بعد از مطالبی که در باره ی بالا رفتن مصرف تریاک محمود دولت آبادی به خاطر اندوه از دست دادن قاسم سلیمانی نوشتم عده ای از هواداران او به من اعتراض کردند که آقا این ها چیست در باره ی نویسنده ی بزرگ ما می نویسی. چرا احترام این مرد بزرگ را نگه نمی داری.
عده ای هم گفتند و نوشتند که وارد حوزه ی خصوصی نویسنده و بساط دود و دم اش نباید شد.
قبلا هم در باره ی این آقای نویسنده، سکوت کرده بودم چون پای او را لب گور می دیدم و نخواستم در آخر عمر او چیزی بگویم و بنویسم که بعد از مرگ اش پشیمان شوم.
جناب دولت آبادی، که اگر داستان هایش خواننده دارد، به خاطر وجود گل محمد ها و مردمان زجر کشیده و ظلم ستیز است، در جهان واقعی به حمایت از جنایتکاری برخاسته که یکی از فرماندهان تشکیلات سرکوبگر و تروریست سپاه پاسداران بوده است.
امریکایی ها اگر قاسم سلیمانی را در داخل ایران می زدند شاید به کار امریکا می شد ایراد گرفت که یک نظامی را در خاک کشور خودش به قتل رسانده ولی وقتی او را در کنار یک تروریست عراقی که برنامه ریز و فرمانده حمله به سفارت امریکا بوده در بغداد به هلاکت می رسانند، این سوال پیش می آید که او در عراق چه غلطی می کرده است.
با این جزییات کاری نداریم. دولت آبادی در توجیه حمایت و اشک ریختن اش برای سلیمانی می نویسد:
«توجه من فقط به موضوع تمامیت ارضی بوده است. دو نکته جزو پرنسیبهای من بوده است؛ مردم و مرزهای ایران. او و نظامیان زیردستش داعش را از مرزهای ما دور کردند. این برای من بسیار اهمیت داشت. مابقی قضایا [نقش او در سرکوب اعتراضات سوریه] را مننمیدانم و وارد آن هم نمیشوم.»
باید به دولت آبادی گفت مرده شور پرنسیپ شما را ببرد! وقتی شما از «مابقی قضایا» خبر نداری بی جا می کنی که جنایتکار را به عرش می کشانی.
صد جلد رمان هم که نوشته باشی، با این حمایت ات در کنار جنایتکار قرار می گیری و نامی که به خاطر نوشتن آن رمان ها در جامعه به دست آورده ای تبدیل به نامی لجن آلود می شود که پاک کردن آن هرگز امکان پذیر نخواهد بود.