جایگاه کنونی خود رسیده است.* چینی ها می توانند آنچه هست را ارزانتر و آسانتر تولید و توزیع کنند. اما امریکایی ها و یا انگلیسی ها، هر روز با اختراعات تازه ای، برساخته های تازه ای به بازار می فرستند که گاه گسترۀ تولید را دگرگون می کند. برای نمونه، زمانی که ترانزیستور ساخته شد و جای لامپ ترمیونیک را گرفت، به یکباره خیزشی بزرگ در انقلابی بزرگ در صنعت و تکنولوژی پدید آمد و صنایع رسانه ای مانند؛ رادیو، تلویزیون، ماشین چاپ را دگرگون کرد. نیز چنین بود، اختراعِ تکنولوژی دیجیتال و اچ دی، اینترنت، تلفن همراه، داد و ستدِ آنلاین، خبرگزاری زنده، شبکه های اجتماعی، کلاود و هزاران اختراع نوپای دیگر که در همه زمینه ها در نیم سدۀ گذشته پیدا شده است. همۀ این پدیده ها درکشورهای مدرن مانندِ امریکا و اروپای غربی اختراع شده اند و در کشورهای صنعتی مانندِ ژاپن، چین مونتاژ و انبوه سازی. در حقیقت می توان گفت که در جهانِ کنونی، نوآوری ویژۀ فرهنگ های مدرن است و انبوه سازی وِيژۀ کشورهای صنعتی. چین و ژاپن و حتی کشورهای اسکاندیناوی را باید کشورهای صنعتی دانست زیرا که این کشورها، تنها تکنولوژی غربی را وارد کرده اند، اما از پیشینۀ فرهنگی آن بی بهره اند. چنین است که آنان تنها می توانند آنچه را که در کشورهای مدرن اختراع می شود، تولید کنند، اما از نوآوری در زمینۀ تکنولوژی و صنعت ناتوان اند. نیز چنین است سرگذشت کشورهای نیمه صنعتی مانندِ ایران که صنعتی مانند خودروسازی پیکان و یا کارخانه کفش دروزی ملی را وارد کرد و برای بیش از 60 سال، تولیدی یکسان داشت.
اکنون جهان با فراگیر شدنِ صنایع هوشمند و اوج گرفتنِ تکنولوژی روباتیک و هوشِ مصنوعی، در آستانه انقلاب صنعتی دیگری ست که هیچ کس را یارای پیش بینی بازتاب های نمی تواند باشد. این انقلاب می رود که بارِ دیگر مردم کشورهای پیرامونی مانندِ ایران را بیشتر از گستره های کانونی جهان پس براند و آنان را پیرامونی تر کند.
یادداشت :
* این چگونگی در ماه های گذشته به جنگی بازرگانی میان امریکا و چین کشیده شده است که درآن، امریکا، چین را به دزدی نوآوری های ثبت شدۀ شرکت های امریکایی متهم می کند و یکی از خواسته هایش برای خاموش کردن این جنگ، پیوستن چین به قانون کپی رایت است. آتشِ این جنگ هنوز شعله ور نشده است اما پایانی نیز برای آن در چشم انداز پیش رو دیده نمی شود.