Friday, Nov 13, 2020

صفحه نخست » وقتی در تقابل با حکومت از «مردم» سخن می گوییم، از چه سخن می گوییم؟؛ ف. م. سخن

75A39323-17B4-4AC0-9441-E1367B7B9F33.jpegوقتی از مبارزه با حکومت اسلامی سخن می گوییم، بهانه مان برای مبارزه را مردم می نامیم:
خوشبختی مردم؛ آزادی مردم؛ رفاه مردم؛ شادی مردم...

واقعا؟!

اگر از مبارزان با حکومت سوال کنیم مردم یعنی چه، پاسخی خواهند داد که بیشتر به ندانستن شبیه است.

مردم یعنی جمع آحاد انسان هایی که در چهارچوب جغرافیایی ایران زندگی می کنند؟

خب، که چه؟ علت علاقه ی ما به مردم چیست؟ چرا تصور می کنیم حاضریم به خاطر مردم، خود را به خطر (!) و اگر هم خطر نه، دردسر بیندازیم و با حکومتی وحشی و آدمکش مبارزه کنیم؟

آیا چیزی که مردم می نامیم، -به همان شکل که در مخیله مان به آن معنی می دهیم- اصولا ما را می شناسند و مبارزه ی ما را قبول دارند؟ آیا به ما وکالت برای مبارزه داده اند یا چه؟

بحث را مفصل نمی کنم. بر اساس تجربه ی ۴۰ سال مبارزه با حکومت اسلامی، و چند سال درگیر بودن با نظام شاهنشاهی، به این نتیجه رسیده ام که:
-اگر خود را گول نزنیم، و واقعیت را آن طور که هست بپذیریم، چیز مشخصی و متعینی به نام «مردم» برای ما وجود ندارد. برای هیچکس وجود ندارد. برای چنین چیزی که جز در ذهن ما به شکل مبهم و تخیلی وجود ندارد، معلوم است که خود را در گیر دردسر های بزرگ مبارزه با حکومت نمی کنیم.
-مردم، بهانه است. بهانه ای برای موجه کردن مبارزه یا شبه مبارزه ای که به اختیار خود و به دلایل مختلف وارد عرصه ی آن شده ایم. بسیاری از ما، اصولا مردم کشور را قبول نداریم. آن ها را دارای عقل صحیح و بینش درست نمی دانیم. مثلا می گوییم اگر مردم عقل داشتند سال ۵۷ انقلاب نمی کردند. مثلا می گوییم اگر مردم عقل داشتند در طول ۴۰ سال گذشته حکومت نکبت را ساقط می کردند.

از مردم می رسیم به کشور. به ایران. می گوییم برای کشورمان ایران مبارزه می کنیم. مبارزه می کنیم که چه؟ که کشوری پیشرفته باشد. پیشرفته باشد که چه؟ که همتراز کشورهای بزرگ و مهم جهان باشد. باشد که چه؟ برای این که بتوانیم به آن افتخار کنیم.

اگر به این سوال های سقراطی ادامه دهیم می بینیم برای این هم جوابی قابل قبول از نظر عقل منطقی نداریم که مثلا خودمان را با حکومتی درگیر کنیم که ما را گرفتار خواهد کرد، شکنجه خواهد کرد، اعدام خواهد کرد.

در دوران قبل از انقلاب، کلمه ی «خلق» در ادبیات گروه های مبارز جایگاهی والا و مهم داشت. همه چیز برای خلق بود. برای خلق می بایست جان داد، خون داد، از زندگی گذشت. برای خلق ایدئولوژی ساخت، راه مبارزه ساخت، ادبیات و شعر ساخت، سرود و حماسه ساخت....

آن خلق، امروز رنگ و روی خود را باخته و جایش را به مردم داده است. هر دو فاقد معنی و اهمیتی برای گذشتن از جان و انداختن خود به دردسرهای مهیب.

پس همه ی این کارها، این حرف ها، این بحث ها، این درگیر شدن با حکومت برای چه؟

من شخصا وقتی در مقابل این سوال قرار می گیرم چنین پاسخ می دهم. پاسخی حقیقی که واقعا به آن معتقدم:
من در وهله ی اول برای خودم مبارزه می کنم. حکومت، مرا از بسیاری خواسته ها و داشته های بر حق اجتماعی ام محروم کرده و من این خواسته ها و داشته ها را می خواهم «برای خودم» به دست آورم.

این خواسته ها و داشته ها چون شخصی نیست، پس نصیب جامعه نیز خواهد شد. به عبارتی وقتی من برای چیزی مبارزه می کنم که جامعه هم از آن سهم خواهد برد، منتی بر جامعه نمی توانم بگذارم و نباید بگذارم. نفع این مبارزه برای همگی ماست. بی هیچ منت و بی هیچ امتیازی. اگر جامعه مبارزه ی ما را مفید بداند، با ما خواهد بود و ما نیز با او خواهیم بود. ولی به جای خود بزرگ بینی و طلبکاری و ربط دادن مبارزات خودمان به آحاد جامعه، این جامعه است که شاید کار ما را برای خودش مفید بداند و همراه و همرای ما شود.

دلیل دومی که بیان می کنم این است:
در متن یک جامعه ی مصیبت زده، حتی اگر شخصا دچار مصیبت نشده باشم، نمی توانم خوشحال باشم. نمی توانم بر سر سفره ای بنشینم که چند نفر گرسنه به دهان من چشم دوخته اند و من به تنهایی غذایی لذیذ میل می کنم. هرگاه غذا به اندازه ی کافی برای همگی ما وجود داشته باشد، غذایی که من می خورم می تواند دلچسب باشد.

وقتی این موارد را «واقعا» و «قلبا» بپذیریم، حد خود را در مبارزه با حکومت جور خواهیم دانست و دچار برداشت خطا از کاری که می کنیم نخواهیم شد.



Copyright© 1998 - 2024 Gooya.com - سردبیر خبرنامه: [email protected] تبلیغات: [email protected] Cookie Policy