اپیزود اول:
سال ۱۹۹۴ یا ۱۹۹۵ است. دادگاهی درشهر کاسل آلمان مسئول رسیدگی به شکایتی در مورد آزار جنسی به یک دختر ۱۲ ساله ایرانی است. مادر در پی یک حادثه رانندگی ماهها در بیمارستان بستری بوده و دوست خانوادگی آنها و همسرش مسئول رسیدگی به بچهها بودهاند. مرد (احمد) دوست خانواده که بچهها او را عمو خطاب میکردند، شبی به سراغ کودک می رود. دخترک از پنجره به خیابان فرار کرده و سه روز را در خیابانها سپری میکند. مرد به اصطلاح فعال سیاسی چپ بود. چند ماه هر چهارشنبه برای شرکت در جلسات دادگاه از فرانکفورت به کاسل میرفتم تا در کنار قربانی باشم.
مرد ادعا کرده بود که اینها همه اتهامات زن (مادربچه) است، چون مرد متوجه رابطه او با سفارت جمهوری اسلامی شده، میخواهد دست پیش را بگیرد تا افشاگری او را خنثی کند. همسر مرد (سهیلا) با کودکی در بغل در دفاع از همسرش هر بار پشت در دادگاه مینشست و به بیگناهی شوهر دلبسته بود. مرد در مرحله بعدی مدعی بود که این اتهامات برای این است که دختر ۱۲ ساله باکره نیست و مادرش می خواهد برای حفظ آبرو وی را مقصر معرفی کند. دادگاه پس از شنیدن ماجرا از دهان کودک مرد را به ۵ سال حبس تعزیری محکوم کرد.
همه رفقای همرزم آن زمان میگفتند نباید در اینمورد حرفی بزنیم چون "تف سربالاست"!
اپیزود دوم:
سال ۱۹۹۵ یا ۹۶ است، مادری در جلسه زنان شهر فرانکفورت حاضر میشود و از آزار جنسی یک مرد فعال سیاسی و عضو سازمان فداییان اکثریت (شاهرخ قدیمی) به دختر ۱۳ سالهاش میگوید. این کودک فرزند دو چهرهی شناخته شده و آشنای جامعۀ فرهنگی و هنری تبعید بود. مادر میگوید هدفش از علنی کردن این تعرض و آزارجنسی به فرزندش هشدار به خانوادهها و پیشگیری از تکرار ماجرا برای کودکان دیگر است. او بر این باور است که تک تک زنان و آحاد فرهنگیان و فعالان سیاسی تبعیدی در برخورد با مسئلهی تعرض و تجاوز جنسی مسئولیت دارند و فرد متجاوز صلاحیت حضور در محافل فرهنگی و سیاسی در تبعید ندارد. جلسه به آشوب میکشد. کسانی مادر را متهم میکنند که او برای رسیدن به شهرت و ایجاد جنجال این اتهام را مطرح میکند. او را سرزنش میکنند که چرا کودکش را تنها نزد این خانواده گذاشته است. پس از آن حیثیت دختر آسیبدیده و خانوادهاش با وارد کردن اتهاماتی بیپایه و کثیف مورد تعرض قرار میگیرد. مرد متجاوز برای صحنههای تئاتر نجاری میکند و در سازمان اکثریت فعال است. با شلوارک در دانشگاه حاضر میشود، بحث میکند و در کنار بقیه غذا میخورد. مدعی میشود این اتهامات دروغ است و مادر دختر این حرفها را میزند چون عاشق وی بوده و او دست رد به سینهاش زده، پس دارد انتقام میگیرد. تقریبا همه او را باور میکنند. مسئولین فستیوال تئاتردر شهر کلن علیرغم اعتراض و هشدار مادر کودک به منظور طرد فرد متجاوز از این مجامع، با او همکاری میکنند. فرهنگیان و چهرههای آشنای تبعیدی با او شراب میخورند، وی در شبنشینیها حاضر است و مورد حمایت اهل هنر. پدر کودک آزاردیده که عضو کانون نویسندگان ایران در تبعید بود، به حمایت اعضایی از کانون از فرد متجاوزو محکوم نکردن وی معترض است. او در اعتراض به این رویکرد از کانون دوری میکند و دیگر حاضر به همکاری با آن نهاد نیست. مادر هم به اعتراض از هرگونه همکاری با فستیوال تئاتر کلن و یاران آن خودداری میکند و به انفعال کانون نویسندگان ایران در تبعید در برخورد با این قضایا اعتراض میکند.
پس از آن در همان فستیوال کلن دو مورد تعرض جنسی دیگر از سوی همین مرد متجاوز بر ملا میشود. یکی از آنها در مورد کودک میهمانانی بود که بدون شکایت به کشورشان بازگشتند و دومین مورد برای دختر یکی از همکاران نزدیک فستیوال تئاتر کلن رخ میدهد. پدر کودک آزار دیدهی مقیم کلن که خود عضو سازمان اکثریت بود و قبل از این حادثه به اتهامات علیه این مرد بیتفاوت بود و آن را باور نمیکرد، سرانجام علیه مرد متجاوز شکایت میکند. مرد متجاوز در دادگاه کلن محکوم میشود. لازم به توضیح است که سازمان اکثریت تا سالها حاضر به اخراج این فرد از صفوف "مبارزاتشان" نبود.
تقریبا همزمان با دادگاه کلن، پروندهی تعرض جنسی در فرانکفورت (پس از ده سال) توسط قربانی که حال زنی بیست و دو سه ساله است، به جریان میافتد. دادگاهی علنی در شهر فرانکفورت با حضور شاکی و مادرش تشکیل میشود. به دادگاه میروم تا در کنار قربانی باشم. هیچیک از فعالین شهر با وجود علنی بودن دادگاه بجز من حضور ندارد. حتی آن برادر فرد متجاوز که دوست و همکار قدیمی پدر و مادر شاکی بود، در دادگاه حضور نمییابد. وکیل مرد متجاوز قبل از اینکه دادگاه به خواندن دفتر خاطرات دختربچه بپردازد، جلوی قاضی را میگیرد و میگوید که متهم خود اعتراف کرده است. او معترف است که شب به بالای سر دختر در رختخواب رفته و به بدن او دست زده و حال میپذیرد که "پدوفیل" است و معالجه خواهد کرد. وی به پرداخت مبلغی ناچیز به عنوان جبران خسارت روحی به کودک وسه سال حبس تعلیقی محکوم میشود و میبایست دورهی اجباری روان درمانی را بگذراند.
خبردادگاه را در یک روزنامه دیواری در دانشگاه منتشر میکنم. مورد غضب مردان "روشنفکر" و برادر دیگر فرد متجاوز و محکوم قرار میگیرم. برادرش به من حمله فیزیکی میکند. حاضر نمیشوم روزنامه دیواری را بردارم. بهانه مردان خشمگین این است که دختر و پسر فرد متجاوز دانشجو هستند و ممکن است از اینجا رد شوند و خبر را بخوانند. میگویم که همگان حق دارند آزارگر جنسی را بشناسند. مردان دیگری علیه من شبنامه مینویسند و در شهر پخش میکنند.
در پی این اتفاق اولین سمینار در مورد آزارجنسی به کودکان در شهر فرانکفورت و سپس در کلن برگزار میشود. در جلسه چندین نفر برخاسته و از تجربه خودشان میگویند. جامعه ایرانی برای اولین بار کراهت نهان خود را در مقابل آیینهای نظاره میکند، بی هیچ عقوبتی.
جمعی ازمردان شهر متحدانه به جمعآوری کمک مالی برای پرداخت جریمه نقدیای که دادگاه تعیین کرده بود اقدام میکنند و به کمک فرد متجاوز و محکوم میشتابند. یک همبستگی تاریخی.
اپیزود سوم:
سال ۲۰۰۳ است. وبسایت روشنگری ستونی را به فردی به نام فرزاد جاسمی اختصاص داده تا شعر و مقالاتش را در آن منتشر کند. از دوستی شنیده بودم که این فرد شوهر خواهرش بوده و در سن هشت سالگی او را مورد آزار جنسی قرار می داده. به مسئولان وبسایت رجوع میکنم ولی از یک گوش میشنوند و و از یک گوش درمیکنند. وقعی نمینهند. با این کودک که در آنزمان فرد بزرگسالی شده پیش یکی از مسئولان این وب سایت و از اعضای راه کارگر میرویم و او ماجرا را برایش بازگو میکند. اما فرزاد جاسمی تا پایان کار این وبسایت همچنان ستون خودش را در اختیار داشت.
اپیزود چهارم:
حوالی سال ۲۰۰۱ است. در مقابل سفارت جمهوری اسلامی در بُن تظاهراتی از سوی کانون نویسندگان ایران (در تبعید) برگزار شده است. یکی از سخنرانان یا برگزار کنندگان فریدون گیلانی عضو کانون نویسندگان ایران (در تبعید) است. به محل تظاهرات نزدیک میشوم و میبینم زنی در گوشه ای با بغض فریاد میزند: چرا اینو راه میدید؟ این به بچه من تجاوز کرده. من پرونده دادگاهش رو دارم. چرا هنوز میتونه تو اینجاها بیاد و برا خودش اعتبار بخره!؟
به او نزدیک می شوم، ماجرا را جویا می شم و می فهمم که او دختر ایشان را مورد آزار جنسی قرار داده و در دادگاه نیز محکوم شده است. کسی توجهی نمیکند. همچنان عضو کانون نویسندگان (در تبعید)-- میماند. وی همچنان سالها در سایتهای گوناگون مینویسد، این طرف، آن طرف سخنرانی میکند، دختران و زنان زیادی رو دور خودش جمع میکند؛ شاعر، نویسنده و مجری برنامه تلویزیونی.
اپیزود پنجم:
حوالی سال ۲۰۰۳ است و طی تماس یکی از آشنایان برای نجات دختر نوجوانی از خانهاش به شهر ماینز میرویم. دوست آلمانیام دختر را از خانه خارج میکند و به همراه او به پلیس رفته و دختر شکایتش مبنی بر تجاوز همسر مادرش که پزشکی در آن شهر است (محمود- د) را مطرح میکند. دختر را که بسیار اشفته است به فرانکفورت میآوریم، وی مادرش فعال سیاسی چپ بوده و زمانی که او دو ساله بوده مجبور به ترک کشور میشود و بچه ابتدا نزد یکی از دوستان مادر و پس ازاینکه وی نیز مجبور به ترک کشور میشود، نزد مادربزرگ زندگی میکند. در سن ۱۸ سالگی امکان آمدن نزد مادرش را پیدا میکند که حالا تحصیل کرده و پزشک شده و با یک مرد پزشک ایرانی دیگر ازدواج کرده و صاحب دختری ۴ ساله است.
رابطه مادر و دختر بسیار بحرانی است و مرد با استفاده از این فضا اعتماد دختر را جلب میکند. اولین بار که او را برای خرید به شهر میبرد در پارکینگ فروشگاه و در ماشین به او تجاوز میکند. بارها بعدا شبانه به اتاق دختر میآید و او را مورد تجاوز قرار میدهد. همه میپرسیم چطور مادرش متوجه این رفت و آمد شبانه نشده؟ دختر از ترس اینکه زندگی مادرش برهم بریزد مجبور به سکوت میشود. اما در اولین امکان حمایتی که مییابد و در صحبت با دوست مادرش ماجرا را بیان کرده و کمک میطلبد. دادگاه وی در شهر ماینز در هفتههای متوالی برگزار شد. زن هر روز در کنار مرد متجاوز به دادگاه میآمد و حتی به دخترش نگاه نمیکرد. معتقد بود دختر به زندگی او حسادت میکند و میخواهد زندگیاش را نابود کند. حمایت او از مرد متجاوز به حدی زننده بود که وکلا و قاضی نیز تعجب میکردند. مرد با امکانات مالی وکلای زبدهای گرفته بود و پروفسوری اسلام شناس را به دادگاه آورده بود تا شهادت دهد که مشکل این دختربه دلیل فرهنگ ایرانی - اسلامیاش این است که باکره نبوده و حال میخواهد مرد را مقصر جلوه دهد.
باز هم در تمام جلسات دادگاه در کنار قربانی حضور داشتم. دادگاه در یک روند دردناک و شنیدن روایت دختر جوان مرد را محکوم کرد. اگر درست خاطرم باشد دو سال حبس تعلیقی. اما نام وی هرگز در محافل ایرانی مطرح نشد و باز سکوت بود و بیخبری.
اپیزود ششم:
سال ۲۰۱۷ است. دختر ۱۵ سالهای از شیراز برایم مینویسد که باید با من حرف بزند. مینویسد اگر تماس نگیرید خودم را میکشم. سریع تماس میگیرم، برایم از عمویش میگوید که همیشه مهربان بوده و تازگیها زنش را طلاق داده و وقتی دختر بعد از مدرسه به خانهاش میرود درها را قفل میکند، به او تجاوز میکند و به او که درد میکشیده و گریه میکرده میگوید حرفی به کسی نزن. این راز بین ماست. تازه اگر هم بگی کسی باورت نمیکنه. دختر اما حامله شده بود. برایش پزشکی را در شیراز مییابم که سقط جنین را برایش انجام دهد. کسی را همراهش میکنم و دست آخر راضی میشود بدلیل خطرات احتمالی با خواهر بزرگترش حرف بزند. خانواده متوجه تجاوز عمو میشوند و پدر خشمگین شکایت میکند. در یکی از تماسها میگوید پدرم هم هر وقت مادرم خانه نبود با من به تماشای فیلم پورن مینشست و مرا روی زانوانش مینشاند و به سینهام دست میزد. از وقتی ۱۴ ساله شدم این کار را کنار گذاشت. نمیدانم قضیه شکایت به کجا ختم شد. مدتهاست تلاش میکنم اثری از دختر بیابم. بینتیجه.
و آغاز پایان این داستانهای تلخ...؟!
در هفتههای اخیر در فضای مجازی موجی از روشنگریها در مورد فعالان حوزههای هنری، ادبی و رسانهای به راه افتاده است. اینبار دیگر افراد فامیل و خانواده نیستند که نامشان به عنوان آزارگرجنسی و متجاوز مطرح میشود. چهرههایی که ما سالها به آنها احترام گذاشتهایم، کارهایشان را دنبال کردهایم، به سخنرانیهایشان رفتهایم یا در کلاسهایشان به فراگیری پرداختهایم، چهره آلت محور خود را به نمایش میگذارند.
زنان و مردانی که این روزها لب به سخن گشودهاند، ما را در مقابل وظیفهای سنگین قرار دادهاند. آنها این معادلات همیشگی را برهم ریختهاند، از اسم و رسم و معروفیت متهمان نترسیدهاند. موجی ایجاد کردهاند که سر ایستادن ندارد. نه! تمامش نکنید! تازه آغاز راه است. تمامش نکنید! بیشتر بگویید و بگوییم! اما در همین روزها نیم نگاهی به وبسایتها و صفحات بسیاری از مدعیان چپ و روشنفکری ایرانی در شبکههای اجتماعی به ما میگوید بعضیها میخواهند این موج و این گفتنها تمام شود. به جای برخورد مسئولانه و پرداختن به اصل موضوع، باز هم تنها راه حل را "افشای رژیم و عواملش" میدانند. آنها اگر هم در معدود مواردی خبراین روایتگری از آزارهای جنسی را درج کردهاند، تمرکز را فقط بر وابستگان دولتی و نظامی و مذهبی میگذارند و حاضر نیستند نامهای بزرگ را بر زبان بیاورند. آنها به ما و مردم دروغ میگویند. دروغ میگویند کسانی که میگویند فلانی چون سیاسی است و فعال و پرونده باز دارد برایش بد میشود. سایت اخبار روز به عنوان پرخوانندهترین سایت خبری چپ نمونهای از سکوت در مورد این اسامی است. نمونهای از بردن موضوع "فقط" به سوی دولتیان و روزنامهنگاران درون کشور و تنها گذاشتن زنان و مردان قربانی "نامهای بزرگ" و مدعی فرهنگ و هنر و سیاست آلترناتیو.
ورق بزنید، از حزب "چپ" ایران، ، سازمان راه کارگر، سازمان اقلیت، اتحاد جمهوریخواهان، جنبش سکولار دمکراسی ایران، مشروطه خواهان تا سایت چشم انداز کارگری تا کانون نویسندگان ایران در تبعید همه در سکوتی مرگبار به یک جنبش بی نظیر علیه بیعدالتی اجتماعی، علیه بیعدالتی و ستم جنسی و جنسیتی فرو رفتهاند.
به باور من، این یکی از نشانههای محوریت آلت مردانه در جامعه روشنفکری است. بسیاری از زنان نیز هنوز میترسند این فاجعه منتج از نظام مردسالار را عیان بیان کنند چون بلافاصله "انگ" مردستیزی می خورند. من اما معتقدم علاوه بر مواردی که بارها گفته شده، تربیت مردسالار و تربیتی که به نیاز جنسی مردان جایگاه ویژه ای داده و ارضای این نیاز را فرای حقوق بقيه آحاد بشر قرار می دهد، بایستی به اين بحث اضافه شود. مردان بسیاری نیاز آلتشان را به حقوق وامنیت و کرامت زنان در خانه و خیابان ارجح میدانند. متلک جنسی یعنی بخشی از همین ارضای نیاز جنسی. مردان زیادی نگاه سوژه جنسی به زنان دارند و به محض تنها دیدن آنها به خود اجازه میدهند با آنها با زور و یا نیرنگ رابطه جنسی برقرار کنند و از هیچ خشونتی ابایی ندارند. در روشنگریهای قربانیان پسر میبینیم که چگونه به آنها تجاوز میشود و سعی میشود آنها هم یاد بگیرند که مردانگی یعنی چه. وقتی مرد شدی، میتونی به همه تجاوز کنی. میتونی هر جا خواستی خودت رو ارضا کنی. ارضای آلت من مهمترین اتفاق و محور روابط من (مرد) است. دختر بچه اما یاد میگیرد که در مقابل قدرت سکوت کند. همیشه بترسد. همیشه یادش باشد که بیقدرت است و فلج بماند. این یک سیستم با تاریخ است. در عین حال هستند زنانی نیز که خود یا با مشارکت دیگری مرتکب تجاوز و آزار جنسی کودکان شدهاند. این امر اما آنچنان در مقایسه با عاملین مرد نازل است که تغییری در استدلال فوق ایجاد نمیکند. از سوی ديگر هر چند که مبارزه علیه مناسبات اجتماعيای که اين امر را ممکن ميکند ضروری است اما در همین سیستم نمیتوان مسئولیت فردی تک تک انسانهای بالغ را نادیده گرفت. بنیان مناسبات انسانی در این جامعه در حال فرو گسستن کامل است. باید چاره ای بیندیشیم. و در این میان، نیروی به اصطلاح چپ ایرانی باید بیش و پیش از همه به خود آید و آینهای دربرابر این سیطره حاکمیت آلت مردانه بگذارد.
مطلبم را با شعری از سعید یوسف بهپایان میبرم:
خودی
میان ماست
میان ما میچرخد
و با صدای بلند
سلام میگوید
و دستمان را در دست میفشارد
و میزند لبخند
(نگاه ناآرامی دارد
و دست سرد و عرقکردهای)
-
میان ماست
میان ما میچرخد
و آدمی امروزی است
که خوب میپوشد
و گرم و خوشبرخورد است
و خوب میداند
که مرزهای مجازش کجاست
(و او مخالف این مرزهاست)
شراب مینوشد
کتاب میخواند
-
میان ماست
میان ما میچرخد
و گاه
درست آن طرف میز مینشیند
و تخمه میشکند
و تو نمیفهمی
که لخت میکندت، شاید، با نگاه:
تمام وقت، تو را، شاید،
به شکل آلت جنسی میبیند
-
میان ماست
میان ما میچرخد
ولی چه میگذرد در سرش، نمیدانیم،
که دست خود را میآورد به پیش
و میکشد انگشتی لرزان
به روی جلد کتابی قطور
به نقش یک لیوان بلور
به روی تیغۀ چاقو
به برگهای پلاسیدۀ گل لاله
به عضو جنسی یک کودک سه ساله
-
میان ماست
میان ما میچرخد
و روی مرز مجازست پای او
(و رعشهای در دستش، امّا،
ز شهوتی ممنوع...)
اتو کشیده، تمیز، اُدکلنزده،
لبش به خنده گشودهست
(درون جمجمۀ بستهاش، ولی، مدفوع...)
و راه مییابد
درون خانۀ ما
و تخمه میشکند در کنارمان
شراب مینوشد در کنارمان
کتاب میخواند در کنارمان
و وقت خواب که شد
کنارمان میخوابد
(سعید یوسف، ۱۹۹۴)
شادی امین
آگوست ۲۰۲۰
مطالب مرتبط:
آزار جنسی علیه کودکان ،نگاهی به ریشه ها و اندیشه ها / شادی امین
http://www.shabakeh.de/archives/individual/000023.html
آری، متاسفانه اين داستان تکان دهنده واقعي است!/ شادي امين