Sunday, Aug 4, 2019

صفحه نخست » زوال دموکراسی ها با ظهور چین و رشد ناسیونالیسم اقتدارگرا و پوپولیسم، بهاءالدین بازرگانی گیلانی

article3.jpgبهاءالدین بازرگانی گیلانی - دیپلماسی ایرانی

سال 2016 دو رویداد غیرمنتظره، سپهر سیاسی دنیا را دگرگون کرد و آرایش تازه ای در مناسبات بین المللی ایجاد کرد: یکی انتخاب دونالد ترامپ در ماه نوامبر بود که دردسر های زیادی را هم برای آمریکا و هم برای سایر دنیا به وجودآورد و دیگری رأی مردم بریتانیا به خروج این کشور از اتحادیه اروپایی بود، که چند ماه پیش از رویداد نخست اتفاق افتاد.

برای آگاهان مباحث سیاسی بین المللی روشن است که نهادهای سیاسی مدرن در دنیای غرب چگونه به وجود آمده اند، حکومت قانون چگونه شکل گرفته، توسعه پیدا کرده و البته نهایتا چگونه می توانند دچار زوال شوند. پیش از همه، این اسوالد اشپنگلر، فیلسوف آلمانی بود که با کتاب مشهورش "انحطاط تمدن غرب" که در 1918 منتشر شد (سال شکست آلمان در جنگ جهانی اول)، به این موضوع پرداخت. نگرش تاریخی - فلسفی او این است که تمدن غرب مراحل توسعه و بالندگی خود را پشت سر گذاشته و به تدریج وارد دوران افول خود شده است. پس از آن نویسندگان و محققان بسیاری به ویژه در دنیای غرب در این زمینه داد سخن دادند، به ارائه نظرات خود پرداختند و راه های برون رفت از این بحران و تداوم هژمونی دنیای غرب را نشان دادند. نوآم چامسکی و نایل فرگوسن از این جمله اند.

در حال حاضر می توان به وضوح مشاهده کرد که حتی قبل از انتخاب دونالد ترامپ، نهادهای آمریکایی به تدریج به زوال افتاده اند و آن زمانی است که دولت چنان بیسابقه در چنبره گروه های مقتدرِ منافع و نفوذ گرفتار شده و به تسخیر آنان درآمده که از انجام هرگونه تغییر و رفرم حیاتی و ضروری در این نهادها عاجز مانده است. جریان ناسیونال - پوپولیسم دونالد ترامپ، هم محصول چنین فرآیندی است و هم تسهیل کننده آن به شمار می رود. مولفه های اقتصادی، مالی و امنیتی ملی گرایانه این جریان به ضرر حتی متحدان دیرپای خود عمل می کند، نظامات جهان لیبرال غربی را که به ویژه طی چند دهه اخیر تثبیت شده، مورد تهدید جدی قرارمی دهد و البته بیش از همه سایر مناطق و بلوک های سیاسی و اقتصادی دنیا را دچار تنش و ناامنی می کند.

پوپولیست های یک جانبه گرایی که ظرف یکی دو دهه اخیر نمودی کُند و بطئی داشتند، به دنبال برکسیت و ترامپیسم، تقویت شدند و با زیر سوأل بردن و مقابله با مبانی دموکراسی به خود مشروعیت دادند، به طور کاریزماتیک و مستقیما خود را به "مردم" منتسب کردند، پدیدارهای نژادی، ملی و قومی را برجسته کردند و به نهادها و نمادهای بین المللی بی اعتنا شدند. رهبرانی که در این دسته جای می گیرند اول، ولادیمیر پوتین در روسیه است و به دنبال آن رجب طیب اردوغانِ ترکیه، ویکتور اوربانِ مجارستان، یاروسلاو کاژینسکیِ لهستان، رودریگر دوترته فیلیپین و اخیرا رئیس جمهوری برزیل هستند. در منطقه خاورمیانه که از مناسبات سیاسی خاص و کمتر دموکراتیک برخوردار است، ظهور آقای احمدی نژاد در کشورمان در این دسته قابل ذکر است.

روند گرایش به دموکراسی خواهی از اوایل دهه هفتاد قرن گذشته و عمدتا در ممالک غربی شروع شد. در سال 1970 حدود 35 دموکراسی انتخابی در سراسر دنیا وجود داشت. طی سه دهه بعدی به تدریج بر این تعداد افزوده شد و درآغازین سال های هزاره سوم به حدود 120 دموکراسی رسید. بالاترین رشد ممالکی که از دموکراسی برخوردار شدند، بین سال های 1989 تا 1991 اتفاق افتاد و آن زمانی بود که بلوک کمونیسم در اروپای شرقی و در اتحاد شوروی فروپاشید و دراین مناطق نیز که گرایش به نظامات غربی پیداکرده بودند، نوعا دموکراسی حکمفرما شد. از نیمه سال 2000 روند مذکور به تدریج معکوس و از تعداد دمکراسی ها کاسته شد و کشورهای اقتدارگرا با پشتوانه معنوی چین کمونیست شروع به رشد کردند. در این دوران دموکراسی هایی نظیر تونس و اوکراین و میانمار هرگز نتوانستند در ایجاد و تثبیت نهادهای دموکراتیک توفیقی داشته باشند. دموکراسی موقتی در مصر که با بهار عربی شکل گرفته بود و امیدهای زیادی در دنیای استبدادزده عرب ایجاد کرده بود، با کودتای نظامیان تحت حمایت دموکراسی های غربی! به شکست کامل منجر شد، همینطور دموکراسی های تحمیلی در افغانستان و عراق بعد از تهاجم ایالات متحده با شکست مواجه شدند.

به موازات اینکه جاذبه های اقتصادی و تکنوژیکی چین مخصوصا طی یک دهه اخیر افزایش چشمگیری پیدا کرده است، شک و تردیدها نسبت به کارآمدی دموکراسی ها در شرق و غرب نیز قوت گرفته است. حتی دونالد ترامپ در دیدار رسمی رئیس جمهوری چین از آمریکا در سال گذشته، ولو به تعارف گفت: "شاید ما هم زمانی بخواهیم مانند سیستم سیاسی شما عمل کنیم!". بدون تردید سرعت، کارآمدی، سرزندگی و ظاهرا ثبات سیاسی سیستم چینی مورد رشک و تأسی دیگران است. یک دانشمند علوم سیاسی کانادایی به نام دانیل بل که اشتیاق خاصی نسبت به مدل چینی ازخود نشان می داد، قریب 15 سال پیش مدل دموکراتیک مبتنی بر "مریتوکراسی" یا شایسته سالاری را مدلی می دید که هم ثبات سیاسی و ترقی اقتصادی را به همراه آورده و هم نواقص اساسی دموکراسی در وجه "انتخاب سالاری" را ندارد. گرچه دربارههزینه های سنگین انسانی در این گونه مدل، اغماض می شود و مخصوصا 15 سال پیش که محقق کانادایی، چنین مدلی را مطرح کرد، مورد تمسخر مخصوصا آمریکائی ها قرار گرفت، اما با بروز بحران مالی سنگین سال های 2009/2008 معلوم شد که دموکراسی ها مشکل بزرگی در چالش با بی عدالتی های اقتصادی و ساختارهای بدخیم شده مالی دارند و از علاج زیربنایی این ساختارها عاجزند (همین جا یادآور شوم که بحران مالی بزرگ سال های 1933-1929 که البته به نوبه خود نقش کمی در شروع جنگ دوم جهانی نداشت، از خاطره غربی ها هنوز زدوده نشده است). درحالی که طبقات متوسط مردم چین در همین فاصله زمانی به رفاه نسبی بیشتری دست یافتند و سرمایه گذاری در فنآوری های پیشرفته در داخل و خارج چین و مخصوصا مداخلات و تأثیرگذاری این کشور در سیستم های فنآوری غربی ها با سرعت عجیبی بیشتر شد، در مقابل سطح زندگی مردم در ممالک غربی تنزل یافت، فاصله میان فقیر و غنی بیشتر شد و روند فترت و زوال اقتصادی سرعت بیشتری پیدا کرد.

این نکته اساسی را باید تکرار کرد که تنزل جاذبه دموکراسی ها، پیش از آنکه متأثر از ترقی و بالندگی روزافزون سیستم چینی باشد، متأثر از برداشت غلط از سیستم نئولیبرال و انواع نواقص درون سیستمی است. یکی ازاین کسری ها و شاید مهم ترین آنها، ناتوانی در اتخاذ نقشه سیاسی و راهبرد مناسب در قبال چین است. ایالات متحده دونالد ترامپ در اتخاذ راهبرد روشن در برابر چین و جمع و جور کردن بهینه مناسبات در حوزه پاسیفیک هم از جنبه های اقتصادی و هم امنیتی، آشکارا سردرگم به نظرمی رسد. تکلیف اروپا اما در این میانه در مقابل چالش های این قدرت بزرگ آسیایی، از همه متزلزل تر و مبهم تر است. اروپا با آن پیشینه استعماری و استیلای تاریخی، اینک پیش از آنکه بخواهد به رئالیسم سیاسی تن دهد، یا در مقابل پیدایش یک قدرت بزرگ و کهن شرقی از خود تمکین نشان دهد و یا به گذارِ طبیعی تاریخ باور داشته باشد، می خواهد از برابرِ نتایجِ دهه ها راهبرد کوته اندیشانه در قبال چین و ماچین، فرار کند. امروزه اگر از یک ناظر بین المللی مسائل اروپایی بپرسید که آیا اروپا نمی خواهد در مقابل برآمدن چین و مخصوصا در مقابل تهدیدات ناشی از تجهیز شتاب آلوده چینی ها به تکنولوژی های فوق مدرن و "کنترل کننده" جهانی دست به اقدام بزند، پاسخ می دهد که چنین کاری اصلا مقدور نیست و اروپا راهی جز همکاری پیش روی خود نمی بیند. اروپا اینک از یک سو در انتخاب میان چین بزرگ ولی رقیب و با سیستم سیاسی و ایدئولوژیک متنافر و از سوی دیگر ایالات متحده که هرچه ناسیونالیست تر و انزواگراتر می شود و به نهادهای غربی و متحدان اروپایی پشت پا می زند، مردد و هاج و واج مانده است. به آلمان سوداگر و صادرات پیشه نگاه کنید که در وسوسه بازارهای آتیه دار چین با 4/1 میلیارد جمعیت است و به مساعی پرانرژی قدرتی در شرق نگاه می کند که با شتاب و ولع به دنبال فنآوری های پیشرفته است. به فرانسه بنگرید که برغم بضاعت کم و انواع مشکلات داخلی، اما با ژست بلند، ظاهرا نگاه به داخل و به اروپا دارد و گویا می خواهد رنسانسی درآن ایجاد کند. همینطور به جنوب نادار و بحران زده نگاه کنید که از هرسو به دنبال یافتن مفری برای خروج از بحران فزاینده اقتصادی و مالی خود است و همه در همکاری با طرح بلندپروازانه راه جدید ابریشم که کلیت نظامات غربی آن را یک مخاطره راهبردی از سوی چین می بینند، با یکدیگر مسابقه می دهند.

در یک نگاه اجمالی باید گفت که در آغاز هزاره سوم، با برآمدن چین و سایر ممالک شرقی که گوی سبقت را از غرب می ربایند، افول و تشدید محسوس بحران در دنیای غرب، در آمریکای شمالی و به ویژه در اروپا و همینطور ظهور ناسیونالیسم، پوپولیسم و پروتکسیونیسم که زائیده چنین فرآیندی است، دگردیسی محتومی در مناسبات کلاسیک و مستقر بین المللی درحال وقوع است و بلوک بندی های سیاسی و اقتصادی نوینی دارد شکل می گیرد. دموکراسی های انتخابی، در این شرایط متغیر و دیگرگونه، به شدت تحت تأثیر قرار می گیرند و معلوم نیست تا نیمه یا حداکثر انتهای قرن بتوانند همانند نیمه دوم قرن گذشته، همچنان به رشد و بقای خود ادامه دهند.



Copyright© 1998 - 2024 Gooya.com - سردبیر خبرنامه: [email protected] تبلیغات: [email protected] Cookie Policy