Saturday, Nov 9, 2019

صفحه نخست » شِرپا های همیشه در راه و اورست نوردان تازه به دوران رسیده و نو پا!؛ ف. م. سخن

E396DE95-76AA-490D-BEA5-5C6C563A1A61.jpeg۱- در ایام قدیم، زمانی که هنوز نفسی و پایی برای رفتن داشتیم، با گروه های کوه نوردی سیاسی، که گاه تعداد نفرات شان به هفتاد هشتاد می رسید، به کوه و دشت می زدیم. من که همیشه آهسته ولی پیوسته می روم و به نظر همیشه و در همه کاری عقب هستم، به عنوان عقب دار گروه، انجام وظیفه می کردم. کارم جمع و جور کردن عقب ماندگان و آسیب دیدگان و از نفس افتادگان بود و کشیدن آن ها به سمت بالا، یا روانه کردن آهسته و بی خطر شان به سمت پایین. خیلی پیش می آمد که خودم به خاطر عقب افتادگان به مقصد نمی رسیدم ولی خوشحال بودم که با دیگران هستم. چه فایده که خود به تنهایی جلو جلو بروی و پیش تاز باشی وقتی دیگران با تو نیستند و تو به تنهایی در کوه «هیچ» هستی؟ این اتفاق در زندگی سیاسی من هم افتاد.

۲- شِرپا ها کسانی هستند که در منطقه ی اورست زندگی می کنند. کار آن ها راهنمایی و حمل بار کوهنوردانی ست که می خواهند اورست را فتح کنند. آن ها چون در ارتفاع زیاد زندگی و کار می کنند، پوست صورت سوخته و درست تر بگوییم کباب شده ای دارند. آن ها تازگی ها لباس های خوب و مدرن هم می پوشند اما خیلی فرق دارند با کوه نوردان خوشگل و تیتیش مامانی با لباس های پر زرق و برق که آمده اند اورست را فتح کنند. کوه نوردانی که تازه کوه نورد شده اند و صدها حرف و حدیث کتابی برای کوه رفتن دارند. وسایل شان شیک و مجهز است و خودشان هم ترگل و ورگل هستند. کوه نوردانی جوان و تازه از مدارس کوه نوردی بیرون آمده. شِرپاها اما سال هاست که در پایین و بالای اورست در حال پایین و بالا رفتن هستند.

۳- من سال ۵۷ نوزده سالم بود. از دو سه سال قبل از این تاریخ تا همین الان که در خدمت تان هستم، به دلیل طبع سرکشی که داشتم، همه جور کاری کرده ام. درست غلط صحیح خطا و پر از اشتباه. اشتباه های خودم را اما به محض آگاهی خیلی سریع تصحیح کرده ام. به اشتباه خود هیچ وقت اصرار نورزیده ام و تصحیح اشتباه را عقب نینداخته ام. دیده ام مسیری که طی می شود به طرف دره است و سنگ های غیر قابل عبور، فورا برگشته ام و مسیر جدیدی در پیش گرفته ام. انقلاب نکبت بار اسلامی در بهمن ۵۷ اتفاق افتاد، و ما از همان اوایل ۵۸ نق و نوق مان را شروع کردیم، و چند ماه بیشتر نکشید که به تباهی حکومت جدید پی بردیم، و به اقسام مختلف با آن درگیر شدیم.

۴- من تقریبا تمام رویدادهای این ۴۰ ساله را شخصا تجربه کرده ام. بالا و پایین اش را در داخل و خارج دیده ام و درون آن حضور داشته ام. در ابتدای کار نویسنده نبوده ام که بروم در نشریه ی «دوستان سیاسی» یا «همفکران عقیدتی» ام برای کسب در آمد و گذران زندگی قلم بزنم. در ایام قدیم، «فعال سیاسی» به معنای دقیق کلمه بوده ام. از جمع چریک های فدایی در میدان شهیاد که در آن اسلامیون نارنجک منفجر کردند تا سخنرانی رجوی در امجدیه که ما را از ساختمان مقابل امجدیه اسلامیون به رگبار مسلسل بستند تا اجتماع توده ای ها در خزانه که اسلامیون با چوب و چماق مردم را آش و لاش کردند، تا همین امروز که با قلم در مقابل جمهوری اسلامی ایستاده ام.

۵- از زمانی که نوشتن به زبان فارسی در اینترنت آغاز شد، علیه تمامیت حکومت اسلامی نوشته ام و باز هم خواهم نوشت. یکی از اولین مطالب من عنوان اش این بود: آقای خامنه ای! ما شما را نمی خواهیم! از زمانی که شروع به نوشتن در اینترنت کردم، با امام ها و پیغمبران و آیت الله های عظما و غیر عظما شوخی کردم. امام زمان را از چاه اش بیرون کشیدم و به کوه های دربند بردم تا با جوانان کوه نوردی کند و واقعیت های زمان را به چشم ببیند. فرشته های الهی را به سراغ آیت الله مشکینی در حالی که آفتابه به دست در حال رفتن به مبال بود فرستادم. و این زمانی بود که برخی بچه های تازه سیاسی شده، حتی آدم عمامه به سر را نقاشی نمی کردند چون معتقد بودند در جامعه حرمت دارد! امام زمان که هیچ، اسم خامنه ای را بر زبان نمی آوردند چرا که معتقد بودند در نزد مردم تقدس دارد!

۶- در طول سال های «نوشتن» ام، که نه با جسم، بلکه با روح انسان ها سر و کار داشتم، سعی در فهمیدن شان کرده ام. سعی در فهماندن عقاید خودم کرده ام. اگر عقب، مانده بودند، سعی کردم همپایشان شوم. اگر خواستار طی راه غلط بودند، آن ها را به امان خدا رها نکردم، بلکه پا به پایشان رفتم تا هرگاه به غلط بودن راهی که در پیش گرفته بودند پی بردند، آن ها را برگردانم. قرار نبود و قرار نیست و امکان پذیر هم نیست که من خودم به تنهایی به سمت قله بروم و جایی را فتح کنم. این قله را جلو رفتگان و عقب ماندگان و از نفس افتادگان و آسیب دیدگان باید فتح کنند.

۷- برای با مردم بودن، باید با مردم همدل و همزبان بود. نمی توان با مردم قهر کرد. نمی توان مردم را به حال خود رها کرد. زور مردم همیشه زیاد است، و اگر با آن ها نباشی، تنها می مانی. با آن ها رفتن در مقاطع غلط، معنی اش حماقت و بلاهت نیست. معنی اش تن دادن به غلطِ اکثریت نیست. همین طور که داری می روی، خطا را که گوشزد می کنی، راه غلطی را که در حال طی شدن است توضیح می دهی، و بالاخره در نقطه ی عطف، جایی که دره نزدیک است و سرعت جمع در حال کم شدن است، آن ها را گرد هم می آوری و با خودت به مسیر درست بر می گردانی؛ این است که هنر است، والّا، در جای بی خطر ایستادن و نعره زدن که راه تان غلط است و بدتر از آن بد و بیراه گفتن به پیمایندگان راه غلط که هنر نیست. گفتن این که آهای مردم ابله! من راه را بلدم و شما بلد نیستید که هنر نیست.

۸- حال ما شِرپای کوه نوردان بوده ایم و به آستانه ی پیری رسیده ایم. عده ای کوه نورد تازه نفس، تر و تمیز، با وسایل جدید، آمده اند تا اورست را فتح کنند. مبارک شان باد! ما هم بار این ها را حمل می کنیم و اگر بتوانیم راه درست و منتهی به قله را به آن ها نشان می دهیم. گاه کوه نوردی تازه از راه رسیده، می گوید نه! راه درست این نیست و آن است. تحمل اش می کنیم. گاه کوه نوردی تیتیش مامانی ما را زیاد تحویل نمی گیرد و پوست کباب شده مان در طول سال های طولانی، باعث دل آشوبه اش می شود. تحمل اش می کنیم. گاه کوه نوردی که خود پیش تر مسیر های غلط را پیموده، نیشی به ما می زند و نیشی به روی ما باز می کند که تو در فلان زمان، به دنبال فلان گروه غلط پیما رفته ای و لابد راه درست را نمی دانسته ای و بلد نبوده ای. تحمل اش می کنیم. گاه کوه نوردی که تازه از تخم بیرون آمده و حتی در سال ۵۷ که اسلامیون بر ما حاکم شدند به دنیا نیامده بوده، انگار همسن او باشیم، چشم بر تمام عمر گذشته در خطرمان می بندد و از روی کتاب و خاطره، می خواهد درس کوهنوردی به ما بدهد، این را هم تحمل می کنیم...

اما این که خطایی که نکردیم را به ما نسبت دهند و اصرار ورزند به دروغ، خطای مرتکب نشده را بر گردن بگیریم و توضیحات ما را هم از یک گوش بگیرند و از گوش دیگر بیرون بدهند، این قابل تحمل نیست و پاسخ در خور می خواهد.

و این نوشته پاسخی ست به این اصرار ورزندگان دروغ بند تا حد و اندازه ی خود را بدانند بر جهل خود اصرار نورزند...



Copyright© 1998 - 2024 Gooya.com - سردبیر خبرنامه: [email protected] تبلیغات: [email protected] Cookie Policy