سیل آمد وُ جهان ِ دلم را خراب کرد.
شادابی ِ ترانهی ما را به غم، سپُرد.
وان مژده را که همچنان ، شاداب وُ ناب بود-
غمگینتر از پیام ِ پریشان ِ مرگ کرد.
این سو، سلام ِ سردترین آه.
آن سو، کلام ِ تلخترین ماه.
وان شیونی که سینهی نوروز ِ تازه را-
نالان ِ مرگ کرد.
سیل آمد وُ جهان ِ دلم را خراب کرد.
اما تو ای زمانهی بیداد!
باور اگر نمیکنی، باور کن!
بنیاد ِ رنجهای ترا داد برکَنَد.
ما را اگرچه خانه، به شیون در آمدهست
ما همچنان ترانهسُرای سپیدهایم.
خورشید، زندهباد که فردای شاد را
همواره تا هنوز
در روشنای دیدهی خورشید دیدهایم.
*
رضا مقصدی
مزن باران* که شیخان میرِ مایند! م. سحر